عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



حالا که روز و شبم در چراغ سرخ جهان می‌دوانی‌ام دیوانه وار
می آورانی‌ام در پیش خویش و بعد از خویش می‌روانی‌ام
دیگر چه چیز برایم مانده به جز اینکه می‌دوانی‌ام،می‌آورانی‌ام و می‌روانی‌ام؟
جز طبل سینه که چیزی برایم نمانده
حالا که حالا حالا حالا که




#رضابراهنی
از مجموعه خطاب به پروانه ها
نشر مرکز
@asheghanehaye_fatima



درونی
در حسرت آن چشم های یاس افشان بر صورتم می سوزم

کی تکرار می کنی؟ میپرسم می پرسم کی تکرار می کنی؟ می سوزم

بر روی لب هایت وقتی که اندامت ، چون سایه بان به روی سرم می ماند

آن چیست؟ آن که می گویی چیست بر روی لب هایت؟ می سوزم

انگار کاخ های قدیمی را دست شتابزده ی پاییز عریان و رنگین کرد

در آرزوی خفتن پهلو به پهلوی تو بر روی آن گلیم رنگی کهنه می سوزم

آنقدر در کنار درت ماندم ، تا کج شد آفتابم از لب بامت

من گرچه رفته بودم از خود ، ماندم، چون سایه ی گداخته ماندم می سوزم

افسانه ی هزار و یک شب ماغوغای درهم رسوایی ست

غولی شدم ز کوزه برون ، گولم بزن که حقیقت را می سوزم

مردم چه سر به زیر روان اند از کوچه های خاکی خون آلود

دیدم دوروی سکه عالم را ، آن "مهدی" مکرر دوران را

دستش "کتیبه" بود و مکرر بود ، می سوزم می سوزم

از این جهان نمک نشناس ، یک نیم گز سپیده و آزادی ، خواست

با هر قدم هزار گز از نیم گز مهجور ماند حالا منم که دراین سودا می سوزم

آیینه ای شدم به کوچه ی دنیاکه بگذرند ، آن عکس های رنگ به رنگ از برابرم

رفت آن دفیله ی مفتونی ،تاریک ماندم و خالی می سوزم

فال ورق درخت جدیدی را در شیب باغچه ها می کاشت

بادی وزید و نظم ورق ها را ، آشفته کرد ، ویرانه ای برجای مانده ام می سوزم

می بینی ام طناب به گردن ، در باغ چشم های تو می گردم

در حسرت یک حلقه ی نفسگیر ، از تنگ بازوان تو می سوزم

هرگز خیال خواستنم پایان نیافت وقت جداشدنم گفتم:

این وصل ها همه ناقص بود ، در انتظار وصلت کامل می سوزم

پرده تکان نمی خورد اکنون ، همسایه رفته ، جهان خفته

با آرزوی یک شب یکه ، در زیر چلچراغ چرخ زدن در تو می سوزم

پولاد آبدیده می گذرد از خلال گوی تو ، ماه آه می کشد

خورشید تب زده ام آن زیر ، بر روی آن گلیم رنگی کهنه می سوزم


#رضابراهنی
از دفتر خطاب به پروانه‌ها
نشر #مرکز
صفحه۱۰۷
.



لبانش را اول آرام و بعد کمی خشن تر و بعد محکم تر روی لب هایم فشرد و من زانوهایم لرزید، بعد شانه هایم و بعد فاصله ی بین شانه ها و زانوهایم و بعد پشت عضلات بالای بازوهایم.
لرزیدم،لرزیدم،لرزیدم و انگشت هایم لطیف شد و درازتر شد و تبدیل شد فقط ب رگ.
و من رها شدم
و در دهان او مُردم...



#رضابراهنی

@asheghanehaye_fatima
در نهضت عظیم دو بازویش
من گریه‌ام گرفته که آخر...
آخر چرا پرنده به دنیا نیامدم؟

#رضابراهنی

@asheghanehaye_fatima
ای رؤیای مکرر،
ای بارقه‌ ی اتاق‌های تو در تو
اسطوره‌ی ستاره‌ی سبز
ستاره‌ی‌ هزار پر
بیدارشو!
برون‌ آی!
شانه‌هایم عطش بوسه‌های تو را دارند
غافلگیرم کن
جوانم کن ...



#رضابراهنی


@asheghanehaye_fatima
ای رؤیای مکرر،
ای بارقه‌ ی اتاق‌های تو در تو
اسطوره‌ی ستاره‌ی سبز
ستاره‌ی‌ هزار پر
بیدارشو!
برون‌ آی!
شانه‌هایم عطش بوسه‌های تو را دارند
غافلگیرم کن
جوانم کن ...

#رضابراهنی


@asheghanehaye_fatima
شما جسورتر از من باشید
ستاره‌های جهان را میان زن‌ها قسمت کنید
که در زمانه من زن‌ها
نصیب ساده یک سوسوی ستاره نمی‌بردند

کلید هستی خضری را
به دست بچه‌های جهان بسپارید
قفس نسازید
که مرغ عشق و قناری
به بال خویش بیایند کنار پنجره‌تان

در آن زمان که جهان گل شد
دگردیسی شیوع یافت
شما هم شبانه بال در آوردید
مرا به یاد بیارید
مرا که عاشق معراج‌های شرق کهن بودم



#رضابراهنی



@asheghanehaye_fatima
.

چطور آدم به پسرش بگوید که گاهی آدم به یاد کسی گریه نمی‌کند،
اصلاً آدم نمی‌فهمد چرا گریه می‌کند، و شاید یک نقطهٔ عمیق و نرم و ولرم، مثل نور آفتاب بهاری، توی دلش پیدا می‌شود، که اصلاً حس بدی هم نیست.
حتی یک احساس شادی است، گریه‌آور هم نیست،

ولی آدم بی‌اختیار گریه‌اش می‌گیرد... 




قابله‌ سرزمین من
#رضابراهنی

@asheghanehaye_fatima
چه سرنوشت غریبی؛
برایم از همه ی دیدارها
چه کم چه زیاد،
به یادگار،
خداحافظی فقط مانده‌ست.

#رضابراهنی


@asheghanehaye_fatima