بعضی چیزها را نمی شود گفت
بعضی چیزها را احساس می کنید، رگ و پی شما را می تراشد، دل شما را آب می کند... اما وقتی می خواهید بیان کنید می بینید که بی رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد، عیناً همان تابلوست اما آن روح،آن چیزی که دل شما را می فشارد، در آن نیست
_چشمهایش
#بزرگ_علوی
@asheghanehaye_fatima
بعضی چیزها را احساس می کنید، رگ و پی شما را می تراشد، دل شما را آب می کند... اما وقتی می خواهید بیان کنید می بینید که بی رنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد، عیناً همان تابلوست اما آن روح،آن چیزی که دل شما را می فشارد، در آن نیست
_چشمهایش
#بزرگ_علوی
@asheghanehaye_fatima
نگاهش به سبزه عید که افتاد رفت توی فکر...
لحظاتی گذشت ...
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: گیله مرد ! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت: به این دونه های سبز شده نگاه کن... چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند...
گفتم: خب!
گفت: سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ افت هم کرده باشم!
دونه ای که نخواد رشد کنه؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گنده...
#بزرگ_علوی
@asheghanehaye_fatima
لحظاتی گذشت ...
وقتی سرشو بالا آورد و فهمید که دارم با تعجب نگاه می کنم، لبخند تلخی زد.
گفتم: گیله مرد ! توی سبزه ها چی دیدی که رفتی تو فکر؟!
کمی سکوت کرد و گفت: به این دونه های سبز شده نگاه کن... چند روز آب و غذا و نور خورشید خوردند و رشد کردند...
گفتم: خب!
گفت: سیصد شصت و پنج روز از خدا عمر گرفتیم و آب و غذا و فلک در اختیارمون بود؛ می ترسم رشد که نکرده باشم هیچ؛ افت هم کرده باشم!
دونه ای که نخواد رشد کنه؛ هر چقدر آب و آفتاب بهش بدی فقط بیشتر می گنده...
#بزرگ_علوی
@asheghanehaye_fatima
.
چشمهای تو مرا به این روز انداخت.
این نگاهِ تو کارِ مرا به اینجا کشانده.
تاب و تحملِ نگاههای تو را نداشتم.
نمیدیدی که چشم به زمین میدوختم؟
به او میگفتم :
در چشمهای من دقیقتر نگاه کن!
جز تو هیچ چیزی در آن نیست ...
#بزرگ_علوی
کتاب : چشمهایش
پَردهی چشمهایش
صورتِ سادهی زنی بیش نبود.
صورتِ کشیدهی زنی که زلفهایش
مانند قیرِ مذاب
روی شانهها جاری بود ...
* چشمهایش
مرا به سکوت وامیداشت ...
@asheghanehaye_fatima
چشمهای تو مرا به این روز انداخت.
این نگاهِ تو کارِ مرا به اینجا کشانده.
تاب و تحملِ نگاههای تو را نداشتم.
نمیدیدی که چشم به زمین میدوختم؟
به او میگفتم :
در چشمهای من دقیقتر نگاه کن!
جز تو هیچ چیزی در آن نیست ...
#بزرگ_علوی
کتاب : چشمهایش
پَردهی چشمهایش
صورتِ سادهی زنی بیش نبود.
صورتِ کشیدهی زنی که زلفهایش
مانند قیرِ مذاب
روی شانهها جاری بود ...
* چشمهایش
مرا به سکوت وامیداشت ...
@asheghanehaye_fatima
در سمفونی ها گاهی آهنگی آرام و کم از میان هیاهوی ارکستر رخنه می کند . این آهنگ خفیف و لطیف بخش است . اما به دل شما می نشیند . شما دائما انتظارش را دارید . باز این صدای خفیف تکرار می شود . منتها این دفعه بیش از بار اول شما را می گیرد . کم کم تمام ارکستر یکصدا همان آهنگ دلخواه شما را با چنان قدرتی بیان می کند که دیگر اختیار از دستتان در می رود . مصیبت های جگرخراش هم همینطور بروز می کند . انسان اول تمام عمق آنها را درک نمی کند . گاهی خودی نشان می دهند و در نیستی فرو می روند . ناگهان تمام ارکستر به صدا در می آید . آنوقت اشک از چشم های شما جاری می شود و خودتان نمی دانید برای چه گریه میكنيد..
#چشمهايش
#بزرگ_علوی
@asheghanehaye_fatima
#چشمهايش
#بزرگ_علوی
@asheghanehaye_fatima
.
به من می گفت:
چشم های تو مرا به این روز انداخت؛
این نگاه تو کار مرا به اینجا کشاند!
تاب و تحمل نگاههای تو را نداشتم... نمیدیدی که چشم بر زمین میدوختم!؟
به او گفتم:
در چشم های من دقیقتر نگاه کن!
جز تو، هیچ چیزی در آن نیست...
#چشمهایش
#بزرگ_علوی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
به من می گفت:
چشم های تو مرا به این روز انداخت؛
این نگاه تو کار مرا به اینجا کشاند!
تاب و تحمل نگاههای تو را نداشتم... نمیدیدی که چشم بر زمین میدوختم!؟
به او گفتم:
در چشم های من دقیقتر نگاه کن!
جز تو، هیچ چیزی در آن نیست...
#چشمهایش
#بزرگ_علوی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بعضی چیزها را نمیشود گفت.
بعضی چیزها را احساس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست.
مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست.
چشمهایش
#بزرگ_علوی
@asheghanehaye_fatima
بعضی چیزها را احساس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست.
مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست.
چشمهایش
#بزرگ_علوی
@asheghanehaye_fatima
بعضی چیزها را نمیشود گفت.
بعضی چیزها را احساس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست.
مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست.
چشمهایش
#بزرگ_علوی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
بعضی چیزها را احساس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست.
مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست.
چشمهایش
#بزرگ_علوی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
میدانید آتشی که زیر خاکستر میماند چه دوام و ثباتی دارد؟
عشقِ پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمیکند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمیکند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را میخورد و میسوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی میشود.
چشمهایش
#بزرگ_علوی
@asheghanehaye_fatima
عشقِ پنهانی، عشقی که انسان جرأت نمیکند هرگز با هیچکس درباره آن گفتگو کند، به زبان بیاورد، به هر دلیلی که بخواهید ـ از لحاظ قیود اجتماعی، از نظر طبقاتی، به سبب اینکه معشوق ادراک نمیکند و به هر علت دیگری آن عشق است که درون آدم را میخورد و میسوزاند و آخرش مانند نقره گداخته شفاف و صیقلی میشود.
چشمهایش
#بزرگ_علوی
@asheghanehaye_fatima
.
در خیابانهایی که هرگز آمد و شد نداشت، در ساعاتی که میدانستم مشغول کار است، در خانههایی که اصلاً صاحبان آنها را نمیشناخت، همیشه منتظرش بودم...
#بزرگ_علوی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
در خیابانهایی که هرگز آمد و شد نداشت، در ساعاتی که میدانستم مشغول کار است، در خانههایی که اصلاً صاحبان آنها را نمیشناخت، همیشه منتظرش بودم...
#بزرگ_علوی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
بعضی چیزها را نمیشود گفت. بعضی چیزها را احساس میکنید. رگ و پی شما را میتراشد، دل شما را آب میکند، اما وقتی میخواهید بیان کنید میبینید که بیرنگ و جلاست. مانند تابلوئیست که شاگردی از روی کار استاد ساخته باشد. عینا همان تابلوست. اما آن روح، آن چیزی که دل شما را میفشارد، در آن نیست
.
#بزرگ_علوی
@asheghanehaye_fatima
.
#بزرگ_علوی
@asheghanehaye_fatima