"کلام تیغ در دست"
کلامی هست تیغ در دست
که قلب جنگاوران جوشنپوش را میشکافد.
او هجاهای خاردار خود را
به یک دم با خروش پرتاب میکند
و باز خاموش میشود.
اما هر کجا آن هجاهای برّان فرود آیند
آنها که جان سالم بهدر بردهاند
گویند در آن روز جانبازی
برادر نشانداری بر خاک افتاد.
هر کجا خورشید نفس زنان بگذرد
و هر کجا که روز ولگرد پرسه زند
حمله خاموشش همانجاست
و پیروزیش نیز همانجاست.
بنگر این چیرهدستترین
کماندارِ هستی را
که چگونه آماجهای گزیدهاش را
با مهارتی شگرف به درستی
نشانه میگیرد،
و متعالیترین آماج او
یک روح فراموش شده،
و از دست رفته است.
امیلی دیکنسن
□حکایت کنند که راهزنی
در بیابان رهگذری را یافت
و گفت هر چه در چنته داری
به من بسپار
رهگذر گفت مرا همسر و فرزندانی است
که در انتظار لقمه نانی
و نقد روانی نشستهاند.
راهزن گفت
مرا نیز همسر و فرزندانی است
که هر بامداد گویند
ای سست عنصر بیمایه
برو قافلهای بزن و جامهای بکَن
و کیسهای ببُر
و ما را خورش و پوششی بیاور.
رهگذر گفت آنچه من دارم
بیش از چند روزی کام تو را
بر نمیآورد.
اگر خواهی تو را هدیهای دهم،
که تا آخر عمر از غیر بینیاز شوی.
راهزن گفت آن چیست؟
گفت آیهای از قرآن است که میفرماید:
سوگند به همه وعدههای نیکو
که داده شده است،
روزیِ شما در آسمان است.
راهزن نعرهای بزد
و سر در بیابان نهاد و رفت.
□این است آن کلام تیغ در دست
و این است آن روح فراموش شده
که در انتظار تیری از آن
کماندارِ هستی بوده است.
و چنین است قصه فُضیل راهزن
که در ترنم قرآنی در قافله شنید:
آیا وقت آن نرسیده است؟
و تمام ذرات وجودش فریاد برآوردند
که آری آری اینک هنگام بازگشت
به زیبایی و نیکویی است.
□عطار در تذکرة الاوليا
داستانهای بسیاری از این دست
حکایت کرده است که خواندنیست.
□کاش آن کماندارِ هستی
همه راهزنان و غارتگران
و درندهخویانِ جهان را
در آماج این تیرِ آگاهیبخش
و این شمشیر مسیحادم مینهاد
و بشریت را از شر ایشان
و ایشان را از شر خودشان میرهانید.
شعر از #امیلی_دیکنسن
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima
کلامی هست تیغ در دست
که قلب جنگاوران جوشنپوش را میشکافد.
او هجاهای خاردار خود را
به یک دم با خروش پرتاب میکند
و باز خاموش میشود.
اما هر کجا آن هجاهای برّان فرود آیند
آنها که جان سالم بهدر بردهاند
گویند در آن روز جانبازی
برادر نشانداری بر خاک افتاد.
هر کجا خورشید نفس زنان بگذرد
و هر کجا که روز ولگرد پرسه زند
حمله خاموشش همانجاست
و پیروزیش نیز همانجاست.
بنگر این چیرهدستترین
کماندارِ هستی را
که چگونه آماجهای گزیدهاش را
با مهارتی شگرف به درستی
نشانه میگیرد،
و متعالیترین آماج او
یک روح فراموش شده،
و از دست رفته است.
امیلی دیکنسن
□حکایت کنند که راهزنی
در بیابان رهگذری را یافت
و گفت هر چه در چنته داری
به من بسپار
رهگذر گفت مرا همسر و فرزندانی است
که در انتظار لقمه نانی
و نقد روانی نشستهاند.
راهزن گفت
مرا نیز همسر و فرزندانی است
که هر بامداد گویند
ای سست عنصر بیمایه
برو قافلهای بزن و جامهای بکَن
و کیسهای ببُر
و ما را خورش و پوششی بیاور.
رهگذر گفت آنچه من دارم
بیش از چند روزی کام تو را
بر نمیآورد.
اگر خواهی تو را هدیهای دهم،
که تا آخر عمر از غیر بینیاز شوی.
راهزن گفت آن چیست؟
گفت آیهای از قرآن است که میفرماید:
سوگند به همه وعدههای نیکو
که داده شده است،
روزیِ شما در آسمان است.
راهزن نعرهای بزد
و سر در بیابان نهاد و رفت.
□این است آن کلام تیغ در دست
و این است آن روح فراموش شده
که در انتظار تیری از آن
کماندارِ هستی بوده است.
و چنین است قصه فُضیل راهزن
که در ترنم قرآنی در قافله شنید:
آیا وقت آن نرسیده است؟
و تمام ذرات وجودش فریاد برآوردند
که آری آری اینک هنگام بازگشت
به زیبایی و نیکویی است.
□عطار در تذکرة الاوليا
داستانهای بسیاری از این دست
حکایت کرده است که خواندنیست.
□کاش آن کماندارِ هستی
همه راهزنان و غارتگران
و درندهخویانِ جهان را
در آماج این تیرِ آگاهیبخش
و این شمشیر مسیحادم مینهاد
و بشریت را از شر ایشان
و ایشان را از شر خودشان میرهانید.
شعر از #امیلی_دیکنسن
ترجمه و توضیح: #حسین_الهی_قمشهای
@asheghanehaye_fatima