@asheghanehaye_fatima
.
محبوبی دارم،
عشقش مرا سوزاند و شکوهش جان و دیده را حیران کرد...
آنکه صورتگر حسن بر پیچوتاب اندام زیبایش صورتبهصورت افسون تراشید...
با چشمان فریبا و نگاهی افسونگر،
و سفر در نور آن دو چشمش به کامم چه شیرین بود...
و طنین خندههایش به گوشم خوشتر از نغمه عود و نوای ساز بود.
نشان لبان نوشینش را از جام شرابهای عطرآگین بخواه،
جام میداند عشق کجا لبخند میزند
تقدیر عشق را برایمان پسندید،
اما هجران رسید و از چشمم ربودش...
در تنهاییام او را طلب میکنم،
چون درختان تشنه صحرا که باران را ..
محبوبم،
هر بار آتش دلتنگیام زبانه میکشد، به نام تو نغمه سر میدهم؛
اگر بازگردی، روزگارمان باز به زیبایی رؤیایی میشود غوطهور در نور ماه...
🖌 استاد #عبدالعزيز_سعود_البابطين
#دلارام_نوری_فرد
.
محبوبی دارم،
عشقش مرا سوزاند و شکوهش جان و دیده را حیران کرد...
آنکه صورتگر حسن بر پیچوتاب اندام زیبایش صورتبهصورت افسون تراشید...
با چشمان فریبا و نگاهی افسونگر،
و سفر در نور آن دو چشمش به کامم چه شیرین بود...
و طنین خندههایش به گوشم خوشتر از نغمه عود و نوای ساز بود.
نشان لبان نوشینش را از جام شرابهای عطرآگین بخواه،
جام میداند عشق کجا لبخند میزند
تقدیر عشق را برایمان پسندید،
اما هجران رسید و از چشمم ربودش...
در تنهاییام او را طلب میکنم،
چون درختان تشنه صحرا که باران را ..
محبوبم،
هر بار آتش دلتنگیام زبانه میکشد، به نام تو نغمه سر میدهم؛
اگر بازگردی، روزگارمان باز به زیبایی رؤیایی میشود غوطهور در نور ماه...
🖌 استاد #عبدالعزيز_سعود_البابطين
#دلارام_نوری_فرد
🌾
یڪ #شــب ، در حریـر تنــم
بیـاســاے و جهنـــم درونــم را
به بهشتـی ابـدے تبدیـل ڪن !
#دلارام_ضرغامی
@adheghanehaye_fatima
یڪ #شــب ، در حریـر تنــم
بیـاســاے و جهنـــم درونــم را
به بهشتـی ابـدے تبدیـل ڪن !
#دلارام_ضرغامی
@adheghanehaye_fatima
روی بازوانم بخواب امشب
تا گواهی دهم
امتداد تمام جهانم
بر فراز شبها
پریشانی نگاه توست
آنجا که زیبای نگاهت
بارگاه عشق من است
و هزاران میکده مست را
خمار گناهت نیست
رأس خنده های تو
پیکرم به جان آمد
روی بازوانم بخواب
تا به عظمت شعری بلند و عاشقانه
با نوازش سرانگشتان لطیفت متولد شوم...!
#دلارام_ترابی
تا گواهی دهم
امتداد تمام جهانم
بر فراز شبها
پریشانی نگاه توست
آنجا که زیبای نگاهت
بارگاه عشق من است
و هزاران میکده مست را
خمار گناهت نیست
رأس خنده های تو
پیکرم به جان آمد
روی بازوانم بخواب
تا به عظمت شعری بلند و عاشقانه
با نوازش سرانگشتان لطیفت متولد شوم...!
#دلارام_ترابی
@asheghanehaye_fatima
همیشه نمیشود از نو نوشت!
گاهی تکرار این لحظه ای که در آن نفس می کشی
آرزوییست که فقط میتوانی خیالش کنی.
لحظه ها
چه خاطرات خوب باشند
و چه کابوس های تلخ
آنقدر تند میدوند
که مجال در آغوش گرفتنشان را نداشته باشی
همانطور که فرصت سیلی زدن به ثانیه ها را نداری.
و من هر لحظه را مینویسم
من از فریاد ثانیه ها واژه میسازم
و سکوت را به کلماتی مبدل میکنم
که اگر شنیده نمی شوند
روزی آن ها را خواهی خواند.
من نوشتن را دوست دارم
چون به من قدرت این را میدهد،
که همه چیز را درون یک دفترچه کوچک جا بدهم،
و با خودم حمل کنم
شاید روزی هم این خاطرات را آتش بزنم
آنوقت شاید حس کنم، که هرگز وجود نداشته اند؛
چون خاطرات من
روی کاغذ جان میگیرند.
پس باید تمام لحظه هایم را
به سفیدی کاغذ بسپارم.
تو را اما
روی سفید ترین برگهٕ کاغذ مینویسم
روی آخرین برگ دفترچه ام
چون خاطرات را
همیشه نمیشود از نو نوشت
و تو را
هرگز
هرگز...
#دلارام_شریفی
همیشه نمیشود از نو نوشت!
گاهی تکرار این لحظه ای که در آن نفس می کشی
آرزوییست که فقط میتوانی خیالش کنی.
لحظه ها
چه خاطرات خوب باشند
و چه کابوس های تلخ
آنقدر تند میدوند
که مجال در آغوش گرفتنشان را نداشته باشی
همانطور که فرصت سیلی زدن به ثانیه ها را نداری.
و من هر لحظه را مینویسم
من از فریاد ثانیه ها واژه میسازم
و سکوت را به کلماتی مبدل میکنم
که اگر شنیده نمی شوند
روزی آن ها را خواهی خواند.
من نوشتن را دوست دارم
چون به من قدرت این را میدهد،
که همه چیز را درون یک دفترچه کوچک جا بدهم،
و با خودم حمل کنم
شاید روزی هم این خاطرات را آتش بزنم
آنوقت شاید حس کنم، که هرگز وجود نداشته اند؛
چون خاطرات من
روی کاغذ جان میگیرند.
پس باید تمام لحظه هایم را
به سفیدی کاغذ بسپارم.
تو را اما
روی سفید ترین برگهٕ کاغذ مینویسم
روی آخرین برگ دفترچه ام
چون خاطرات را
همیشه نمیشود از نو نوشت
و تو را
هرگز
هرگز...
#دلارام_شریفی
@asheghanehaye_fatima
من ،
مرز جاده های بی قراری را
قدم زده ام
در پشت بغض های اشک نشده ام
جهانی را
به بند کشیده ام
و حالا
نشانی چشمهایش را
با درد ، لبخند میزنم.......
#دلارام_ترابی
من ،
مرز جاده های بی قراری را
قدم زده ام
در پشت بغض های اشک نشده ام
جهانی را
به بند کشیده ام
و حالا
نشانی چشمهایش را
با درد ، لبخند میزنم.......
#دلارام_ترابی
@asheghanehaye_fatima
"بیشتر از تعداد گناهانم دوستت دارم "
بگو لبهایت به شادیام بگویند : باش
تا باشد و قلبم نغمه سردهد
و چونان پرندهای آتشین
میانِ رشتههای طلاییِ خورشید به رقص درآید
و از سوختن در هیمهی آتشِ خوشبختی نهراسد
چون دستت با معجزهی پیامبر گونهاش لمسم کرد
ژرفنای وجودم که هزارتوی دالانها و سردابِ دردهای پنهان
و منزلگاهِ اشباحی بود که نیشها و پنجههایشان را بر دیوارِ گذشتهای زشت ساییده و تیز میکردند
ناگاه به پنجرهای بدل شد که پردهاش رنگینکمان است
پنجره ای گشوده به افق و نسیم و باران و رخدادهای ناگهانی
و آوازِ پریزادگانِ عاشقِ شب
آنگاه که نقشِ صورتت بر خیالم میبندد
تنم به لرزه درمیآید
چون ساحلی که ذراتِ شناش زیرِ تنِ شبِ تابستانیِ راکدی میتپد
و کوبههای طبلِ موج
و موسیقیِ مبهمِ ستارگان
دلم پر میکشد برای هرچه خوبی و پاکی
که در هستیِ پُر از افسونِ توست
بر فرازِ روزگارم پنبهی ابرها را میزنی
و بارانی روشن میبارد
که غسلِ خوشبختیام میدهد
نمیدانستم که زمان
چنین بختِ خوشی برایم اندوخته است
و راستش را بخواهی نمیخواهم باور کنم
که نیکبختیِ امروزم در کنارِ تو
طعمهای در قلابِ رنجهای فرداست
همهی عشقی را که به من میبخشی
با ولعِ خاکِ خشک لاجرعه سرمیکشم
خیلی دوستت دارم
داغتر از گدازههای آتشفشانهای فعال
عمیقتر از کهکشانِ ستارگان
وسیعتر از رویاهای یک زندانی
خیلی دوستت دارم
دوستت دارم حتی بیشتر از تعدادِ گناهانم
و لبخندت ای غریب
وجودم را سرشار از خوشی میکند
چرا که میدانم وقتی که میخندی
در قلبِ صخرههای سنگی روی کوهها گل میشکفد
وقتی که میخندی
ماهیهای رنگیِ آرزو بچه میآورند
و در سرخرگهایم شنا میکنند
وقتی که میخندی
گلزارِ گلبنهای یاسِ دمشقی روی روزگارِ آهنیِ زنگزدهام گل میدهد
و بر سپیده دم تکیه میزنم
که بیتردید سر خواهد زد
و منتظرت میمانم
و چون امواجم را درمینوردی
دریاهایم در پیِ کشتیات رهسپار میشوند
بی پشیمانی
سرنوشتِ من ؟
مشتم را برایت باز میکنم
نه اینکه طالعم را بخوانی
بلکه تا کف دستم بنویسی
هر چه از پیشگوییها و خبرها و هر کلامی که میخواهی
و کف دستم ترسیم کنی
هر خط و راه و رمزی که دوست داری
با شاخهی گلِ سرخت
یا با تیزیِ چاقویت
#غاده_السمان
ترجمه : #دلارام_نوری_فرد
"بیشتر از تعداد گناهانم دوستت دارم "
بگو لبهایت به شادیام بگویند : باش
تا باشد و قلبم نغمه سردهد
و چونان پرندهای آتشین
میانِ رشتههای طلاییِ خورشید به رقص درآید
و از سوختن در هیمهی آتشِ خوشبختی نهراسد
چون دستت با معجزهی پیامبر گونهاش لمسم کرد
ژرفنای وجودم که هزارتوی دالانها و سردابِ دردهای پنهان
و منزلگاهِ اشباحی بود که نیشها و پنجههایشان را بر دیوارِ گذشتهای زشت ساییده و تیز میکردند
ناگاه به پنجرهای بدل شد که پردهاش رنگینکمان است
پنجره ای گشوده به افق و نسیم و باران و رخدادهای ناگهانی
و آوازِ پریزادگانِ عاشقِ شب
آنگاه که نقشِ صورتت بر خیالم میبندد
تنم به لرزه درمیآید
چون ساحلی که ذراتِ شناش زیرِ تنِ شبِ تابستانیِ راکدی میتپد
و کوبههای طبلِ موج
و موسیقیِ مبهمِ ستارگان
دلم پر میکشد برای هرچه خوبی و پاکی
که در هستیِ پُر از افسونِ توست
بر فرازِ روزگارم پنبهی ابرها را میزنی
و بارانی روشن میبارد
که غسلِ خوشبختیام میدهد
نمیدانستم که زمان
چنین بختِ خوشی برایم اندوخته است
و راستش را بخواهی نمیخواهم باور کنم
که نیکبختیِ امروزم در کنارِ تو
طعمهای در قلابِ رنجهای فرداست
همهی عشقی را که به من میبخشی
با ولعِ خاکِ خشک لاجرعه سرمیکشم
خیلی دوستت دارم
داغتر از گدازههای آتشفشانهای فعال
عمیقتر از کهکشانِ ستارگان
وسیعتر از رویاهای یک زندانی
خیلی دوستت دارم
دوستت دارم حتی بیشتر از تعدادِ گناهانم
و لبخندت ای غریب
وجودم را سرشار از خوشی میکند
چرا که میدانم وقتی که میخندی
در قلبِ صخرههای سنگی روی کوهها گل میشکفد
وقتی که میخندی
ماهیهای رنگیِ آرزو بچه میآورند
و در سرخرگهایم شنا میکنند
وقتی که میخندی
گلزارِ گلبنهای یاسِ دمشقی روی روزگارِ آهنیِ زنگزدهام گل میدهد
و بر سپیده دم تکیه میزنم
که بیتردید سر خواهد زد
و منتظرت میمانم
و چون امواجم را درمینوردی
دریاهایم در پیِ کشتیات رهسپار میشوند
بی پشیمانی
سرنوشتِ من ؟
مشتم را برایت باز میکنم
نه اینکه طالعم را بخوانی
بلکه تا کف دستم بنویسی
هر چه از پیشگوییها و خبرها و هر کلامی که میخواهی
و کف دستم ترسیم کنی
هر خط و راه و رمزی که دوست داری
با شاخهی گلِ سرخت
یا با تیزیِ چاقویت
#غاده_السمان
ترجمه : #دلارام_نوری_فرد
سال ها گذشت تا جنس رابطه هارا بشناسم. آن قدر دقيق كه ديگر از دو قدمى آدمها كه رد مي شوم نوع نگاهشان هم داد ميزند كه كجاى كارند.
ديگر مي دانستم فلانى وقتى بعد از پنج ساعت مى آيد و مي گويد ببخشيد خواب بودم، يعنى به عمق رابطه دو هفته مانده است. يا مثلا اگر مردى به زنى بگويد: موهايت اگر يكم روشن تر...صاف تر،... مي فهمم كه بايد فاتحه رابطه را خواند.
اين كه كسى بگويد ٧ مى آيد و ٨ با بهانه ترافيك و سردرد و كار هاى شركت برسد، يعنى در واقع آن رابطه تمام است و چيزى كه مي بينيم فقط خط ترمز است.
حالا مي دانم؛ هنوز هم هست كسى كه ثانيه اول به دوم نرسيده تلفنش را جواب بدهد، يا براى باز كردن يك اخم كوچك حاضر است هر كارى بكند.
هميشه در مقابل كسى كه بى تفاوت است، يك نفر هم وجود دارد كه اهميت بدهد.
اين كه ما توى رابطه مان حالمان بد است يعنى آدممان اشتباه است و در واقع الان بايد جاى ديگرى باشد ولى ما محصورش كرده ايم .
#دلارام_انگورانى
@asheghanehaye_fatima
ديگر مي دانستم فلانى وقتى بعد از پنج ساعت مى آيد و مي گويد ببخشيد خواب بودم، يعنى به عمق رابطه دو هفته مانده است. يا مثلا اگر مردى به زنى بگويد: موهايت اگر يكم روشن تر...صاف تر،... مي فهمم كه بايد فاتحه رابطه را خواند.
اين كه كسى بگويد ٧ مى آيد و ٨ با بهانه ترافيك و سردرد و كار هاى شركت برسد، يعنى در واقع آن رابطه تمام است و چيزى كه مي بينيم فقط خط ترمز است.
حالا مي دانم؛ هنوز هم هست كسى كه ثانيه اول به دوم نرسيده تلفنش را جواب بدهد، يا براى باز كردن يك اخم كوچك حاضر است هر كارى بكند.
هميشه در مقابل كسى كه بى تفاوت است، يك نفر هم وجود دارد كه اهميت بدهد.
اين كه ما توى رابطه مان حالمان بد است يعنى آدممان اشتباه است و در واقع الان بايد جاى ديگرى باشد ولى ما محصورش كرده ايم .
#دلارام_انگورانى
@asheghanehaye_fatima