هیح چیز بهراستی وحشتناکتر از
تنها بودن در خانه نیست، با کسی و با چیزی
تو رفتهای.
خنده و یاس به خیابان جان میدهند
به پنجره تکیه دادهام، اشباح را مینگرم
مردی، زنی را در پارک در آغوش کشیده است.
تماماش کن
و بسیار آهسته (چرا؟ یا مبادا که بفهمیم)
و بسیار آهسته میشنوم که کسی
دارد از پلهها بالا میآید، بهدقت
(بهدقت پلههای مفروش را یکی بعد از دیگری میپیماید. در سکوت، از پله های مفروش وحشت صعود میکند)
و پیوسته چیزی را میبینم
به آرامی سیگاری را پک میزند (در آینه)
#ای_ای_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
تنها بودن در خانه نیست، با کسی و با چیزی
تو رفتهای.
خنده و یاس به خیابان جان میدهند
به پنجره تکیه دادهام، اشباح را مینگرم
مردی، زنی را در پارک در آغوش کشیده است.
تماماش کن
و بسیار آهسته (چرا؟ یا مبادا که بفهمیم)
و بسیار آهسته میشنوم که کسی
دارد از پلهها بالا میآید، بهدقت
(بهدقت پلههای مفروش را یکی بعد از دیگری میپیماید. در سکوت، از پله های مفروش وحشت صعود میکند)
و پیوسته چیزی را میبینم
به آرامی سیگاری را پک میزند (در آینه)
#ای_ای_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
با نیمنگاهی از تو
بهسادگی شکوفا میشوم
و من
گویی، همچون انگشتانی مشتشده
در خود محصورم
و تو هماره شکوفا میکنی مرا
گلبرگ به گلبرگ
همانند باهار
که ماهرانه و رازآلود لمس میکند
و شکوفا میشود
اولین گل سرخ بهاری.
در شگفتم که چه میکنی با من
در این شکفتن
و باز غنچهشدنها
تنها چیزی در وجودم میداند که
آوای چشمان تو
از سرخی تمامی گلهای سرخ
ژرفتر است
و هیچکس
_ حتی باران نیز _
آغوشی چون تو ندارد.
#ای_ای_کامینگز
•••
گفتی
میان مردهها و زندهها
چیزی
از تن من زیباتر هست
که میان دستهایت بگیری
[و آرام بلرزد؟]
چیزی نگفتم
خیره در چشمهایت
جز این که هوا
بوی همیشه میداد و هرگز
… و میان پنجرهای که حرکت میکرد
[طوری که انگار
انگشتهایی
سینههای دختری را نوازش میکردند]
باد به باران گفت:
به همیشه اعتقاد داری؟
باران گفت:
عجیب مشغول اعتقاد به گلهایم هستم!
#ای_ای_کامینگز
ترجمه:سینا کمالآبادی
•••
در زمان نرگسهای زرد (که میدانند هدف زندگی رویییدن است)
چرا را فراموش کن و چگونه را به خاطر بسپار.
در زمان یاسها که جار میزنند
هدف بیدار شدن خواب دیدن است
همین را به خاطر بسپار (ظاهر را فراموش کن)
در زمان گلهای سرخ ( که اینجا و اکنون ما را
با بهشت مبهوت میکنند)
اگر را فراموش کن و آری را به خاطر بسپار.
در زمان تمام چیزهای دلنشین
ورای آنچه ذهن میتواند درک کند
جستن را به خاطر بسپار (یافتن را فراموش کن)
و در معمای بودن
(که گاه به گاه دست از سر ما برمیدارد)
مرا فراموش کن و مرا به خاطر بسپار.
#ای_ای_کامینگز
ترجمه:سینا کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
بهسادگی شکوفا میشوم
و من
گویی، همچون انگشتانی مشتشده
در خود محصورم
و تو هماره شکوفا میکنی مرا
گلبرگ به گلبرگ
همانند باهار
که ماهرانه و رازآلود لمس میکند
و شکوفا میشود
اولین گل سرخ بهاری.
در شگفتم که چه میکنی با من
در این شکفتن
و باز غنچهشدنها
تنها چیزی در وجودم میداند که
آوای چشمان تو
از سرخی تمامی گلهای سرخ
ژرفتر است
و هیچکس
_ حتی باران نیز _
آغوشی چون تو ندارد.
#ای_ای_کامینگز
•••
گفتی
میان مردهها و زندهها
چیزی
از تن من زیباتر هست
که میان دستهایت بگیری
[و آرام بلرزد؟]
چیزی نگفتم
خیره در چشمهایت
جز این که هوا
بوی همیشه میداد و هرگز
… و میان پنجرهای که حرکت میکرد
[طوری که انگار
انگشتهایی
سینههای دختری را نوازش میکردند]
باد به باران گفت:
به همیشه اعتقاد داری؟
باران گفت:
عجیب مشغول اعتقاد به گلهایم هستم!
#ای_ای_کامینگز
ترجمه:سینا کمالآبادی
•••
در زمان نرگسهای زرد (که میدانند هدف زندگی رویییدن است)
چرا را فراموش کن و چگونه را به خاطر بسپار.
در زمان یاسها که جار میزنند
هدف بیدار شدن خواب دیدن است
همین را به خاطر بسپار (ظاهر را فراموش کن)
در زمان گلهای سرخ ( که اینجا و اکنون ما را
با بهشت مبهوت میکنند)
اگر را فراموش کن و آری را به خاطر بسپار.
در زمان تمام چیزهای دلنشین
ورای آنچه ذهن میتواند درک کند
جستن را به خاطر بسپار (یافتن را فراموش کن)
و در معمای بودن
(که گاه به گاه دست از سر ما برمیدارد)
مرا فراموش کن و مرا به خاطر بسپار.
#ای_ای_کامینگز
ترجمه:سینا کمالآبادی
@asheghanehaye_fatima
گفتی
میان مردهها و زندهها
چیزی
از تن من زیباتر هست
که میان دستهایت بگیری
[و آرام بلرزد؟]
چیزی نگفتم
خیره در چشمهایت
جز این که هوا
بوی همیشه میداد و هرگز
… و میان پنجرهای که حرکت میکرد
[طوری که انگار
انگشتهایی
سینههای دختری را نوازش میکردند]
باد به باران گفت:
به همیشه اعتقاد داری؟
باران گفت:
عجیب مشغول اعتقاد به گلهایم هستم!
■شاعر: #ای_ای_کامینگز [ #ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
میان مردهها و زندهها
چیزی
از تن من زیباتر هست
که میان دستهایت بگیری
[و آرام بلرزد؟]
چیزی نگفتم
خیره در چشمهایت
جز این که هوا
بوی همیشه میداد و هرگز
… و میان پنجرهای که حرکت میکرد
[طوری که انگار
انگشتهایی
سینههای دختری را نوازش میکردند]
باد به باران گفت:
به همیشه اعتقاد داری؟
باران گفت:
عجیب مشغول اعتقاد به گلهایم هستم!
■شاعر: #ای_ای_کامینگز [ #ادوارد_استلین_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
نمیدانم که چه چیزیست در تو
که میشکفد و غنچه میشود.
فقط چیزیست در دلام که میگوید
صدای چشمهای تو
ژرفتر از تمام گلهای سرخ است
هیچکس حتا باران نیز
دستهایی به این ظرافت ندارد
#ای_ای_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
که میشکفد و غنچه میشود.
فقط چیزیست در دلام که میگوید
صدای چشمهای تو
ژرفتر از تمام گلهای سرخ است
هیچکس حتا باران نیز
دستهایی به این ظرافت ندارد
#ای_ای_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
قلبت را با خود میبرم (قلبت را در
قلبم حمل میکنم) هیچگاه بدون قلب تو نیستم (هرجا که میروم تو میآیی، نازنین من، و هر کار که تنها من میکنم
کار توست، محبوب من)
هراسی ندارم
از سرنوشت (چون تو سرنوشت منی، شیرین من)
جهان را نمیخواهم (که زیبا تویی که جهان من شدهای، راستیِ من)
و این تویی منظور همیشگی ماه
و هر آوازی که خورشید همیشه خواهد خواند.
پیشکش تو عمیقترین رازی که کس نمیداندش
(پیشکش تو ریشهی ریشه و جوانهی جوانه
و آسمانِ آسمانِ درختی که زندگی مینامندش؛ که میروید
بالاتر از جایی که روح بتواند آرزو کند یا ذهن پنهان شود)
و این حیرتی است که ستارهها را جدا از هم نگه میدارد.
من قلبت را با خود میبرم (من قلبت را در قلبم حمل میکنم)
#ای_ای_کامینگز [ "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ ]
برگردان: #مجتبا_گلستانی
@asheghanehaye_fatima
قلبم حمل میکنم) هیچگاه بدون قلب تو نیستم (هرجا که میروم تو میآیی، نازنین من، و هر کار که تنها من میکنم
کار توست، محبوب من)
هراسی ندارم
از سرنوشت (چون تو سرنوشت منی، شیرین من)
جهان را نمیخواهم (که زیبا تویی که جهان من شدهای، راستیِ من)
و این تویی منظور همیشگی ماه
و هر آوازی که خورشید همیشه خواهد خواند.
پیشکش تو عمیقترین رازی که کس نمیداندش
(پیشکش تو ریشهی ریشه و جوانهی جوانه
و آسمانِ آسمانِ درختی که زندگی مینامندش؛ که میروید
بالاتر از جایی که روح بتواند آرزو کند یا ذهن پنهان شود)
و این حیرتی است که ستارهها را جدا از هم نگه میدارد.
من قلبت را با خود میبرم (من قلبت را در قلبم حمل میکنم)
#ای_ای_کامینگز [ "E. E. Cummings" | آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ ]
برگردان: #مجتبا_گلستانی
@asheghanehaye_fatima
چه کسی میداند
شاید ماه
بالنیست
مملو از آدمهای زیبا
که از شهری با شکوه
در آسمان نمایان میشود
و ای کاش من و تو
وارد آن شویم
و ای کاش مرا و تو را
به بالنشان راه دهند
چه میشود اگر
با آن مردم زیبا
به اوج رویم
بر فراز خانهها، منارهها و ابرها
پرواز کنیم، دور شویم و دور شویم
به سوی شهری باشکوه
آنجا که چشم احدی رنگاش را هم ندیده
آنجا که همیشه بهار است
و تمام آدمها عاشق
و گلها خودشان، خودشان را میچینند
#ای_ای_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
شاید ماه
بالنیست
مملو از آدمهای زیبا
که از شهری با شکوه
در آسمان نمایان میشود
و ای کاش من و تو
وارد آن شویم
و ای کاش مرا و تو را
به بالنشان راه دهند
چه میشود اگر
با آن مردم زیبا
به اوج رویم
بر فراز خانهها، منارهها و ابرها
پرواز کنیم، دور شویم و دور شویم
به سوی شهری باشکوه
آنجا که چشم احدی رنگاش را هم ندیده
آنجا که همیشه بهار است
و تمام آدمها عاشق
و گلها خودشان، خودشان را میچینند
#ای_ای_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
تنم را دوست دارم
آن زمان که با تن تو درآمیخته است
تنت را دوست دارم
دوست دارم آنچه میکند را و چهطور میکند را
دوست دارم حسکردن پیچ و تاب تنت را
دوست دارم حسکردن استخوانهایش را
دوست دارم دماغهی لرزان تنت را
میبوسمش
میبوسمش
میبوسمش
دوست دارم بوسیدن تنت را
بوسیدن تمام تنت را
#ای_ای_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
آن زمان که با تن تو درآمیخته است
تنت را دوست دارم
دوست دارم آنچه میکند را و چهطور میکند را
دوست دارم حسکردن پیچ و تاب تنت را
دوست دارم حسکردن استخوانهایش را
دوست دارم دماغهی لرزان تنت را
میبوسمش
میبوسمش
میبوسمش
دوست دارم بوسیدن تنت را
بوسیدن تمام تنت را
#ای_ای_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
گفتی
آیا چیزی هست
مُرده یا زنده
که زیباتر از تن من باشد
که بگیریش بین انگشتهات
(وقتی حتا کمی هم میلرزند؟)
خیره به چشمهات
گفتم نه
نیست، جز هوای بهار که بوی همیشه و هرگز میدهد
... از لای توریِ پنجره
که طوری تکان میخورد
انگار دستی، دستی را ناز کرده باشد
(که طوری تکان میخورد
انگار انگشتهایی
پستان دختری را
ناز کرده باشد
آرام)
باد به باران گفت:
به همیشه اعتقاد داری؟
و باران جواب داد
آنقدر سرَم به گلهایم گرم است که وقتِ اعتقاد ندارم.
#ای_ای_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
آیا چیزی هست
مُرده یا زنده
که زیباتر از تن من باشد
که بگیریش بین انگشتهات
(وقتی حتا کمی هم میلرزند؟)
خیره به چشمهات
گفتم نه
نیست، جز هوای بهار که بوی همیشه و هرگز میدهد
... از لای توریِ پنجره
که طوری تکان میخورد
انگار دستی، دستی را ناز کرده باشد
(که طوری تکان میخورد
انگار انگشتهایی
پستان دختری را
ناز کرده باشد
آرام)
باد به باران گفت:
به همیشه اعتقاد داری؟
و باران جواب داد
آنقدر سرَم به گلهایم گرم است که وقتِ اعتقاد ندارم.
#ای_ای_کامینگز
@asheghanehaye_fatima
.
هیچچیز این جهان
که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو نمیرسد
ظرافتی که
در هر نفس وامیداردم
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانگی را
رنگی دیگر زنم.
#ای_ای_کامینگز
برگردان:محمدرضافرزاد
@asheghanehaye_fatima
هیچچیز این جهان
که پیش روی ماست
به ظرافت شگفت تو نمیرسد
ظرافتی که
در هر نفس وامیداردم
با رنگِ مهر،
مرگ و جاودانگی را
رنگی دیگر زنم.
#ای_ای_کامینگز
برگردان:محمدرضافرزاد
@asheghanehaye_fatima
احساس کردن مقدمه است
و آن کس که به صرفونحو اشیا
التفاتی کند
هرگز به تمامی تو را نخواهد بوسید
باید سراپا جنون بود
هنگام که بهار در بطن جهان است
خونِ من برهانی است قاطع
و سوگند به همهی گلها
که بانو!
بوسهها تقدیری نیکوترند
تا حکمت و فرزانگی.
گریه نکن!
والاترین اشارتِ هوشِ من
در پاییندستِ پلکهای تو میگذرد که میگوید
ما از آنِ یکدیگریم: پس
بخند، در میانِ بازوانام آرام بگیر
زیرا که زندگی عبارتِ بلندی نیست
و من فکر میکنم چنین نیز نیست که مرگ یک جملهی معترضه باشد.
#ای_ای_کامینگز [ E. E. Cummings / آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ ]
@asheghanehaye_fatima
و آن کس که به صرفونحو اشیا
التفاتی کند
هرگز به تمامی تو را نخواهد بوسید
باید سراپا جنون بود
هنگام که بهار در بطن جهان است
خونِ من برهانی است قاطع
و سوگند به همهی گلها
که بانو!
بوسهها تقدیری نیکوترند
تا حکمت و فرزانگی.
گریه نکن!
والاترین اشارتِ هوشِ من
در پاییندستِ پلکهای تو میگذرد که میگوید
ما از آنِ یکدیگریم: پس
بخند، در میانِ بازوانام آرام بگیر
زیرا که زندگی عبارتِ بلندی نیست
و من فکر میکنم چنین نیز نیست که مرگ یک جملهی معترضه باشد.
#ای_ای_کامینگز [ E. E. Cummings / آمریکا، ۱۹۶۲-۱۸۹۴ ]
@asheghanehaye_fatima