@asheghanehaye_fatima
■ میخواهم بگویم
میخواهم بگویم من عاشقام
اما احساس شرم میکنم
خودم را احمق نشان دهم
پس میگویم متنفرم
میخواهم بگویم نفرت دارم
اما دشمنی ندارم
پس می گویم بهسلامتی
میخواهم بگویم سلام
اما شاید صدایم خیلی بلند باشد
پس تظاهر میکنم هیچکس را نمیبینم
میخواهم بگویم خداحافظ
اما میترسم دوباره برگردم
پس چیزی نمیگویم
اما این طوری سکوت سنگین میشود
پس میگویم دارد باران میبارد
میخواهم بگویم سرد است
اما کسی نیست تا بشنود
پس یک لباس گرمتر میپوشم
میخواهم بگویم دارم میروم
اما هیچکسی این دور و برها نیست
پس واقعا میروم
میخواهم بگویم گنجشک
اما ممکن است سوءتفاهم شود
پس میگویم سنگ
میخواهم بگویم میزند
اما این را قبلن گفتهام
پس دندانهایم را قفل میکنم
میخواهم بگویم بو میدهد
اما ممکن است بیربط باشد
پس نفسام را حبس میکنم
میخواهم بگویم به جهنم
اما بدون گفتن هیچ حرفی هم این معلوم است
پس میگویم کمی سوپ؟
میخواهم بگویم چرا
اما هیچکسی جواب نمیدهد
به سوالهای ابلهانه
پس چیزی نمیگویم هیچ چیز
میخواهم بگویم چه عالیست
اما هیچکس درباره مزهاش بحثی ندارد
پس میگویم دیروز
میخواهم بگویم اما نمیگویم
چون نمیتوانم و وقتی که نمیتوانم؛ نمیخواهم
میخواهم بگویم میخواهم
اما رویاها همیشه اتفاق نمیافتند
پس میگویم کارامل
یا میگویم کلک زدن
میخواهم بگویم یوهو ها ها ها
اما از چنین قضیهای چیزی گفته نشده بود
پس میگویم اهمیتی ندارد
اما نه آنقدر بیاهمیت
که بعد از همه این حرفها
تو باز هم نمیخواهی هیچچیزی بگویی.
■شاعر: #دایوا_چیپاوسکایته
■برگردان: #آزیتا_قهرمان
★"دایوا چیپاوسکایته" متولد ۱۹۶۷ شاعر، نمایشنامهنویس و بازیگر لیتوانیاییست. او یکی از مطرحترین چهرههای شعر امروز در لیتوانیست.
■ میخواهم بگویم
میخواهم بگویم من عاشقام
اما احساس شرم میکنم
خودم را احمق نشان دهم
پس میگویم متنفرم
میخواهم بگویم نفرت دارم
اما دشمنی ندارم
پس می گویم بهسلامتی
میخواهم بگویم سلام
اما شاید صدایم خیلی بلند باشد
پس تظاهر میکنم هیچکس را نمیبینم
میخواهم بگویم خداحافظ
اما میترسم دوباره برگردم
پس چیزی نمیگویم
اما این طوری سکوت سنگین میشود
پس میگویم دارد باران میبارد
میخواهم بگویم سرد است
اما کسی نیست تا بشنود
پس یک لباس گرمتر میپوشم
میخواهم بگویم دارم میروم
اما هیچکسی این دور و برها نیست
پس واقعا میروم
میخواهم بگویم گنجشک
اما ممکن است سوءتفاهم شود
پس میگویم سنگ
میخواهم بگویم میزند
اما این را قبلن گفتهام
پس دندانهایم را قفل میکنم
میخواهم بگویم بو میدهد
اما ممکن است بیربط باشد
پس نفسام را حبس میکنم
میخواهم بگویم به جهنم
اما بدون گفتن هیچ حرفی هم این معلوم است
پس میگویم کمی سوپ؟
میخواهم بگویم چرا
اما هیچکسی جواب نمیدهد
به سوالهای ابلهانه
پس چیزی نمیگویم هیچ چیز
میخواهم بگویم چه عالیست
اما هیچکس درباره مزهاش بحثی ندارد
پس میگویم دیروز
میخواهم بگویم اما نمیگویم
چون نمیتوانم و وقتی که نمیتوانم؛ نمیخواهم
میخواهم بگویم میخواهم
اما رویاها همیشه اتفاق نمیافتند
پس میگویم کارامل
یا میگویم کلک زدن
میخواهم بگویم یوهو ها ها ها
اما از چنین قضیهای چیزی گفته نشده بود
پس میگویم اهمیتی ندارد
اما نه آنقدر بیاهمیت
که بعد از همه این حرفها
تو باز هم نمیخواهی هیچچیزی بگویی.
■شاعر: #دایوا_چیپاوسکایته
■برگردان: #آزیتا_قهرمان
★"دایوا چیپاوسکایته" متولد ۱۹۶۷ شاعر، نمایشنامهنویس و بازیگر لیتوانیاییست. او یکی از مطرحترین چهرههای شعر امروز در لیتوانیست.
@asheghanehaye_fatima
دوستت دارم
و تو شاخهها را پارهپاره میکنی،
دوستت دارم
و تو کتابم را پشت سرم پرت میکنی،
دوستت دارم
و جهان منفجر می شود.
#نیلس_هاو /دانمارک
برگردان: #سهراب_رحیمی و #آزیتا_قهرمان
دوستت دارم
و تو شاخهها را پارهپاره میکنی،
دوستت دارم
و تو کتابم را پشت سرم پرت میکنی،
دوستت دارم
و جهان منفجر می شود.
#نیلس_هاو /دانمارک
برگردان: #سهراب_رحیمی و #آزیتا_قهرمان
میخواهم بگویم من عاشقام
اما احساس شرم میکنم
خودم را احمق نشان دهم
پس میگویم متنفرم
میخواهم بگویم نفرت دارم
اما دشمنی ندارم
پس می گویم بهسلامتی
میخواهم بگویم سلام
اما شاید صدایم خیلی بلند باشد
پس تظاهر میکنم هیچکس را نمیبینم
میخواهم بگویم خداحافظ
اما میترسم دوباره برگردم
پس چیزی نمیگویم
اما این طوری سکوت سنگین میشود
پس میگویم دارد باران میبارد...
○●شاعر: #دایوا_چیپاوسکایته | Daiva Cepauskaite |لتونی، ۱۹۶۷ |
○●برگردان: #آزیتا_قهرمان |
@asheghanehaye_fatima
اما احساس شرم میکنم
خودم را احمق نشان دهم
پس میگویم متنفرم
میخواهم بگویم نفرت دارم
اما دشمنی ندارم
پس می گویم بهسلامتی
میخواهم بگویم سلام
اما شاید صدایم خیلی بلند باشد
پس تظاهر میکنم هیچکس را نمیبینم
میخواهم بگویم خداحافظ
اما میترسم دوباره برگردم
پس چیزی نمیگویم
اما این طوری سکوت سنگین میشود
پس میگویم دارد باران میبارد...
○●شاعر: #دایوا_چیپاوسکایته | Daiva Cepauskaite |لتونی، ۱۹۶۷ |
○●برگردان: #آزیتا_قهرمان |
@asheghanehaye_fatima
@asheghanehaye_fatima
فقط آنهایی که شعرهای مرا می خوانند
عاشقم می شوند ومی فهمند
در چه هیچستانی من پارو زدم
جایی بی نشان و مقصد
که سمت و سویش را کسی ندانست
مگر آن که جادوگر وغیب گو باشد
سنگینی سکوت ِ پشتِ رویاهایم
مرا کشید و برد تا بندرهای انسانی
جایی که قلبم
بره های معصوم و ببرها را ملاقات کرد
#آتیلا_ژوزف
#شاعر_مجارستان
ترجمه:
#آزیتا_قهرمان
فقط آنهایی که شعرهای مرا می خوانند
عاشقم می شوند ومی فهمند
در چه هیچستانی من پارو زدم
جایی بی نشان و مقصد
که سمت و سویش را کسی ندانست
مگر آن که جادوگر وغیب گو باشد
سنگینی سکوت ِ پشتِ رویاهایم
مرا کشید و برد تا بندرهای انسانی
جایی که قلبم
بره های معصوم و ببرها را ملاقات کرد
#آتیلا_ژوزف
#شاعر_مجارستان
ترجمه:
#آزیتا_قهرمان
@asheghanehaye_fatima
میخواهم بگویم من عاشقام
اما احساس شرم میکنم
خودم را احمق نشان دهم
پس میگویم متنفرم
میخواهم بگویم نفرت دارم
اما دشمنی ندارم
پس می گویم بهسلامتی
میخواهم بگویم سلام
اما شاید صدایم خیلی بلند باشد
پس تظاهر میکنم هیچکس را نمیبینم
میخواهم بگویم خداحافظ
اما میترسم دوباره برگردم
پس چیزی نمیگویم
اما این طوری سکوت سنگین میشود
پس میگویم دارد باران میبارد...
■●شاعر: #دایوا_چیپاوسکایته | Daiva Cepauskaite |لتونی، ۱۹۶۷ |
■●برگردان: #آزیتا_قهرمان
میخواهم بگویم من عاشقام
اما احساس شرم میکنم
خودم را احمق نشان دهم
پس میگویم متنفرم
میخواهم بگویم نفرت دارم
اما دشمنی ندارم
پس می گویم بهسلامتی
میخواهم بگویم سلام
اما شاید صدایم خیلی بلند باشد
پس تظاهر میکنم هیچکس را نمیبینم
میخواهم بگویم خداحافظ
اما میترسم دوباره برگردم
پس چیزی نمیگویم
اما این طوری سکوت سنگین میشود
پس میگویم دارد باران میبارد...
■●شاعر: #دایوا_چیپاوسکایته | Daiva Cepauskaite |لتونی، ۱۹۶۷ |
■●برگردان: #آزیتا_قهرمان
@asheghanehaye_fatima
■قطعهی شور
من از آنانام که زندگی را چنگ میزنند
از آنهایی که به رویاهاشان زندهاند
ای کاش بر لبهی صخره زیر آبشار تند
هردو هم را ویران میکردیم
آه رها کن رها کن رها کن مرا!
با همهی تلاشات برای رهایی
همچنان چسبیدهای به من!
اینگونه گریزناپذیر
چون سقوط آبشاری میان دریا
بگذار جهان به گردت بچرخد
چون پرههایی به دور یک محور
آه! زنجیر کن زنجیر کن زنجیر کن مرا!
هرچه تلاش کردم برای رهاشدن
همچنان چسبیدهام به تو.
#گونار_اکهلف | Gunar Ekelöf | سوئد، ۱۹۶۸-۱۹۰۷ |
برگردان: #سهراب_رحیمی | #آزیتا_قهرمان
■قطعهی شور
من از آنانام که زندگی را چنگ میزنند
از آنهایی که به رویاهاشان زندهاند
ای کاش بر لبهی صخره زیر آبشار تند
هردو هم را ویران میکردیم
آه رها کن رها کن رها کن مرا!
با همهی تلاشات برای رهایی
همچنان چسبیدهای به من!
اینگونه گریزناپذیر
چون سقوط آبشاری میان دریا
بگذار جهان به گردت بچرخد
چون پرههایی به دور یک محور
آه! زنجیر کن زنجیر کن زنجیر کن مرا!
هرچه تلاش کردم برای رهاشدن
همچنان چسبیدهام به تو.
#گونار_اکهلف | Gunar Ekelöf | سوئد، ۱۹۶۸-۱۹۰۷ |
برگردان: #سهراب_رحیمی | #آزیتا_قهرمان