🎥🎼●بازخوانی آهنگ عربی: «چشمان سیاه» | «العیون السود»
🎙●خواننده: #آیة_دغنوج
●برگردان: #حسین_خسروی
تمام ترانههایی که
در شادی
آزردگی
شکیبایی
یا مهرورزی
سروده و خواندهام،
همه برای تو بوده.
هر
اشکی...
اشکی...
اشکی...
که
بر
چهرهام
افتاد
یا بر مژهام آرمید
و در چشمام نماند
و از دنیا رنج کشید
به خاطر تو بوده.
زخم عشق درمانی ندارد مگر مهربانی تو
هر سخنی دربارهی عشق گفتهام
و هر کلامی دربارهی شکیبایی گفتهام،
فقط به خاطر توست.
چه بسیار شبها که بیدار ماندم
و در عشق تو ترانههای سوزناک سرودم!
به اندازهی عمری که از من گذشته دوستات دارم؛
و به اندازهی عمری که برایم مانده دوستات دارم.
حالا خودت ببین چقدر دوستات دارم!
●●●●●●
كل غنوة
عَـ الفرح كانت
عَـ الجرح كانت
عَـ الصبر كانت
عـَ الحب كانت
كتبها وقلتها
كانت عشانك
كل دمعه دمعه دمعه
عَـ الخد سالت،
عَـ الرمش نامت،
فعيون ما نامت
من الدنيا عانت
وجرح الهوى، مالوش دوى الا في حنانك
قد كل كلام في الحب اتقال
في الصبر اتقال
بحبك
ليلي وانا سهران سنين ما بنام
وبقول موال بحبك
قد اللي فات من عمري بحبك
قد اللي جاي من عمري بحبك
وشوف قد ايه بحبك!
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
@asheghanehaye_fatima
[گفته شده:] هر زن با [آمدنِ] زنی دیگر فراموش
میشود،
اما او زنی است که برای فراموش شدن آفریده
نشده است.
هناك امرأة تُنسى بامرأة أخرى،
وهناك امرأة لم تُخلق للنسيان...
#نزار_قبانی
برگردان: #حسین_خسروی
[گفته شده:] هر زن با [آمدنِ] زنی دیگر فراموش
میشود،
اما او زنی است که برای فراموش شدن آفریده
نشده است.
هناك امرأة تُنسى بامرأة أخرى،
وهناك امرأة لم تُخلق للنسيان...
#نزار_قبانی
برگردان: #حسین_خسروی
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔺بخشی از فیلم «نزار قبانی» (۲۰۰۵)
که #تیم_حسن (بازیگر) شعر «با روزنامه»ی
(مع جریده) #نزار_قبانی را میخواند.
از پالتویش روزنامهای درآورد؛
و یک قوطی کبریت؛
و بدون اینکه اضطراب مرا ببیند؛
و بدون توجه به من؛
قندان را از روبهروی من برداشت.
دو حبه قند در فنجان آب کرد.
و مرا نیز مثل آن دو حبه (قند) آب کرد.
و بعد چند لحظه
و بدون آنکه مرا ببیند؛
و شور و اشتیاقی را که به من دست داده بفهمد،
پالتو را از جلوی من برداشت؛
و در شلوغی گم شد.
پشت سرش روزنامه را باقی گذاشت،
تنها
مثل من... تنها.
🔺برگردان به فارسی: #حسین_خسروی
@asheghanehaye_fatima
که #تیم_حسن (بازیگر) شعر «با روزنامه»ی
(مع جریده) #نزار_قبانی را میخواند.
از پالتویش روزنامهای درآورد؛
و یک قوطی کبریت؛
و بدون اینکه اضطراب مرا ببیند؛
و بدون توجه به من؛
قندان را از روبهروی من برداشت.
دو حبه قند در فنجان آب کرد.
و مرا نیز مثل آن دو حبه (قند) آب کرد.
و بعد چند لحظه
و بدون آنکه مرا ببیند؛
و شور و اشتیاقی را که به من دست داده بفهمد،
پالتو را از جلوی من برداشت؛
و در شلوغی گم شد.
پشت سرش روزنامه را باقی گذاشت،
تنها
مثل من... تنها.
🔺برگردان به فارسی: #حسین_خسروی
@asheghanehaye_fatima
آیا گذشته، بهراستی، پایان مییابد، یا زندگیاش را در ذهن ما پی میگیرد و از دریای خاطرات، شناکنان، به سوی جزایر قلب میرود؟
هل ينتهي الماضي حقاً أم انه يتابع حياته داخل رؤوسنا، يبحر من خلجان الذكريات إلى جزر القلب؟
#غادة_السمان
برگردان: #حسین_خسروی
@asheghanehaye_fatima
هل ينتهي الماضي حقاً أم انه يتابع حياته داخل رؤوسنا، يبحر من خلجان الذكريات إلى جزر القلب؟
#غادة_السمان
برگردان: #حسین_خسروی
@asheghanehaye_fatima
🎥🎼●آهنگ عربی: «دادگاه» | «محکمه»
🎙●با اجرای: #کاظم_الساهر و #اسماء_المنور
●●شاعر: #کریم_العراقی
●●برگردان: #حسین_خسروی
جناب قاضی! دادگر باش!
گناه من این است که مردی هستم که گذشتهای [بحثانگیز] دارد.
این زن که اکنون روبهروی توست،
نزد من عزیزترین فرد بود.
من دوستاش داشتم و او نیز مرا دوست داشت.
راستاش او تمام غمها را از یادم برد.
[در آغاز آشنایی] رُک و راست به او گفتم: بانویم!
من در گذشته [با زنانی] دلبستگیهایی داشتهام.
و او گفت: عزیزم! [مهم نیست] گذشته را رها کن و مرا ببوس؛
من در آغوش تو صاحب همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است.
زن: جناب قاضی! دادگر باش!
زبانام و کلماتام به من خیانت میکنند.
این فردی که اکنون پیش روی توست،
مرا با ستم و بیبهرگی [محرومیت] سیر کرد!
وضع من اینک مانند کسی است که باید به حالاش گریست.
حتا زنبودنام را فراموش کردهام!
[مرد:] نازش را کشیدم...
[زن:] بله! نازم را کشید،
[ولی] تو... تو مرا نابود کردی.
تو... تو به من بیتوجهی کردی.
تو... تو [مایهی] عذاب منی.
تو... تو غم و اندوه منی.
و [اما با این همه، من] سنگدلی او را فراموش کردم؛
و به او گفتم: عزیزم! گذشته را رها کن و مرا ببوس.
من در آغوش تو [صاحب] همه چیز هستم؛
و حال و آینده از آنِ من است
[مرد:] زمان گذشت
و این زن دگرگون شد.
سرپیچی کرد. ستم کرد و تکبر ورزید.
شکیبایی زیادم، از حد گذشت؛
و زبان [خوشِ] گفتوگو به آتشپاره تبدیل شد.
هنگامی که میبیند کنارش [نشستهام و] به فکر فرورفتهام،
فورن به زنی دیگر تبدیل میشود. [اخلاقاش عوض میشود.]
حسادت او، بیماریای است که مرا آزار میدهد.
واقعن دلام برای گذشته تنگ شده!
جناب قاضی! آزادم کن!
آزاد کن! آزاد کن!
دستانام را بگشا [و رهایم ساز]!
[زن:] امان از شبنشینیهای آنچنانی او!
یک روز میبینمش و یک ماه غیباش میزند!
و بهانههایی هم که میآورد با هم جور درنمیآیند!
از خانهی این معشوقه به خانهی دیگری میرود!
و همان آشناییهای پیشین، او را به گمراهی و گمگشتگی گذشته بازمیگرداند.
جناب قاضی! دادگر باش!
@asheghanehaye_fatima
Telegram
attach 📎
عشقت به من آموخت که از خانهام بیرون بزنم
و در پیادهروها بگردم؛
و در باران و نور چراغ ماشینها چهرهی تو را بجویم؛
و در هر چیزی به دنبال یافتن نشانی از تو باشم،
حتا در صفحات آگهیها.
عشق تو به من یاد داد که چگونه ساعتها
در جستجوی آن گیسوانِ کولیانه، سرگردان شوم؛
گیسوانی که همهی زنان کولی به آن حسد میبرند.
■#نزار_قبانی
برگردان: #حسین_خسروی
بخشی از شعر بلند «قصیدهُ الحُزن»
@asheghanehaye_fatima
و در پیادهروها بگردم؛
و در باران و نور چراغ ماشینها چهرهی تو را بجویم؛
و در هر چیزی به دنبال یافتن نشانی از تو باشم،
حتا در صفحات آگهیها.
عشق تو به من یاد داد که چگونه ساعتها
در جستجوی آن گیسوانِ کولیانه، سرگردان شوم؛
گیسوانی که همهی زنان کولی به آن حسد میبرند.
■#نزار_قبانی
برگردان: #حسین_خسروی
بخشی از شعر بلند «قصیدهُ الحُزن»
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🎼آهنگ عربی: «من دلام تو را میخواد» |
"أنا قلبـي ليک ميال"
شاعر: #مرسي_جمیل_عزیز
🎙بازخوانی: #میرنا_صلاح
برگردان: #حسین_خسروی
من دلام تو را میخواد
و غیرِ تو کسی تو ذهنام نیست.
تو
فقط تو محبوب منی.
حسودا هم هر چی میخوان بگن.
تو را اندازهی چشام دوست دارم؛
حتا کمی بیشتر.
میگی نه، خودت ازشون بپرس و قسمشون بده.
فورن بهت میگن همینطوره.
تو
فقط تو محبوب منی..
محبوبام! تو شادمانی دنیایی؛
و از شادمانی هم خوشتری.
محبوبام! تو شیرینی و لبخند شادی هستی.
تو
فقط تو محبوب منی..
تو دنیا را برام سرشار کردی
از دوستی و عشق و مهربانی.
کاری کردی که دنیا را دوست داشته باشم؛
و لحظات عمرم را، روز و شباش را.
تو
فقط تو محبوب منی..
@asheghanehaye_fatima
"أنا قلبـي ليک ميال"
شاعر: #مرسي_جمیل_عزیز
🎙بازخوانی: #میرنا_صلاح
برگردان: #حسین_خسروی
من دلام تو را میخواد
و غیرِ تو کسی تو ذهنام نیست.
تو
فقط تو محبوب منی.
حسودا هم هر چی میخوان بگن.
تو را اندازهی چشام دوست دارم؛
حتا کمی بیشتر.
میگی نه، خودت ازشون بپرس و قسمشون بده.
فورن بهت میگن همینطوره.
تو
فقط تو محبوب منی..
محبوبام! تو شادمانی دنیایی؛
و از شادمانی هم خوشتری.
محبوبام! تو شیرینی و لبخند شادی هستی.
تو
فقط تو محبوب منی..
تو دنیا را برام سرشار کردی
از دوستی و عشق و مهربانی.
کاری کردی که دنیا را دوست داشته باشم؛
و لحظات عمرم را، روز و شباش را.
تو
فقط تو محبوب منی..
@asheghanehaye_fatima
هر گاه به یادت افتادم، بیاختیار لبخند زدم.
انگار تو عید هستی و دیگران روزهای عادی.
■شاعر: #شادی_المرعبی [ لبنان ]
■برگردان: #حسین_خسروی
@asheghanehaye_fatima
انگار تو عید هستی و دیگران روزهای عادی.
■شاعر: #شادی_المرعبی [ لبنان ]
■برگردان: #حسین_خسروی
@asheghanehaye_fatima
با تو عهد کردم
که وقتی گیسویات از برابرم رد میشود، به آن توجه نکنم،
اما وقتی بهناگهان مثل [سیاهیِ] شب روی اسکله ریخت... فریاد زدم.
با تو عهد کردم
که هر قدر شور و اشتیاق مرا فرابخواند، به چشمانت ننگرم،
ولی وقتی دیدم چشمانات ستاره میبارند... نعره کشیدم!
با تو عهد کردم
که هیچ نامهی عاشقانهای برایات ننویسم،
ولی برعکس، نوشتم.
با تو عهد کردم
جایی که تو هستی، من نباشم،
اما وقتی فهمیدم [جایی] برای شام دعوت شدهای،
[به همانجا] رفتم.
با تو عهد کردم
که دوستات نداشته باشم،
اما
چگونه؟
و کجا؟
و واقعن کدامین روز چنین عهدی کردهام؟
در واقع من از فرط سادگی دروغ میگفتم!
و شکر خدا که دروغ میگفتم!
#نزار_قبانی
برگردان: #حسین_خسروی
√●بخشی از شعر: «تلاشهایی برای کشتنِ زنی که کشته نمیشود» (محاولاتٌ لِقتل امرأةٍ لا تُقْتَل)
@asheghanehaye_fatima
که وقتی گیسویات از برابرم رد میشود، به آن توجه نکنم،
اما وقتی بهناگهان مثل [سیاهیِ] شب روی اسکله ریخت... فریاد زدم.
با تو عهد کردم
که هر قدر شور و اشتیاق مرا فرابخواند، به چشمانت ننگرم،
ولی وقتی دیدم چشمانات ستاره میبارند... نعره کشیدم!
با تو عهد کردم
که هیچ نامهی عاشقانهای برایات ننویسم،
ولی برعکس، نوشتم.
با تو عهد کردم
جایی که تو هستی، من نباشم،
اما وقتی فهمیدم [جایی] برای شام دعوت شدهای،
[به همانجا] رفتم.
با تو عهد کردم
که دوستات نداشته باشم،
اما
چگونه؟
و کجا؟
و واقعن کدامین روز چنین عهدی کردهام؟
در واقع من از فرط سادگی دروغ میگفتم!
و شکر خدا که دروغ میگفتم!
#نزار_قبانی
برگردان: #حسین_خسروی
√●بخشی از شعر: «تلاشهایی برای کشتنِ زنی که کشته نمیشود» (محاولاتٌ لِقتل امرأةٍ لا تُقْتَل)
@asheghanehaye_fatima
اما من پاهایت را دوست دارم،
تنها بدین خاطر که آنها
زمین را پیمودند
و باد را
و دریا را
تا اینکه مرا یافتند.
■شاعر: #پابلو_نرودا [ Pablo Neruda | شیلی ۱۹۷۳-۱۹۰۴ ]
■برگردان: #حسین_خسروی | √●بخشی از یک شعر
@asheghanehaye_fatima
تنها بدین خاطر که آنها
زمین را پیمودند
و باد را
و دریا را
تا اینکه مرا یافتند.
■شاعر: #پابلو_نرودا [ Pablo Neruda | شیلی ۱۹۷۳-۱۹۰۴ ]
■برگردان: #حسین_خسروی | √●بخشی از یک شعر
@asheghanehaye_fatima