@asheghanehaye_fatima
دست هایم را هل داده ام
چشم هایم را
قلبم سر جای خود نیست
چیدمان این خانه باید عوض میشد
تا جای خالی تو
پنهان شود
خبر آمدنت تلخ است
تلخ تر از
روز رفتنت
حالا که من
خودم نیستم
به صدایی میماند
که بپیچد در گور کسی
که خودکشی کرده
و به او
نوید زندگی دوباره دهد ...
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
دست هایم را هل داده ام
چشم هایم را
قلبم سر جای خود نیست
چیدمان این خانه باید عوض میشد
تا جای خالی تو
پنهان شود
خبر آمدنت تلخ است
تلخ تر از
روز رفتنت
حالا که من
خودم نیستم
به صدایی میماند
که بپیچد در گور کسی
که خودکشی کرده
و به او
نوید زندگی دوباره دهد ...
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
در خیابان های شهر
دلتنگ شهری دیگر
در شهری دیگر
دلتنگ همین خیابان ها
وقت تنهایی
دلتنگ دوستان
در کنار دوستان
دلتنگ تنهایی
دور از تو
دلتنگ تو
کنار تو
دلتنگ تو
آه
دلتنگی
همیشگی ست
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
در خیابان های شهر
دلتنگ شهری دیگر
در شهری دیگر
دلتنگ همین خیابان ها
وقت تنهایی
دلتنگ دوستان
در کنار دوستان
دلتنگ تنهایی
دور از تو
دلتنگ تو
کنار تو
دلتنگ تو
آه
دلتنگی
همیشگی ست
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
خط میکشند زندانی ها
و میروند
خط میکشند
بر دیوارِ خسته
که سال هاست
به دنبال تنی ست
برای رسم چوب خط های اسارتش
بخشی از شعر
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
خط میکشند زندانی ها
و میروند
خط میکشند
بر دیوارِ خسته
که سال هاست
به دنبال تنی ست
برای رسم چوب خط های اسارتش
بخشی از شعر
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
زیبایی
همچون پراکندگی یک ایل در کوهستان
همچون گذر یک رودخانه
زیبایی
همچون قطاری در عمق سبز یک دره
همچون قایقی قدیمی در غروب دریا
زیبایی
همچون رقص دود سیگار
-
در زیبایی ات
رفتنی نهفته است
-
-
-
-
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
زیبایی
همچون پراکندگی یک ایل در کوهستان
همچون گذر یک رودخانه
زیبایی
همچون قطاری در عمق سبز یک دره
همچون قایقی قدیمی در غروب دریا
زیبایی
همچون رقص دود سیگار
-
در زیبایی ات
رفتنی نهفته است
-
-
-
-
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
تا شانه های منی
با این دست های کوچک
پاهای کوچک
فضای کمی از هال را اشغال میکنی اما
حال برای تو تنگ است
آنقدر
که وقتی رو به رویم میایستی
به گذشته میکشند خود را
انتهای موهای سیاهت
و به آینده میرسند
نوک انگشتان کودکانهات
_
جواب های عجیبی میشنوند
اگر وقت نوازش موهات
از من ساعت بپرسند
و وقت بوسیدن انگشتانت
از من تاریخ
_
تو را بغل میکنم
و قلبم
مشتی تمشک را فشرده
به رگ هایم میریزد
تو را بغل میکنم
و کودکی ام را
عطری گنگ مست میکند
تو را بغل میکنم
و پیریام
با گرمای دستانی نامریی
به سلامت از خیابان میگذرد
تو را بغل میکنم و میگویم:
دوستت دارم
_
حکایت عجیبی ست
این دوستت دارم
که از همه جای عمر
به تو میگویم
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
با این دست های کوچک
پاهای کوچک
فضای کمی از هال را اشغال میکنی اما
حال برای تو تنگ است
آنقدر
که وقتی رو به رویم میایستی
به گذشته میکشند خود را
انتهای موهای سیاهت
و به آینده میرسند
نوک انگشتان کودکانهات
_
جواب های عجیبی میشنوند
اگر وقت نوازش موهات
از من ساعت بپرسند
و وقت بوسیدن انگشتانت
از من تاریخ
_
تو را بغل میکنم
و قلبم
مشتی تمشک را فشرده
به رگ هایم میریزد
تو را بغل میکنم
و کودکی ام را
عطری گنگ مست میکند
تو را بغل میکنم
و پیریام
با گرمای دستانی نامریی
به سلامت از خیابان میگذرد
تو را بغل میکنم و میگویم:
دوستت دارم
_
حکایت عجیبی ست
این دوستت دارم
که از همه جای عمر
به تو میگویم
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
گفتی از دستهایم بگریز
به گردنت پناه بردم
در آغوشت کشیدم
تا بتوانی تنت را تحمل کنی
نمیتوانستی
موهایت روی صورتم
آوار شبی بود که آخرین نورِ پنهان در اتاق را کشت...
نمیتوانستیم
و دست نمیکشیدیم
ما با آنها فرق میکنیم...
"سلام" نقطهی پایان ماست
و کافیست بگویم "دوستت دارم"
تا اشک بریزی
چه کسی باور میکند که ما
چشمهایمان را که میبندیم
نور میزندشان؟...
ما با آنها فرق میکنیم
و رفتن قطاری را
که دودش از میان لبهایت به هوای کافه میپیوندد
فقط من میتوانم ببینم
فقط تو میتوانی ببینی
که کافه و کاغذ
تلاشهای مناند
برای پنهان شدنِ از زندگی...
ما با آنها فرق میکنیم
و آنقدر عاشق همیم
که یکی از ما مدام باید برود
کنارم بنشین
و انتظار بکش
دنیایشان که تمام شود
دنیای ما آغاز میشود...
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
گفتی از دستهایم بگریز
به گردنت پناه بردم
در آغوشت کشیدم
تا بتوانی تنت را تحمل کنی
نمیتوانستی
موهایت روی صورتم
آوار شبی بود که آخرین نورِ پنهان در اتاق را کشت...
نمیتوانستیم
و دست نمیکشیدیم
ما با آنها فرق میکنیم...
"سلام" نقطهی پایان ماست
و کافیست بگویم "دوستت دارم"
تا اشک بریزی
چه کسی باور میکند که ما
چشمهایمان را که میبندیم
نور میزندشان؟...
ما با آنها فرق میکنیم
و رفتن قطاری را
که دودش از میان لبهایت به هوای کافه میپیوندد
فقط من میتوانم ببینم
فقط تو میتوانی ببینی
که کافه و کاغذ
تلاشهای مناند
برای پنهان شدنِ از زندگی...
ما با آنها فرق میکنیم
و آنقدر عاشق همیم
که یکی از ما مدام باید برود
کنارم بنشین
و انتظار بکش
دنیایشان که تمام شود
دنیای ما آغاز میشود...
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
گفتی از دستهایم بگریز
به گردنت پناه بردم
در آغوشت کشیدم
تا بتوانی تنت را تحمل کنی
نمیتوانستی
موهایت روی صورتم
آوار شبی بود که آخرین نورِ پنهان در اتاق را کشت...
نمیتوانستیم
و دست نمیکشیدیم
ما با آنها فرق میکنیم...
"سلام" نقطهی پایان ماست
و کافیست بگویم "دوستت دارم"
تا اشک بریزی
چه کسی باور میکند که ما
چشمهایمان را که میبندیم
نور میزندشان؟...
ما با آنها فرق میکنیم
و رفتن قطاری را
که دودش از میان لبهایت به هوای کافه میپیوندد
فقط من میتوانم ببینم
فقط تو میتوانی ببینی
که کافه و کاغذ
تلاشهای مناند
برای پنهان شدنِ از زندگی...
ما با آنها فرق میکنیم
و آنقدر عاشق همیم
که یکی از ما مدام باید برود
کنارم بنشین
و انتظار بکش
دنیایشان که تمام شود
دنیای ما آغاز میشود...
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
گفتی از دستهایم بگریز
به گردنت پناه بردم
در آغوشت کشیدم
تا بتوانی تنت را تحمل کنی
نمیتوانستی
موهایت روی صورتم
آوار شبی بود که آخرین نورِ پنهان در اتاق را کشت...
نمیتوانستیم
و دست نمیکشیدیم
ما با آنها فرق میکنیم...
"سلام" نقطهی پایان ماست
و کافیست بگویم "دوستت دارم"
تا اشک بریزی
چه کسی باور میکند که ما
چشمهایمان را که میبندیم
نور میزندشان؟...
ما با آنها فرق میکنیم
و رفتن قطاری را
که دودش از میان لبهایت به هوای کافه میپیوندد
فقط من میتوانم ببینم
فقط تو میتوانی ببینی
که کافه و کاغذ
تلاشهای مناند
برای پنهان شدنِ از زندگی...
ما با آنها فرق میکنیم
و آنقدر عاشق همیم
که یکی از ما مدام باید برود
کنارم بنشین
و انتظار بکش
دنیایشان که تمام شود
دنیای ما آغاز میشود...
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
تو نرفته ای💫
زیر دوش که بودم
صدای خنده هات می آمد
گرمای صندلی نشان میداد
که کسی روی آن نشسته است
و گربه ی کوچه مان سیر بود
که تکه گوشت را از دست من نخورد
تو نرفته ای
دیشب پنجره را
تو بودی که بستی
صبح قندها را
تو بودی که در چای روی میز حل کردی
و سر که روی بالشت میگذارم
تویی که با موهایم بازی میکنی
تو نرفته ای
تو در همین خانه ای
من
در هفتاد متر مربع
گمت کرده ام
#کتاب_نثر_خیس✔️
#علیرضا_قاسمیان_خمسه💥
تو نرفته ای💫
زیر دوش که بودم
صدای خنده هات می آمد
گرمای صندلی نشان میداد
که کسی روی آن نشسته است
و گربه ی کوچه مان سیر بود
که تکه گوشت را از دست من نخورد
تو نرفته ای
دیشب پنجره را
تو بودی که بستی
صبح قندها را
تو بودی که در چای روی میز حل کردی
و سر که روی بالشت میگذارم
تویی که با موهایم بازی میکنی
تو نرفته ای
تو در همین خانه ای
من
در هفتاد متر مربع
گمت کرده ام
#کتاب_نثر_خیس✔️
#علیرضا_قاسمیان_خمسه💥
میان متنی به زبان بیگانه
تو کلمه ای بودی
به زبان من... !
تو را میشناختم
همچون پرنده ای
که مسیر کوچ را
تو را میفهمیدم
همچون تنهایی... !
ما را
اندوه بهم وصل میکرد
شکل کویر
که دو بادیه را باهم
مهربان تر میکند...
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
تو کلمه ای بودی
به زبان من... !
تو را میشناختم
همچون پرنده ای
که مسیر کوچ را
تو را میفهمیدم
همچون تنهایی... !
ما را
اندوه بهم وصل میکرد
شکل کویر
که دو بادیه را باهم
مهربان تر میکند...
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
تو را در آغوش کشیدم
تا تنت را طاقت بیاوری
تا به لبهایم برسی
رنجهایت را زمین گذاشتی
بر آن ایستادی
بوسهی ما پلی بود
که تنهاییات از آن عبور میکرد و
به من میرسید ...
از کتاب #نیمرخ_برف
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
#داریوش
تا تنت را طاقت بیاوری
تا به لبهایم برسی
رنجهایت را زمین گذاشتی
بر آن ایستادی
بوسهی ما پلی بود
که تنهاییات از آن عبور میکرد و
به من میرسید ...
از کتاب #نیمرخ_برف
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
#داریوش
شکوفه ای تو را
با درختش اشتباه گرفت
کودکی تو را
با مادرش
و پرستویی آن قدر دور سرت چرخید
که کوچ را از یاد برد
و گوشواره ات شد
شعر
برای زیبایی ات
کوچک است
مثل یک فنجان که بخواهد
تمام باران یک ابر را
در خود جای دهد.
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima
با درختش اشتباه گرفت
کودکی تو را
با مادرش
و پرستویی آن قدر دور سرت چرخید
که کوچ را از یاد برد
و گوشواره ات شد
شعر
برای زیبایی ات
کوچک است
مثل یک فنجان که بخواهد
تمام باران یک ابر را
در خود جای دهد.
#علیرضا_قاسمیان_خمسه
@asheghanehaye_fatima