تجربه های خوب_همسران موفق
10.2K subscribers
608 photos
163 videos
32 files
463 links
سلب مسئولیت»نظرات مطرح شده به هیچ عنوان به کریتور و ادمین مربوط نیست.

تجربه ونظرات اعضا بدون ذكر نام
بهترين راه برای شناخت و درك همسران از خواسته های همدیگر
گرفتن پیام:
https://tttttt.me/HarfBeManBOT?start=NjY3NzYzMjE
Download Telegram
#سوتی_نامزدی
#سوتی_عقد
#نظر_اعضا
💑همسران موفق💑
سلام در مورد سوتی عقدی مون
خونه مادرشوهرم ی اتاق بالای خونشون دارن و ما اونو مرتب کردیم و وسایل هامونو چیدیم
شبا ک میرفتیم بالا مثلا بخابیم و شروع میکردیم شیطونی و خنده و ناله و......
ی روز صب ک رفتیم پایین برا صبحانه دیدیم پدرشوهرم دری ک بین راه پله اتاق بالا و حال بود رو بسته بود تا صدای ما پایین نره و راحت باشیم😂😂😂😂😂

سلام در مورد بحث کانال شاید خنده دار نباشه ولی برا من یه لبخند و ذوق عمیق همراه داره.من و شوهرم با اینکه پسر عمو دخترعمو بودیم اما واقعا واقعا با غریبه هیچ فرقی نمیکردیم.تا روز عقد هم اصلا باهم خلوت نکردیم شوهرم بشدت خجالتیه.روز عقد بعد از جشن وقتی خانوادشون رفتن اون نرفت و همچنان تو پذیرایی نشسته بود.زنداداشم گفت فکر کنم دوست داره پیشت بشینه و خلاصه دوستام و خاله و دختر خالم رو از اتاقم کشید بیرون و ب شوهرم گفت بیا برات شام گذاشتم تو اون اتاق شوهر جان هم منظورشون رو گرفته بود پرید اومد.باهم اولین شاممون رو خوردیم بعدش نمیدونستم چی بگم گفتم چطور شدم گفت دیدمت کپ کردم چقد شبیه هایده شدی(چون تپلم و‌ لباس بلند پوشیده بودم)تا الان هروقت آرایش میکنم و لباس ساده بلند میپوشم بهم میگه هایده ی کی بودی تو😍

سلام
دوران عقد همسرم شهر دیگه بود و ماهی یک بار هم رو میدیدیم و منزل پدرم یه سوئیت زیر زمین داشت که ما میرفتیم اونجا
یه شب که همسرم اومده بودن و همزمان با اولین سالگرد عقدمون بود وطبق معمول 🙈🙈
صبح میخواستم بلندشم نتونستم و افت فشار شدید داشتم (البته اصلا فعالیت سنگین نداشتیم 😄)
خلاصه اونقدر داغووون بودم که برادرم وهمسرم زیربغل منو گرفتن بردن بالا و همونجا شروع کردم بالا اوردن و بعدش هم از حال رفتم و اونقدر حالم بد بود که دکتر اومد بالاسرم و توخونه سرم و امپول و...زدن و فشارخونم قابل اندازه گیری بادستگاه نبود .


همه فکر کرده بودن باردارم 😂خودتون دیگه درنظر بگیرید مامانم تا کجاها رفته بود 😂
یا اینکه معلوم نیست شوهرم چه بلایی سرم آورده 😄و.......
چند وقت بعد معلوم شد نوعی انفلوانزا شیوع پیداکرده که اولین علامتش افت فشار ناگهانی وبعد علائم سرماخوردگی بود😂😂
@ArHamsaraane
#سوتی_عقد
#سوتی_نامزدی
#نظر_اعضا
💑همسران موفق💑
وای خدای من تو دوران عقد
شوهر من بااینکه خیلی پسر شیطونی بود ولی نمیدونست سینه اقایون هم به تحریک حساسه 🙈
اولین بار که من این کار رو کرده بودم انگار یه عضو جدید تو بدنش کشف کردم🙊 😂😂
خیلی خنده دار بودو براش عجیب و درعین حال جذاب کلی حال کرد وهنوز هم حال میکنیم باهاش

سلام
با آقایی دوران نامزدی رفتیم بیرون
مثلا آقایی منو برد کافیشاپ که پیتزا بخوریم
هیچی ،من اومدم یه قاچ از پیتزامو گرفتم جلو دهنش که گاز بزنه
انگشت منم باش آنچنان گاز گرفت ،که دادم رفت هفت آسمون .
هیچی ،آبرومون رفت .
آنچنان گاز گرفت
آنچنان گاز گرفت ،کم مونده بود قط شه .

#سوتی نامزدی
سلام موضوع کانال رو که دیدم خندم گرفت اخه ما سوتی نامزدی زیاااد داشتیم😄
منو همسرم تو دوران نامزدی چون محرم بودیم میومد بعضی شبا خونه ما میخوابید
پیش هم میخوابیدیم تو اتاق..🙋‍♀💏
یه شب پنجشنبه بود صبر کردیم همه که خواب رفتن شروع کردیم به شیطونی کردن🙈بعد همسری تشنش شد پاشد تو اون تاریکی دنبال پارچ اب😁 یادمونم نمیومد پارچ اب کدوم قسمت اتاق گذاشتیم 😅😅
یهو دیدم یه صدای وحشتناکی شد ،نگو همسری خورده لود تو بخاری جوری که لوله بخاری در اومده بود😆
بعد یهو یه صدای وحشت زده ای گفت یاااا خدا ...بابام بود😊 از خواب پرید دوید تو حیاط فکر کرده بود دزده🤣🤣
منو و همسری تو اتاق پکیده بودیم از خنده از یه طرفم استرس گرفته بودیم😆😱
خداروشکر که به خیر گذشت لو نرفتیم🙃

ما بیشتر سوتی هامون سر همین شیطنتامون بود😅
@ArHamsaraane
#سوتی_عقد
#سوتی_نامزدی
#نظر_اعضا
💑همسران موفق💑
سلام سحر بانو جان ..وقتتون بخیر
اول از همه سپاس فراوان بابت کانال فوق العادتون ..ان شالله همچنان موید باشید
در مورد سوتی در دوران نامزدی ...
اوایل آشنایی با همسرم زمانی که هنوز خیلی رسمی و جدی نبود و هنوز یخ بینمون باز نشده بود ...توی تلگرام با هم در مورد یه موضوع علمی چت میکردیم که من حواسم نبود و یه استیکر بوس براش فرستادم ...
هنوزم بعد سه سال با وجود داشتن یه فرزند یادم میوفته خجالت زده میشم 😁

سلام سحر جون خانواده من خیلی دوران نامزدی رو سخت میگرفتن من حتما باید تا دوازده خونه میشدم و هیچ وقت اجازه نمیدادن شب پیش هم بخوابیم یسری منو اقایی باهم بودیم خونشون نگو ساعت خواب مونده و یک شبو گذشته ماهم فکرمیکردیم تازه ساعت یک ربع ب یازدهه خوشحال نشسته بودیم بعد من پاشدم توگوشیم چیزی نشون شوهرم بدم دیدم ساعت یکه😱😱😱دیگه باچ سرعتی حاضر شدیمو رفتم خونه ایفون رو زدم مامانم گف برو همونجا که بودی شبم بمون وای من ازاسترس مردم شوهرمم میخندید میگف اخ جون بلاخره شبو پیش من میمونی اما من بخاطر اینکه دوست نداشتم حرف پدرمادرمو بهش بی توجهی کنم گفتم نمیشه و دوباره ایفونو زدم گفتم مادرشوهرم حالش خوب نبود پیش اون بودم واقعا نمیدونم اون لحظه دروغو ازکجا پیدا کردم خلاصه الان یاداون روزای پراسترس میافتم الان خدامو شکر میکنم الان بعضی وقتا که ازخونه مامانم دیر برمیگردم شوهرم ب شوخی میگه برو همونجا که تاالان بودی😂😂😂😂

سلام درمورد سوتی دوره عقد😁
من وهمسرم از قبل از ازدواج همو دوست داشتیم.فردای روزیکه جشن عقدمون بود با پدرو مادرشون راهیه شمال شدیم
منو همسرم چون تازه عقد کرده بودیمو دلمون میخاست پیش هم باشیم باهم صندلی عقب ماشین نشستیم و پدرشوهرو مادرشوهرم جلو.
وسط راه همسرم هی تند تند منو بوس میکردنو منم حرص میخوردم میگفتم یواشتر خب ممکنه صداشو بشنون زشت بشه (البته با حالت پانتومیم تذکرارو میدادم به همسرم😂)
ولی یهو یه بوس کردن ک صدا داااااشتااااا چه صدایییی😐🤦‍♀
صداش به جلو هم رسید و مادرشوهرو پدرشوهرم یهو یواشکی شروع کردن ب خندیدن البته با صدای آروم ک ما خجالت نکشیم🤕
ولی خب من کلی حرص خوردمو سرررخ شدم ازخجالت و همسرم هم درحاله غش کردن از خنده بود😑😂

@Hamsaraane
#سوتی_عقد
#سوتی_نامزدی
#نظر_اعضا
💑همسران موفق💑

خنده دار ترین سوتی من برای روز مجلس نامزدیم بود ک افرادی ک تو جمع بودند گفتن دو سه بار جیغ زدی و شلوغ بازی درآوردی 😅😅😅ولی اصلا خودم یادم نمیاد چون خودم مجلس گرم کنم سر مجلس خودمم پیاده شد🤦🏻‍♀🤦🏻‍♀

سلاممممم
بچه ها منو همسرم کاملا سنتی ازدواج کردیم،خوب کلی هم خجالت و رو درواستی چاشنیش بود 🤪
منم روزای اول عقد يه حس مغرور بودن و اینکه کم نیارم جلوشو،با کلاس رفتار کنم تو وجودم بود 🤦‍♀
يه شب که باهم رفتیم بیرون،برای اولین بار 🙄منو برد يه گل فروشی خیلی با کلاس که از طرفی فروشنده دوستشم بود،برام گل خرید و وقتی خواستیم بیایم بیرون، دوستش تا جلو در همراهیمون کرد
ولی همسرم رفت تا ماشین روشن کنه،(دقیقا روبروی گل فروشی پارک بود، اما از من زودتر رفت)
اقااااا منم اومدم خانم خانمییی راه برم،یهو با آسفالت جلو مغازه شدم یکییی 🤕

آخه روبرو مغازهش وقتی میخواستی بیای بیرون يه حالت سرازیری داشت 🤐
یهههه صدایی دادددد 🤣
قیافه همسرم دیدنی بود،هم تعجب کرده بود هم اصلا منو نمیدید چطور پهن زمینم 🤨
دوستش تا دید من اینطوری شدم سریع رفت تو تا خجالت نکشم
ولی همسرم کلییییییی اذیتم کرد 😶😶


يه خاطره ديگه هم داریم که هم شیرینه هم ترسناک 😤
اوایل ازدواج پدرم اجازه نمیداد من خونه همسرم بخوابم
برای همین مام مجبور بودیم وقتی شام میخوریم بریم دور دور و خوش گذرونی،نزدیکای صبح میرفتیم خونه 🤣
يه شبـــــ رفتیم باغشون عشق و حال،خونه ای که اونجا دارن قفل بود کلید یادمون رفت بیاریم
خلاصه تو ماشین شروع کردیم شيطونی 😻
تو حال خودمون بودیم یهو يه ماشین پشت ماشین شوهرم پارک کرد 😱یعنیییی من مُرددددم نه میتونستم لباس بپوشم نه کاری کنم

همسرم رفت صندلی جلو سریع و شلوارشو سر سری پوشید 🤣🤣🤣
یهو دیدیم ماشین پشت سری پیاده شد داشت میومد سمت ماشین ماا
که همسرم دید اوضاع خیلییییی داغونه از ماشین همون طوری رفت پایین و گفت کجاااا میای 😡
گفت با حاجی(پدر همسرم)کار دارم، ک گفت نیست برو 😅اونم سریع رفت تو باغ يه کاری داشت
اومديم سریع صحنه جرم رو ترک کنیم که دیدیم ماشین پشت ماشین ما پارک بود البته نه کامل

شوهرم رفت و با کلی زور هولش داد و سرییییع رفتیم و منم تند تند لباس تنم کردم و رفتم خونمون 😂😂

ولی جالبه از رو نرفتیم و دوباره همونجا عشق و حال کردیم 🤪🤪🤪

سلام سوتی خنده دار همسرمن این بود که تو خواستگاری رفتیم توی اتاق صحبت کنیم، بعد از اینکه تموم شد همسرم اومد بلند شه چون تماما روی دو زانو نشسته بود که تا بلند شد افتاد پاش بدجوری خوابیده بود😂😂😂😂😂منم رومو کردم اونور شروع کردم به خندیدن😂😂😂😂
@Hamsaraane
#سوتی_نامزدی
#سوتی_عقد
#نظر_اعضا
💑همسران موفق💑
#سوتی_نامزدی💑

سلام بچه ها من h ام😁😁😁😁

واااااای امان ازاین سوتی ها:
اوایل ازدواجمون عروسی یکی ازهمسایه های همسرم بود
بعدازعروسی اومدیم خونه مادرشوهرم
ومادرشوهرمینا دوتا اتاق دارند من وارد اتاق خودمون شدم و چون صدای اهنگ میومد برای مسخره بازی میرقصیدم
وچون جوراب مردونه وشلوار مردونه پوشیده بودم باهمونا میپریدم بالاپایین
که در همان تاریکی دیدم برادر شوهرم نشسته تواتاق وزل زده به من وبا همان نگاهش
داشت به من میگفت این دیوونه کیه نصفه شبی
منم خیلی ریلکس جوراب هارا درآورده
و بیرون رفته ودررا پشت سرم بستم

#سوتی_نامزدی 😁😁😁😁

یبار اوایل نامزدی بود منو همسرم برای ناهار میخواستیم به رستوران بریم وکلی رو دروایسی باهم داشتیم
هنگام عبور از یه خیابون شلوغ وسط خیابون کفش من از پام درومد
ومنم خیلی هول کردم که چی کنم
منم کفشو برداشتم پرت کردم اونور خیابون
وباجوراب ریلکس از خیابون ردشدم ووقتی رسیدم؛خیلیییی ریلکس کفشمو پام کردم

هنوز ک هنوزه همسرم میگه:ینی طرفندی که تواونجا زدی من جات بودم همونجا خودمو مینداختم زیر ماشین


#h😁😁😁✌️✌️✌️🤞

#سوتی_نامزدی 💑

سحربانواخرین سوتیمم بذار دیگه به احترام شب تولدم😁

یبار صبح پیش همسرم بودم که دیدم چونم به طرز فجیحی کبود شده
واصلا حواسم نبود و منو همسرم خیلییی شدید دعوا کردم ومادرش اومد پیش ما وصحبت میکرد
وسط بحث مادرش همش میگف چونت چیشده؟؟؟منم میگفتم پسرت زده(چون روم نمیشد دیگ😁)

اخرش موقه اشتی گفت:جالبه
باباش همیشه اول دعوامیکرد بعد کبود میکرد😁
ولی پسرم اول کبود میکنه بعددعوا😁

#h😁👍شادباشید

خیلی موضوع جالبیه هرپیامی رو میخونم یاد دوران عقد میوفتم و لبخند به لبم میشینه واقعا ممنون
ماهم خیلی سوتی دادیم مثلا یکیش این بود که یه بار خونه خودمون بودیم وبا آقایی تو اتاق بودیم ورفتم روی پاش نشستم یهو بابام میخواس کتابشو برداره اومد تو اتاق😱🙈
حالا فک کن هم خودم بچه مثبتم مثلا😜 هم بابام روحانیه🤦‍♀
اولین بارم که رفتیم خونه پدرشوهرم اینا صبح که پاشدیم آقاییم خیلی طبیعی لباساشو پوشید و عین یه آقای محترم رفت بیرون از اتاق😁 ولی زود برگشت و گفت مامان میگه لباستو چپه پوشیدی وااااااای منم که خجالتی😂😂😂😂
@Hamsaraane
#سوتی_نامزدی
#سوتی_عقد
#نظر_اعضا
💑همسران موفق💑
سلام سحر بانو جان سوتی اوایل عقد ما اینه:::::من واقایی تازه عقدکرده بودیم رفتیم بیرون واخر شب اومدیم...... منزل ما کمی از مرکز استان فاصله داره حدودا ۳۰دقیقه خلاصه ما شب دیر اومدیم تا رسیدیم در منزل شوهرم ماشین را خاموش کرد گفت یه ذره دیگه پیشم بمون از اون ورم گویا پدرم نگران ونخوابیده بودن وصدای ماشین را شنیده بودن ....من واقایی تو ماشین مشغول بوسیدن بودیم😅🙈🙈یه دفعه دیدم بابام دم در داره مارا تماشا میکنه از شدت هول گفتم بابام و رفتم پایین ماشین اقایی هول شده بود هی میخواست خودش را قایم کنه نمیتونست بعد دیدم بابام خودش خجالت کشیده بود ورفته بود داخل خونه منم کلی اون شب خجالت کشیدم ....هنوز قیافه بابام یادمه چشاش گرد ودهنش باز بود😅😅😅😄😄

سلام سحر بانو جان سوتی دوران عقد من خیلی جالبه

یه روز که اقا جان ما مثل همیشه ول کن من نبود مادرش اینا هم میگفن الا و بلا باید عروس شب خونه باباش بخوابه بعد کلی جرو بحث منو اقایی برد تو یکی از خونه های تو کوچه مادرشینا اوناهم فککردن که منو برده خونمون اما اقای ما ماشینو نزاشته بود داخل حیاط و صبح دیدیم زنگ به صدا در اومد و مادرش جلو در بود ابرومون رفت هنوزم که هنوززه یادش میو فتیم خجالت میکشم😂😂😂

سلام به همه دوستای خوبم🌺🌺🌺 یه خاطره ای که من از نامزدیمون دارم کاریه که اون زمان بهش به چشم سوتی نگاه نمیکردم ولی بعد از عروسیمون که شوهرم قضیه رو برام گفت فهمیدم چه سوتی بی رحمانه ای دادم😁 ما قبل از عقدمون یه مدت کوتاهی صیغه بودیم و کلا خانوادم تو دوران نامزدی خیلی سخت میگرفتن وقتی نامزدم میومد خونمون اجازه نمیدادن تنها باشیم باهم و انصافا هم شوهرم خیلی حریم ها رو حفظ میکرد فقط وقتایی که بیرون میرفتیم و برمیگشتیم خونه مامانم اینا تا بریم بالا تو آسانسور بغلم میکرد و چندتا بوسم میکرد 🙈😁 همیشه کارش همین بود اما یه شب که بیرون بودیم و برگشتیم خونمون من اصلا حواسم نبود خیلی سریع زنگ پایین و زدم و تا رسیدیم به طبقمون من سریع از آسانسور اومدم بیرون و زنگ واحد و زدم و رفتیم تو. نگو شوهرم میخواسته بوسم کنه ولی من سریع زنگ و زده بودم و ناکام مونده بود بچه م😢😅🙈 چیزی نگفت تا بعد از عروسیمون یه بار سر درد دلش باز شد گفت من اون شب کلی به خودم رسیده بودم اومده بودم پیش تو ولی آخرم نشد بوست کنم و میگفت اون شب تا دیروقت ناراحت بودم😔 نامزدا حواستون باشه تو موقعیتای حساس از این سوتیا ندید😄 اینم درس اخلاقی سوتی من😅 ببخشید طولانی شد🌺

سوتی دوران نامزدی🙈🙈🙈😁😁😁

سلام سوتی خیلی داغون ما :
1.من اکثر اوقات🙈 در اتاقمو قفل میکنم
اما اینبار قرار بود همسر ببندن ومن به هوای ایشون درو چک نکردم و مشغول لوندی بودم روی همسر داشتم بالباشون بازی میکردم با خیال راحت که در بستس
هی پشت در برادرم در میزد منم خیالم راحت که در باز نمیشه یهو درو باز کرد مارو تو اون حالت دید منکه از خجالت داشتم آب میشدم فوری پاشدم رفتم اونور اتاق با گوشیم ور میرفتم غرم میزدم مگه درو قفل نکردیو این حرفا وهمسرم هم خجالت میکشید هم ازخنده مرده بود منم بعدا کلی به عکس‌العمل خودم خندیدم 😁

2.چشمتون روز بد نبینه یک روز ازخواب بیدار شدیم وبرای یک کار اداری فوری باید میرفتیم اصلاحواسم به دوروبرمون نبود وقتی برگشتیم مامانم هی اصرار داشت که همسرم بره حموم بعدا یادمون اومد که آثار جرم دیشبو جمع نکرده بودیم ومامانم دیده اونارو آبرومون رفت 🤦‍♀
ولی خیلی شیرین دوران نامزدی باهمه سوتی ها تلخی هاش

سوتی دوران نامزدی ما این بود که من اولین بار که رفتم خونه پدرشوهرم آقامون از دل تنگی زیاد گرفت منو جلویی همه بوسید 😱😱😱😂😂😂 منو میکید😳 خانواده شوهر🙈🙊🙊🙊 آقامون😍 سوتی هایی زیادی دارم ولی خوب خیلی زیادن سرتون به درد نیارم آرزویی موفقیت میکنم براتون
@Hamsaraane
#سوتی_عقد
ما یکسالی هست که عقدیم ما خونمون شهرستانه من و همسرم رفته بودیم خونه برادرشون شب که میخواستیم بخوابیم مهمون اومد دیگه موقع خواب منو جاریم تو اتاق خوابیدیم مردام تو هال خوابیدن برادرزاده همسرم کنار ایشون خوابیدن. گویا شب تو خواب همسرم این بچه رو هی بغل میکنه قوربون صدقش میره یعنی بجای من اشتباه میگیره😅😅😅
هیچی دیگه داداششو مهمون میفهمن، فردا صبحش که سر سفره صبحانه برادر شوهرم داشت جریانو میگفت دوتامون از خجالت سرخ شدیم😂😂😂😂😂😅😅😅😅😅
سلام به همه ی دوستان و زوج های عزیز💏
و سحرخانم ادمین این کانال دوسداشتنی
اقا هستم ۲۹ ساله
و نزدیک ۲ساله که به عشق چندین و چند سالم رسیدم 😍😍
و همینجا میخوام بگم خیلی میخوامش👑
مطلبی که میخواستم بگم
در رابطه با همین بحث شیرین #سوتی بود
که خاطرات دوستان رو میخوندم
چیزی که بنظرم جدای خنده دار بودن بیشتر خاطرات ؛ جالب بود
این بود ک اکثر این سوتی ها که دوستان گفتن
بخاطر سخت گیریای بیش از حد خانواده دوطرف خصوصا دختر بود..خب چه اشکالی داره دختر پسری که عقد کردن به هم محرمن کنار هم بخوابن؟ باهم بیرون باشن خوش باشن
دوروز دیگه که میرن سر خونه زندگیشون اینقد گرفتار زندگی و بچه میشن که وقت یه پیاده روی ندارن. اینقد بخیل نباشیم . من خودم اگه دختردار بشم و دخترم بزرگ شه و نامزد کنه هیچوقت اینقد سخت گیری نمیکنم که اینقد سوتی براشون پیش بیاد😅
نکته دیگه که یکی از اعضای کانالم گفته بود
بحث در زدنه🤦‍♂
حالا اکثرا گفتن برادر کوچکتر مرد یا خانم اومدن تو ک خب بچن. جای گله ای نیست..اما مادر من ؛ شما که مادر شوهری مادر زنی
شما دیگه چرا؟؟😡
یه دوستی گفته بود مادر شوهرم یهو درو باز میکرد میومد تو یه وسیله برمیداشت🤨
یا مادربزرگم میومد نصفه شب کیک میخورد تو اتاقمون 😂
تروخدا یکم رعایت کنید...دیگه هرکی داماد یا عروس جوون داره میدونه تو اتاقن یا دارن استراحت میکنن یا خلوت کردن و مشغول برطرف کردن طبیعی ترین و حلالترین نیاز بدنشون هستن. شما که با ۵۰ سال سن یهو درو باز میکنی، یا در میزنی بلافاصله درو باز میکنی دنباله چی هستی؟ 🧐🧐🧐
یا مثلا چی میشه پدر مادر یه وقتایی ب بهانه ای خونه رو خالی کنن
تا زنو شوهر تنها بشن ... چه اشکالی داره یکمم به اونا خوش بگذره. خدا میدونه درد بی مکانی جوونا رو😂😂😂
خدا میدونه پدر خانم و مادر خانم من تو همین الان که دوران عقدیم و من از تهران میرم خونشون شهرستان یکبار پشت در اتاق نیومدن یا در بزنن یا صدا کنن یا هرچی... با اینکه ۶۰ سالشونه و تو روستا بزرگ شدن و بی سوادم هستن. و عاشق هردوشونم❤️❤️
و یک نکته مهم بعنوان اخرین حرفم
دوستان خواهشا موقع عملیات های حساس اون دره لاکردارو ببندید😂
پوکه های جنگیتونم🎈🌡💣😂 حتی المقدور تو یه نایلون جداگونه بریزید و خودتون ببرید سطل اشغال بیرون بندازید.🗑شاید مادرتون هوس جدا کردن زبالهای خشک و تر و حفظ محیط زیست زد به سرش😂
و درآخر اینو بگم دوستان از تک تک لحظات زندگیتون لذت ببرید...معلوم نیس فردا هستیم یا نه... یا حق💖
#سوتی_نامزد
سلام
نامزد بودیم و اون روز چهل مادربزرگم بود و مادرشوهرم قبلش بهم گفت تو بیا خونمون از اونجا شب میریم مسجد منم قبول کردم
در حین آماده شدن برای مسجد رفتن براش مهمون اومد شوهرم از این قضیه استفاده کرد گفت بیا بریم اتاق و منم قبول کردم
تو اتاق در حال شیطنت بودیم که یه دفعه مادرشوهرم اومد تو بدون اینکه ما رو نگاه کنه که وسط اتاق دراز کش و لخت بودیم اومد نخ رو گرفت (چرخ خیاطیش تو اتاق ما بود) و موقع برگشت بود که یه دفعه ما رو دید جیغ حسابی کشید و گفتش خدامرگم بده و فرار کرد
و تو راه مسجد رفتن ازمن عذر خواهی کرد ولی بعد از اون قضیه دوهفته نرفتم خونشون
سلام خدمت سحربانــــــوجان و دوستان خـــــــوبم
❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛❤️💛
#خاطره و
#سوتی من برای شب اول عقدمه،
ازاونجایی که ماباهم پسرخاله دخترخاله بودیم ولی بطور کاملا سنتی ازدواج کردیم،
بعدازاینکه عقدکردیم همه مهمون ها رفتن. پدر و مادرم شب خونه خالم موندن، مامانم بهم کلید داد گفت از حرم که اومدین برین خونه خودمون بخوابین با کلی سفارش🙈😅که من از خجالت اب میشدم😁
خلاصه ما رفتیم حرم و اومدیم،رسیدیم در خونه به آقامون گفتم تا تو پارک میکنی من میرم رخت خواب پهن کنم، بعدها آقامون گفت ناراحت شدم زود رفتی واینستادی یه تو خونه ببینمت😁 تا آقامون رسید خونه من زود رفتم زیرپتو😁البته خجالت گزاشتم کنار بلوز شلوار و سرلخت رفتم زیرپتو.به آقامون گفتم لباستو عوض کن لامپ خاموش کن بیا😁کلا بیچاره حتی از نگاه محروم کردم😂😂😂
اینقدراسترس داشتم و چون بار اولم بود کنار یه مرد میخوابم بااینکه خوابم میومد اصلا خواب نداشتم،بعدازنیم ساعت پشتم کردم به آقامون فکرکردم خوابه، با دستم ضرب گرفته بودم رو پشتم که آقامون سه بار صدام زد😁 من خودمو به خواب زدم انگار نمیشنوم😂😂😂 دیگه ساعت شده بود ۵صبح که تو اون چنددقیقه خوابم برد دیدم صدای شیر اب میاد، نگو آقا بلندشده بود وضو بگیره😊 منو میگی گفتم زشته که بیدارنشم بگه این خانوم ما که ماشاالله اهل نماز نیست😒😂 منم پاشدم وضو گرفتم و پشت سرش اقتداکردم😊 بعد که نمازمون تموم شد اومدیم تو رخت خواب گفت من اصلا خوابم نبرده یکم باهم حرف بزنیم و اینا
خلاصه تو حرف زدن بودیم که یهو لبام بوسید من اینجور شدم😳😡
دیگه کم کم یخمون بازشد شب اول یه شیطونی اساسی کردیم😂😂😂😂
بااینکه بار اولم بود، الان دوستان میگن مگه ما بار چندممون بود😂😂😂😂ببخشید که این کلمه رو بکار بردم،
خیـــــــــــــلی خیـــــــــــــلی خوش گذشت، از همون بار اول مزه ارضارو🙈چشیدم😊
بعدها شوهرم گفت من فهمیدم بیداری و خودتو به خواب زدی😁 گفت چون تنها بودیم دوست داشتم خاطره خوبی داشته باشیم براهمون از دستی شیرآب انقدر زیاد باز کردم که بیدارشی بعد نماز یه حال اساسی بهت بدم😂😂😂
هنوز که هنوزه یه جایی بحث میشه از شب اول عقد ،آقامون میگه خاطره ما خیلی متفاوت تر از همه بود😂😂😂😂
سلاااام سلام به همه دوستان اهل سوتیِ بی دستمال
مرسی سحر جون مرسی بابت این چالش #سوتی که راه انداختی
منو عشقولی 5ماه باهم دوست بودیم و 5ماه نامزد 😍
ما اونقدری که تو 5ماه دوستیمون همو دیدیم تو نامزدیمون ندیدیم 😶
مخالفت و سنگ انداختن خانواده ها نمی‌ذاشت کنار هم باشیم
هم خاطره بد دارم هم خوب
شوهری هرروز که میخواست بره سرکار مادرش راهیش میکرد که حتما از راهی بره که منو نبینه 😑اما عشقول از ی مسیر دیگه میومد ی گوشه از چهره ام رو از دووور میدید و می‌رفت 😍
دقیقاً مث زمون قدیم که فقط زمان ازدواج همو میدیدن
اما خوب ما ک از هم دست نمی‌کشیدیم
با کلی نقشه و اینجور چیزا همدیگه رو میدیدیم
مثلا ماه رمضان من به بهونه بردن مامانم به مسجد برای شوهری غذا می‌بردم و تو یه کوچه خلوت بهش غذا رو میدادم و فقط 5دقیقه میدیمش یعنی واقعاً فقط میدیدمش و بدون شیطنت و عطرش و مث دیونه ها هی تو مشامم شارژ میکردم (بیاداون روزا اشک تو چشام حلقه شد)
یا وقتی شوهری از شمال سوغاتی اورده بود با زنداداشم رفتم و گرفتم
یا تو مطب دکتر زنان همو میدیدیم 😶😊
اصن ی وضعی
تو بردن به دکتر و اینجور جاها من پیشقدم بودم تا از دور عشقولی رو ببینم
پارک می‌رفتیم شوهری از پشت بوته ها منو نگاه میکرد
و و و و
گفتم تو دوستی بیشتر همو میدیدیم😄
اما با لجبازی به هم رسیدیم با کلی کشمکش و جنجال اما خیلی باحال و عاشقونه ....و الان خداروشکر بعد نزدیک به ۵ سال خوشبختیم 😍😍😍😍😍

فک کنم دوران نامزدی ما کاملا متفاوت بود 😉
#سوتی
سلام. یه سری داشتم تلفنی با خواهرمو مامانمو زنداداشم کنفرانسی صحبت میکردیم زنداداشم یه چیزی گفت که مثلا منظورش این بود که اره کی منو تحویل میگیره من میخواستم اوج دوست داشتنمو بهش بفهمونم میخواستم بگم تو جفت تخم چشممی یهو دستمو محکم زدم روی چشمم گفتم تو تخم چپمی 😅😆😆😆😆.ینی هممون پشت تلفن غش کردیم از خنده .تا ی مدت ب مسخره بازی تخم چپم صداش میکردم😂😂😂😂

@ArHamsaraane
سلام مجدد اینم یه #سوتی دیگه که دیگه واقعا محشره 😂😑

من چشمام ضعیفه قبلا عینک میزدم حالا عمل کردم اوکی شدن .
آقا شوهر من و برادرش ۲ قلو هستن و جفتشون کچل و هیکلی 🤓💪 خیلی شبیه هم هستن ، مسافرت بودیم با شوهرم و برادر شوهرم که من میخواستم برم حمام ، حمام درش داخل آشپزخونه بود من عینکم رو برداشتم رفتم سمت حمام دیدم شوهرم داخل آشپز خونس بهش با ناز گفتم کاش میومدی باهام تو حمام و ... 🙈🤦‍♀
نگوو این برادر شوهرم بوده و من عینک نداشتم تشخیص ندادم😑😑😂😂 یهو دیدم مثل برق از جا پرید گفت من مجیدم مجیدم ، تیشرت معین رو پوشیدم فقط و فرار کرد ‌😱😂😑

خیلی خجالت کشیدم بعدشم کلی پیش شوهرجان گریه کردم و عذرخواهی 🥺😂

@ArHamsaraane
#سوتی
سلام عیدتون مبارک دوستان مجازی عزیزم
اولین باره پیام میدم 😍
🌻سوتی یا خاطره خنده داره من زیاده ولی این خاطره برای بچگی هامه
مامانم میگه من بچه بودم با هیچکس به جز بابام حموم نمیرفتم ،ازین بنده خداها اصرار که دخترم داری اشتباه میری راهو اما به جز گریه من چیزی عایدشون نمیشده خلاصه با این روند پیش میرفتم و بابای طفلیم همیشه با زیرپوش و شورتِ (مامان دوز😅 منظورم این مدلاست که یه ذره پا داره مثل شلوارکه،ای وای چقدر پیچیده توضیح دادم😐) تو حموم منو میشسته و بعد از کلی آب بازیو شیطنتام میفرستاده بیرون،بعد خودش حموم میکرده
تا اینکه یه بار از حموم که در میام مستقیم میرم سراغ یخچال مامانم میگه عین بچه گربه از قفسه های یخچال کشیدی بالا و یه تخم مرغ از تو یخچال برداشتی تا اومدم بگم برای چیته فرار کردی وسط پذیرایی،تا بهت رسیدم دیدم تخم مرغ رو انداختی تو شورتت و با داد و بیداد در حمومو میزنی که بابا در و باز کن منم شدم مثل تو 😂
خدا رحم کرد بابام لباس میپوشید وگرنه من فاجعه رقم میزدم 🙈بعد از اونم هرچی گریه کردم دیگه بابام حموم نبردم و با مامانم فرستادم حموم و دیگه هیچکس باهام آب بازی نمیکرد که خیس شه و من بخوام شبیه سازی کنم😂
--------------
🌻در مورد ضایع بازی هم یه بار گروه بچه های دانشگاه زدیم و باهم صحبت میکردن همه من خیلی حرف نمیزدم مگه نظری میپرسیدن یا درمورد درسمون بود،تولد یکی از آقایون بود و همه بهش تبریک گفتن الا من اومدم تبریکمو نوشتم و یه استیکر فرستادم چشمتون روز بد نبینه استیکره بغل میخوام فرستادم ، اون اوایل تلگرامم بود که نمیشد چیزی رو پاک کنی ، آبروم رفتا کلیم معذرت خواهی که آقا جان اشتباه شده و لفت دادم که باز بچه ها ادم کردن و کلی سرش شوخی کردن، خدا این بلا رو سر هیچکس نیاره، بعدا فهمیدم اون آقا بهم علاقه داشته و اونور ذوق زده شده و قند میسابیدن تو دلش 😂دوستانش تعریف کرده بودن و به گوش منم رسید ، از شانس بدش من سوتی بدم محل رو ترک میکنم تا ترم آخر طوری کلاس برداشتم که اصلا باهاش مشترک نشه کلاسم 😅

همیشه لبتون خندون باشه و نگاه هاتون و دل هاتون عاری از قضاوت
#دختر_اردیبهشتی ♥️🌿
@ArHamsaraane
#سوتی
وقتی عقد کردم چیزی از آشپزی و خانه داری بلد نبودم، چند وقتی خونه خانواده همسرم بودم چون محل کارم به خونه اونا نزدیک تر بود. تو همین مدت مادر همسرم مریض شد و بیمارستان بستری شد.
یه روز همسرم یه مرغ آورد که من غذا بپزم، تا اون روز مرغ درسته را تیکه نکرده بودم.
خلاصه چن دقیقه ای بهش نگاه کردم، چاقوهایی هم که داشتن تیز نبود.

مرغ را درسته با تمام امعا و احشا انداختم تو یه قابلمه بزرگ آب تا پخت وقتی پخت تیکه های
مختلف را جدا کردم و سعی کردم تمییزش کنم🙈🙈
موقع ناهار همسرم و برادرش امدن خوونه، منم سفره را پهن کردم و داشتم نحوه تمییز کردن مرغ را تعریف میکردم.
گفتم وسطش دوتا چیز سفید و لوبیا مانند کنار همدیگه داشت، برادر شوهرم سرشو انداخته بود پایین شوهرم هی بهم با چشم و ابرو علامت میداد که من تیر خلاص را زدم و گفتم این که خروس نبود مرغ بود😂😂

یه بار دیگه هم وقتی از سرکار برمیگشتم شوهرم گفت بریم ال سی دی ببینیم، دیدم شوهرم داره هی از فروشنده سوال میپرسه طفلی اونم داشت توضیح میداد که من کلافه شدم و گفتم مگه ما میخوایم از اینا بخریم تازه بخوایم هم بخریم مگه از اینجا میخریم.🙈
شوهرم فوری خداحافظی کرد و تو ماشین کلی سرزنشم کرد که حرفی که زدی فروشنده را قرمز کرد.
دوستان یه موعظه ای هم بکنم از همین تریبون:

عادت ها مثل نخ هستن با گذر زمان بهم میپیچن و میشن طناب بعد بردیدنشون خیلی سخته.
بعد از سالها خانواده عمه م امده بودن خونه ما، خانواده ما روی صحبت کردن و رعایت شآن حضور بقیه حساس هستن.
بعد از اینکه سفره غذا را جم کردیم و داشتیم وسایل را برمیگردوندیم به آشپزخونه، به دختر عمه م گفتم از این زیتون خوردی، بیا بخور ببین چطوره.
دیدم خودش و خواهرزاده مجردش که اون موقع کمتر از ۱۷ سال داشت، از حرف من برداشت جنسی کردن و تا اخر شب کلی حرف های جنسی در ادامه گفتن و خندیدن و دیگه بیخیال اون یه جمله من نمیشدن 🙄🙄
واقعا اون لحظه احساس کردم که چقد چیپ و بی کلاس هستن، با خودم گفتم خدا راشکر که سالها ندیده بودمشون و بعد از اینم نمیخوام ببینمشون.
آدم متاسف میشه از این همه دید جنسی ، اما موضوع عادته.

@ArHamsaraane
ادمین : احسنت 😁💐
سلام خدمت ادمین محترم و عزیزان این جمع شاد
محمدرضا ۲۹ ساله هستم
خاستم چند #سوتی در دوران زندگیمو بهتون بگم یکم از این حال و هوای کرونایی بیاید.

کلاس دوم دبیرستان بودم یه اکیپ از دوستای لش و لوش😈😈 با هم گفتیم بریم نماز جماعتی که هر روز توی مدرسه برگذار میشد شرکت کنیم😌😌...حدودا ۳۰ نفر بودیم که ۱۰ نفر از اکیپمون رفتیم پشت سر حاج آقا واستادیم برای اقامه نماز 😇😇....آقا چشمتون روز بد نبینه رکعت دوم وقتی از سجده بلند میشدم باید تشهد میخوندیم من حواسم نبود بعد از سجده بلند شدم ایستادم همزمان با من اون ۱۰ نفر هم بلند شدن 😆😆دیدم حاج آقا نشسته تشهد میخونه زدم زیر خنده😂🤣 بقیه هم خندشون گرفت بلند شدیم فرار از مسجد🤦🤦 نگو مدیرمون اون عقب مجلس همه چیو دید و بعدش اومد دنبالمون دهنمونو سرویس کرد.😢😅

یادمه میخواستم دیگه تصمیم بگیرم نمازمو با جدیت بخونم برا همیشه حدودا ۱۱ سالم بود هیچ وقت یادم نمیره رفتم وضو گرفتم یه حالت معنوی به من دست داد😂😂 رفتم یه مهر برداشتم از اون مهر سبکا که جیبیه خیلی سبکه ...صورتم و خشک نکرده بودم همون طور خیس بود ....آقا ما رفتیم اولین سجده وقتی بلند شدم دیدم مهر از توی جای نماز غیب شد 😂😂😂 منم حالا پیش خودم گفتم به اذن پروردگار حالم چون خیلی معنویه نیروی درونم این حالتو بوجود درآورده😂😂😂 ترسیدم فورا رفتم پیش مامانم خیلی هراسون مامانم گفت چیه درد گرفته ترسیدم چه مرگته😂😂😂😂 گفتم مهر به اذن پرودگار غیب شده یا خداااا😐😐😐 مادرم گفت زلیل شده به پیشونیت چسبیده ....آخه تورو چه به معجزات و معنویات 😂😂😂😂 هیچی دیگه دیدم بعله زیاد تخیلاتم فوران کرده بود😐😐

یبارم با فامیلا تابستون رفتیم بیرون دختر پسر زن مرد همه بودن یهو شوهر عمم گفت بریم بستی بخوریم همه گفتن باشه اومدن یکی یکی پرسیدن کی چی میخوره من حواسم نبود گفتم شربت شاخ ک...ر (شربت خاکشیر)😂😂😂هیچی دیگه یهو کل جمع همه از خنده داشتن میزو گاز میزدن 😂😂بعدها دوتا از دخترای فامیل اعتراف کردن اون روز از شدت خنده واقعا خودشونو خیس کرده بودن😐😐😂😂😂

با تشکر از همگی انشالله خداوند مارو در مقابل همه مریضی ها در امان نگه دار🙏🙏

@ArHamsaraane
سلام اینایی ک میخوام تعریف کنم بیشتر خاطره ان تا سوتی.
1. سال پیش ک سال اخر مدرسم بود و مدرسه تق و لق بود با دوستم سارا جیم زدیم و رفتیم فروشگاه ک برای من نوار بهداشتی بخریم. مشغول انتخاب کردن بودم و کنارم یه بوفه بود که بالاش کاندوم اینا بود و پایینشم اسپری تاخیری و .... سارا ام کنارم وایساده بود داش اسپری هارو نگا میکرد. منم حواسم نبود ک این داره چیکار میکنه. چن قدم اونطرفترم یه پسر جوون  که مسئول بود وایساده بود . ثنا شروع کردن ب گفتن اینکه "چن روزیه ک نیما(دوسپسرش) میخواد اسپری بدن بخره ولی وقت نمیکنه حالا ک اومدیم میخوام براش بخرم" بعد گفت "غزل کمکم میکنی انتخاب کنم؟ نمیدونم چرا بوی خاصی نمیدن" . منم که کارم تموم شد رفتم ک بهش کمک کنم . برگشتم دیدم اون پسره پشتشو کرده ب ما و شونه هاش دارن میلرزن. منم یه بوهایی بردم و همین ک چشمم خورد ب روی اسپری فهمیدم بعلههه. بعد هیچی دیگه حالا هی ب ثنا میگم باشه بابا بزار سرجاش اینا خوش بو کننده و مام اینا نیستن. اینم گیر داده ک ن وایسا ببینم چیه چرا اینجوری میکنی😂. پسره ام ک دیگه منفجر شده بود از خنده . حالا این اسکل خانومم ک هیچوقت تو باغ نیس برگشته بهم میگه"غزل پسره داره بهت نخ میده". منم دیکه مرده بودم از خنده .هیچی دیگه بالاخره منصرفش کردم و توضیح دادم براش.
------------------------
2. دوران راهنمایی(متوسطه ی ۱) که بودم یه ناظم داشتیم تازه اومده بود و مارو نمیشناخت. مام یه اکیپ فوق العاده شلوغ بودیم ک زور کسی بهمون نمیرسید. سرویس بهداشتی معلما خراب شده بود و برای ۱ هفته معلما از مال دانش اموزا استفاده میکردن. بالای دستشوییا باز بود و ما هر از گاهی از اون بالا رو سره رفیقامون اب میریختیم یا حتی شیر😑. حالا خدارو شکر اون روز رو موودِ کرم ریزی نبودیمو ب همون آب راضی شدیم. یه روز ک زنگ ورزش بود و ما فقط حیاط بودیم یکی از دوستامون خواس بره دستشویی و ما براش نقشه کشیدیم . دسشویی ک رفتیم دیدیم همون اولا در یکیش بسته اس و حدس زدیم ک دوستمون توشه نگو این دوستمون یکی از سرویسای اخری رو رفته و اونی که توعه ناظممونه(مام ک نمیدونستیم) . حالا من رفتم دسشویی سمت چپیِ ناظم و یه دوست دیگم سمت راستیِ ناظم . بقیه ی بچه هام بیرون بودن. قرار بود یکیشون بشکن بزنه و برنامه شرو شه. صدای بشکنو ک شنیدیم اب سردو تا ته وا کردیم و از بالا رو سر ناظم اب میریختیم. چند ثانیه نگذشته بود ک دیدیم ناظممون شروع کرد ب داد و فریاد"هیییییی!!!!!ای بی پدرا😠 وای به حالتون اگ گیرتون بیارم. الان میام  بیرون. وایسین بکشم بالا"😂😂ولی خیلی چاق بود و حرکتش سخت برا همین ما خیلی راحت فرار کردیم و قاطی بقیه ی بچه شدیم البته در حالی ک از خنده غش کرده بودیم. بعد دیدیم این عین موش ابکشیده بیرون اومد و خیلی عصبانی گُف کار کدومتون بود؟ ک کسی اعتراف نکرد و مام فک کردیم ب خیر گذشته . ولی فهمیدیم ک تازگیا جلوی در دسشویی تو ی نقطه ی کور دوربین نصب کرده بودن و وقتی چک کرده بودن فهمیده بودن ک کار ما بوده و یه دهنی ازمون سرویس کردن که😑😑.

اگه بازم چیزی یادم اومد میزارم. لطفا تو نوشته هاتون هشتگ یادتون نره مثلا #سوتی یا #ضایع_شدن.
Q...

@ArHamsaraane
ادمین: ممنون از تذکر اخر . فقط یه نکته. وقتی بحث کلی کانال یه موضوع هست ، نیاز به هشتگ نیست. چون توی پیام شروعِ بحث ، هشتگ هارو خودم میزنم.
ولی وقتایی که چندتا بحث با موضوعات مختلف درجریان باشه ، حتما باید هشتگ زده بشه.
سلام موضوع #سوتی
مرد هستم
ماجرای من بر دو سال پیشه بنده رفتم دفتر پیشخوان برای کاری که یه باجه مشخص داشت رفتم نزدیکای باجه دیدم کسی نبود از باجه کناری پرسیدم این کار منو شما انجام میدین همکارتون نیست بعد دیدم با تعجب یه نگاه به من میکنه یه نگاه به باجه همکارش 😐😐بعد چند لحضه دیدم داره میخنده گفت همکارم هست که من گفتم نه نبود کسی ، گفت قشنگ نگاه کن رفتم نزدیک دیدم یه خانومه رو صندلی با چهره کمی عصبی 😡😡داره رو صندلی چرخ دار هی میچرخه و انگشت شصتشو میخوره ، بعد فهمیدم از همون اول همونجا بود چون قدش کوتاه بود ندیدمش حالا من مونده بودم چی بگم هم خندم گرفته بود هم خجالت میکشیدم 😐😁از اون ورم همکارش از شدت خنده یه کاغذ جلو دهنش گذاشته بود ولی صداش تا چند متر اونور تر میرفت😂😂 خلاصه خانومه هم نامردی نکرد کار پنج دقیقه ای منو تا نیم ساعت کش داد از اون به بعد هر جا میرم قشنگ چند دقیقه اطرافمو نگاه میکنم (در ضمن بگم قدم کوتاه نیست 184 قدم )

@ArHamsaraane
#سوتی
سلام ،‌ این سوتی مربوط میشه به ۴ ۵ سال پیش که ۱۷ ۱۸ سالم بود .
مادرم نشسته بود جدول حل میکرد. منو صدا زد‌ که برم کمکش کنم 😁 سه حرفی ، دو حرف آخر ی و ر "--ی.ر"
منِ بیچاره هم شروع کردم از اول حروف الفبا شروع کردم به پر کردن 😂 تا رسیدم به حرف ک 😐🤦🏻‍♀
آآآآآب شدم یعنیاااا ذوب شدم 😭😂 مامانم به روی خودش نیاورد ولی . خداخیرش بده 😂
#قیلیچ

@ArHamsaraane
آخ آخ امان از این موضوع 😂#سوتی_زایمان
این واقعا مخصوص خودمه اندازه یک سال سوتی زایمان دارم😂
من تیر امسال زایمان کردم و واقعا زایمان سختی داشتم کیسه ابم تو خونه پاره شد وبدون درد رفتم بیمارستان و به زور امپول فشار بدون بی حسی اپیدورال بعد از شونزده ساعت درد زایمان کردم🤦🏻‍♀ انقدر تو اون تایم درد ادم زیاده ک اصلا متوجه حرفات نیستی ، من مامانم تو اتاق کنارم بود و کمرمو ماساژ میداد یه ثانیه ک دستشو برمیداشت جییییغ میزدم تو بمااااااال تو بمااااااااااااال براچی نمیمالی منووووو😂 حالا خانواده شوهرم و داییم و بابام پشت دربلوک زایمان بودن منم اتاقم دم در بود تقریبا همه صدامو شنیده بودن و بعدا کلی بهم خندیدن😁شوهرمم طفلک هرچندمین میومد تو اتاق منم تا میدیدمش میگفتم تقصیررررر توئههههه برو بیرووووون نمیخام ببینمت😂😂😂 هیچی اقا بلند شدم مثلا تو اتاقم ورزش کنم ک زودتر سر جنین بیاد پایین حالا اون وسط مامای بخشم اومد در اتاقمو باز کرد گفت وای خانوم چ خبرتهههه جیغ نززززن منم عصبی رفتم مانتوشو گرفتم گفتم بیاااااا بیاااا بخواب اینجا ببینم میتونی جیغ نزنیییی😂 البته خوبیش این بود دیگ کسی بهم نگفت جیغ نزن 😅
خلاصه که با وساطت مامانم بیخیالش شدم ، اما به خاطر شرایطم نشد که برام امپول اپیدورال بزنن و بی حسم کنن اما چون خیلی بی تاب بودم دکترم اجازه تزریق مخدر داد و داستان اصلی تازه از اینجا شروع شد😂ده دقیقه بعد از تزریق مخدر رفتم تو اون حال نئشگی 🤦🏻‍♀(( انقدر این حال خفن بود تا یه مدت بعد زایمان دلم میخواست معتاد شم😂)) وسط اتاق رو توپ نشسته بودم بالا پایین میپریدم اهنگ پیرهن صورتی دل منو بردی رو زیر لب میخوندم 😐 دکترم گفت برو تو حمام اتاق به شکمت اب گرم بگیر ک دردت اروم بشه رفته بودم تو حموم با شلنگ رو زمین نقاشی میکشیدم 🤦🏻‍♀ البته اینارو مامانم و شوهرم بعدا برام تعریف کردن خودم بعد زایمان اصلا یادم نمیومد ، انقدر از اون حال بعد تزریق مخدر خوشم اومده بود به پرستارا میگفتم یه ذره دیگهههه یه ذرهههه فقط😂کلی ابروم رفت😆((حالا خوشتون نیاد برید معتاد شید😝)) بیچاره مادر شوهرمم اومده بود پشت در هی میخواسته بیاد تو شوهرم گفته بود اصلا نروووو تو الان درد داره عصبیه خیلی خطرناکه 🤦🏻‍♀ از اونورم هی خاله هام زنگ میزدن به مامانم ک حالمو بپرسن تا گوشیش زنگ میخورد من جییییغ میزدم میگفتم کیهههههه ؟جواب ندههههههه مامانمم طفلک از ترس من گوشیشو کلا خاموش کرد🤦🏻‍♀
بعد زایمانمم متاسفانه دخترم بستری شدبخش نوزادان منم هیچی شیر نداشتم راه میرفتم تو بخش بلند بلند گریه میکردم میگفتم چراااااااا من شییییییر ندااااااارم اخه چراااا 😐
خلاصه بعد زایمان یکی یه دور از همه پرسنل سه شیفت معذرت خواهی کردم بس ک به هرکدوم یه چیزی گفته بودم😂 فکر کنم تا اخر عمرشون از من به عنوان چل ترین زائوی اون بیمارستان یاد کنن ، البته سوتیای من به همینجا ختم نشد چون موقع زایمان تب شدید کردم سه روز بستریم کردن و این داستانا ادامه پیدا کرد ، احتمالا بعد رفتنم عکسمو زدن سر در بیمارستان دیگ راهم ندن🤔 به قول اطرافیان اون روز یه روی جدید از شکوفه دیدیم😂

#شکوفه_بهاری

@ArHamsaraane