عاشقانه های فاطیما
818 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima



ضعني أغنية في قلبك..

مرا ترانه‌ای درون قلبت بگذار..



#محمد_الماغوط
ترجمه: #محمد_حمادی
@asheghanehaye_fatima😔



سپیده‌دمان
قبل از همه بیدارند تهی‌دستان
تا کسی از آنان
بر عذاب و سختی‌ها پیشی نگیرد...!

★★★★★

وحدهم الفقراء يستيقظون مبكرين قبل الجميع
حتى لا يسبقهم الى العذاب احد...



#محمد_الماغوط | سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ |

برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima



قدم‌های اندوه‌گین در قلب عشق است⁣
پاییز میان دو پستان بی‌قراری‌ست⁣
ای دخترک به صدا درآورده ناقوس‌های جوهر قلب‌ام⁣
از پنجره‌ی کافه چشمانِ زیبایَت را می‌نگرم⁣
از میان نسیمی خنک⁣
بوسه‌های سرسخت‌تر از سنگ تو را حس می‌کنم⁣
دل‌برم تو ظالمی...
و چشمان‌ات بسترهایی زیر باران‌اند
ای الهه‌یِ گیسو بلوطی با من مهربان باش⁣
مرا هم‌چون ترانه‌ای⁣
و چونان عُقابی در قلب‌ات بگذار⁣
بگذار عشق کوچک‌ات را⁣
که در بسترم آواز می‌خواند بنگرم⁣
من آن فراریِ با انگشتانی سوزان⁣
و چشمانی مست و ساکن چونان آب‌گیرم⁣
اندوه‌گین و خموش اگر دیدی‌ام ملامت‌ام مکن⁣
که خواهان توام ای بُت کوچک...
موهایت، لباس‌هایت و عطر دستان طلایی‌ات را دوست دارم⁣
خشم‌گین یا شادمان⁣
خوش‌طعم یا بی‌طعم⁣
هر آن‌که می‌خواهی باشی باش⁣
که من خواهانِ توام...⁣
ای کاج اندوه‌گینِ در خون‌ام⁣
از چشمان زیبا و شادمان و خوش‌بخت‌ات⁣
روستایَم، قدم‌های اندوه‌گین میان کشت‌زارها، بستر خالی‌ام⁣
و مویِ بورِ رها شده‌ام رویِ میز را می‌نگرم⁣
کمی با من مهربان باش⁣
ای فرشته‌یِ کوچک صورتی رنگ⁣
اندکی دگر خواهم رفت ⁣
تنها، گم‌گشته⁣
با قدم‌هایِ اندوه‌گینی⁣
که به آسمان روی برمی‌گردانند و گریان‌تند...⁣


الحبُّ خطواتٌ حزینةٌ فی القلب⁣
والضجرُ خریفٌ بین النهدین⁣
أیتها الطفلة التي تقرع أجراس الحبر في قلبي⁣
من نافذة المقهی ألمح عینیك الجمیلتین⁣
من خلال النسیم البارد⁣
أتحسَّسُ قبلاتكِ الأکثر صعوبة من الصخر⁣
ظالمٌ أنت یا حبیبي⁣
وعیناك سریران تحت المطر⁣
ترفق بي أیها الالهُ الکستنائي الشعر⁣
ضعني أغنیة في قلبك⁣
ونسراً في قلبك⁣
دعني أري حبك الصغیر⁣
یصدحُ في الفراش⁣
أنا الشریدُ ذو الأصابع المحرقة⁣
والعیون الأکثر بلادة من المستنقع⁣
لاتلمني اذا رأیتني صامتاً وحزیناً⁣
فإنني أهواك أیها الصنمُ الصغیر⁣
أهوی شعرك و ثیابك و رائحة الیدیك الذهبیتین.⁣
کن غاضباً أو سعیداً یا حبیبي⁣
کن شهیاً أو فاتراً ، فإنني أهواك.⁣
یا صنوبرةً حزینة في دمي⁣
من خلال عینیك السعیدتین⁣
أری سریري الفارغ⁣
و شعري الأشقر متهدلاً علی المنضده⁣
کن شقوفاً بي أیها الملاك الوردي الصغیر⁣
سارحلُ بعد قلیل ، وحیداً ضائعاً⁣
وخطواتي الکئیبة⁣
تلتفت نحو السماء و تبکي....⁣



#محمد_الماغوط | سوریه، زاده‌ی ۱۲ دسامبر ۱۹۳۴ - درگذشته‌ی ۳ آوریل ۲۰۰۶ |

برگردان: #سعید_هلیچی
@asheghanehaye_fatima



قدم‌های اندوه‌گین در قلب عشق است⁣
پاییز میان دو پستان بی‌قراری‌ست⁣
ای دخترک به صدا درآورده ناقوس‌های جوهر قلب‌ام⁣
از پنجره‌ی کافه چشمانِ زیبایَت را می‌نگرم⁣
از میان نسیمی خنک⁣
بوسه‌های سرسخت‌تر از سنگ تو را حس می‌کنم⁣
دل‌برم تو ظالمی...
و چشمان‌ات بسترهایی زیر باران‌اند
ای الهه‌یِ گیسو بلوطی با من مهربان باش⁣
مرا هم‌چون ترانه‌ای⁣
و چونان عُقابی در قلب‌ات بگذار⁣
بگذار عشق کوچک‌ات را⁣
که در بسترم آواز می‌خواند بنگرم⁣
من آن فراریِ با انگشتانی سوزان⁣
و چشمانی مست و ساکن چونان آب‌گیرم⁣
اندوه‌گین و خموش اگر دیدی‌ام ملامت‌ام مکن⁣
که خواهان توام ای بُت کوچک...
موهایت، لباس‌هایت و عطر دستان طلایی‌ات را دوست دارم⁣
خشم‌گین یا شادمان⁣
خوش‌طعم یا بی‌طعم⁣
هر آن‌که می‌خواهی باشی باش⁣
که من خواهانِ توام...⁣
ای کاج اندوه‌گینِ در خون‌ام⁣
از چشمان زیبا و شادمان و خوش‌بخت‌ات⁣
روستایَم، قدم‌های اندوه‌گین میان کشت‌زارها، بستر خالی‌ام⁣
و مویِ بورِ رها شده‌ام رویِ میز را می‌نگرم⁣
کمی با من مهربان باش⁣
ای فرشته‌یِ کوچک صورتی رنگ⁣
اندکی دگر خواهم رفت ⁣
تنها، گم‌گشته⁣
با قدم‌هایِ اندوه‌گینی⁣
که به آسمان روی برمی‌گردانند و گریان‌تند...⁣



الحبُّ خطواتٌ حزینةٌ فی القلب⁣
والضجرُ خریفٌ بین النهدین⁣
أیتها الطفلة التي تقرع أجراس الحبر في قلبي⁣
من نافذة المقهی ألمح عینیك الجمیلتین⁣
من خلال النسیم البارد⁣
أتحسَّسُ قبلاتكِ الأکثر صعوبة من الصخر⁣
ظالمٌ أنت یا حبیبي⁣
وعیناك سریران تحت المطر⁣
ترفق بي أیها الالهُ الکستنائي الشعر⁣
ضعني أغنیة في قلبك⁣
ونسراً في قلبك⁣
دعني أري حبك الصغیر⁣
یصدحُ في الفراش⁣
أنا الشریدُ ذو الأصابع المحرقة⁣
والعیون الأکثر بلادة من المستنقع⁣
لاتلمني اذا رأیتني صامتاً وحزیناً⁣
فإنني أهواك أیها الصنمُ الصغیر⁣
أهوی شعرك و ثیابك و رائحة الیدیك الذهبیتین.⁣
کن غاضباً أو سعیداً یا حبیبي⁣
کن شهیاً أو فاتراً ، فإنني أهواك.⁣
یا صنوبرةً حزینة في دمي⁣
من خلال عینیك السعیدتین⁣
أری سریري الفارغ⁣
و شعري الأشقر متهدلاً علی المنضده⁣
کن شقوفاً بي أیها الملاك الوردي الصغیر⁣
سارحلُ بعد قلیل ، وحیداً ضائعاً⁣
وخطواتي الکئیبة⁣
تلتفت نحو السماء و تبکي....⁣


#محمد_الماغوط | سوریه، زاده‌ی ۱۲ دسامبر ۱۹۳۴ - درگذشته‌ی ۳ آوریل ۲۰۰۶ |

برگردان: #سعید_هلیچی
حبـكِ كالإهــانة لا يُنسى أبداً

همچون اهانت
دوست داشتنت
فراموش شدنی نیست...

#محمد_الماغوط

@asheghanehaye_fatima
عشق‌ات
هم‌چون اهانت است
تا ابد فراموش نمی‌شود

#محمد_الماغوط
برگردان: #احمد_دریس


@asheghanehaye_fatima
از خوابی عمیق بیدار میشوم
تا به زنی شیرین
که او را در خواب دیدم، بیندیشم ...
و دمادم شراب بنوشم
و شعر بسرایم ...
به محبوبم، آن لیلی
آن بانوی دهان مست و ابریشم پا
بگوئید که بیمار و مشتاق اویم ...
من رد پای
زنی بر دلم میبینم ...

#محمد_الماغوط

@asheghanehaye_fatima
برای کسی خم نشو هر چند برای کاری
ضروری باشد
که شاید دوباره فرصتِ قدراست‌کردن
پیدا نکنی

■شاعر: #محمد_الماغوط

■برگردان: #احمد_دریس  

@asheghanehaye_fatima

■اندوهی در روشنای ماه

ای بهارِ آینده از چشم‌هایش
ای قناری مسافر در روشنای ماه
مرا
به سوی او ببر؛
چونان شعر عاشقانه‌یی
یا
زخمِ خنجری.
من
آواره و زخمی‌ام
باران را
و ناله‌ی موج‌های دور را،
دوست می‌دارم
از عمیق خواب بیدار می‌شوم
تا به زانوی زنی شیرین،
که شبی او را در خواب دیده‌ام،
بیندیشم
و دمادم شراب بنوشم وُ
شعر بسرایم.
به محبوب‌ام،
- آن بانوی دهان مست و ابریشمین پا -
بگو
که بیمارم وُ مشتاق اویم
من،
رد پاهایی
بر دل‌ام می‌بینم!

#محمد_الماغوط [ سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ ]


@asheghanehaye_fatima
لا أريد شيئًا،
فطول حياتي وأنا أركض ولم أصل،
إلا إلى الشيخوخة..
أيها النساجون: أريد كفنا واسعا لأحلامي.

چیزی نمی‌خواهم
در درازنای زندگی‌ام دویدم و نرسیدم
جز به پیری ..
ای ریسندگان: کفنی فراخ برای آرزوهایم می‌خواهم.


#محمد_الماغوط
#شما_فرستادید


@asheghanehaye_fatima
ای بهار آمده از سویِ چشمانش
ای قناریِ مسافر در روشناییِ ماه
مرا سوی او ببر
هم‌چون غزلی یا ضربه‌ی خنجری
که آواره و زخمی‌ام...
باران و طنینِ امواجِ دوردست
را دوست دارم...
از اعماقِ خواب برمی‌خیزم
تا به زنی زیباروی و دل‌ربا
که روزگاری دیدم بیندیشم
تا می بنوشم و شعر بگویم
به دلبرم لیلی،
به آن دهان‌مست و پاابریشمی بگو،
بگو که بیمار و مشتاقِ اویم
بگو که ردِ پاهایی بر قلب‌ام می‌بینم...!

■شاعر: #محمد_الماغوط [ سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ ]

■برگردان: #سعید_هلیچی  

@asheghanehaye_fatima
خدایا
به من پاهای عنکبوت عطا کن که من و تمام کودکان خاورمیانه به سقف وطن آویزان شویم تا این روزگار بگذرد.


#محمد_الماغوط
@asheghanehaye_fatima
لقد أصبح البشر
كصناديق البريد المقفلة

متجاورين!

ولكن
لا أحد يعرف ما في داخل الأخر ...




آدم‌ها
مثلِ صندوق‌‌پُست‌هایی دَربسته شده‌اند

کنارِ هَم‌اند!

از درونِ هم اَمّا بی‌خبرند ...





        #محمد_الماغوط

    ترجمه: محمد حمادی

@asheghanehaye_fatima
.
عشقت
هم‌چون اهانت است
تا ابد فراموش نمی‌شود

■شاعر: #محمد_الماغوط [ سوریه، ۲۰۰۶-۱۹۳۴ ]

■برگردان: #احمد_دریس

@asheghanehaye_fatima
از خوابی عمیق بیدار میشوم
تا به زنی شیرین
که او را در خواب دیدم، بیندیشم ...
و دمادم شراب بنوشم
و شعر بسرایم ...
به محبوبم، آن لیلی
آن بانوی دهان مست و ابریشم پا
بگوئید که بیمار و مشتاق اویم ...
من رد پای
زنی بر دلم میبینم ...

#محمد_الماغوط

@asheghanehaye_fatima