من با دردی که گیجگاهم را
به خطوطِ پیشانیِ تو رج میزند
اینجا نشستهام
و آن صیغههای نمکسود
که در شریعتِ تو
قاعده میگیرد
چهار حرفِ بوسه را
از زبانِ معذبِ تو نشت میدهد
نگاه کن
هوا میانِ دو پیاله لهله میزند
تا تحمل به کجا برسد؟
مرا ببین
از فرطِ ابتلا
تکیه دادهام
به تعادلِ تو
از اجبارِ مناجاتی
که لبهای تو را عقیم کرده بود
تا بخارِ شیهه را
-در برودتی که لای شیارهاش نمیلغزد-
تجربه کنم
آنجا که سرخیِ شرم
ظرافت را
در گونههای تو میانباشت
عطرهای عامیانهی من
_که جنون را
در حوصلهات اعدام کرده بود_
عصب به جذبهی مشامِ تو میریخت
حالا پناه میبرم
از اصالتِ انزوای تو
به مصائبِ گوشت در تبعیدِ خون
که قوسِ گردنت را
در محاق تربیت کرده است
و غلافِ ملایمِ رگ را
سمتِ اعترافِ تو کج میکند
اما هنوز دو اُستخوان فاصله است
تا جناغِ سکوت
من
که رفتار لبها را
در ملاقاتهای خصوصی
تعلیم میکنم
برای تو مرحمتی نداشتم
که سوادِ بوسه را
از دهانههای سمّی آموختهای
نگاه کن
هنوز هم خطبههای درد
در اتاقهای خالی
عضلاتِ بوسه را
دلتنگ میکند
#عاطفه_انتظامی
@asheghanehaye_fatima
به خطوطِ پیشانیِ تو رج میزند
اینجا نشستهام
و آن صیغههای نمکسود
که در شریعتِ تو
قاعده میگیرد
چهار حرفِ بوسه را
از زبانِ معذبِ تو نشت میدهد
نگاه کن
هوا میانِ دو پیاله لهله میزند
تا تحمل به کجا برسد؟
مرا ببین
از فرطِ ابتلا
تکیه دادهام
به تعادلِ تو
از اجبارِ مناجاتی
که لبهای تو را عقیم کرده بود
تا بخارِ شیهه را
-در برودتی که لای شیارهاش نمیلغزد-
تجربه کنم
آنجا که سرخیِ شرم
ظرافت را
در گونههای تو میانباشت
عطرهای عامیانهی من
_که جنون را
در حوصلهات اعدام کرده بود_
عصب به جذبهی مشامِ تو میریخت
حالا پناه میبرم
از اصالتِ انزوای تو
به مصائبِ گوشت در تبعیدِ خون
که قوسِ گردنت را
در محاق تربیت کرده است
و غلافِ ملایمِ رگ را
سمتِ اعترافِ تو کج میکند
اما هنوز دو اُستخوان فاصله است
تا جناغِ سکوت
من
که رفتار لبها را
در ملاقاتهای خصوصی
تعلیم میکنم
برای تو مرحمتی نداشتم
که سوادِ بوسه را
از دهانههای سمّی آموختهای
نگاه کن
هنوز هم خطبههای درد
در اتاقهای خالی
عضلاتِ بوسه را
دلتنگ میکند
#عاطفه_انتظامی
@asheghanehaye_fatima