عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
در عبور صداهایی شفاف
راه گم از میان آیینه می‌گذشت
و من
مبتلای آفتاب بودم
که در خواب ترد ماه
می‌افتاد از دست کودکی‌هایم
اما
آه
کابوسی که از خواب می‌پرید
از انتهای افق
باز
به عبور چهره‌ی تو
مبتلایم می‌کرد.

■شاعر: #شاپور_بنیاد | ۱۸ آبان ۱۳۲۶شیراز - ۱۲بهمن ۱۳۷۸ شیراز |

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

آن‌جا که تو ایستاده‌ای
زیر زنجموره‌ی برف مذاب
لحن آوازت پیدا نیست

آن‌جا که تو ایستاده‌ای
دشواری اشیا
بر بام ها
انبار می‌شود
ودرخت‌ها و خانه‌ها
زیر هجوم پرنده‌های کبود
فرومی‌ریزند

میان سیاره‌های برف و روزنه‌ی بخت
تو در دوایر متروک
چهره‌ای دیگر
داری

#شاپور_بنیاد
#قطعات
دوباره آسمانت را از من مگیر
بگذار پوستِ منوّر من
شکوه من باشد
اکنون که عشق
زیر آسمانی که مرا می‌رباید
چمن‌های صبح را می‌بافد
و تهدیدها مچاله می‌شوند وُ باز
دریاچه‌ها افلاک را می‌بلعند وُ باز
نفرت‌ها در تاریکی‌های رفته
می‌میرند .


#شاپور_بنیاد
عکس:
#REZA_ARTMAN
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima

از راهی که تو آمده‌ای پیچک‌ها می‌آیند و نمی‌روند
کولی از سنگ‌های تابستان می‌ترسد
از سنگ‌های تابستان

از راهی که تو آمده‌ای مرغ‌های عشق می‌آیند و نمی‌روند
کولی از ماسه‌های زمستان می‌ترسد
از ماسه‌های زمستان

از راهی که تو آمده‌ای
من
می‌آیم ‌و
نمی‌روم


#شاپور_بنیاد
تو را می‌دیدیم،
که از مخمل ابر
آستین ما را می‌‌دوختی 
و لبخندِ گذشته‌‌ات
پیچک خاطره بود... 

تو را می‌دیدیم
که روی آب‌های طلایی
راه می‌‌رفتی
لبخند گذشته‌ات
لالای ساکتِ ما بود...

ار درهای بسته می‌‌گذشتی 
از مه
دسته‌گلی می‌ساختی 
و روشنا را 
در حیاتِ جامه‌‌ی ما می‌‌کاشتی!

 لبخند گذشته‌‌ات ‌
جانِ موسیقی در تنِ گیاه بود؛
وقتی از مخمل ابر،
فرش ما را می‌بافتی...


#شاپور_بنیاد


@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
من
آرام از فصل عشق‌بازیِ اشیا می‌گفتم
و قلب ساعتی که گم شده بود
کنار هستی‌ات می‌زد

چه پیر شده‌ای میان بازوان تکیده‌ی من
چه تنها شده‌ای
ای خواب آبی
که در چشم خورشید
آرمیده‌ای

آیا فقط من
ترانه‌های فراموش را زمزمه می‌کنم
یا
این رسم آموختن مرگ است
که تکه‌های خاطره را از هر سو جمع می‌کند
تا باز به هر سو
پرتاب کند

■●شاعر: #شاپور_بنیاد | ۱۸ آبان ۱۳۲۶شیراز - ۱۲بهمن ۱۳۷۸ شیراز |

@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima


من در هنوز می‌مانم
تو از همیشه می‌آیی

#شاپور_بنیاد
@asheghanehaye_fatima


حلال من باد بوسه‌ای که گرفتم از مژه‌هات
‏مژه‌هات شفای من بود و از بوسه‌ام عتیق شد و زلف
‏ایامم شانه زد و من خواب نبودم که شانه شکست

‏⁧ #شاپور_بنیاد
@asheghanehaye_fatima
و از قرار
ما
نمی‌دانستيم...
نمی‌دانستيم كه سرو می‌گذرد
و راه
در توبه‌توی عشق
می‌ماند

و تصوير كبوتری در شيشه می‌افتد
كه از رازهای جهان
باز می‌آيد.

مرگ
از قرار
پاره‌سنگی بود
و ما
نمی‌دانستيم...



#شاپور_بنیاد
.

این رسم آموختن مرگ است 
که تکه های خاطره را از هر سو جمع می کند 
تا باز به هر سو  
پرتاب کند 

#شاپور_بنیاد


@asheghanehaye_fatima