@asheghanehaye_fatima
سال ها طول کشید که بفهمم آدم ها بدون آنکه بدانند، به فریاد، به یک صدای بلند احتیاج دارند تا در وقت مناسب مجبور به شنیدن بشوند و صدای موذی دوربرشان گم و گور بشود؛
برای اینکه به یادشان بیایید آدم دیگری هم روبرویشان نشسته است !
📖 #پرنده_ی_من
#فریبا_وفی
سال ها طول کشید که بفهمم آدم ها بدون آنکه بدانند، به فریاد، به یک صدای بلند احتیاج دارند تا در وقت مناسب مجبور به شنیدن بشوند و صدای موذی دوربرشان گم و گور بشود؛
برای اینکه به یادشان بیایید آدم دیگری هم روبرویشان نشسته است !
📖 #پرنده_ی_من
#فریبا_وفی
Forwarded from دستیار
.
شوهردار هم که شدی تمام دنیا قبل از هر کاری یک عدد ساعت گنده
به دیوار اتاق خوابت آویزان می کنند و برای شنیدن اولین خبر لحظه شماری می کنند !
بعد یکی آش آلو برایت می پزد و یکی لواشک ترش برایت
می خرد. توی اتوبوس یکی بلند می شود و جایش را به تو می دهد
و توی خیابان همه نگاه ها نا خواسته روی شکمت پایین می آیند که حالا دیگر گرد و قلنبگی اش پیداست که پسر است.
بعد روزهایت به کنجکاوی در مورد این که سزارین بهتر است یا زایمان طبیعی، می گذرد و همه تغییراتی در صورتت می بینند که تو بیشتر در درونت آن راحس می کنی.
برای بچه لباس تهیه می کنی و وقت های بیکاری سر اسم بچه با شوهرت بحث می کنی.بعد هم یک روز درد می آید، مثل کسی که منتظرش بودی ولی آمدنش را از ته دل باور نمی کردی، ترس روی سرت آوار می شود، ترس از درد بیشتر.
می روی بیمارستان و فردایش موجود نا آشنا و خیلی کوچکی که تو را یاد گنجشک خیسی می اندازد ، به سینه ات می چسبانند و می خواهند که شیرش بدهی و از آن لحظه به بعد تو می شوی
مادر ...
📖 #پرنده_ی_من
#فریبا_وفی
@asheghanehaye_fatima
شوهردار هم که شدی تمام دنیا قبل از هر کاری یک عدد ساعت گنده
به دیوار اتاق خوابت آویزان می کنند و برای شنیدن اولین خبر لحظه شماری می کنند !
بعد یکی آش آلو برایت می پزد و یکی لواشک ترش برایت
می خرد. توی اتوبوس یکی بلند می شود و جایش را به تو می دهد
و توی خیابان همه نگاه ها نا خواسته روی شکمت پایین می آیند که حالا دیگر گرد و قلنبگی اش پیداست که پسر است.
بعد روزهایت به کنجکاوی در مورد این که سزارین بهتر است یا زایمان طبیعی، می گذرد و همه تغییراتی در صورتت می بینند که تو بیشتر در درونت آن راحس می کنی.
برای بچه لباس تهیه می کنی و وقت های بیکاری سر اسم بچه با شوهرت بحث می کنی.بعد هم یک روز درد می آید، مثل کسی که منتظرش بودی ولی آمدنش را از ته دل باور نمی کردی، ترس روی سرت آوار می شود، ترس از درد بیشتر.
می روی بیمارستان و فردایش موجود نا آشنا و خیلی کوچکی که تو را یاد گنجشک خیسی می اندازد ، به سینه ات می چسبانند و می خواهند که شیرش بدهی و از آن لحظه به بعد تو می شوی
مادر ...
📖 #پرنده_ی_من
#فریبا_وفی
@asheghanehaye_fatima