شاید اگر راه و رسمِ عاشقی کردن بلد بودیم، انقدر درگیرِ رابطهها و ماجراهایشان نمیشدیم و انقدر همهچیزمان به بودن و نبودن و ماندن و رفتنِ آن نفرِ دوم، بستگی نداشت.
همهی ما بلدیم درکنارِ خانواده مستقل و در عین حال خوشحال و خوشبخت زندگی کنیم. بلدیم کجا پدر و مادرمان را توی مسائلمان دخالت بدهیم و کجا دغدغههایمان را خودمان حل کنیم. بلدیم با خانواده و یا حتا دوستانمان سر یک سفره هر روز سه وعده غذا بخوریم. ساعتها حرفِ مشترک بزنیم و کنار هم شوخی کنیم و بخندیم و گاهی باهم مسافرتی برویم و خاطرات مشترک رقم بزنیم. بدونِ اینکه زیاد از حد وابسته شویم. بدون اینکه اگر یک روز تنها درخانه ماندیم به بغض و افسردگی بگذرانیم. همهی ما بلدیم درکنار خانواده و دوستانمان هم خوش باشیم و هم خودمان باشیم. اما آیا بلدیم همینقدر ساده و سرخوش، درکنار عشقمان هم خوب زندگی کنیم؟ بلدیم با استقلالِ فردیِ خودمان و او بعد از شروعِ رابطه کنار بیاییم؟ بلدیم اوقاتِ تنهاییِ خودمان را حفظ کنیم و مسوولیتِ آنچه که مربوط به اوست و نه ما، را بر عهده نگیریم؟
من فکر میکنم ما در عشق زیادهروی میکنیم! به ما گفتهاند آنی که میآید "شریکِ زندگی" توست و ما این را خیلی جدی گرفتهایم. خیال کردهایم عشق یعنی از روزی که میآید بشود تمامِ هم و غمِ ما و هیچ لحظهای نباید ازش بیخبر بمانیم. خیال میکنیم وظیفهی ماست که از دغدغههایش کم کنیم، به امورات شخصیاش سر و سامان بدهیم و درمورد همهچیزش نظر بدهیم. فکر میکنیم درستش این است که او را در جزیی ترین ماجراهای روزمرهمان شریک کنیم و خودمان را در کوچکترین چیزی که برایش پیش میآید شریک بدانیم.
همین میشود که شروع میکنیم به تغییر کردن و تغییر دادن، بس که درمورد همه چیزِ هم نظر میدهیم و نظر میپرسیم.
از یک جایی به بعد آیندهی خودمان را به خیالِ اینکه سپردهایم دستِ او رها میکنیم و آرزوهای او را در دست میگیریم. انگار هی میخواهیم سعی کنیم جای هم را در زندگیهای شخصی هم بگیریم و خب طبیعی ترین پیامد این کارها، همین گیجی و استیصالیست که در رابطهها شاهدش هستیم.
اگر بلد باشیم به شریکِ عاطفیمان به چشمِ یک دوست یا به چشمِ خانواده نگاه کنیم و بفهمیم، زندگیِ مشترک برعهده گرفتن وظایف طرف مقابل و رها کردن مسائل مربوط به خودمان نیست، اگر یاد بگیریم رابطه ما را ملزم نمیکند که تمام افکار و احساساتمان یکی شود و همه چیز با میزِ صبحانه و ناهار و شامِ مشترک و تفریحاتِ مشترک و کاناپهی مشترکِ رو به روی تلویزیون و ساعات استراحت مشترک و چای خوردن و حرفهای خوب زدن و در آخر تختخواب مشترک خوب پیش میرود، دیگر آنقدر توی احساساتمان پیش نمیرویم که طرف مقابل گیر بیفتد توی یک زندان و احساس کند اسیر کسی شده که دارد به جایش فکر میکند و به جایش تصمیم میگیرد. اگر بلد بشویم عاشقی هم حد و حدود دارد، آن وقت حالمان بهتر میشود. کمتر به پر و پای هم میپیچیم و بیتوقعتر کنار هم خوشبختی را زندگی میکنیم.
#تلنگر #هدف #مشارکت #استقلال #اعتدال
@ArHamsaraane
همهی ما بلدیم درکنارِ خانواده مستقل و در عین حال خوشحال و خوشبخت زندگی کنیم. بلدیم کجا پدر و مادرمان را توی مسائلمان دخالت بدهیم و کجا دغدغههایمان را خودمان حل کنیم. بلدیم با خانواده و یا حتا دوستانمان سر یک سفره هر روز سه وعده غذا بخوریم. ساعتها حرفِ مشترک بزنیم و کنار هم شوخی کنیم و بخندیم و گاهی باهم مسافرتی برویم و خاطرات مشترک رقم بزنیم. بدونِ اینکه زیاد از حد وابسته شویم. بدون اینکه اگر یک روز تنها درخانه ماندیم به بغض و افسردگی بگذرانیم. همهی ما بلدیم درکنار خانواده و دوستانمان هم خوش باشیم و هم خودمان باشیم. اما آیا بلدیم همینقدر ساده و سرخوش، درکنار عشقمان هم خوب زندگی کنیم؟ بلدیم با استقلالِ فردیِ خودمان و او بعد از شروعِ رابطه کنار بیاییم؟ بلدیم اوقاتِ تنهاییِ خودمان را حفظ کنیم و مسوولیتِ آنچه که مربوط به اوست و نه ما، را بر عهده نگیریم؟
من فکر میکنم ما در عشق زیادهروی میکنیم! به ما گفتهاند آنی که میآید "شریکِ زندگی" توست و ما این را خیلی جدی گرفتهایم. خیال کردهایم عشق یعنی از روزی که میآید بشود تمامِ هم و غمِ ما و هیچ لحظهای نباید ازش بیخبر بمانیم. خیال میکنیم وظیفهی ماست که از دغدغههایش کم کنیم، به امورات شخصیاش سر و سامان بدهیم و درمورد همهچیزش نظر بدهیم. فکر میکنیم درستش این است که او را در جزیی ترین ماجراهای روزمرهمان شریک کنیم و خودمان را در کوچکترین چیزی که برایش پیش میآید شریک بدانیم.
همین میشود که شروع میکنیم به تغییر کردن و تغییر دادن، بس که درمورد همه چیزِ هم نظر میدهیم و نظر میپرسیم.
از یک جایی به بعد آیندهی خودمان را به خیالِ اینکه سپردهایم دستِ او رها میکنیم و آرزوهای او را در دست میگیریم. انگار هی میخواهیم سعی کنیم جای هم را در زندگیهای شخصی هم بگیریم و خب طبیعی ترین پیامد این کارها، همین گیجی و استیصالیست که در رابطهها شاهدش هستیم.
اگر بلد باشیم به شریکِ عاطفیمان به چشمِ یک دوست یا به چشمِ خانواده نگاه کنیم و بفهمیم، زندگیِ مشترک برعهده گرفتن وظایف طرف مقابل و رها کردن مسائل مربوط به خودمان نیست، اگر یاد بگیریم رابطه ما را ملزم نمیکند که تمام افکار و احساساتمان یکی شود و همه چیز با میزِ صبحانه و ناهار و شامِ مشترک و تفریحاتِ مشترک و کاناپهی مشترکِ رو به روی تلویزیون و ساعات استراحت مشترک و چای خوردن و حرفهای خوب زدن و در آخر تختخواب مشترک خوب پیش میرود، دیگر آنقدر توی احساساتمان پیش نمیرویم که طرف مقابل گیر بیفتد توی یک زندان و احساس کند اسیر کسی شده که دارد به جایش فکر میکند و به جایش تصمیم میگیرد. اگر بلد بشویم عاشقی هم حد و حدود دارد، آن وقت حالمان بهتر میشود. کمتر به پر و پای هم میپیچیم و بیتوقعتر کنار هم خوشبختی را زندگی میکنیم.
#تلنگر #هدف #مشارکت #استقلال #اعتدال
@ArHamsaraane