عاشقانه های فاطیما
Photo
@asheghanehaye_fatima
دو تکه رخت ریخته بر صندلی
یادآور برهنگی توست
سوراخ جا بخاری که به روی زمستان بستی
شاید بهار آینده
راه عروج ماست
تا
نیلگونه ها
گر قصه ی قدیمی یادت باشد
این رختخواب قالیچه ی سلیمان خواهد شد
آن جا اگر بخواهم که در برت گیرم
لازم نکرده دست بسایم به جسم تو
فصلی مقدر است زمستان برای عشق
چون در بهار بذر زمستان شکفتنی است...
#محمد_علی_سپانلو
دو تکه رخت ریخته بر صندلی
یادآور برهنگی توست
سوراخ جا بخاری که به روی زمستان بستی
شاید بهار آینده
راه عروج ماست
تا
نیلگونه ها
گر قصه ی قدیمی یادت باشد
این رختخواب قالیچه ی سلیمان خواهد شد
آن جا اگر بخواهم که در برت گیرم
لازم نکرده دست بسایم به جسم تو
فصلی مقدر است زمستان برای عشق
چون در بهار بذر زمستان شکفتنی است...
#محمد_علی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
همیشه
در من صبحی باش
که خوب می داند
در کدام چشم بپاید
و در کدام خواب بگشاید
طلوع کوچک آزادی مرا
کتاب نقره ای شادی مرا
حکایتی است
که در آینده از تو می خوانند...
#محمد_علی_سپانلو
همیشه
در من صبحی باش
که خوب می داند
در کدام چشم بپاید
و در کدام خواب بگشاید
طلوع کوچک آزادی مرا
کتاب نقره ای شادی مرا
حکایتی است
که در آینده از تو می خوانند...
#محمد_علی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
ریشه ندارد ولی دوام دارد رویا
افسوس که بوسه های ما خواب آور بود!
من خاطره ی توام،نه برنامه ی تو
و زندگی مشترک ما
با بیداری ارتباطی ندارد.
#محمد_علی_سپانلو
ریشه ندارد ولی دوام دارد رویا
افسوس که بوسه های ما خواب آور بود!
من خاطره ی توام،نه برنامه ی تو
و زندگی مشترک ما
با بیداری ارتباطی ندارد.
#محمد_علی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
لیلی!
دیدی که خاک جمله فسانه است
_دیدی که عشق
این جرعه سپید_برای از تشنگی نمردن
دیدی که عشق نیز بهانه است.
#محمد_علی_سپانلو
لیلی!
دیدی که خاک جمله فسانه است
_دیدی که عشق
این جرعه سپید_برای از تشنگی نمردن
دیدی که عشق نیز بهانه است.
#محمد_علی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
تو یادگاری،تو وسوسه ای،تو گفت و گوی درونی
چگونه می توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه ات
بهانه ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده ای
به سرنوشت رضایت دادم
#محمد_علی_سپانلو
تو یادگاری،تو وسوسه ای،تو گفت و گوی درونی
چگونه می توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه ات
بهانه ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده ای
به سرنوشت رضایت دادم
#محمد_علی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
...
کم کم خطوط دورنگار
بی رنگ می شود
ازنامه های عاشقانه در آینده
یک دسته کاغذ سفید به جا می ماند
در پاکتی که نام تو بر پشت آن
آواز
ناشناسی می خواند
در قصه ای علیه فراموشی
من با تو روی عشق گرو بستم
آن حقه را که نام و نشان تو داشت
گرچه به خاطرت نیست ، نشکستم
میراث من همین هاست
آیا به چشم کس برسد ؟ شک دارم
شک دارم این که بختی باشد
در کشف رمز های سفید فاکس
رئح زبان
که از قفس خط پرید و رفت
اما بعید نیست ، پس از سالها
چشمان عاشقی که شبیه توست
راهی به کشف قصه ی ما یابد
جای گر گرفتگی واژه ها
#محمد_علی_سپانلو
...
کم کم خطوط دورنگار
بی رنگ می شود
ازنامه های عاشقانه در آینده
یک دسته کاغذ سفید به جا می ماند
در پاکتی که نام تو بر پشت آن
آواز
ناشناسی می خواند
در قصه ای علیه فراموشی
من با تو روی عشق گرو بستم
آن حقه را که نام و نشان تو داشت
گرچه به خاطرت نیست ، نشکستم
میراث من همین هاست
آیا به چشم کس برسد ؟ شک دارم
شک دارم این که بختی باشد
در کشف رمز های سفید فاکس
رئح زبان
که از قفس خط پرید و رفت
اما بعید نیست ، پس از سالها
چشمان عاشقی که شبیه توست
راهی به کشف قصه ی ما یابد
جای گر گرفتگی واژه ها
#محمد_علی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی
چگونه می توانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه هایت،
تو واژه ای تو کلامی تو بوسه ای تو
سلامی
چگونه می توانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامه هایت،
تو یادگاری تو وسوسه ای تو گفت و گوی درونی
چگونه می توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه ات.
بهانه ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده ای
به سرنوشت رضایت دادم...
#محمد_علی_سپانلو
تو ساعتی تو چراغی تو بستری تو سکوتی
چگونه می توانم
که غایبت بدانم
مگر که خفته باشی در اندوه هایت،
تو واژه ای تو کلامی تو بوسه ای تو
سلامی
چگونه می توانم که غایبت بدانم
مگر که مرده باشی در نامه هایت،
تو یادگاری تو وسوسه ای تو گفت و گوی درونی
چگونه می توانی که غایبم بدانی
مگر که مرده باشم من در حافظه ات.
بهانه ها را مرور کردم
گذشته را به آفتاب سپردم
به عشق مرده
رضایت دادم
یعنی
همین که تو در دوردست زنده ای
به سرنوشت رضایت دادم...
#محمد_علی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
با شاخه ی گل یخ
از مرز این زمستان خواهم گذشت
جایی کنار آتش گمنامی
آن وام کهنه را به تو پس می دهم
تا همسفر شوی
با عابران شیفته ی گم شدن
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من
شهری که در ستایش زیبایی
دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی
لب می زنم
و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم
چیزی که از تو وام گرفتم
مهر تو را به قلب تو پس می دهم
آری قسم به ساعت آتش
گم می کنم اگر تو پیدا کنی
این دستبند باز شد اینک
از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست
#محمد_علی_سپانلو
با شاخه ی گل یخ
از مرز این زمستان خواهم گذشت
جایی کنار آتش گمنامی
آن وام کهنه را به تو پس می دهم
تا همسفر شوی
با عابران شیفته ی گم شدن
شاید حقیقتی یافتی
همرنگ آسمان دیار من
شهری که در ستایش زیبایی
دور از تو قهوه ای که مرا مهمان کردی
لب می زنم
و شاخه ی گل یخ را کنار فنجان جا می گذارم
چیزی که از تو وام گرفتم
مهر تو را به قلب تو پس می دهم
آری قسم به ساعت آتش
گم می کنم اگر تو پیدا کنی
این دستبند باز شد اینک
از دست تو که میوه ی سایش به واژه هاست
#محمد_علی_سپانلو
@sheghanehaye_fatima
آخرین چکه ی بارانم
آویخته
از برگی خشک
از زن لخت درخت
به زمین غلتیدم
دود شیری رنگ
شاید بدنت بود که از شعله ی افسرده ی خود بر می
خاست
عشق ما بوی زمستان می داد
چشم تردید
اگر بسته ، اگر باز
نمی بیند زیبایی را
عشق ما بیشتر از پاییز
بیگانه از امید نبود
#محمد_علی_سپانلو
آخرین چکه ی بارانم
آویخته
از برگی خشک
از زن لخت درخت
به زمین غلتیدم
دود شیری رنگ
شاید بدنت بود که از شعله ی افسرده ی خود بر می
خاست
عشق ما بوی زمستان می داد
چشم تردید
اگر بسته ، اگر باز
نمی بیند زیبایی را
عشق ما بیشتر از پاییز
بیگانه از امید نبود
#محمد_علی_سپانلو
بی نشان در تو سفر كردم
صبح لبخند تو را نوشيدم
شام گيسوی تو باريد به من
گل ياقوت كه در نقره نفس می زد
گفت: ای دوست مرا پرپر كن
و بياموز به من، غرق شدن.
در همين آه بلندی كه به دريا جاری است
در سراپای تو پارو زدم و
لذت غرق شدن با هم را
لحظه ای تجربه كردم كه گريخت
#محمد_علی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima
بی نشان در تو سفر كردم
صبح لبخند تو را نوشيدم
شام گيسوی تو باريد به من
گل ياقوت كه در نقره نفس می زد
گفت: ای دوست مرا پرپر كن
و بياموز به من، غرق شدن.
در همين آه بلندی كه به دريا جاری است
در سراپای تو پارو زدم و
لذت غرق شدن با هم را
لحظه ای تجربه كردم كه گريخت
#محمد_علی_سپانلو
@asheghanehaye_fatima