▪️
مگر اجل برهاند مرا ز عشق اَرنه
به زندگی نتوانم رها شدن ز شما...
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
مگر اجل برهاند مرا ز عشق اَرنه
به زندگی نتوانم رها شدن ز شما...
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
.
به روز گویمت :
امشب به خواب خواهم دید
چو شب شَوَد
همه شب تا به روز بیدارم ...
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
به روز گویمت :
امشب به خواب خواهم دید
چو شب شَوَد
همه شب تا به روز بیدارم ...
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
.
به روز گویمت :
امشب به خواب خواهم دید
چو شب شَوَد
همه شب تا به روز بیدارم ...
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
به روز گویمت :
امشب به خواب خواهم دید
چو شب شَوَد
همه شب تا به روز بیدارم ...
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
اول فطرت که نقش صورت چین بستهاند
مهر رویت در میان جان شیرین بستهاند
زان نمکدان لب شیرین شورانگیز تو
دانهٔ خال سیه بر قرص سیمین بستهاند
تا کسی از باغ حسنت شاخ سنبل نشکند
زنگیان زلف تو بر ماه پرچین بستهاند
جز به چشم ترک مستت خون مردم کس نریخت
تا بنای کفر را در چین و ماچین بستهاند
عندلیبان چمن را تا کند زار و نزار
چاوشان چشم مستت بر گل آذین بستهاند
بر امید خواب مستی دوش بر طرف چمن
بلبلان بوستان از غنچه بالین بستهاند
تا نقاب از آفتاب طلعتت بر داشتند
اوحدی را خواب خوش از چشم غمگین بستهاند
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
مهر رویت در میان جان شیرین بستهاند
زان نمکدان لب شیرین شورانگیز تو
دانهٔ خال سیه بر قرص سیمین بستهاند
تا کسی از باغ حسنت شاخ سنبل نشکند
زنگیان زلف تو بر ماه پرچین بستهاند
جز به چشم ترک مستت خون مردم کس نریخت
تا بنای کفر را در چین و ماچین بستهاند
عندلیبان چمن را تا کند زار و نزار
چاوشان چشم مستت بر گل آذین بستهاند
بر امید خواب مستی دوش بر طرف چمن
بلبلان بوستان از غنچه بالین بستهاند
تا نقاب از آفتاب طلعتت بر داشتند
اوحدی را خواب خوش از چشم غمگین بستهاند
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به کوی او خبر من که میبرد که دگر
غم تو کوی به کویم ببرد و دربدرم
به یاد روی تو مشغولم آن چنان که نماند
مجال آنکه به خود یا به دیگری نگرم
#اوحدی_مراغهای
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
غم تو کوی به کویم ببرد و دربدرم
به یاد روی تو مشغولم آن چنان که نماند
مجال آنکه به خود یا به دیگری نگرم
#اوحدی_مراغهای
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
ای ترا در دیده من جای خواب
دیده بی خوابم از تو جای آب
شب چو خوابم نیست بهر دیدنت
چند سازم خویش را عمدا به خواب
گل شد از عکس رخت در چشم من
زاتش دل می کشم زان گل گلاب
با خیال زلف و رویت چشم من
نیمه ابرست و نیمی آفتاب
زان لب میگون که هوش از من ببرد
خون همی گریم چو بر آتش کباب
از لبت دارم سؤالی، چون کنم
تنگ می آید دهانت در جواب
مست گشتم بسکه خوردم خون دل
چون نگردم مست با چندین شراب
هست خورشید قیامت روی تو
خط مشکین دفتر یوم الحساب
امیرخسرو دهلوی, دیوان اشعار, غزلیات
مژگان: نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟
اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید
که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را
دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده میداری
من اینک فاش میگویم! به نزدیک من آر او را
مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو
دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را
سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید
بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را
بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون
چو میگویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را
نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان
گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
دیده بی خوابم از تو جای آب
شب چو خوابم نیست بهر دیدنت
چند سازم خویش را عمدا به خواب
گل شد از عکس رخت در چشم من
زاتش دل می کشم زان گل گلاب
با خیال زلف و رویت چشم من
نیمه ابرست و نیمی آفتاب
زان لب میگون که هوش از من ببرد
خون همی گریم چو بر آتش کباب
از لبت دارم سؤالی، چون کنم
تنگ می آید دهانت در جواب
مست گشتم بسکه خوردم خون دل
چون نگردم مست با چندین شراب
هست خورشید قیامت روی تو
خط مشکین دفتر یوم الحساب
امیرخسرو دهلوی, دیوان اشعار, غزلیات
مژگان: نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟
اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید
که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را
دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده میداری
من اینک فاش میگویم! به نزدیک من آر او را
مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو
دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را
سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید
بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را
بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون
چو میگویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را
نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان
گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای طیرهٔ شب طرهٔ خورشید پناهت
آرایش عالم رخ رنگین چو ماهت
تاب دل ناهید ز باد خم زلفت
آ ب رخ خورشید ز خاک سر راهت
دیباچهٔ خوبی ورق روی منیرت
عنوان شگرفی رقم خط سیاهت
بر رشتهٔ پروین زده صد سوزن طعنه
تابیدن عکس گهر از بند کلاهت
از خاک فزون گشته سیاه تو، ولیکن
آتش زده سودای تو بر قلب سپاهت
فردا به قیامت گر ازین گونه برآیی
ایزد، نه همانا، که بپرسد ز گناهت
نزدیک شود با فلک از روی بلندی
روزی که کند اوحدی از دور نگاهت❤️
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
آرایش عالم رخ رنگین چو ماهت
تاب دل ناهید ز باد خم زلفت
آ ب رخ خورشید ز خاک سر راهت
دیباچهٔ خوبی ورق روی منیرت
عنوان شگرفی رقم خط سیاهت
بر رشتهٔ پروین زده صد سوزن طعنه
تابیدن عکس گهر از بند کلاهت
از خاک فزون گشته سیاه تو، ولیکن
آتش زده سودای تو بر قلب سپاهت
فردا به قیامت گر ازین گونه برآیی
ایزد، نه همانا، که بپرسد ز گناهت
نزدیک شود با فلک از روی بلندی
روزی که کند اوحدی از دور نگاهت❤️
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
نمیرد هر که در گیتی تو باشی یادگار او را
چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟
اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید
که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را
دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده میداری
من اینک فاش میگویم! به نزدیک من آر او را
مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو
دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را
سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید
بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را
بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون
چو میگویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را
نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان
گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چراغی کش تو باشی نور با مردن چه کار او را؟
اگر نه دامن از گوهر بریزد چون فلک شاید
که هر صبحی تو برخیزی چو خورشید از کنار او را
دلم لعل لبت بر دست، اگر پوشیده میداری
من اینک فاش میگویم! به نزدیک من آر او را
مجو آزار آن بیدل، که از سودای وصل تو
دلش پیوسته در بندست و جان در زیر بار او را
سر زلفت پریشانی بسی کرد، از به چنک آید
بده تا بی و بر بند و به دست من سپار او را
بحال اوحدی هرگز نکری التفات اکنون
چو میگویی، غلام ماست، یاری نیک دار او را
نگاهی کن درو یک بار و او را بنده خود خوان
گذاری کن برو یک روز و خاک خود شمار او را
#اوحدی_مراغهای, دیوان اشعار, غزلیات
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
صبح چو حسن تو کرد روی به باغ ، آفتاب
مشغله از ره براند، مشعلهدار تو شد
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
مشغله از ره براند، مشعلهدار تو شد
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ز دلم خیال رویت نرود به هیچ وجهی
که دلم نگین مهرست و تو مهر آن نگینی
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
که دلم نگین مهرست و تو مهر آن نگینی
#اوحدی_مراغهای
@asheghanehaye_fatima
.
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
من از دیوانگی خالی نخواهم بود تا هستم
که رویت میکند هشیار و بویت میکند مستم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
گر پرتوی ز رویِ تو افتد بر آسمان
ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ماهش چو مشتری به خریدن در اوفتد
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
در دیدهٔ خود خیالِ رخسارت
چون عکسِ قمر در آب میبینم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چون عکسِ قمر در آب میبینم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
شبی چو زلف دراز تو آرزوست مرا
که با تو باشم و صبح از برِ تو برخیزم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
که با تو باشم و صبح از برِ تو برخیزم
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
گر ببینی تو طبیب دل مجروح مرا
گو: گذر کن تو بدین گوشه که بیمار بسوخت
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
گو: گذر کن تو بدین گوشه که بیمار بسوخت
#اوحدی_مراغهای
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima