@asheghanehaye_fatima
من عشق را انگار یک شب خواب دیدم
وز رهگذرها داستانش را شنیدم
کو آن سبک باری؟که چون پر می گشودم
چون کودکان در خواب هایم می پریدم
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز
وز آنچه می نامند فردا، ناامیدم
یا جبر بود و یا جهان تاریک،آن روز
روزی که من تقدیر خود را برگزیدم
شب بود و سردابی، ندیدم آفتابی
چندان که تودرتوی ظلمت را، دریدم
شب بو نبود،آری،تمامش شوکران بود
گل های بسیاری که از هرسوی،چیدم
گفتم بیفروزم چراغی در شب اما
در زیر آب انگار کبریتی کشیدم
همواره یا دیر آمدم، یا زود،یعنی
هربار بی هنگام شد، وقتی رسیدم...
#سلطان_حسین_منزوی
من عشق را انگار یک شب خواب دیدم
وز رهگذرها داستانش را شنیدم
کو آن سبک باری؟که چون پر می گشودم
چون کودکان در خواب هایم می پریدم
من زخمی از دیروزم و بیزار از امروز
وز آنچه می نامند فردا، ناامیدم
یا جبر بود و یا جهان تاریک،آن روز
روزی که من تقدیر خود را برگزیدم
شب بود و سردابی، ندیدم آفتابی
چندان که تودرتوی ظلمت را، دریدم
شب بو نبود،آری،تمامش شوکران بود
گل های بسیاری که از هرسوی،چیدم
گفتم بیفروزم چراغی در شب اما
در زیر آب انگار کبریتی کشیدم
همواره یا دیر آمدم، یا زود،یعنی
هربار بی هنگام شد، وقتی رسیدم...
#سلطان_حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه
در کوچههای ذهنم - اکنون بیتو ویرانه -
پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟
ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه!
اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن
با هر صعود جاودان پیوند پیمانه
امشب به یادت مست مستم تا بترکانم
بغض تمام روزهای هوشیارانه
بین تو و من این همه دیوار و من با تو؛
کز جان گره خوردهست این پیوند جانانه
چون نبض من در هستیام پیچیده میآیی
گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه
گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد
عصیانی من! ای دل! ای بیتاب دیوانه!
امشب ولی میبینمت دیگر نمیگیرد
تخدیرِ هیچ افیون و خوابِ هیچ افسانه.
#سلطان_حسین_منزوی
امشب به یادت پرسه خواهم زد غریبانه
در کوچههای ذهنم - اکنون بیتو ویرانه -
پشت کدامین در کسی جز تو تواند بود؟
ای تو طنین هر صدا و روح هر خانه!
اینک صعودم تا به اوج عشق ورزیدن
با هر صعود جاودان پیوند پیمانه
امشب به یادت مست مستم تا بترکانم
بغض تمام روزهای هوشیارانه
بین تو و من این همه دیوار و من با تو؛
کز جان گره خوردهست این پیوند جانانه
چون نبض من در هستیام پیچیده میآیی
گیرم که از تو بگذرم سنگین و بیگانه
گفتم به افسونی تو را آرام خواهم کرد
عصیانی من! ای دل! ای بیتاب دیوانه!
امشب ولی میبینمت دیگر نمیگیرد
تخدیرِ هیچ افیون و خوابِ هیچ افسانه.
#سلطان_حسین_منزوی
@asheghanehaye_fatima
تقدیم به دوستداران #سلطان_حسین_منزوی ⬇️ ⬇️ ⬇️
اگر درخت کمی شاخه اش خمید از من
اگر که میوه ی ناخوانده ای رسید از من
اگر خدا هم از این بار ها نچید از من
《مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمی برید از من》
گذر کنید، از این دشت سابق ذرت
که شد دیار ملخ ها ی پرخور و آفت
از این دقیقه از این ثانیه از این ساعت
《زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
که جز مراتع نفرت نمی چرید از من》
رها کنید تنم را به حال مردن و باز
بیاورید خدا را به رگ، به گردن و باز
به انتظار بمانید در پی اعجاز
《عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من》
کجا محل فروشندگیست در دنیا
کجای لحظه ی دیروز و حال یا فردا
که با دو چشم خودم دیده ام شما حتی
《خزان به قیمت جان جار می زنید اما
بهار را به پشیزی نمی خرید از من》
شما در اوج و بلندای کوه و من در چاه
مسلّم است برای شما زیارت ماه
شما تمام ثوابید ، من تمام گناه
《شما هر آینه آیینه اید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من》
به اسم و رسم شما خانه ام خود آراییست
کلاغ شکل سیاهی از اوج تنهاییست
که توی دفترتان اشتباه املاییست
《نه در تبرّی من نیز بیم رسواییست
به لب مباد که نامی بیاورید از من》
کلاغ غم زده ام مثل برده ی حبشی
حسین منزوی خسته ام که بر لبشی
که بر گلوش ندارد نشان خط و خشی
《اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه؟ تیغ از شما، ورید از من》
هزار درد در این شعر روبروی شماست
هزار شعر به تاثیر گفتگوی شماست
هزار قافیه مشغول جستجوی شماست
《چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست؟
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من》
چه ساده است چه ساده چه ساده بانوی من
که قلب آهنی ام بی اراده بانوی من
بدل شده ست به تلّی براده بانوی من
《برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من آشنا ترید از من》
#مسعود_یزدانی
تضمینی از غزل حسین منزوی
تقدیم به دوستداران #سلطان_حسین_منزوی ⬇️ ⬇️ ⬇️
اگر درخت کمی شاخه اش خمید از من
اگر که میوه ی ناخوانده ای رسید از من
اگر خدا هم از این بار ها نچید از من
《مرا ندیده بگیرید و بگذرید از من
که جز ملال نصیبی نمی برید از من》
گذر کنید، از این دشت سابق ذرت
که شد دیار ملخ ها ی پرخور و آفت
از این دقیقه از این ثانیه از این ساعت
《زمین سوخته ام نا امید و بی برکت
که جز مراتع نفرت نمی چرید از من》
رها کنید تنم را به حال مردن و باز
بیاورید خدا را به رگ، به گردن و باز
به انتظار بمانید در پی اعجاز
《عجب که راه نفس بسته اید بر من و باز
در انتظار نفس های دیگرید از من》
کجا محل فروشندگیست در دنیا
کجای لحظه ی دیروز و حال یا فردا
که با دو چشم خودم دیده ام شما حتی
《خزان به قیمت جان جار می زنید اما
بهار را به پشیزی نمی خرید از من》
شما در اوج و بلندای کوه و من در چاه
مسلّم است برای شما زیارت ماه
شما تمام ثوابید ، من تمام گناه
《شما هر آینه آیینه اید و من همه آه
عجیب نیست کز اینسان مکدرید از من》
به اسم و رسم شما خانه ام خود آراییست
کلاغ شکل سیاهی از اوج تنهاییست
که توی دفترتان اشتباه املاییست
《نه در تبرّی من نیز بیم رسواییست
به لب مباد که نامی بیاورید از من》
کلاغ غم زده ام مثل برده ی حبشی
حسین منزوی خسته ام که بر لبشی
که بر گلوش ندارد نشان خط و خشی
《اگر فرو بنشیند ز خون من عطشی
چه جای واهمه؟ تیغ از شما، ورید از من》
هزار درد در این شعر روبروی شماست
هزار شعر به تاثیر گفتگوی شماست
هزار قافیه مشغول جستجوی شماست
《چه پیک لایق پیغمبری به سوی شماست؟
شما که قاصد صد شانه بر سرید از من》
چه ساده است چه ساده چه ساده بانوی من
که قلب آهنی ام بی اراده بانوی من
بدل شده ست به تلّی براده بانوی من
《برایتان چه بگویم زیاده بانوی من
شما که با غم من آشنا ترید از من》
#مسعود_یزدانی
تضمینی از غزل حسین منزوی