@asheghanehaye_fatima
#نادر_ابراهیمی
#برشی_از_یک_کتاب
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#حمیدرضا_ظرافت
ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻫﻠﯿﺎ، ﺩﯾﺮ ﺍﺳﺖ . ﺩﻭﺩ ﺩﯾﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ. ﺩﯾﮕﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺕ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺧﺎﻟﯽﮐﻨﺎﺭ ﺧﺎﻧﮥ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮔﺬﺷﺖ. ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺐ ﺑﮕﻮﯾﺪ؟
(بار دیگر شهری که دوست میداشتم/نادر ابراهیمی)
خانه تاریک بود حرف زدیم
خبری از غیاب ماه نبود
قبل از اینکه تو چای بگذاری
در سرم توده ای سیاه نبود
جمعه عصری که سرزده برسد
وسط هفته اشتباه نبود
مرگ چیزی به غیر مرگ نداشت
آه چیزی به غیر آه نبود
خانه تاریک بود اما خب
چک چک شیر، روشنش میکرد
نور می آمد از مسیر صدا
رختکن پیرهن تنش میکرد
زن اگر بود مرد میشد نور
مرد اگر بود هم زنش میکرد
دل زن هرکجای خانه گرفت
مرد مشغول کندنش میکرد
خانه تاریک بود چای نبود
برق هم رفته بود آب نبود
دوش هرقدر گریه میگریید
گریه اش آهن مذاب نبود
گریه اش بند بند می آمد
شیر حماممان خراب نبود
سرم از درد داشت می افتاد
جسدم توی رختخواب نبود
خانه ی چشم تو کجای شب است؟
تا بپرسم لب و دهانت را
تا بپرسم دو ابروی کج را
که نشان داده آسمانت را
برسم به لبانت از برعکس
باز هم گم کنم نشانت را
که بگویم بخواب دیر شده
هلیا دود دیدگانت را...
خانه تاریک بود اما بود
یک نفر که بیاید از تاریک
با دو لیوان شیر از تاریک
برسد توی صحنه ای اروتیک
برسد مثل تیر توی خشاب
برسد مثل اسلحه به چریک
برسد وقت بوسه و لبخند
برسد وقت حمله های پانیک
گردنم درد میکند از بس
فکر کردم به کرگدن، گروتسک
پوستم دکمه داشت پاره نشد
یقه جر داد پیرهن، گروتسک
بسته ها قرص خواب توی خشاب
کشت خود را گلن گدن، گروتسک
آن دو گوی سیاه میخندند
آن دوتا چشم واقعا گروتسک
آن دوتا چشم آن دو تا بیخواب
آن دوتا آسمان رنگ شده
آن دوتا گزمه آن دوتا شبگرد
آن دوتا کافری که سنگ شده
آن دوتا خیره به کجا و کدام
آن دوتا غصه ی قشنگ شده
آن دوتا چشم تا همیشه دو دل
دو دل تا همیشه تنگ شده
خانه تاریک بود تاریکی
شعله انداخت گرچه سرد نبود
سر نبود و لب و دهن که نبود
دو طرف که نبود درد نبود
زن از آغاز قصه خانه نبود
خانه تاریک بود. مرد نبود
هر چه سیگار که نبود کشید
راوی قصه هر چه کرد نبود
نصف شب شو چراغ روشن کن
سقف را به خیال ماه بیار
ابر شو سایه ی چراغ بأیست
سایه ها را به اشتباه بیار
به من و سایه ام پناه بده
به من و سایه ام پناه بیار
چای بگذار قرص را حل کن
در سرم توده ای سیاه بیار
پلک های پریده ام یک روز
کفتر چاهی لبان تو بود
آن دو ابرو که ابرها بودند
هرچه پیشانی آسمان تو بود
قرص ها که اثر نمیکردند
چشم بیخوابی ام نشان تو بود
هلیا دود دیدگان من است
هلیا دود دیدگان تو بود.
#حمیدرضا_ظرافت
#نادر_ابراهیمی
#برشی_از_یک_کتاب
#بار_دیگر_شهری_که_دوست_میداشتم
#حمیدرضا_ظرافت
ﺑﺨﻮﺍﺏ ﻫﻠﯿﺎ، ﺩﯾﺮ ﺍﺳﺖ . ﺩﻭﺩ ﺩﯾﺪﮔﺎﻧﺖ ﺭﺍ ﺁﺯﺍﺭ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ. ﺩﯾﮕﺮ ﻧﮕﺎﻩ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺑﺨﺎﺭ ﭘﻨﺠﺮﻩ ﺍﺕ ﺭﺍ ﭘﺎﮎ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮐﺮﺩ. ﺩﯾﮕﺮ ﻫﯿﭻ ﮐﺲ ﺍﺯ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺧﺎﻟﯽﮐﻨﺎﺭ ﺧﺎﻧﮥ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺍﻫﺪ ﮔﺬﺷﺖ. ﭼﺸﻤﺎﻥ ﺗﻮ ﭼﻪ ﺩﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺷﺐ ﺑﮕﻮﯾﺪ؟
(بار دیگر شهری که دوست میداشتم/نادر ابراهیمی)
خانه تاریک بود حرف زدیم
خبری از غیاب ماه نبود
قبل از اینکه تو چای بگذاری
در سرم توده ای سیاه نبود
جمعه عصری که سرزده برسد
وسط هفته اشتباه نبود
مرگ چیزی به غیر مرگ نداشت
آه چیزی به غیر آه نبود
خانه تاریک بود اما خب
چک چک شیر، روشنش میکرد
نور می آمد از مسیر صدا
رختکن پیرهن تنش میکرد
زن اگر بود مرد میشد نور
مرد اگر بود هم زنش میکرد
دل زن هرکجای خانه گرفت
مرد مشغول کندنش میکرد
خانه تاریک بود چای نبود
برق هم رفته بود آب نبود
دوش هرقدر گریه میگریید
گریه اش آهن مذاب نبود
گریه اش بند بند می آمد
شیر حماممان خراب نبود
سرم از درد داشت می افتاد
جسدم توی رختخواب نبود
خانه ی چشم تو کجای شب است؟
تا بپرسم لب و دهانت را
تا بپرسم دو ابروی کج را
که نشان داده آسمانت را
برسم به لبانت از برعکس
باز هم گم کنم نشانت را
که بگویم بخواب دیر شده
هلیا دود دیدگانت را...
خانه تاریک بود اما بود
یک نفر که بیاید از تاریک
با دو لیوان شیر از تاریک
برسد توی صحنه ای اروتیک
برسد مثل تیر توی خشاب
برسد مثل اسلحه به چریک
برسد وقت بوسه و لبخند
برسد وقت حمله های پانیک
گردنم درد میکند از بس
فکر کردم به کرگدن، گروتسک
پوستم دکمه داشت پاره نشد
یقه جر داد پیرهن، گروتسک
بسته ها قرص خواب توی خشاب
کشت خود را گلن گدن، گروتسک
آن دو گوی سیاه میخندند
آن دوتا چشم واقعا گروتسک
آن دوتا چشم آن دو تا بیخواب
آن دوتا آسمان رنگ شده
آن دوتا گزمه آن دوتا شبگرد
آن دوتا کافری که سنگ شده
آن دوتا خیره به کجا و کدام
آن دوتا غصه ی قشنگ شده
آن دوتا چشم تا همیشه دو دل
دو دل تا همیشه تنگ شده
خانه تاریک بود تاریکی
شعله انداخت گرچه سرد نبود
سر نبود و لب و دهن که نبود
دو طرف که نبود درد نبود
زن از آغاز قصه خانه نبود
خانه تاریک بود. مرد نبود
هر چه سیگار که نبود کشید
راوی قصه هر چه کرد نبود
نصف شب شو چراغ روشن کن
سقف را به خیال ماه بیار
ابر شو سایه ی چراغ بأیست
سایه ها را به اشتباه بیار
به من و سایه ام پناه بده
به من و سایه ام پناه بیار
چای بگذار قرص را حل کن
در سرم توده ای سیاه بیار
پلک های پریده ام یک روز
کفتر چاهی لبان تو بود
آن دو ابرو که ابرها بودند
هرچه پیشانی آسمان تو بود
قرص ها که اثر نمیکردند
چشم بیخوابی ام نشان تو بود
هلیا دود دیدگان من است
هلیا دود دیدگان تو بود.
#حمیدرضا_ظرافت
#برشی_از_یک_کتاب 📚
اما حقیقتی تلخ وجود دارد:دنیای ما پر از مردان و زنانی است که زنان قدرتمند را دوست ندارند.
انگار همگی شرطی شدهایم که قدرت را با مردانگی پیوند دهیم،به طوریکه زن قدرتمند را یک پدیدهی غیرطبیعی بدانیم و وقتی میشنویم که زنی قدرتمند است،او را باز جویی میکنیم.
میپرسیم:"آیا او متواضع است؟لبخند میزند؟گستاخ نیست؟به خانه و زندگیاش میرسد؟"
این سئوالها را هرگز در مورد مردهای قدرتمند نمیپرسیم و این نشان میدهد که این همه شگفتی و ناراحتی ربطی به قدرت داشتن آن زن ندارد،بلکه به زن بودن او وابسته است.
همواره زنان قدرتمند را افراطیتر از مردان قدرتمند قضاوت میکنیم و این حاصل همان فمینیسمگرایی مشروط است.
#مانیفیست_یک_فمینیست_در_پانزده_پیشنهاد
#چیماماندا_انگوزی_آدیشی
#فاطمه_باغستانی
#نشر_کوله_پشتی
اما حقیقتی تلخ وجود دارد:دنیای ما پر از مردان و زنانی است که زنان قدرتمند را دوست ندارند.
انگار همگی شرطی شدهایم که قدرت را با مردانگی پیوند دهیم،به طوریکه زن قدرتمند را یک پدیدهی غیرطبیعی بدانیم و وقتی میشنویم که زنی قدرتمند است،او را باز جویی میکنیم.
میپرسیم:"آیا او متواضع است؟لبخند میزند؟گستاخ نیست؟به خانه و زندگیاش میرسد؟"
این سئوالها را هرگز در مورد مردهای قدرتمند نمیپرسیم و این نشان میدهد که این همه شگفتی و ناراحتی ربطی به قدرت داشتن آن زن ندارد،بلکه به زن بودن او وابسته است.
همواره زنان قدرتمند را افراطیتر از مردان قدرتمند قضاوت میکنیم و این حاصل همان فمینیسمگرایی مشروط است.
#مانیفیست_یک_فمینیست_در_پانزده_پیشنهاد
#چیماماندا_انگوزی_آدیشی
#فاطمه_باغستانی
#نشر_کوله_پشتی
#برشی_از_یک_کتاب 📚
ما دنیایی پر از زنهایی داریم که قادر نیستند نفس عمیقی بکشند،چون برای مدت طولانی شرطی شدهاند که قالبهایی به خود بگیرند تا دوستداشتنیتر باشند.
#مانیفیست_یک_فمینیست_در_پانزده_پیشنهاد
#چیماماندا_انگوزی_آدیشی
#فاطمه_باغستانی
#نشر_کوله_پشتی
ما دنیایی پر از زنهایی داریم که قادر نیستند نفس عمیقی بکشند،چون برای مدت طولانی شرطی شدهاند که قالبهایی به خود بگیرند تا دوستداشتنیتر باشند.
#مانیفیست_یک_فمینیست_در_پانزده_پیشنهاد
#چیماماندا_انگوزی_آدیشی
#فاطمه_باغستانی
#نشر_کوله_پشتی