Forwarded from باید چیزی می نوشتم
اقیانوس تنها
یک راه میانبر کشف کردهام نیلا. ستارهی قطبی را دنبال کردم و یک راست رسیدهام اینجا.
اقیانوس از نزدیک خیلی بزرگتر از چیزیاست که تویکتابهای اطلس دیدهام.
چمدانم را جا گذاشتم و همهی لباسهای گرمم و آقا فریبرز، خرس کوچک قهوهایام را.
میخواستم برایت نامه بنویسم اما آدرسخانه را به خاطر نمیآورم. توی یک قایق، جایی وسطِ اقیانوس منجمدشمالی دراز کشیدهام. اینجا ششماه سال روشن و آفتابیست و ششماه از سال تاریکاست. خورشید در تابستان هرگز غروب نمیکند و زمستانها به سختی طلوع میکند.
نهنگهایِاورکا همهی فوکها را خوردهاند و یک روز صبح خودشان را به خشکی رساندند و دیگر به دریا بازنگشتند. از یک روباه قطبی شنیدهام همهی پنگوئنها به استوا مهاجرت کردهاند. آنجا غریب بودند و طاقت گرما را نداشتند. شیرهای دریایی دیگر زاد و ولد نکردهاند و حالا چند ماهی میشود که نسلشان منقرض شدهاست.
من اینجا سردم است نیلا. دکتر قرصهایم را عوض کردهاست. وقتی قرصها را قورت میدهم، شبیه یک خرسِقطبی پیر میشوم. آخرین خرسقطب شمال که دیگر از همهچیز دست برداشتهاست. نهنگهای اورکا، پنگوئنها و شیرهای دریایی هم دست برداشتهبودند.
اگر یک روز برگردم خانه، کتابی دربارهی آخرین بازماندهی اقیانوس اطلس شمالی مینویسم. اسمش را میگذارم اقیانوس تنها. آنوقت اگر احساس تنهایی داشتم آقافَریبرز را بغل میکنم و میخوابم.
دربارهی آدمی فکر کن که آخرین بازماندهی قطب شمال را از نزدیک دیده باشد و کسی حرفش را باور نکند.
باور کن من دیوانه نیستم نیلا. فقط تاریکی کمی کلافهام میکند. توی تاریکی سردم میشود و احساس تنهایی میکنم. اینجا شش ماه سال روشن و آفتابیست و حالا هفت ماهی میشود که تاریک تاریک است. ستارهی قطبی سقوط کرده است. دب اصغر، دب اکبر و صورت فلکی اژدها دور سرم میچرخند. راه خانه را گم کردهام نیلا.
برای تولدم یک قطبنما میخواهم.
لطفاً هر وقت آمدی ملاقاتم، آقا فریبرز را با خودت بیاور و چمدان آبیام و لباس های گرمم را فراموش نکن.
@shukoofeh_allami
#شکوفه_علامی
#نامههایی_به_نیلا
یک راه میانبر کشف کردهام نیلا. ستارهی قطبی را دنبال کردم و یک راست رسیدهام اینجا.
اقیانوس از نزدیک خیلی بزرگتر از چیزیاست که تویکتابهای اطلس دیدهام.
چمدانم را جا گذاشتم و همهی لباسهای گرمم و آقا فریبرز، خرس کوچک قهوهایام را.
میخواستم برایت نامه بنویسم اما آدرسخانه را به خاطر نمیآورم. توی یک قایق، جایی وسطِ اقیانوس منجمدشمالی دراز کشیدهام. اینجا ششماه سال روشن و آفتابیست و ششماه از سال تاریکاست. خورشید در تابستان هرگز غروب نمیکند و زمستانها به سختی طلوع میکند.
نهنگهایِاورکا همهی فوکها را خوردهاند و یک روز صبح خودشان را به خشکی رساندند و دیگر به دریا بازنگشتند. از یک روباه قطبی شنیدهام همهی پنگوئنها به استوا مهاجرت کردهاند. آنجا غریب بودند و طاقت گرما را نداشتند. شیرهای دریایی دیگر زاد و ولد نکردهاند و حالا چند ماهی میشود که نسلشان منقرض شدهاست.
من اینجا سردم است نیلا. دکتر قرصهایم را عوض کردهاست. وقتی قرصها را قورت میدهم، شبیه یک خرسِقطبی پیر میشوم. آخرین خرسقطب شمال که دیگر از همهچیز دست برداشتهاست. نهنگهای اورکا، پنگوئنها و شیرهای دریایی هم دست برداشتهبودند.
اگر یک روز برگردم خانه، کتابی دربارهی آخرین بازماندهی اقیانوس اطلس شمالی مینویسم. اسمش را میگذارم اقیانوس تنها. آنوقت اگر احساس تنهایی داشتم آقافَریبرز را بغل میکنم و میخوابم.
دربارهی آدمی فکر کن که آخرین بازماندهی قطب شمال را از نزدیک دیده باشد و کسی حرفش را باور نکند.
باور کن من دیوانه نیستم نیلا. فقط تاریکی کمی کلافهام میکند. توی تاریکی سردم میشود و احساس تنهایی میکنم. اینجا شش ماه سال روشن و آفتابیست و حالا هفت ماهی میشود که تاریک تاریک است. ستارهی قطبی سقوط کرده است. دب اصغر، دب اکبر و صورت فلکی اژدها دور سرم میچرخند. راه خانه را گم کردهام نیلا.
برای تولدم یک قطبنما میخواهم.
لطفاً هر وقت آمدی ملاقاتم، آقا فریبرز را با خودت بیاور و چمدان آبیام و لباس های گرمم را فراموش نکن.
@shukoofeh_allami
#شکوفه_علامی
#نامههایی_به_نیلا