.
من زیست می دهم به تو در باغ خاطرم
من در درون قلبم در این سفال سرخ
عطر امیدهای تو را غرس می کنم
#سیاوش_کسرایی, به سرخی آتش به طعم دود
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
من زیست می دهم به تو در باغ خاطرم
من در درون قلبم در این سفال سرخ
عطر امیدهای تو را غرس می کنم
#سیاوش_کسرایی, به سرخی آتش به طعم دود
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
از دوست داشتن آغاز میکنم ...
پایان گرفت دوری و اینک من
با نامِ مِهر لب به سخن باز میکنم
از دوستداشتن
آغاز میکنم ...
اِنگار آسمان و زمین جفت میشوند
اِنگار میبَرَندم تا سقفِ آسمان
اِنگار میکَشندم بر راهِ کهکشان
در دشتهای سبزِ فلک چَشمِ آفتاب
گردیده رهنما
در قصرِ نیلگون
فانوسِ ماهتاب افکنده شعلهها
با بالهای عشق
پرواز میکنم
با من
ستارگان، همه پرواز میکنند
دستم پُر از ستاره و
چَشمَم پُر از نگاه
آغوش میگشایم
دوشیزگانِ ابر به من ناز میکنند
پرواز میکنم
در سینه میکشم همه آبیِ آسمان
میآمدم به گوش نوای فرشتگان
انسان مسیحِ تازه
انسان امیدِ پاک در بارگاهِ مِهر
اینکه خدای خاک
در مسجد میشوند به هر سو ستارگان
پَر میکشم ز دامنِ شطِ شهابها
میبینم آن چه بوده به رؤیا و خوابها
سَرمَست از نیاز چو پروانهی بهار
سر میکشم به هر ستاره و
پا مینهم بر آن
تا شیرهای بِپَروَرم از جستوجوی خویش
تا میوهای بیاورم از باغِ اَختران
چَشمِ خدای بینم
بیدار میشَود
دَستِ گِرهگُشایم در کار میشود
پا مینهم به تخت
سر میدهم صدا
وا میکنم دریچهی جامِ جهاننما
تا بنگرم به انسان در مَسندِ خدا
این است عاشقان، که من امشب
دروازههای رو به سَحَر باز میکنم
این است عاشقان، که من امروز
از دوستداشتن
آغاز می کنم ...
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
پایان گرفت دوری و اینک من
با نامِ مِهر لب به سخن باز میکنم
از دوستداشتن
آغاز میکنم ...
اِنگار آسمان و زمین جفت میشوند
اِنگار میبَرَندم تا سقفِ آسمان
اِنگار میکَشندم بر راهِ کهکشان
در دشتهای سبزِ فلک چَشمِ آفتاب
گردیده رهنما
در قصرِ نیلگون
فانوسِ ماهتاب افکنده شعلهها
با بالهای عشق
پرواز میکنم
با من
ستارگان، همه پرواز میکنند
دستم پُر از ستاره و
چَشمَم پُر از نگاه
آغوش میگشایم
دوشیزگانِ ابر به من ناز میکنند
پرواز میکنم
در سینه میکشم همه آبیِ آسمان
میآمدم به گوش نوای فرشتگان
انسان مسیحِ تازه
انسان امیدِ پاک در بارگاهِ مِهر
اینکه خدای خاک
در مسجد میشوند به هر سو ستارگان
پَر میکشم ز دامنِ شطِ شهابها
میبینم آن چه بوده به رؤیا و خوابها
سَرمَست از نیاز چو پروانهی بهار
سر میکشم به هر ستاره و
پا مینهم بر آن
تا شیرهای بِپَروَرم از جستوجوی خویش
تا میوهای بیاورم از باغِ اَختران
چَشمِ خدای بینم
بیدار میشَود
دَستِ گِرهگُشایم در کار میشود
پا مینهم به تخت
سر میدهم صدا
وا میکنم دریچهی جامِ جهاننما
تا بنگرم به انسان در مَسندِ خدا
این است عاشقان، که من امشب
دروازههای رو به سَحَر باز میکنم
این است عاشقان، که من امروز
از دوستداشتن
آغاز می کنم ...
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
.
این ذره ذره گرمیِ خاموشوار ما
یک روز بیگمان
سر میزند ز جایی و
خورشید میشود ...
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
این ذره ذره گرمیِ خاموشوار ما
یک روز بیگمان
سر میزند ز جایی و
خورشید میشود ...
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
چیز عجیبی در هواست
که حال نفس هایم را گیج
و ریتم تپش هایم را خراب میکند ..
انگار عطر تو
تنت را گم کرده باشد
و تا پیدا کردنت
قصد مست کردن مرا داشته باشد ..
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
که حال نفس هایم را گیج
و ریتم تپش هایم را خراب میکند ..
انگار عطر تو
تنت را گم کرده باشد
و تا پیدا کردنت
قصد مست کردن مرا داشته باشد ..
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
مادرم گندم درون آب میریزد
پنجره بر آفتاب گرمیآور میگشاید
خانه میروبد غبار چهرهی آیینهها را میزداید
تا شب نوروز خرمی در خانهی ما پا گذارد
زندگی برکت پذیرد با شگون خویش
بشکفد در ما و سرسبزی برآرد
ای بهار، ای میهمان دیرآینده!
کمکَمَک این خانه آماده است
تک درخت خانهی همسایهی ما هم
برگهای تازهای داده است
گاه گاهی هم
همره پرواز ابری در گذار باد
بوی عطر نارس گلهای کوهی را
در نفس پیچیدهام آزاد
این همه میگویدم هر شب
این همه میگویدم هر روز
باز میآید بهار رفته از خانه
باز میآید بهار زندگی افروز
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
پنجره بر آفتاب گرمیآور میگشاید
خانه میروبد غبار چهرهی آیینهها را میزداید
تا شب نوروز خرمی در خانهی ما پا گذارد
زندگی برکت پذیرد با شگون خویش
بشکفد در ما و سرسبزی برآرد
ای بهار، ای میهمان دیرآینده!
کمکَمَک این خانه آماده است
تک درخت خانهی همسایهی ما هم
برگهای تازهای داده است
گاه گاهی هم
همره پرواز ابری در گذار باد
بوی عطر نارس گلهای کوهی را
در نفس پیچیدهام آزاد
این همه میگویدم هر شب
این همه میگویدم هر روز
باز میآید بهار رفته از خانه
باز میآید بهار زندگی افروز
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
برآ ای آفتاب،
ای توشهی امید!
برآ، ای خوشهی خورشید!
تو جوشان چشمه ای،
من تشنهای بی تاب ...
برآ، سر ریزکن
تا جان شود سیراب ...!
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
ای توشهی امید!
برآ، ای خوشهی خورشید!
تو جوشان چشمه ای،
من تشنهای بی تاب ...
برآ، سر ریزکن
تا جان شود سیراب ...!
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
برآ ای آفتاب،
ای توشهی امید!
برآ، ای خوشهی خورشید!
تو جوشان چشمه ای،
من تشنهای بی تاب ...
برآ، سر ریزکن
تا جان شود سیراب ...!
#سیاوش_کسرایی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ای توشهی امید!
برآ، ای خوشهی خورشید!
تو جوشان چشمه ای،
من تشنهای بی تاب ...
برآ، سر ریزکن
تا جان شود سیراب ...!
#سیاوش_کسرایی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
در من چه وعدههاست،
در من چه هِجرهاست،
در من، چه دستها به دعا مانده
روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاقِ بیشمار
آواره از دیار،
یک روز بیصدا
در کوره راهها خاموش میشوند؟
این ذره ذره گرمیِ خاموشوار ما
یک روز بیگمان،
سر میزند ز جایی و خورشید میشود
تا دوست داریام!
تا دوست دارمت!
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
در من چه هِجرهاست،
در من، چه دستها به دعا مانده
روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاقِ بیشمار
آواره از دیار،
یک روز بیصدا
در کوره راهها خاموش میشوند؟
این ذره ذره گرمیِ خاموشوار ما
یک روز بیگمان،
سر میزند ز جایی و خورشید میشود
تا دوست داریام!
تا دوست دارمت!
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
شبی در گردبادی تند،
روی قلهی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بیپیوندمان بر آب.
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بیخورشید
که روزی شب چراغش بود و میتابید
به هر ره میروم نالان
به هر سو میدوم تنها.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
روی قلهی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بیپیوندمان بر آب.
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بیخورشید
که روزی شب چراغش بود و میتابید
به هر ره میروم نالان
به هر سو میدوم تنها.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
شعر و دکلمه : #سیاوش_کسرایی
موسیقی (پیانو) : مجید انتظامی
باور نمیکند دلِ من مرگِ خویش را
نَه نَه من این یقین را باور نمیکنم
تا همدمِ من است نفسهای زندگی
من با خیالِ مرگ دَمی سر نمیکنم
آخر چگونه
گُل، خَس و خاشاک میشود؟
آخر چگونه اینهمه رؤیای نونهال
نگشوده گُل هنوز
نَنشسته در بهار
میپژمرد به جانِ من و خاک میشود؟
در من چه وعدههاست
در من چه هِجرهاست
در من چه دستها
به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاقِ بیشمار
آواره از دیار
یک روز بیصدا
در کورهراهها همه خاموش میشوند؟
این ذَرّهذَرّه گرمیِ خاموشوارِ ما
یک روز بیگمان
سَر میزند جایی و
خورشید میشود ...
بسیار گُل که از کفِ من بُردهاست باد
اما منِ غمین
گُلهای یادِ کس را پَرپَر نمیکنم
من مرگِ هیچ عزیزی را
باور نمیکنم
می ریزد عاقبت
یک روز برگِ من
یک روز چشمِ من هم در خواب میشود
زین خواب
چشمِ هیچ کسی را گریز نیست
اما درونِ باغ
همواره
عطرِ باورِ من در هوا پُر است ...
@asheghanehaye_fatima
موسیقی (پیانو) : مجید انتظامی
باور نمیکند دلِ من مرگِ خویش را
نَه نَه من این یقین را باور نمیکنم
تا همدمِ من است نفسهای زندگی
من با خیالِ مرگ دَمی سر نمیکنم
آخر چگونه
گُل، خَس و خاشاک میشود؟
آخر چگونه اینهمه رؤیای نونهال
نگشوده گُل هنوز
نَنشسته در بهار
میپژمرد به جانِ من و خاک میشود؟
در من چه وعدههاست
در من چه هِجرهاست
در من چه دستها
به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاقِ بیشمار
آواره از دیار
یک روز بیصدا
در کورهراهها همه خاموش میشوند؟
این ذَرّهذَرّه گرمیِ خاموشوارِ ما
یک روز بیگمان
سَر میزند جایی و
خورشید میشود ...
بسیار گُل که از کفِ من بُردهاست باد
اما منِ غمین
گُلهای یادِ کس را پَرپَر نمیکنم
من مرگِ هیچ عزیزی را
باور نمیکنم
می ریزد عاقبت
یک روز برگِ من
یک روز چشمِ من هم در خواب میشود
زین خواب
چشمِ هیچ کسی را گریز نیست
اما درونِ باغ
همواره
عطرِ باورِ من در هوا پُر است ...
@asheghanehaye_fatima
.
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من
چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاقِ بیشمار
آواره از دیار
یک روز بی صدا
در کوره راهها همه خاموش میشوند؟
این ذره ذره گرمی خاموشوار ما
یک روز بی گمان
سر می زند جایی و خورشید می شود
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت ...
#سیاوش_کسرایی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
در من چه وعده هاست
در من چه هجرهاست
در من
چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاقِ بیشمار
آواره از دیار
یک روز بی صدا
در کوره راهها همه خاموش میشوند؟
این ذره ذره گرمی خاموشوار ما
یک روز بی گمان
سر می زند جایی و خورشید می شود
تا دوست داری ام
تا دوست دارمت ...
#سیاوش_کسرایی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
شبی در گردبادی تند،
روی قلهی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بیپیوندمان بر آب.
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بیخورشید
که روزی شب چراغش بود و میتابید
به هر ره میروم نالان
به هر سو میدوم تنها.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
روی قلهی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بیپیوندمان بر آب.
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بیخورشید
که روزی شب چراغش بود و میتابید
به هر ره میروم نالان
به هر سو میدوم تنها.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
آمدن، رفتن، دویدن
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پابه به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن.. کار کردن.. آرمیدن
چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن
از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن
کار کردن.. کار کردن.. آرمیدن
یا شبی برفی پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای گرم شعله بستن
آری.. آری.. زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست
گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
عشق ورزیدن
در غم انسان نشستن
پابه به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن
کار کردن.. کار کردن.. آرمیدن
چشم انداز بیابان های خشک و تشنه را دیدن
از سبوی تازه آب پاک نوشیدن
هم نفس با بلبلان کوهی آواره خواندن
در تله افتاده آهو بچگان را شیر دادن
کار کردن.. کار کردن.. آرمیدن
یا شبی برفی پیش آتش ها نشستن
دل به رویاهای گرم شعله بستن
آری.. آری.. زندگی زیباست
زندگی آتشگهی دیرینه پا برجاست
گر بیفروزیش، رقص شعله اش در هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
با قیامِ سبزهها از خاک
با طلوعِ چشمهها از سنگ
با سلامِ دلپذیرِ صبح
با گریزِ ابرِ خشم
آهنگ سینهام را
باز خواهم کرد.
همرهِ بالِ پرستوها
عطرِ پنهان ماندهی
اندیشههایم را
باز در پرواز خواهم کرد..
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
با طلوعِ چشمهها از سنگ
با سلامِ دلپذیرِ صبح
با گریزِ ابرِ خشم
آهنگ سینهام را
باز خواهم کرد.
همرهِ بالِ پرستوها
عطرِ پنهان ماندهی
اندیشههایم را
باز در پرواز خواهم کرد..
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
در من چه وعدههاست
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاق بیشمار
آواره از دیار
یکروز بیصدا
در کورهراهها همه خاموش میشوند؟
باور کنم که دخترکان سفیدبخت
بیوصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریچهها
چشم انتظار یار، سیهپوش میشوند؟
باور کنم که عشق نهان میشود به گور
بیآنکه سر کشد گل عصیانیاش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمیتپد
نفرین بر این دروغ، دروغ هراسناک
پل میکشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسهی لبها و دستها
پرواز میکند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کنند
#سیاوش_کسرایی [ ۵ اسفند ۱۳۰۵ – ۱۹ بهمن ۱۳۷۴ ]
√●بخشی از شعر «باور»
@asheghanehaye_fatima
در من چه هجرهاست
در من چه دستها به دعا مانده روز و شب
اینها چه میشود؟
آخر چگونه این همه عشاق بیشمار
آواره از دیار
یکروز بیصدا
در کورهراهها همه خاموش میشوند؟
باور کنم که دخترکان سفیدبخت
بیوصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریچهها
چشم انتظار یار، سیهپوش میشوند؟
باور کنم که عشق نهان میشود به گور
بیآنکه سر کشد گل عصیانیاش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمیتپد
نفرین بر این دروغ، دروغ هراسناک
پل میکشد به ساحل آینده شعر من
تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند
پیغام من به بوسهی لبها و دستها
پرواز میکند
باشد که عاشقان به چنین پیک آشتی
یک ره نظر کنند
#سیاوش_کسرایی [ ۵ اسفند ۱۳۰۵ – ۱۹ بهمن ۱۳۷۴ ]
√●بخشی از شعر «باور»
@asheghanehaye_fatima
این ذره ذره گرمی خاموشوارِ ما
یک روز بیگمان
سر میزند ز جایی و خورشید میشود.
تا دوست داریام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونهی هم میچکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جانِ دوستدار
کی مرگ میتواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
#سیاوش_کسرایی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
یک روز بیگمان
سر میزند ز جایی و خورشید میشود.
تا دوست داریام
تا دوست دارمت
تا اشک ما به گونهی هم میچکد ز مهر
تا هست در زمانه یکی جانِ دوستدار
کی مرگ میتواند
نام مرا بروبد از یاد روزگار؟
#سیاوش_کسرایی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
.
شبی در گردبادی تند،
روی قلهی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بیپیوندمان بر آب.
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بیخورشید
که روزی شب چراغش بود و میتابید
به هر ره میروم نالان
به هر سو میدوم تنها.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima
شبی در گردبادی تند،
روی قلهی خیزاب
رها شد او ز آغوشم
جدا ماندم ز دامانش
گسست و ریخت
مروارید بیپیوندمان بر آب.
از آن پس در پی همزاد ناپیدا
بر این دریای بیخورشید
که روزی شب چراغش بود و میتابید
به هر ره میروم نالان
به هر سو میدوم تنها.
#سیاوش_کسرایی
@asheghanehaye_fatima