عاشقانه های فاطیما
820 subscribers
21.2K photos
6.5K videos
276 files
2.94K links
منتخب بهترین اشعار عاشقانه دنیا
عشق
گلایه
دلتنگی
اعتراض
________________
و در پایان
آنچه که درباره‌ی خودم
می‌توانم بگویم
این است:
من شعری عاشقانه‌ام
در جسمِ یک زن.
الکساندرا واسیلیو

نام مرا بنویسید
پای تمام بیانیه‌هایی که
لبخند و بوسه را آزاد می‌خواهند..
Download Telegram
@asheghanehaye_fatima




ای کِسوتِ زیبایی بر قامتِ چالاکت!
زیبا نتواند دید الا نظرِ پاکت

گر منزلتی دارم، بر خاک درت میرم
باشد که گذر باشد یک روز بر آن خاکت

دانم که سرم روزی در پای تو خواهد شد
هم در تو گریزندم دست من و فِتراکت*

ای چشمِ خِرَد حیران در مَنظر مطبوعت!
وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت!

گفتم که نیاویزم با مار سر زلفت
بیچاره فروماندم پیشِ لبِ ضحّاکت

مَه روی بپوشاند، خورشید خجل مانَد
گر پرتو روی افتد بر طارِم*افلاکت

گر جمله ببخشایی فضل است بر اصحابت
ور جمله بسوزانی، حکم است بر املاکت

خون همه کس ریزی، از کس نبوَد بیمت
جرم همه کس بخشی، از کس نبوَد باکت

چندان که جفا خواهی می‌کن که نمی‌گردد
غم گِرد دل سعدی با یادِ طربناکت...

#سعدی_جان
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۱۴۲
#مفعول_مفاعیلن_مفعول_مفاعیلن

توضیحات:
فتراک: تسمه و دوال که از عقب زین اسب می‌آویزند و با آن چیزی به ترک می‌بندند، ترک بند
طارِم: آسمان
@asheghanehaye_fatima



هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد🙁

آن کس که دلی دارد آراسته‌ی معنی
گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد

گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد
ور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزد👌

آخر نه منم تنها در بادیه‌ی سودا
عشق لب شیرینت بس شور برانگیزد

بی بخت چه فن سازم تا برخورم از وصلت
بی‌مایه زبون باشد هر چند که بستیزد

فضل است اگرم خوانی عدل است اگرم رانی
قدر تو نداند آن کز زجر تو بگریزد

تا دل به تو پیوستم راه همه دربستم
جایی که تو بنشینی بس فتنه که برخیزد

سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز
ور روی بگردانی در دامنت آویزد☹️

#سعدی
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۱۸۷
#مفعول_مفاعیلن_مفعول_مفاعیلن
@asheghanehaye_fatima



گر آن مراد شبی در کنار ما باشد
زهی سعادت و دولت که یار ما باشد

اگر هزار غم است از جهانیان بر دل
همین بس است که او غمگسار ما باشد👌

به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق
گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد

از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان
وزین جهت شرف روزگار ما باشد

جفای پرده درانم تفاوتی نکند
اگر عنایت او پرده دار ما باشد

مراد خاطر ما مشکل است و مشکل نیست
اگر مراد خداوندگار ما باشد

به اختیار قضای زمان بباید ساخت
که دایم آن نبود کاختیار ما باشد

وگر به دست نگارین دوست کشته شویم
میان عالمیان افتخار ما باشد

به هیچ کار نیایم گرم تو نپسندی
وگر قبول کنی کار کار ما باشد

نگارخانه‌ی چینی که وصف می‌گویند
نه ممکن است که مثل نگار ما باشد

چنین غزال که وصفش همی‌رود سعدی
گمان مبر که به تنها شکار ما باشد

#سعدی_جان
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۱۹۲
#مفاعلن_فعلاتن_مفاعلن_فعلن
@asheghanehaye_fatima




تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد

من از دست تو در عالم نهم روی
ولیکن چون تو در عالم نباشد

عجب گر در چمن برپای خیزی
که سرو راست پیشت خم نباشد

مبادا در جهان دلتنگ رویی
که رویت بیند و خرم نباشد

من اول روز دانستم که این عهد
که با من می‌کنی محکم نباشد 🙁

که دانستم که هرگز سازگاری
پری را با بنی آدم نباشد

مکن یارا دلم مجروح مگذار
که هیچم در جهان مرهم نباشد

بیا تا جان شیرین در تو ریزم
که بخل و دوستی با هم نباشد

نخواهم بی تو یک دم زندگانی
که طیب عیش بی همدم نباشد

نظر گویند سعدی با که داری
که غم با یار گفتن غم نباشد

حدیث دوست با دشمن نگویم
که هرگز مدعی محرم نباشد👌

#سعدی_جان
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۲۰۳
#مفاعیلن_مفاعیلن_فعولن
@asheghanehaye_fatima



کسی که روی تو دیده‌ست حال من داند
که هر که دل به تو پرداخت صبر نتواند

مگر تو روی بپوشی و گر نه ممکن نیست
که آدمی که تو بیند نظر بپوشاند

هر آفریده که چشمش بر آن جمال افتاد
دلش ببخشد و بر جانت آفرین خواند

اگر به دست کند* باغبان چنین سروی
چه جای چشمه که بر چشم‌هات بنشاند

چه روزها به شب آورد جان منتظرم
به بوی آن که شبی با تو روز گرداند

به چند حیله شبی در فراق روز کنم
و گر نبینمت آن روز هم به شب ماند

جفا و سلطنتت می‌رسد ولی مپسند
که گر سوار براند پیاده درماند

به دست رحمتم از خاک آستان بردار
که گر بیفکنیم کس به هیچ نستاند

چه حاجت است به شمشیر قتل عاشق را
حدیث دوست بگویش که جان برافشاند

پیام اهل دل است این خبر که سعدی داد
نه هر که گوش کند معنی سخن داند

#سعدی
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۲۱۹
#مفاعلن_فعلاتن_مفاعلن_فعلن

به دست کردن: فراهم کردن، به دست آوردن.
@asheghanehaye_fatima




اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهد ماضی را شبی دستی برافشانم

چنانت دوست می‌دارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم👌

دلم صد بار می‌گوید که چشم از فتنه بر هم نِه
دگر ره دیده می‌افتد بر آن بالای فتانم

تو را در بوستان باید که پیش سرو بنشینی
و گر نه باغبان گوید که دیگر سرو ننشانم

رفیقانم سفر کردند هر یاری به اقصایی
خلاف من که بگرفته است دامن در مغیلانم

به دریایی درافتادم که پایانش نمی‌بینم
کسی را پنجه افکندم که درمانش نمی‌دانم

فراقم سخت می‌آید ولیکن صبر می‌باید
که گر بگریزم از سختی رفیق سست پیمانم 😑

مپرسم دوش چون بودی به تاریکی و تنهایی
شب هجرم چه می‌پرسی که روز وصل حیرانم

شبان آهسته می‌نالم مگر دردم نهان ماند
به گوش هر که در عالم رسید آواز پنهانم

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت
من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

من آن مرغ سخندانم که در خاکم رود صورت
هنوز آواز می‌آید به معنی از گلستانم

#سعدی_جان
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۴۱۴
#مفاعیلن_مفاعیلن_مفاعیلن_مفاعیلن

پ.ن: مشق شب: ۱۰۰ بار بنویسید
چنانت دوست می‌دارم
چنانت دوست می دارم
چنانت دوست می‌دارم....☹️
@asheghanehaye_fatima



آن کس که از او صبر محال است و سکونم
بگذشت ده انگشت فروبرده به خونم

پرسید که چونی ز غم و درد جدایی؟
گفتم نه چنانم که توان گفت که چونم 😭

زان گه که مرا روی تو محراب نظر شد
از دست زبان‌ها به تحمل چو ستونم

مشنو که همه عمر جفا برده‌ام از کس
جز بر سر کوی تو که دیوار زبونم

بیم است چو شرح غم عشق تو نویسم
کآتش به قلم در فتد از سوز درونم

آنان که شمردند مرا عاقل و هشیار
کو تا بنویسند گواهی به جنونم 👌

شمشیر برآور که مرادم سر سعدیست
ور سر ننهم در قدمت عاشق دونم

#سعدی
#عالیجناب_سعدی
#غزل_شماره_۴۲۲
#مفعول_مفاعیل_مفاعیل_فعولن
@asheghanehaye_fatima


تب کرده ام
هذیان برایت مینویسم
مغزم پراست از فکرهای اشتباهی

بگذار حالت رابپرسم
گرچه دیر است؛
#عالیجناب شعرهایم ، روبه راهی؟

...🚶...
#مژگان_عباسلو
#فاطیما
@asheghanehaye_fatima


تب کرده ام پیراهنم ویروس دارد
گلبوته هایش داغ نامحسوس دارد
من دیده ام در تب می افتد ماه در حوض
ساعت هم آنجا گردش معکوس دارد

باور کنید آقا اجازه! دست من نیست
این عشق تنها با جنون تکمیل می شد
از برف شبهای زمستانی بپرسید
وقتی می آمد مدرسه تعطیل می شد

سر زد شبیه آفتاب از پشت دیوار
مهتاب را در آسمانت خط خطی کرد
تا من به چشمت ماه پیشانی بیایم
قلب تو را مانند بمب ساعتی کرد

از روستاهای خیالی می گذشتیم
آنجا زنی با خاطراتش شال می بافت
با بافه ای از جنس رویاهای رنگین
هر شب برای یک مسافر فال می بافت



تب کرده ام، هذیان برایت می نویسم
مغزم پر است از فکرهای اشتباهی!
بگذار حالت را بپرسم گرچه دیر است:

#عالیجناب_شعرهایم! روبراهی؟!


#مژگان_عباسلو