.....
تابستانی که #تو را کم داشته باشد
که تابستان نیست؛
تو باید باشی کنار تمام اتفاقات حال خوب کن دنیا
کنار آن لیوان پر از آبهندوانهی شیرین و خنک
و رقص قالبهای کوچک یخ کنار فالودههای پر از آبلیمو
که عطر کوچه پس کوچههای شیراز را میدهند
کنار بستنی قیفیهایی که آب میشوند و دستانی که غرق
کنار آفتاب گرم و طلایی رنگی
که از پنجره سرک میکشد به هوای چشمهایت
تو باید باشی
در تن تمام پیراهنهای گلدار و نخی تابستانه
و کنار آن سنجاق سرهای رنگی
که هوای موهایت به سرشان زده
تو باید باشی برای خاطر دل تمام شمعدانیها
و برای خاطر من که بی تو
آب خوش از گلوی لحظههایم
پایین نمیرود ...
#مهسا_رضائی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
تابستانی که #تو را کم داشته باشد
که تابستان نیست؛
تو باید باشی کنار تمام اتفاقات حال خوب کن دنیا
کنار آن لیوان پر از آبهندوانهی شیرین و خنک
و رقص قالبهای کوچک یخ کنار فالودههای پر از آبلیمو
که عطر کوچه پس کوچههای شیراز را میدهند
کنار بستنی قیفیهایی که آب میشوند و دستانی که غرق
کنار آفتاب گرم و طلایی رنگی
که از پنجره سرک میکشد به هوای چشمهایت
تو باید باشی
در تن تمام پیراهنهای گلدار و نخی تابستانه
و کنار آن سنجاق سرهای رنگی
که هوای موهایت به سرشان زده
تو باید باشی برای خاطر دل تمام شمعدانیها
و برای خاطر من که بی تو
آب خوش از گلوی لحظههایم
پایین نمیرود ...
#مهسا_رضائی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
#تو_از_یادم_نمیروی
برهنه به بستر بیکسی مُردن، تو از یادم نمیروی
خاموش به رساترین شیونِ آدمی، تو از یادم نمیروی
گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بیقرار، تو از یادم نمیروی
سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهایی،
تو از یادم نمیروی
سوزَنریزِ بیامانِ باران، بر پیچک و ارغوان،
تو از یادم نمیروی
تو ... تو با من چه کردهای که از یادم نمیروی؟!
دیر آمدی ... دُرُست!
پرستارِ پروانه و ارغوان بودهای، دُرُست!
مراقب خواناترین ترانه از هقهقِ گریه بودهای، دُرُست!
رازدارِ آوازِ اهل باران بودهای، دُرُست!
غمگینترین خاطراتِ دریا بودهای، دُرُست!
اما از من و این اندوهِ پُرسینه بیخبر، چرا؟
آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بُخار این شیشه کشیدم
چقدر کوچه را تا باورِ آسمان و کبوتر
تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور
تا صحبتِ پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!
باز عابران، همان عابرانِ خستهی همیشگی بودند
باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و
شهر، همان شهر ساکتِ سالیان ...!
من اما از همان اولِ بارانِ بیقرار میدانستم
دیدار دوبارهی ما مُیَسّر است ...
مرا نان و آبی، علاقهی عریانی،
ترانهی خُردی، توشهی قناعتی بس بود
تا برای همیشه با اندکی شادمانی و شبی از خوابِ تو سَر کُنم.
#سیدعلی_صالحی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
برهنه به بستر بیکسی مُردن، تو از یادم نمیروی
خاموش به رساترین شیونِ آدمی، تو از یادم نمیروی
گریبانی برای دریدنِ این بغضِ بیقرار، تو از یادم نمیروی
سفری ساده از تمامِ دوستتْ دارمِ تنهایی،
تو از یادم نمیروی
سوزَنریزِ بیامانِ باران، بر پیچک و ارغوان،
تو از یادم نمیروی
تو ... تو با من چه کردهای که از یادم نمیروی؟!
دیر آمدی ... دُرُست!
پرستارِ پروانه و ارغوان بودهای، دُرُست!
مراقب خواناترین ترانه از هقهقِ گریه بودهای، دُرُست!
رازدارِ آوازِ اهل باران بودهای، دُرُست!
غمگینترین خاطراتِ دریا بودهای، دُرُست!
اما از من و این اندوهِ پُرسینه بیخبر، چرا؟
آه که چقدر سرانگشتِ خسته بر بُخار این شیشه کشیدم
چقدر کوچه را تا باورِ آسمان و کبوتر
تا خوابِ سرشاخه در شوقِ نور
تا صحبتِ پسین و پروانه پائیدم و تو نیامدی!
باز عابران، همان عابرانِ خستهی همیشگی بودند
باز خانه، همان خانه و کوچه، همان کوچه و
شهر، همان شهر ساکتِ سالیان ...!
من اما از همان اولِ بارانِ بیقرار میدانستم
دیدار دوبارهی ما مُیَسّر است ...
مرا نان و آبی، علاقهی عریانی،
ترانهی خُردی، توشهی قناعتی بس بود
تا برای همیشه با اندکی شادمانی و شبی از خوابِ تو سَر کُنم.
#سیدعلی_صالحی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
پس چشم به راهت خواهم ماند
چونان خانهای متروک
که بیایی و در من زندگی کنی
که بیایی و پنجرههایم دیگر درد نکشند
#پابلو_نرودا
#تو_را_منتظرم
@asheghanehaye_fatima
چونان خانهای متروک
که بیایی و در من زندگی کنی
که بیایی و پنجرههایم دیگر درد نکشند
#پابلو_نرودا
#تو_را_منتظرم
@asheghanehaye_fatima
Forwarded from شعرنوش
🔘 #تو_خوبی
✍️ شاعر #سید_مهدی_موسوی
📀 تنظیم #آرتا_رحیمی
🕊 ارائه شده در کانال #شعرنوش
تو خوبی
شبیه غروبی که از پشت شیشه همیشه به من،
به وطن ربط دارد
ستونهای چوبی این خانهی عاشقانه
بدون دلیل و بهانه
به زن ربط دارد
به نزدیکی و دوریِ دوست
به حسّ سرانگشت بر پوست
به تاریکیِ مطلقِ هیچ در مشت
به عاشق شدن ربط دارد
تو خوبی
شبیه یک آهنگِ دلتنگ را
از دو سوی جهان گوش دادن
به گوشیِ خاموش و
آغوش او فکر کردن
به بغضِ پلنگِ پتو فکر کردن
به بوی تنش
که مرا میسپارد به هر موج
که دفنم کند توی دریاچهای باستانی
به جنگِ جهانیِ در خوابهایم
که میآیم از اوج پایین و پایین
به یک جوجه که مادرش دیر کرده
به یک بغض سنگین
که توی گلو گیر کرده
تو خوبی
شبیه کششهای آتش به پنبه
پس از هفتهها دیدنت چند شنبه
از این مردِ آمادهی مرگ
از آن آخرین برگ
به تو پل زدن
تو را دیدن و بو کشیدن
به محض رسیدن
هوس کردنِ بوسه بر گردنت
بغل کردنت از زمین و زمان مثل بادی رها
به آن چشمها زل زدن
تو خوبی
صدای «حمیرا»ی در جادههای شمالی
شبیه تکان خوردنِ شانه در رقصهای جنوبی
در این روزهایی که با سوز
از چشمِ خیسم به تو مینویسم
در آن لحظهای که رفیقانِ نزدیک
در آن راهِ بیماهِ تاریک
پس از دیدن برق شلّیک
مردّد شدند
من از اسب افتادم و عاشقانم
همه از کنارم فقط رد شدند
اگر دوستان بد شدند
در آن روزهای عمودیِ دودی
پس از بر تنم جای زخم و کبودی
تو بودی
در این روزهای فقط گریه در حال مستی
تو هستی
من از یاد بردم که از یاد بردم
زمین را،
زمان را،
غم جاودان را
همه دوستان را،
همه دشمنان را
غم عشق و نان را
فراموش کردم
تو ماندی فقط بر تنم مثل یک خالکوبی
به آغوش "تو" فکر کردم
به آواز خاموش "تو" فکر کردم
تو خوبی
تو خوبی...
✍️ شاعر #سید_مهدی_موسوی
📀 تنظیم #آرتا_رحیمی
🕊 ارائه شده در کانال #شعرنوش
تو خوبی
شبیه غروبی که از پشت شیشه همیشه به من،
به وطن ربط دارد
ستونهای چوبی این خانهی عاشقانه
بدون دلیل و بهانه
به زن ربط دارد
به نزدیکی و دوریِ دوست
به حسّ سرانگشت بر پوست
به تاریکیِ مطلقِ هیچ در مشت
به عاشق شدن ربط دارد
تو خوبی
شبیه یک آهنگِ دلتنگ را
از دو سوی جهان گوش دادن
به گوشیِ خاموش و
آغوش او فکر کردن
به بغضِ پلنگِ پتو فکر کردن
به بوی تنش
که مرا میسپارد به هر موج
که دفنم کند توی دریاچهای باستانی
به جنگِ جهانیِ در خوابهایم
که میآیم از اوج پایین و پایین
به یک جوجه که مادرش دیر کرده
به یک بغض سنگین
که توی گلو گیر کرده
تو خوبی
شبیه کششهای آتش به پنبه
پس از هفتهها دیدنت چند شنبه
از این مردِ آمادهی مرگ
از آن آخرین برگ
به تو پل زدن
تو را دیدن و بو کشیدن
به محض رسیدن
هوس کردنِ بوسه بر گردنت
بغل کردنت از زمین و زمان مثل بادی رها
به آن چشمها زل زدن
تو خوبی
صدای «حمیرا»ی در جادههای شمالی
شبیه تکان خوردنِ شانه در رقصهای جنوبی
در این روزهایی که با سوز
از چشمِ خیسم به تو مینویسم
در آن لحظهای که رفیقانِ نزدیک
در آن راهِ بیماهِ تاریک
پس از دیدن برق شلّیک
مردّد شدند
من از اسب افتادم و عاشقانم
همه از کنارم فقط رد شدند
اگر دوستان بد شدند
در آن روزهای عمودیِ دودی
پس از بر تنم جای زخم و کبودی
تو بودی
در این روزهای فقط گریه در حال مستی
تو هستی
من از یاد بردم که از یاد بردم
زمین را،
زمان را،
غم جاودان را
همه دوستان را،
همه دشمنان را
غم عشق و نان را
فراموش کردم
تو ماندی فقط بر تنم مثل یک خالکوبی
به آغوش "تو" فکر کردم
به آواز خاموش "تو" فکر کردم
تو خوبی
تو خوبی...
Telegram
ArtaMusic_channel
🎙 #با_شاعران (برنامه شماره 15)
🔘 #سید_مهدی_موسوی با شعر " تو خوبی"
📀 تنظیم #آرتا_رحیمی
🕊 ارائه شده در کانال #شعرنوش
⚪️ برای مشاهده لیست برنامه های قبلی اینجا 🟩 را لمس کنید.
❄️ @shernosh
🔘 #سید_مهدی_موسوی با شعر " تو خوبی"
📀 تنظیم #آرتا_رحیمی
🕊 ارائه شده در کانال #شعرنوش
⚪️ برای مشاهده لیست برنامه های قبلی اینجا 🟩 را لمس کنید.
❄️ @shernosh
#تو_به_زندگی_میمانی
دوستت میدارم !
تو به زندگی میمانی !
به نوشیدن جرعهای آب در فاصلهی دو رؤیا !
به بوییدن عطرِ یکی نامهْ پیش از گشودنش !
به سلام هر سپیدهدم !
به فرونشاندن عطش اطلسیها !
به زنگ بیهنگامِ تلفن ،
با خبری گوار یا ناگوار !
به پرسیدن نشانی آشتی از عابری اخمآلود !
به گشودن پنجره رو به بیحیایی باران !
به تماشای چهرهی ماه از شکاف پردهها !
به شبنمی که کنجِ چشمان یکی کودک مینشیند ،
آنسوی ترکهی نخست ناظم دبستان !
به بوییدن گونهی سیب پیش از گاز زدن !
به شنیدن صفحهای پرغبار از خنیاگری مرده !
به تحریر شرحهشرحهی او در گردنههای گریان ترانه !
به قدم زدن در گورستان!
به ریسه رفتن فاحشهای تنها در شب تار !
به رقص پُر شتاب پشهها ،
فراگِرد چراغ کوچه !
به بالا پریدن گربه از دیوار
و به انتظار!
و من تو را دوست میدارم ،
چرا که دوست میدارم زندگی را ،
آب را و رؤیا را،
بوییدن نامه را ،
سلام سپیده و عطش اطلسی را ،
زنگ تلفن و اخم عابر را ،
ماه را و پنجره را ،
شکاف پرده و چشمان کودک را ،
بوسهی سیبُ غبار صفحه را ،
تحریرُ ترانه را ،
گورستانُ فاحشه را ،
رقصُ گربه را ،
و انتظار را !
#یغما_گلرویی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
دوستت میدارم !
تو به زندگی میمانی !
به نوشیدن جرعهای آب در فاصلهی دو رؤیا !
به بوییدن عطرِ یکی نامهْ پیش از گشودنش !
به سلام هر سپیدهدم !
به فرونشاندن عطش اطلسیها !
به زنگ بیهنگامِ تلفن ،
با خبری گوار یا ناگوار !
به پرسیدن نشانی آشتی از عابری اخمآلود !
به گشودن پنجره رو به بیحیایی باران !
به تماشای چهرهی ماه از شکاف پردهها !
به شبنمی که کنجِ چشمان یکی کودک مینشیند ،
آنسوی ترکهی نخست ناظم دبستان !
به بوییدن گونهی سیب پیش از گاز زدن !
به شنیدن صفحهای پرغبار از خنیاگری مرده !
به تحریر شرحهشرحهی او در گردنههای گریان ترانه !
به قدم زدن در گورستان!
به ریسه رفتن فاحشهای تنها در شب تار !
به رقص پُر شتاب پشهها ،
فراگِرد چراغ کوچه !
به بالا پریدن گربه از دیوار
و به انتظار!
و من تو را دوست میدارم ،
چرا که دوست میدارم زندگی را ،
آب را و رؤیا را،
بوییدن نامه را ،
سلام سپیده و عطش اطلسی را ،
زنگ تلفن و اخم عابر را ،
ماه را و پنجره را ،
شکاف پرده و چشمان کودک را ،
بوسهی سیبُ غبار صفحه را ،
تحریرُ ترانه را ،
گورستانُ فاحشه را ،
رقصُ گربه را ،
و انتظار را !
#یغما_گلرویی
#شما_فرستادید
@asheghanehaye_fatima
گل گفت :
امروز یکی بهم گفت چه گل خوشگلی .
شازده کوچولو گفت : خب...
گل گفت :
یکی دیگه گفت چقدر خوش بویی .
شازده کوچولو گفت : خب...
گل گفت:
یکی گفت مهربون .
یکی گفت دوست داشتنی
یکی گفت ...
شازده کوچولو گفت :
الان خوشحالی اینارو شنیدی ؟
گل گفت : نه ، ناراحتم !!
ناراحتم که چرا از #تو نشنیدم ...
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
📕 شازده کوچولو
@asheghanehaye_fatima
گل گفت :
امروز یکی بهم گفت چه گل خوشگلی .
شازده کوچولو گفت : خب...
گل گفت :
یکی دیگه گفت چقدر خوش بویی .
شازده کوچولو گفت : خب...
گل گفت:
یکی گفت مهربون .
یکی گفت دوست داشتنی
یکی گفت ...
شازده کوچولو گفت :
الان خوشحالی اینارو شنیدی ؟
گل گفت : نه ، ناراحتم !!
ناراحتم که چرا از #تو نشنیدم ...
#آنتوان_دوسنت_اگزوپری
📕 شازده کوچولو
@asheghanehaye_fatima
تو به سکوت وانخواهی داشت
نه روحام را، نه خونم را و نه صدایم را
لبهایم دیگر از هم باز نمیشوند
جز برای گفتن نامت
و اگر از گل سرخ حرف میزنم
از توست
یا اگر از نان، عسل، شن یا از خودم
حرف میزنم
#تو پس تمام کلماتم هستی
لبریزشان میکنی، میسوزانی، تهی میکنی
تو آب دهانم هستی و دهانم
حتی سکوتم از تو مضطرب است.
#آلن_برن
@asheghanehaye_fatima
نه روحام را، نه خونم را و نه صدایم را
لبهایم دیگر از هم باز نمیشوند
جز برای گفتن نامت
و اگر از گل سرخ حرف میزنم
از توست
یا اگر از نان، عسل، شن یا از خودم
حرف میزنم
#تو پس تمام کلماتم هستی
لبریزشان میکنی، میسوزانی، تهی میکنی
تو آب دهانم هستی و دهانم
حتی سکوتم از تو مضطرب است.
#آلن_برن
@asheghanehaye_fatima
.
.
اکنون حتی نامم را گم کردهام.
نامِ من به مرورِ زمان کوتاهتر شده و اینک از آن همین مانده :
آنِ #تو .
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
.
اکنون حتی نامم را گم کردهام.
نامِ من به مرورِ زمان کوتاهتر شده و اینک از آن همین مانده :
آنِ #تو .
#فرانتس_کافکا
@asheghanehaye_fatima
از طلب چون شوم آسوده؟ که هر چشم زدن
میشود تازه ز رخسارِ #تو ایمانِ طلب
#صائب_تبریزی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima
میشود تازه ز رخسارِ #تو ایمانِ طلب
#صائب_تبریزی
#عزیز_روزهام
@asheghanehaye_fatima