عاشقانه های فاطیما
812 subscribers
21.2K photos
6.49K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
«عشق چیست؟ برای همهٔ رجاله‌ها یک هرزگی، یک ولنگاری موقتی است. عشق رجاله‌ها را باید در تصنیف‌های هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار می‌کنند پیدا کرد. مثل: دست خر تو لجن زدن و خاک تو سری کردن؛ ولی عشق نسبت به او برای من چیز دیگر بود.»

#بوف‌_کور
#صادق_هدایت

@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM


عطر سینه‌اش مست کننده بود.
گوشت بازویش که دور گردنم پیچید گرمای لطیفی داشت، در این لحظه آرزو می‌کردم که زندگیم قطع بشود، چون در این دقیقه همه‌ی کینه و بُغضی که نسبت به او داشتم از بین رفت و سعی می کردم که جلو گریه‌ی خودم را بگیرم ...


#بوف_کور
#صادق_هدایت



@asheghanehaye_fatima
سه ماه _نه_دو ماه و چهار روز بود كه پي او را گم كرده بودم، ولي يادگار چشمهاي جادويي يا شراره كشنده چشمهايش در زندگي من هميشه ماند. چطور ميتوانم او را فراموش بكنم كه آنقدر وابسته به زندگي من است؟

#صادق_هدایت
#بوف_کور



@asheghanehaye_fatima
از ته دل می‌خواستم و آرزو می‌کردم که خودم را تسلیم خواب فراموشی بکنم، اگر این فراموشی ممکن میشد، اگر می‌توانست دوام داشته باشد، اگر چشمهایم که بهم میرفت در وراء خواب آهسته در عدم صرف میرفت و هستی خودم را دیگر احساس نمی‌کردم، اگر ممکن بود در یک لکه مرکب، در یک آهنگ موسیقی یا شعاع رنگین تمام هستی‌ام ممزوج میشد و بعد این امواج و اشکال آنقدر بزرگ میشد و می‌دوانید که بکلی محو و ناپدید میشد - به آرزوی خودم رسیده بودم.

#صادق_هدایت
#بوف_کور

@asheghanehaye_fatima
ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺷﺪﯾﺪﯼ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﻭ ﺩﺭ ﺟﺰﯾﺮﻩ ﯼ ﮔﻤﺸﺪﻩ ﺍﯼ ﺑﺎﺷﻢ ﮐﻪ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ﻭﺟﻮد ﻧﺪﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺁﺭﺯﻭ ﻣﯿﮑﺮﺩﻡ ﯾﮏ ﺯﻣﯿﻦ ﻟﺮﺯﻩ ﯾﺎ ﻃﻮﻓﺎﻥ ﻭ ﯾﺎ ﺻﺎﻋﻘﻪ ﯼ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﻫﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺭﺟﺎﻟﻪ ﻫﺎ ﺭﺍ ﮐﻪ ﺩﺭ ﭘﺸﺖ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﻃﺎﻗﻢ ﻧﻔﺲ ﻣﯿﮑﺸﯿﺪﻧﺪ، ﺩﻭﻧﺪﮔﯽ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ﻭ ﮐﯿﻒ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ، ﻫﻤﻪ ﺭﺍ ﻣﯿﺘﺮﮐﺎﻧﯿﺪ ﻭ ﻓﻘﻂ ﻣﻦ ﻭ ﺍﻭ ﻣﯿﻤﺎﻧﺪﯾﻢ!


#بوف_کور
#صادق_هدایت

@asheghanehaye_fatima
این احساس از دیر زمانی در من پیدا شده بود که زنده زنده تجزیه می شدم. نه تنها جسمم،بلکه روحم همیشه با قلبم متناقض بود و با هم سازش نداشتند. همیشه یک نوع فسخ و تجزیه غریبی را طی می کردم. گاهی فکر چیزهایی را می کردم که خودم نمی توانستم باور کنم...
گویا همیشه اینطور بوده و خواهم بود، یک مخلوط نامتناسب عجیب...


#بوف_کور
#صادق_هدایت

@asheghanehaye_fatima
از ته دل می‌خواستم و آرزو می‌کردم که خودم را تسلیم خواب فراموشی بکنم، اگر این فراموشی ممکن می‌شد، اگر می‌توانست دوام داشته‌باشد، اگر چشم‌هایم که به هم می‌رفت در وراء خواب آهسته در عدم صرف می‌رفت و هستی خودم را دیگر احساس نمی‌کردم، اگر ممکن بود در یک لکه مرکب، در یک آهنگ موسیقی یا شعاع رنگین تمام هستی‌ام ممزوج می‌شد و بعد این امواج و اشکال آنقدر بزرگ می‌شد و می‌دوانید که به کلی محو و ناپدید می‌شد - به آرزوی خودم رسیده‌بودم.

#صادق_هدایت
#بوف_کور

@asheghanehaye_fatima
در این‌جور مواقع هر کس به‌ یک عادت قوی زندگی خود، به‌یک وسواس خود پناهنده می‌شود؛ عرق خور می‌رود مست می‌کند، نویسنده می‌نویسد، حجار سنگ‌تراشی می‌کند و هرکدام دق دل و عقدهٔ خودشان را به‌وسیلهٔ فرار در محرک قوی زندگی خود خالی می‌کنند و در این مواقع است که یک‌نفر هنرمند حقیقی می‌تواند از خودش شاه‌کاری به‌وجود بیاورد - ولی من، من‌که بی‌ذوق و بی‌چاره بودم، یک نقاشِ روی جلدِ قلم‌دان چه می‌توانستم بکنم؟


#صادق_هدایت
#بوف_کور

@asheghanehaye_fatima
یک احساساتی هست، یک چیزهایی هست
که نمی‌شود به دیگری فهماند، نمی‌شود گفت،
آدم را مسخره می‌کنند. هر کسی مطابق افکار
خودش دیگری را قضاوت می‌کند. زبان آدمیزاد،
مثل خود او ناقص و ناتوان است۰


#صادق_هدایت
📙 #بوف_کور




@asheghanehaye_fatima
بعد از ظهر در اطاقم باز شد ، برادر کوچکش برادر کوچک همین لکاته در حالی که ناخنش را می جوید وارد شد ، هر کس که آنها را می دید فوراً می فهمید که خواهربرادرند ، انقدر هم شباهت ! دهن کوچک تنگ ، لب های گوشتالوی تر و شهوتی ، پلک های خمیده خمار ، چشم های مورب و متعجب ، گونه های برجسته ،موهای خرمائی بی ترتیب و صورت گندم‌گون داشت - درست شبیه آن لکاته بود و یک تکه از روح شیطانی او را داشت . ازین صورت های ترکمنی بدون احساسات ، بی روح که به فراخور زد و خورد با زندگی درست شده ، قیافه ای که هرکاری را برای ادامه به زندگی جایز می دانست ، مثل اینکه طبیعت قبلا پیش بینی کرده بود ، مثل اینکه اجداد آنها زیاد زیر آفتاب و باران زندگی کرده بودند و با طبیعت جنگیده بودند و نه تنها شکل و شمایل خودشان را با تغییراتی به آنها داده بودند بلکه از استقامت ، از شهوت و حرص و گرسنگی خودشان به آنها بخشیده بودند . طعم دهنش را میدانستم مثل طعم کونه خیار تلخ ملایم بود .
وارد اطاق که شد با چشم های متعجب ترکمنیش به من نگاه کرد و گفت :  شاجون میگه حکیم باشی گفته تو میمیری ، از شرت خلاص میشیم ، مگه آدم چطو میمیره ؟
من گفتم : بهش بگو خیلی وقته که من مُرده ام !
شاجون گفت اگه بچه ام نیفتاده بود همه خونه مال ما می شد !

من بی اختیار زدم زیر خنده ، یک خنده خشک زننده بود که مو را به تن آدم راست میکرد ، بطوریکه صدای خودم را نمی شناختم . بچه هراسان از اطاق بیرون دوید .

#بوف_کور
#صادق_هدایت

@asheghanehaye_fatima