#دلفین
ماجرای آشنایی من و همسرم این بود که من چندسالی برای کمالگراییم میرفتم گروه درمانی و گروهمون هرروز کمتر و کمتر شد تا اینکه فقط من و یکی دیگه موندیم(گروه باید بین ۵تا۱۰نفر میبود)
منم پیشنهاد دادم که توی سایت * جلسه مونو معرفی کنیم و قبول کردن، منم انجام دادم.مرداد ماه بود
روز موعود فرا رسید و فقط دو تا آقا اومدن که هردوتاشون دوست بودن (از قرار اینا واسه پیدا کردن دوست دختر توی سایت * همایشهای جالبی که برگزار میشد رو میرفتن😂)
همسرم رو که دیدم کلی ازش خوشم اومد و اونم همینطور.
چش رنگی، قد بلند و خوش تیپ و خوش صحبت و از همه مهمتر مثل خودم برونگرا بود.😍😍😍😍
(توی گروه درمانی، عشق و عاشقی ممنوعه، بخاطر همین قایمکی انجامش داد)
وسطای بحث یه چشمک ریز اومد و من فهمیدم این یکی رو هم اغوا کردم😂
و توی دلم چندتا لایک به خودم دادم👍👍👍😂
نکته:جلسه که تموم شد درمورد کارای کامپیوتری و تلگرامی با لیدر گروه حرف زدم و همسرم هم شنید.
بعد که خواستم از در برم بیرون، حس کردم که خم شد و منو بویید،(#شوهر_آتیش_پاره)
خیلی تعجب کردم و به خودم گفتم حست حتما اشتباهه.....(بعدها اعتراف کرد که اینکارو کرده😂)
گذشت و اونا دیگه نیومدن توی جلسه
چند هفته بعد کانال تلگرام رو با sms به همه ی کسایی که قبلا اومده بودن توی گروه، معرفی کردیم و لینکشو فرستادیم.
ایشون تا پیامک میاد مطمئنه که من ادمین کانالم و بهم پیام داد و کلی رسمی صحبت کردیم...
بعد یه همایش دیگه رو با دوستامون هماهنگ کردیم و قرار رسمی ولی دوستانه گذاشتیم.
شبش طی یه چت طولانی و عاشقانه فهمیدم چقدر مودبه و همون شب مطمئن شدم که این نیمه ی گمشده ی منه😍
یه ماه بعدش برا هم حلقه خریدیم و به هم تعهد دادیم
(خانواده ها فقط میدونستن که ما عاشق شدیم و با کسی دوست هستیم)
پنج ماه بعد همسرجان با مادرم صحبت کرد و قرار خواستگاری رو برای اول اسفند گذاشت وهمون روز برنامه ریختیم آخر اسفند هم عقد کنیم.
(دلیل عقدمون هم یکم غیرعادی بود، ما نمیتونستیم ۱۴ روز عید رو از هم دور باشیم، چون هردومون تهران بودیم ولی خانواده هامون شهرستانهای مختلفی بودن😁)
طبق برنامه ریزی هنوزم که هنوزه همه چیز داره خوب پیش میره👍
@ArHamsaraane
ماجرای آشنایی من و همسرم این بود که من چندسالی برای کمالگراییم میرفتم گروه درمانی و گروهمون هرروز کمتر و کمتر شد تا اینکه فقط من و یکی دیگه موندیم(گروه باید بین ۵تا۱۰نفر میبود)
منم پیشنهاد دادم که توی سایت * جلسه مونو معرفی کنیم و قبول کردن، منم انجام دادم.مرداد ماه بود
روز موعود فرا رسید و فقط دو تا آقا اومدن که هردوتاشون دوست بودن (از قرار اینا واسه پیدا کردن دوست دختر توی سایت * همایشهای جالبی که برگزار میشد رو میرفتن😂)
همسرم رو که دیدم کلی ازش خوشم اومد و اونم همینطور.
چش رنگی، قد بلند و خوش تیپ و خوش صحبت و از همه مهمتر مثل خودم برونگرا بود.😍😍😍😍
(توی گروه درمانی، عشق و عاشقی ممنوعه، بخاطر همین قایمکی انجامش داد)
وسطای بحث یه چشمک ریز اومد و من فهمیدم این یکی رو هم اغوا کردم😂
و توی دلم چندتا لایک به خودم دادم👍👍👍😂
نکته:جلسه که تموم شد درمورد کارای کامپیوتری و تلگرامی با لیدر گروه حرف زدم و همسرم هم شنید.
بعد که خواستم از در برم بیرون، حس کردم که خم شد و منو بویید،(#شوهر_آتیش_پاره)
خیلی تعجب کردم و به خودم گفتم حست حتما اشتباهه.....(بعدها اعتراف کرد که اینکارو کرده😂)
گذشت و اونا دیگه نیومدن توی جلسه
چند هفته بعد کانال تلگرام رو با sms به همه ی کسایی که قبلا اومده بودن توی گروه، معرفی کردیم و لینکشو فرستادیم.
ایشون تا پیامک میاد مطمئنه که من ادمین کانالم و بهم پیام داد و کلی رسمی صحبت کردیم...
بعد یه همایش دیگه رو با دوستامون هماهنگ کردیم و قرار رسمی ولی دوستانه گذاشتیم.
شبش طی یه چت طولانی و عاشقانه فهمیدم چقدر مودبه و همون شب مطمئن شدم که این نیمه ی گمشده ی منه😍
یه ماه بعدش برا هم حلقه خریدیم و به هم تعهد دادیم
(خانواده ها فقط میدونستن که ما عاشق شدیم و با کسی دوست هستیم)
پنج ماه بعد همسرجان با مادرم صحبت کرد و قرار خواستگاری رو برای اول اسفند گذاشت وهمون روز برنامه ریختیم آخر اسفند هم عقد کنیم.
(دلیل عقدمون هم یکم غیرعادی بود، ما نمیتونستیم ۱۴ روز عید رو از هم دور باشیم، چون هردومون تهران بودیم ولی خانواده هامون شهرستانهای مختلفی بودن😁)
طبق برنامه ریزی هنوزم که هنوزه همه چیز داره خوب پیش میره👍
@ArHamsaraane