دنيا بدونِ تو برايم مثلِ زندان بود
خورشيد مي تابيد و در قلبم زمستان بود
هر قسمتم در خانه اي از شعر مي رویید
هر تكّه ام در چنگِ گرگانِ بيابان بود
ما در جهان هاىِ موازي زندگي كرديم
مانندِ من در ماجراهايت فراوان بود
هركس تو را مانندِ من با بغض مي بوسيد
هر لحظه از تسلیم دنیایش پشيمان بود
هر کس که رویای مرا یاد تو می انداخت
بر منطقِ تنهاییِ من خطّ بطلان بود
رنجی كه ذرات مرا در عمق خود جا داد
غمگين ترين افسانه ی مرموزِ دوران بود
هر بار پشتِ پنجره از دور مي ديدي،
ديوانه ای بي چتر در آغوش باران بود
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
خورشيد مي تابيد و در قلبم زمستان بود
هر قسمتم در خانه اي از شعر مي رویید
هر تكّه ام در چنگِ گرگانِ بيابان بود
ما در جهان هاىِ موازي زندگي كرديم
مانندِ من در ماجراهايت فراوان بود
هركس تو را مانندِ من با بغض مي بوسيد
هر لحظه از تسلیم دنیایش پشيمان بود
هر کس که رویای مرا یاد تو می انداخت
بر منطقِ تنهاییِ من خطّ بطلان بود
رنجی كه ذرات مرا در عمق خود جا داد
غمگين ترين افسانه ی مرموزِ دوران بود
هر بار پشتِ پنجره از دور مي ديدي،
ديوانه ای بي چتر در آغوش باران بود
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
تو را جستجو مي کنم نيمه شب
تو را در ميان همه خواب ها
از آن عکسهايي که رازی شدند
درون دل سي دي وُ قاب ها !
به دنبالِ عطري که تو مي زدي
در این کوچه ها مثل ولگردهام
از آن لحظه که قيدِ من را زدي
اسيرِ دواها وُ سر درد هام
تو را جستجو مي کنم در سکوت
از آيينه هايي که دور من است
از اين شهر سر خورده ی ناشناس
که شبها چراغ غمش روشن است
تو را از پری های دلمرده در ...
بيابانِ آن قصه که مار داشت
از آن روزه هايي که با عشق تو ...
از آن ربّنايي که افطار داشت !
تو را در ميان همه جشن ها ...
تو را در میان همه گورها ...
تو را در جنون شبي مبتذل ...
و خشکيده در رقصِ با نور ها ...
تو را از اسانس توتون ، طعمِ پيپ
از عطرِ علف، از شراب سفید
از آن دفتر خاطرات سیاه -
بدون تو با هرزه های جدید
به دنبالِ عطري که تو مي زدي
در این کوچه ها مثل ولگردهام
از آن لحظه که قيدِ من را زدي
اسيرِ دواها وُ سر درد هام
#صنم_نافع
تو را جستجو مي کنم نيمه شب
تو را در ميان همه خواب ها
از آن عکسهايي که رازی شدند
درون دل سي دي وُ قاب ها !
به دنبالِ عطري که تو مي زدي
در این کوچه ها مثل ولگردهام
از آن لحظه که قيدِ من را زدي
اسيرِ دواها وُ سر درد هام
تو را جستجو مي کنم در سکوت
از آيينه هايي که دور من است
از اين شهر سر خورده ی ناشناس
که شبها چراغ غمش روشن است
تو را از پری های دلمرده در ...
بيابانِ آن قصه که مار داشت
از آن روزه هايي که با عشق تو ...
از آن ربّنايي که افطار داشت !
تو را در ميان همه جشن ها ...
تو را در میان همه گورها ...
تو را در جنون شبي مبتذل ...
و خشکيده در رقصِ با نور ها ...
تو را از اسانس توتون ، طعمِ پيپ
از عطرِ علف، از شراب سفید
از آن دفتر خاطرات سیاه -
بدون تو با هرزه های جدید
به دنبالِ عطري که تو مي زدي
در این کوچه ها مثل ولگردهام
از آن لحظه که قيدِ من را زدي
اسيرِ دواها وُ سر درد هام
#صنم_نافع
هق هق زدن هایم ارادی نیست
من باردار از بی کسی هایم
وقتی بزایم، آل می گیرد
جان مرا ، آنقدر تنهایم
دیگر گذشتم از خیالاتم
از هر چه می شد سهم من باشد
تازه عروس قصه ها ، بگذار
در حجله اش لای کفن باشد
از دست دادم هر چه را باید...*
باید بدون آرزو باشم
در را ببندم روی خود یک عمر
با درد هایم روبرو باشم
باهر خدایی که شبیهت هست
با هر نمازی از سرِ اجبار
تمرین سخت زندگی بی تو
کابوس هایی که سرم آوار
ویرانه ها را دوست می دارم
"آوارها بوی تو را می داد
تعقیب می کردی مرا در مه
تعقیب می کردی مرا در باد
از دور می دیدی نگاهم را
در امتداد درد می ماندی
پای خیالات جوانمرگم
مانند یک نامرد می ماندی "
دارم ... نمی میرم، چرا امشب
دارم برایت فال می گیرم
دارم سراغ چشمهایت را
از رد پای آل می گیرم
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
من باردار از بی کسی هایم
وقتی بزایم، آل می گیرد
جان مرا ، آنقدر تنهایم
دیگر گذشتم از خیالاتم
از هر چه می شد سهم من باشد
تازه عروس قصه ها ، بگذار
در حجله اش لای کفن باشد
از دست دادم هر چه را باید...*
باید بدون آرزو باشم
در را ببندم روی خود یک عمر
با درد هایم روبرو باشم
باهر خدایی که شبیهت هست
با هر نمازی از سرِ اجبار
تمرین سخت زندگی بی تو
کابوس هایی که سرم آوار
ویرانه ها را دوست می دارم
"آوارها بوی تو را می داد
تعقیب می کردی مرا در مه
تعقیب می کردی مرا در باد
از دور می دیدی نگاهم را
در امتداد درد می ماندی
پای خیالات جوانمرگم
مانند یک نامرد می ماندی "
دارم ... نمی میرم، چرا امشب
دارم برایت فال می گیرم
دارم سراغ چشمهایت را
از رد پای آل می گیرم
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
Audio
انداختی دوباره به جانم گذشته را
زجرآوری شبیهِ همان شعلهها شدی
یادآوری نکن به من این زخمِ چندم است
مخفیترین جنایتِ در ماجرا شدی
وقتی به سمت دلهرهها پیش میروی
تنها وظیفهام فقط از خانه رفتن است
تسلیمِ ظالمانهترین حکمِ غم شدم
حالا که برگ آخرم از خود گذشتن است
من خاطراتِ تلخِ تو را حفظ کردهام
هربار که شکنجه شدم در سکوتِ شب
وحشت به روحِ هردوجهانم چشاندهای
با پای خود قدم به قدم رفتهام عقب
باید صبور باشم و خود را رها کنم
بیزارم از دروغِ پُر از مهربانیات
داری خلاص میشوی از شرّ گریههام
دارم خلاص میشوم از ناتوانیات
با هرنفس به حالِ خودم آه میکشم
دلواپسِ سکوتِ پُر از حرف من نباش
من از درون شکستهام و رو به انتهام
دیگر تو هم بهانهی چاقو زدن نباش
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
زجرآوری شبیهِ همان شعلهها شدی
یادآوری نکن به من این زخمِ چندم است
مخفیترین جنایتِ در ماجرا شدی
وقتی به سمت دلهرهها پیش میروی
تنها وظیفهام فقط از خانه رفتن است
تسلیمِ ظالمانهترین حکمِ غم شدم
حالا که برگ آخرم از خود گذشتن است
من خاطراتِ تلخِ تو را حفظ کردهام
هربار که شکنجه شدم در سکوتِ شب
وحشت به روحِ هردوجهانم چشاندهای
با پای خود قدم به قدم رفتهام عقب
باید صبور باشم و خود را رها کنم
بیزارم از دروغِ پُر از مهربانیات
داری خلاص میشوی از شرّ گریههام
دارم خلاص میشوم از ناتوانیات
با هرنفس به حالِ خودم آه میکشم
دلواپسِ سکوتِ پُر از حرف من نباش
من از درون شکستهام و رو به انتهام
دیگر تو هم بهانهی چاقو زدن نباش
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
در نزن، رفته ام از خویش، کسی منزل نیست!.
فقط انگار در این شهر، دلِ من دل نیست!
نا ندارم که برای خودم اقرار کنم...
ترکِ تو کردن و آواره شدن مشکل نیست
لوطیان خال بکوبید به بازوهاتان:
تهِ دریای غم کهنه ی من ساحل نیست
فلسفه فلسفه از خاطره ها دور شدی
علتی در پسِ این سلسله ی باطل نیست
اشک می ریختم آن روز که بی رحم شدی...
تا نشانم بدهی هیچ کسی کامل نیست
تا نشانم بدهی عشق جنونی آنیست...
که کسی ارزشِ ناچیز به آن قائل نیست
آمدی قصه ببافی... که مُوَجّه بروی
در نزن، رفته ام از خویش، کسی منزل نیست
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
فقط انگار در این شهر، دلِ من دل نیست!
نا ندارم که برای خودم اقرار کنم...
ترکِ تو کردن و آواره شدن مشکل نیست
لوطیان خال بکوبید به بازوهاتان:
تهِ دریای غم کهنه ی من ساحل نیست
فلسفه فلسفه از خاطره ها دور شدی
علتی در پسِ این سلسله ی باطل نیست
اشک می ریختم آن روز که بی رحم شدی...
تا نشانم بدهی هیچ کسی کامل نیست
تا نشانم بدهی عشق جنونی آنیست...
که کسی ارزشِ ناچیز به آن قائل نیست
آمدی قصه ببافی... که مُوَجّه بروی
در نزن، رفته ام از خویش، کسی منزل نیست
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
Audio
سرگرمِ خودآزاری و تکرارِ تو هستم
از فاصلهی دور عزادارِ تو هستم
آرامم و تودار، درونم متلاشیست
باز آمده از مرگ به اصرارِ تو هستم
از زاویهی دیدِ تو باید بنویسم
تا وارثِ دفترچه و خودکارِ تو هستم
من شاهدِ هربار برونریزیِ دردت
من عاشقِ چشمانِ خطاکارِ تو هستم
خالی کن از این خشمِ غمانگیز، خودت را
با مشت بزن، سینهی دیوارِ تو هستم
این قصّه غمانگیز و سیاه است ولی من
باز از تهِ دل، تشنهی دیدارِ تو هستم
#صنم_نافع
#خوانش_صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
از فاصلهی دور عزادارِ تو هستم
آرامم و تودار، درونم متلاشیست
باز آمده از مرگ به اصرارِ تو هستم
از زاویهی دیدِ تو باید بنویسم
تا وارثِ دفترچه و خودکارِ تو هستم
من شاهدِ هربار برونریزیِ دردت
من عاشقِ چشمانِ خطاکارِ تو هستم
خالی کن از این خشمِ غمانگیز، خودت را
با مشت بزن، سینهی دیوارِ تو هستم
این قصّه غمانگیز و سیاه است ولی من
باز از تهِ دل، تشنهی دیدارِ تو هستم
#صنم_نافع
#خوانش_صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
پاهای زمان بی حرکت می مانند
آن لحظه که در هوا نفس می ریزی
در تشنگیِ گلوی هُشیاری هام
سرگیجه ی انگورِ ملس می ریزی
اندوهِ جهان خسته را نوشیدم
با تک تکِ ذرّات دل و احساسم
آماده ی پرواز شدم با اینکه
بر بومِ پَرم طرح قفس می ریزی
تا دیده نمی شوم در این تاریکی
تنها خودِ تو بیا و سلّاخی کن
آماده ی آن لحظه ی بی وزنم که
در عشق، عصاره ی هوس می ریزی
انگار گلوله از غم چشمانت
هر بار به سمتِ قلب من می بارد
قربانیِ خود خواسته ی تقدیرم
بالای سرم اشک، عبث می ریزی!
لعنت به بهشتِ با تو بودن هایم؛
دل کنده ام از فلسفه های دنیا
حوّا شده ام به پای تهمت هایت
یک باغ پُر از میوه ی گس می ریزی
مرموزترین حادثه ی تاریخم
آتش به قبیله ی وجودم انداز
در حجله نشسته ام بگو؛ خونم را
تنها خودِ تو "بی همه کس" می ریزی
از عاقبتِ طایفه ام می ترسم
از جهل، جنون، قساوتِ سنّت ها
از اینکه ببینم جسدم را وقتی
از مرز گذشته، در ارس می ریزی
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
آن لحظه که در هوا نفس می ریزی
در تشنگیِ گلوی هُشیاری هام
سرگیجه ی انگورِ ملس می ریزی
اندوهِ جهان خسته را نوشیدم
با تک تکِ ذرّات دل و احساسم
آماده ی پرواز شدم با اینکه
بر بومِ پَرم طرح قفس می ریزی
تا دیده نمی شوم در این تاریکی
تنها خودِ تو بیا و سلّاخی کن
آماده ی آن لحظه ی بی وزنم که
در عشق، عصاره ی هوس می ریزی
انگار گلوله از غم چشمانت
هر بار به سمتِ قلب من می بارد
قربانیِ خود خواسته ی تقدیرم
بالای سرم اشک، عبث می ریزی!
لعنت به بهشتِ با تو بودن هایم؛
دل کنده ام از فلسفه های دنیا
حوّا شده ام به پای تهمت هایت
یک باغ پُر از میوه ی گس می ریزی
مرموزترین حادثه ی تاریخم
آتش به قبیله ی وجودم انداز
در حجله نشسته ام بگو؛ خونم را
تنها خودِ تو "بی همه کس" می ریزی
از عاقبتِ طایفه ام می ترسم
از جهل، جنون، قساوتِ سنّت ها
از اینکه ببینم جسدم را وقتی
از مرز گذشته، در ارس می ریزی
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
درک کن
احمدرضا نبی زاده
🎼●آهنگ: «درک کن»
🎙●خواننده: #احمدرضا_نبیزاده
●ترانه: #صنم_نافع
●آهنگ: #حامد_مهرابی
@asheghanehaye_fatima
🎙●خواننده: #احمدرضا_نبیزاده
●ترانه: #صنم_نافع
●آهنگ: #حامد_مهرابی
@asheghanehaye_fatima
Audio
#غزل_تازه #اردیبهشت۱۴۰۲
از زمانی که باورت کردم،
به خودم حسّ بهتری دارم
در سرَم آرزوی آزادی،
توی قلبم کبوتری دارم
ذرّههایم تبلوُرِ اعجاز
آسمانم ستارهباران است
حبس شو در میانِ آغوشم
که هوای مُعطّری دارم
حال و روزم دوباره موزون است،
منطقِ نانوشتههایم باش
گرچه آلودهی غزلهایم،
گرچه دستانِ جوهری دارم
زخم از عشقِ تو دلانگیز است،
گریه از دردِ تو اهورایی
من پذیرفتهام در این رویا،
هممسیرِ ستمگری دارم
بوسههای نفسنفسزدهات،
روی لبهای تشنه جان دادند
حل نشو در نگاه ویرانم،
من خیالاتِ دیگری دارم...
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
از زمانی که باورت کردم،
به خودم حسّ بهتری دارم
در سرَم آرزوی آزادی،
توی قلبم کبوتری دارم
ذرّههایم تبلوُرِ اعجاز
آسمانم ستارهباران است
حبس شو در میانِ آغوشم
که هوای مُعطّری دارم
حال و روزم دوباره موزون است،
منطقِ نانوشتههایم باش
گرچه آلودهی غزلهایم،
گرچه دستانِ جوهری دارم
زخم از عشقِ تو دلانگیز است،
گریه از دردِ تو اهورایی
من پذیرفتهام در این رویا،
هممسیرِ ستمگری دارم
بوسههای نفسنفسزدهات،
روی لبهای تشنه جان دادند
حل نشو در نگاه ویرانم،
من خیالاتِ دیگری دارم...
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
یک عمــــر از آغـــــوشم اگـــر دور بمـــــــــانی
در خـــــانه ی بـــی پنجــــــره محصــور بمانی
با شمــــع به حـــال خـــود اگـــر اشک بریزی
پـــروانـــــه ى من! پــــای کمــــی نــــور بمــانی
آن قسمت دیوانه ترم پیش تو مانده ست
تا سهــــم دلــم باشـــــی و مجبـــــــور بمــــــانی
گوشم به لبت مانده و شعر از پىِ بوسه
ای کاش که با قـــافیــــه ها جـــور بمــــانی
ای کاش که عمری به دلم درد بریـــزی
ای کــاش همــــین آدم مغـــرور بمـــانی
هر ســاز فقط لحن خــودت را بنــــوازد
در گوشــه ی هر پرده ی ماهـور بمانی
دلبسته ی چشمان تو می مانم و باید
درگیــر من و این گـــره ی کــــور بمـــانی
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
در خـــــانه ی بـــی پنجــــــره محصــور بمانی
با شمــــع به حـــال خـــود اگـــر اشک بریزی
پـــروانـــــه ى من! پــــای کمــــی نــــور بمــانی
آن قسمت دیوانه ترم پیش تو مانده ست
تا سهــــم دلــم باشـــــی و مجبـــــــور بمــــــانی
گوشم به لبت مانده و شعر از پىِ بوسه
ای کاش که با قـــافیــــه ها جـــور بمــــانی
ای کاش که عمری به دلم درد بریـــزی
ای کــاش همــــین آدم مغـــرور بمـــانی
هر ســاز فقط لحن خــودت را بنــــوازد
در گوشــه ی هر پرده ی ماهـور بمانی
دلبسته ی چشمان تو می مانم و باید
درگیــر من و این گـــره ی کــــور بمـــانی
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
گریه ام انداختی تا شعر دنیا آورم
تا که از عشقت بنالم، رو به غم ها آورم
از خدا و قهر و جبرش سوره ای دیگر نخوان
من کی ایمان داشتم تا اینکه حالا آورم ؟!
دست شب رو شد،خیانت های من لو رفته است
باید این چشم خلیجی را به دریا آورم
باید این آغوش را در بستر مردی که دید
طرح جسم خسته ام را مثل کالا آورم
خشت رویای کج بوسیدن لبهات را
با دو چشم بسته تا طاقِ ثریا آورم
مثل آن زن که دوای شوهرش او را فروخت
ساک خود را خانه ی متروک بابا آورم
گریه ام انداختی، اما سر قبر خودم
میزبانی می کنم، بگذار حلوا آورم
سرکشیدم جام اشعارپر از دلشوره را
دست در حلقم بکن باید که بالا آورم
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
تا که از عشقت بنالم، رو به غم ها آورم
از خدا و قهر و جبرش سوره ای دیگر نخوان
من کی ایمان داشتم تا اینکه حالا آورم ؟!
دست شب رو شد،خیانت های من لو رفته است
باید این چشم خلیجی را به دریا آورم
باید این آغوش را در بستر مردی که دید
طرح جسم خسته ام را مثل کالا آورم
خشت رویای کج بوسیدن لبهات را
با دو چشم بسته تا طاقِ ثریا آورم
مثل آن زن که دوای شوهرش او را فروخت
ساک خود را خانه ی متروک بابا آورم
گریه ام انداختی، اما سر قبر خودم
میزبانی می کنم، بگذار حلوا آورم
سرکشیدم جام اشعارپر از دلشوره را
دست در حلقم بکن باید که بالا آورم
#صنم_نافع
@asheghanehaye_fatima
Telegram