چو چشمت هرگزم چشمی به چشمم در نمیآید
به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمیباید
به سوی چشم من چشمی، بکن ای نور چشم من
که تا چشمم ز چشمانت به چشمانی بیاساید
چه دانی حال چشم من چو چشمت نیست در چشمم؟
که چشمم در غم چشمت چه خون از چشم پالاید
اگر چشمت به چشم آرد به چشم خویش سلمان را
خوشا چشمی که پیش چشم تو جانا به چشم آید
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
.
@asheghanehaye_fatima
به چشمانت که چشمم را به جز چشمت نمیباید
به سوی چشم من چشمی، بکن ای نور چشم من
که تا چشمم ز چشمانت به چشمانی بیاساید
چه دانی حال چشم من چو چشمت نیست در چشمم؟
که چشمم در غم چشمت چه خون از چشم پالاید
اگر چشمت به چشم آرد به چشم خویش سلمان را
خوشا چشمی که پیش چشم تو جانا به چشم آید
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
.
@asheghanehaye_fatima
ای که روی تو به صدبار، ز گل تازهترست
از حیایت به عرق، روی گل تازهترست
برقع عارض تو عافیت دلها بود
عافیت باز بر افتاده دور قمرست
سر راز سر زلفت نگشود است کسی
ظاهرا بویی از آن برده نسیم سحرست
از ره دیده دلم رفت به خال و خط تو
کرده مسکین ز پی سود به دریا سفرست
چشم ترک تو به تیر نظر انداخت مرا
چشم ترک توام انداخته باز از نظرست
همه رهگذر آتش رخساره اوست
مردم چشم مرا آبی اگر در جگرست
پسته را گوکه دهن باز مکن، مغز مبر
پیش آن پسته دهن کش سخن اندر شکرست
چون میان تو تنم گرچه خیالی شده است
همچنان این دل مسکین به خیال تو درست
کی تواند دلم از موی میان تو گذشت
که شبی تیره و باریک و رهی درکمرست
سرکشی نیست چو زلف تو و او نیز چو من
از بن گوش به عشق تو درآورده سرست
چشم دارد که چو چشم تو بود نرگس مست
واندرین هیچ نظر نیست چه جای نظرست
لب خشک و مژه تر ز تو دارم حاصل
در جهان نیست جزین هرچه مرا خشک و ترست
سایه زلف تو بر چشمه خورشید افتاد
خم زلف تو مگر چتر شه دادگرست؟
روح محض است تنش، عقل مجرد ذاتش
که جز این هر دو سراپا لطف و هنرست
ای که خاک کف پایت فلک کحلی را
نیل پیشانی مهر و مه کحل بصرست
خط فرمان تو، طغرای مناشیر جهان
حکم دیوان تو، امضای مثال قدرست
در هوا ابر ز ادرار کفت راتبه خوار
در زمین آب ز اجزای درت بهرهورست
خیمه قدر تو را، فلکه ز سقف فلک است
چمن طبع تو را زهره به جای زهر است
آفتابی تو و راتب خور خوان تو، مه است
آسمانی و برآورده رای تو، خورست
ملکت از امن چو اطراف سپهرست درو
رفته آهو بره در چشم و دل شیر نرست
هرکه را گوهر نام تو برآید به زبان
دهنش چون دهن سکه لبالب ز زرست
همه کس را شرف و فخر به علم و هنرست
تویی آنکس که به تو علم و شرف مفتخرست
آن سرافراز نهالیست سنان تو به رزم
که سر و سینه بدخواه تواش بارو برست
هر کجا سرزده در قلب سماک رمحت
در دم رمح تو سربرزده نجم ظفرست
باد از آن در کف آب است به زندان حباب
که به عهد تو به ابکار چمن پرده درست
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
از حیایت به عرق، روی گل تازهترست
برقع عارض تو عافیت دلها بود
عافیت باز بر افتاده دور قمرست
سر راز سر زلفت نگشود است کسی
ظاهرا بویی از آن برده نسیم سحرست
از ره دیده دلم رفت به خال و خط تو
کرده مسکین ز پی سود به دریا سفرست
چشم ترک تو به تیر نظر انداخت مرا
چشم ترک توام انداخته باز از نظرست
همه رهگذر آتش رخساره اوست
مردم چشم مرا آبی اگر در جگرست
پسته را گوکه دهن باز مکن، مغز مبر
پیش آن پسته دهن کش سخن اندر شکرست
چون میان تو تنم گرچه خیالی شده است
همچنان این دل مسکین به خیال تو درست
کی تواند دلم از موی میان تو گذشت
که شبی تیره و باریک و رهی درکمرست
سرکشی نیست چو زلف تو و او نیز چو من
از بن گوش به عشق تو درآورده سرست
چشم دارد که چو چشم تو بود نرگس مست
واندرین هیچ نظر نیست چه جای نظرست
لب خشک و مژه تر ز تو دارم حاصل
در جهان نیست جزین هرچه مرا خشک و ترست
سایه زلف تو بر چشمه خورشید افتاد
خم زلف تو مگر چتر شه دادگرست؟
روح محض است تنش، عقل مجرد ذاتش
که جز این هر دو سراپا لطف و هنرست
ای که خاک کف پایت فلک کحلی را
نیل پیشانی مهر و مه کحل بصرست
خط فرمان تو، طغرای مناشیر جهان
حکم دیوان تو، امضای مثال قدرست
در هوا ابر ز ادرار کفت راتبه خوار
در زمین آب ز اجزای درت بهرهورست
خیمه قدر تو را، فلکه ز سقف فلک است
چمن طبع تو را زهره به جای زهر است
آفتابی تو و راتب خور خوان تو، مه است
آسمانی و برآورده رای تو، خورست
ملکت از امن چو اطراف سپهرست درو
رفته آهو بره در چشم و دل شیر نرست
هرکه را گوهر نام تو برآید به زبان
دهنش چون دهن سکه لبالب ز زرست
همه کس را شرف و فخر به علم و هنرست
تویی آنکس که به تو علم و شرف مفتخرست
آن سرافراز نهالیست سنان تو به رزم
که سر و سینه بدخواه تواش بارو برست
هر کجا سرزده در قلب سماک رمحت
در دم رمح تو سربرزده نجم ظفرست
باد از آن در کف آب است به زندان حباب
که به عهد تو به ابکار چمن پرده درست
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تا بدیدم حلقه زلف تو، روز من، شب است
تا ببوسیدم سر کوی تو، جانم بر لب است
یا رب! آن ابرو، چه محرابی است کز سودای او؟
در زوایای فلک، پیوسته یارب یارب، است
پیش عکس عارضت، میرم که شمع از غیرتش
هر شبی تا روزگاهی در عرق، گه در تب است
آفتابی، امشبم، در خانه طالع میشود
گوییا در خانه طالع، کدامین کوکب است؟
حسن رویت قبله من نیست تنها، کین زمان
در همه روی زمین، یک قبله و یک مذهب است
جان به عزم دست بوست، پای دارد، در رکاب
گر تعلل میرود، سستی ز ضعف مرکب است
روح سلمان، قلب و عشقت بر ترست از طور روح
ورنه عشقت، گفتمی روح است و قلبم قالب است
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تا ببوسیدم سر کوی تو، جانم بر لب است
یا رب! آن ابرو، چه محرابی است کز سودای او؟
در زوایای فلک، پیوسته یارب یارب، است
پیش عکس عارضت، میرم که شمع از غیرتش
هر شبی تا روزگاهی در عرق، گه در تب است
آفتابی، امشبم، در خانه طالع میشود
گوییا در خانه طالع، کدامین کوکب است؟
حسن رویت قبله من نیست تنها، کین زمان
در همه روی زمین، یک قبله و یک مذهب است
جان به عزم دست بوست، پای دارد، در رکاب
گر تعلل میرود، سستی ز ضعف مرکب است
روح سلمان، قلب و عشقت بر ترست از طور روح
ورنه عشقت، گفتمی روح است و قلبم قالب است
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
زنجیر بند زلفت زد حلقه بر در دل
خیل خیال ماهت در دیده ساخت منزل
ای گل ز حسن رویت گشته خجل به صد رو
وی غنچه بر دهانت عاشق شده به صد دل
زلف و خط تو با هم هندوستان وطوطی
رخسار و خال مشکین کافور و حب فلفل
سودای زلف مشکین دارد دل شکسته
دیوانه گشت مسکین می بایدش سلاسل
یاقوت در چکانت الماس راست حامی
شمشاد خوش خرامت خورشید راست حامل
از عکس گونه هایت در تاب ماه نخشت
وز سحر چشمهایت بی آب چاه بابل
خواهی که یوسف جان از چاه غم برآید
پرتاب کن زبالا مشکین رسن فروهل
از حسن گل به گلزار باد افکند ورق را
گر بر شمال خوانم یک شمه زان شمایل
در معرض عفافت ، آن مکه ی طهارت
در مجلس ثنایت ، آن مصدر دلایل
از رشک حسن خطت ، دست نگار بر سر
وز شرم لطف طبعت ، پای زلال در گل
دارد زحسن خلقت ، باد شمال بویی
شاخ شجر بدان بو ، باشد به باد مایل
چشم وچراغ عالم ، بودی تو پیش از آن دم
کافلاک در گرفتند ، اجرام را مشاعل
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
خیل خیال ماهت در دیده ساخت منزل
ای گل ز حسن رویت گشته خجل به صد رو
وی غنچه بر دهانت عاشق شده به صد دل
زلف و خط تو با هم هندوستان وطوطی
رخسار و خال مشکین کافور و حب فلفل
سودای زلف مشکین دارد دل شکسته
دیوانه گشت مسکین می بایدش سلاسل
یاقوت در چکانت الماس راست حامی
شمشاد خوش خرامت خورشید راست حامل
از عکس گونه هایت در تاب ماه نخشت
وز سحر چشمهایت بی آب چاه بابل
خواهی که یوسف جان از چاه غم برآید
پرتاب کن زبالا مشکین رسن فروهل
از حسن گل به گلزار باد افکند ورق را
گر بر شمال خوانم یک شمه زان شمایل
در معرض عفافت ، آن مکه ی طهارت
در مجلس ثنایت ، آن مصدر دلایل
از رشک حسن خطت ، دست نگار بر سر
وز شرم لطف طبعت ، پای زلال در گل
دارد زحسن خلقت ، باد شمال بویی
شاخ شجر بدان بو ، باشد به باد مایل
چشم وچراغ عالم ، بودی تو پیش از آن دم
کافلاک در گرفتند ، اجرام را مشاعل
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
گل فردوس چه باشد که به روی تو رسد
یا نسیمش که به خاک سر کوی تو رسد
از خط سبز تو در آتشم ای آب حیات!
رشکم آید که خضر بر لب جوی تو رسد
ز آفتابم شده در تاب که در روی تو تافت
تاب خورشید چه باشد که به روی تو رسد؟
چشم بد دور ز روی تو و خود چشم بدان
حیف باشد که بدان روی نکوی تو رسد
من به بوی توام ای دوست هواخواه بهار
کز نسیمش به دماغم همه بوی تو رسد
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
یا نسیمش که به خاک سر کوی تو رسد
از خط سبز تو در آتشم ای آب حیات!
رشکم آید که خضر بر لب جوی تو رسد
ز آفتابم شده در تاب که در روی تو تافت
تاب خورشید چه باشد که به روی تو رسد؟
چشم بد دور ز روی تو و خود چشم بدان
حیف باشد که بدان روی نکوی تو رسد
من به بوی توام ای دوست هواخواه بهار
کز نسیمش به دماغم همه بوی تو رسد
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چشمم از پرتو خورشید رخت، گیرد آب
رویت از آتش اندیشه دل یابد تاب
چشم مست تو که بر هر طرفی، میافتد
بر من افتاد، زمستی و مرا کرد خراب
با خیال تو مرا، خواب نیاید در چشم
کو خیالت که طلب میکندش، دیده در آب
به تمنای لب لعل تو گردد، بر کف
آتشین جان رسانیده به لب، جام شراب
چون نه از آب و گلی، بلکه همه جان و دلی
که گر از ماء و ترابی، پس ازین ما و تراب
دیگران را هوس جنت اگر میباشد
روضه جنت سلمان در توست، از همه باب
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
رویت از آتش اندیشه دل یابد تاب
چشم مست تو که بر هر طرفی، میافتد
بر من افتاد، زمستی و مرا کرد خراب
با خیال تو مرا، خواب نیاید در چشم
کو خیالت که طلب میکندش، دیده در آب
به تمنای لب لعل تو گردد، بر کف
آتشین جان رسانیده به لب، جام شراب
چون نه از آب و گلی، بلکه همه جان و دلی
که گر از ماء و ترابی، پس ازین ما و تراب
دیگران را هوس جنت اگر میباشد
روضه جنت سلمان در توست، از همه باب
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تا زماه طلعتت، طرف نقاب، افتاده است
لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است
رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من
مردم بیچاره را، در خانه آب، افتاده است
میکشد مسکین دلم، تاب طناب طرهات
چون کند، در گردن او، این طناب، افتاده است
خیل خونخوار خیال، اطراف چشم من، گرفت
آنچنان کز دیده من، راه خواب، افتاده است
چشم مستت دیدهام، روزی، وزان مستی هنوز
در خرابات مغان، سلمان، خراب افتاده است
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
لرزه از عکس رخت، بر آفتاب، افتاده است
رحمتی فرما، که از باران اشک چشم من
مردم بیچاره را، در خانه آب، افتاده است
میکشد مسکین دلم، تاب طناب طرهات
چون کند، در گردن او، این طناب، افتاده است
خیل خونخوار خیال، اطراف چشم من، گرفت
آنچنان کز دیده من، راه خواب، افتاده است
چشم مستت دیدهام، روزی، وزان مستی هنوز
در خرابات مغان، سلمان، خراب افتاده است
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
اگر حسن تو بگشاید، نقاب از چهره دعوی را
به گل رضوان بر انداید، در فردوس اعلی را
وگر سرور سر افرازت، زجنت، سایه بردارد
دگر برگ سر افرازی، نباشد شاخ طوبی را
فروغ حسن رویت کی، تواند دیده هر بیدل؟
دلی چون کوه میباید، که بر تابد تجلی را
اگر عکس رخ و بوی سر زلفت، نبودندی
که، بنمودی شب دیجور، نور از طور موسی را؟
به بازار سر زلفت، که هست آن حلقه سودا
نباشد قیمتی چندان، متاع دین و دنیا را
به وجهی تا دهان تو نشد پیدا، ندانستند
کزین رو صحبتی نیک است، با خورشید عیسی را
اگر زاهد برد بوی از، نسیم رحمت لطفت
چو گل بر هم برد صد تو، لباس زهد و تقوی را
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
به گل رضوان بر انداید، در فردوس اعلی را
وگر سرور سر افرازت، زجنت، سایه بردارد
دگر برگ سر افرازی، نباشد شاخ طوبی را
فروغ حسن رویت کی، تواند دیده هر بیدل؟
دلی چون کوه میباید، که بر تابد تجلی را
اگر عکس رخ و بوی سر زلفت، نبودندی
که، بنمودی شب دیجور، نور از طور موسی را؟
به بازار سر زلفت، که هست آن حلقه سودا
نباشد قیمتی چندان، متاع دین و دنیا را
به وجهی تا دهان تو نشد پیدا، ندانستند
کزین رو صحبتی نیک است، با خورشید عیسی را
اگر زاهد برد بوی از، نسیم رحمت لطفت
چو گل بر هم برد صد تو، لباس زهد و تقوی را
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
چشم من گوش خیالت دارد، اما خواب نیست
هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست
دیده را هر شب خیالت میشود مهمان، ولی
دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست
رویت آمد، قبله دل ابروت، محراب جان
اهل معنی را برون، زین قبله و محراب نیست
با خیالت، خواب در چشمم نمیگیرد قرار
خواب میداند که راه سیل، جای خواب نیست
رشته جانم کی آرد تاب شمع روی تو
چون چراغ عقل را با شور عشقت تاب نیست
مجلس ما روشن است، از طلعتش، مه را بگو
دیده بر هم نه، که امشب حاجت مهتاب نیست
سلمان ساوجی, دیوان اشعار, غزلیات
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
هست جان را، عزم پا بوست ولی، اسباب نیست
دیده را هر شب خیالت میشود مهمان، ولی
دیده را اسباب مهمان در میان جز آب نیست
رویت آمد، قبله دل ابروت، محراب جان
اهل معنی را برون، زین قبله و محراب نیست
با خیالت، خواب در چشمم نمیگیرد قرار
خواب میداند که راه سیل، جای خواب نیست
رشته جانم کی آرد تاب شمع روی تو
چون چراغ عقل را با شور عشقت تاب نیست
مجلس ما روشن است، از طلعتش، مه را بگو
دیده بر هم نه، که امشب حاجت مهتاب نیست
سلمان ساوجی, دیوان اشعار, غزلیات
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
مسکین تنم به بویت، خو کرده است با جان
ورنه به نسبت از تن، دورست راه تا جان
حیف آیدم بریدن، زلفت که آن دو زلفت
هر مورگی است کان رگ، پیوسته است با جان
بر هر طرف که سروت، یک روز میخرامد
میروید از زمین تن، میبارد از هوا جان
باد صبا ز کویت، جان میبرد به دامن
در حیرتم کز آنجا، چون میبرد صبا جان؟
از شوق وصلت آمد، جان عزیز بر لب
گر میشود میسر، سهل است گو بر آ جان
در گوشههای چشمت جان جای کرد جانا
زیرا نیافت بهتر زان گوشه هیچ جا جان
جان و دلم فتادند، اندر محیط عشقت
دل غرقه گشت و تا لب، آمد به صد بلا جان
در خلوت وصالت، سلمان چگونه گنجد؟
سلمان تنست و آنجا جای دلست یا جان
سلمان ساوجی, دیوان اشعار, غزلیات
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ورنه به نسبت از تن، دورست راه تا جان
حیف آیدم بریدن، زلفت که آن دو زلفت
هر مورگی است کان رگ، پیوسته است با جان
بر هر طرف که سروت، یک روز میخرامد
میروید از زمین تن، میبارد از هوا جان
باد صبا ز کویت، جان میبرد به دامن
در حیرتم کز آنجا، چون میبرد صبا جان؟
از شوق وصلت آمد، جان عزیز بر لب
گر میشود میسر، سهل است گو بر آ جان
در گوشههای چشمت جان جای کرد جانا
زیرا نیافت بهتر زان گوشه هیچ جا جان
جان و دلم فتادند، اندر محیط عشقت
دل غرقه گشت و تا لب، آمد به صد بلا جان
در خلوت وصالت، سلمان چگونه گنجد؟
سلمان تنست و آنجا جای دلست یا جان
سلمان ساوجی, دیوان اشعار, غزلیات
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
تا نفس هست به یاد تو برآید نفسم
ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم
پس ازین دست من و دامن سودای شما
چند گردم پی سودای پراکنده بسم
تو به خوبی و لطافت چو گل و آبی و من
با گل و آب برآمیخته چون خار و خسم
کی بود کی که به وصلت رسم ای عمر عزیز؟
ترسم این عمر به پایان رسد و من نرسم
سخت بیمارم و غیر از تو هوس نیست مرا
به عیادت به سرآ تا به سر آید هوسم
ای صبا بلبل مستم ز گلستان وصال
بویی آخر به من آور که اسیر قفسم
کار سلمان چونی افتاد کنون با نفسی
بر لبم نه لب و بنواز چونی یک نفسم
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
ور به غیر از تو بود، هیچکسم هیچکسم
پس ازین دست من و دامن سودای شما
چند گردم پی سودای پراکنده بسم
تو به خوبی و لطافت چو گل و آبی و من
با گل و آب برآمیخته چون خار و خسم
کی بود کی که به وصلت رسم ای عمر عزیز؟
ترسم این عمر به پایان رسد و من نرسم
سخت بیمارم و غیر از تو هوس نیست مرا
به عیادت به سرآ تا به سر آید هوسم
ای صبا بلبل مستم ز گلستان وصال
بویی آخر به من آور که اسیر قفسم
کار سلمان چونی افتاد کنون با نفسی
بر لبم نه لب و بنواز چونی یک نفسم
#سلمان_ساوجی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
إِذا ما نَسيتُكَ مَن أَذكُرُ
سِواكَ بِبالي لا يَخطُرُ
#بهاء_الدين_زهير
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
#سلمان_ساوجی
#ادبیات_تطبیقی
#تناظر
@asheghanehaye_fatima
سِواكَ بِبالي لا يَخطُرُ
#بهاء_الدين_زهير
ما را به جز خیالت، فکری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد
#سلمان_ساوجی
#ادبیات_تطبیقی
#تناظر
@asheghanehaye_fatima