💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh
44.2K subscribers
50 photos
1 video
1.24K files
1.25K links
🔥لینک رمان های انلاین پرطرفدار🦋😻
رمانای ممنوعه جذاب🤤💜

تبلیغات 👇👇

@tabaneh
Download Telegram
#پارت_۴۲
♨️♨️ #افسونگر ♨️♨️

دستگیره در بالا و پایین شد و چون هردومون میدونستیم آرین هست فورا از هم فاصله گرفتیم...
از گوشه چشم آرمان رو نگاهی انداختم.با احتیاط خودش رو فاصله داده بود که آرین متوجه حتی یه مورد کوچولو نشه!
خودکارو بین لبهای کلفت و گوشتینم گذاشتم و نگاهش کردم.یه چشم غره بهم رفت و بازهم اون صورت اخمو رو به خودش گرفت تا همچنان خودش رو بداخلاق نشون بده
آرین دستهای خیسشو با شکم بزرگ و جلو اومده اش خشک کرد و گفت:


-آاااخیش! آدم شماره دو که میکنه راحت میشه!

خندیدم و بعد تو فاصله ای که اون میخواست کنارم بشینه یکم صندلیم رو به صندلی آرمان نزدیک کردم.میر غضبانه نگاهم کرد اما توجهس نشون دادم و کار خودمو انجام دادم.
میخواستم بیشتر بهش نزدیک بشم تا بیشتر شیطنت بکنم!
آرین پشت میز نشست و بعد من دوباره شروع کردم براش توضیح دادن تیکه ی آخر مبحث و بعداز خدود ربع ساعت پرسیدم:

-خب این تیکه روهم یاد گرفتی!؟


به طبق عادت مدادو تو موهاش فرو برد و گفت:

-آوره!

سرم رو با رضایت و تحسین تکون دادم و گفتم:


-خب حالا من دو مسئله برات مینویسم تو حلشون کن ببینم یاد گرفتی یا نه!

فورا گفت:

-باشه آوا جون!

دفترو به سمتش گرفتم و بعد از کنج چشم آرمان رو نگاه کردم.چشم دوخته بود به آرین ببینه آموزشهای منو گرفته یا نه.
وقتی دیدم چشم و حواسش پی داداشش کوچولوش هست و چون فاصله ی بینمون خیلی خیلی کم بود دستم رو گذاشتم روی رون پاش و با دست مالیدمش!
فورا سرشو به سمتم برگردوند و دندون قروچه ای کرد از دست منی که قرار تبود عین بچه ی آدم بشینم سر جام و تتون نخدرم.
با لوندی زبونمو دور تا دور لبهام کشیدم و چشمامو خمار کردم.
دستشو برد زیر میز و با خشم انگشتامو از پاش جدا کرد....اما من باز هم این کارو تکرار کردم و دستمو روی پاش گذاشتم و آهسته مالیدمش!
چون جلو آرین نمیتونست چیزی بگه روی کاغذ سفید دفتر برام نوشت؛


-آوا مثل اینکه خیلی هوس کتک کردی!؟


پیام اخطارآمیر و تهدید آمیزش رو با چشم خوندم و بعد با دست راستم براش نوشتم:

-هوس کتک نه اما هوس کردن و جر خوردن کردم..اونم زیر تو!


همزمان با گفتن این حرف دستم رو آروم آروم به وسط پاش رسوندم.دندون قروچه ای کرد و یه تکون خورد و بعدهم نگاهی به جوابم انداخت.
نا جمله ام رو خوند یه نفس عمیق و پر حرص کشید .
آره! مشخص بود داره از دست من حسابی حرص میخوره!
دوباره تند تند برام نوشت:


"من تورو میکشمت آوا ..شانس بیاری این فرصت جور نشه"

حالا دیگه دستم رسیده بودبه وسط پاش....
https://tttttt.me/joinchat/AAAAAFBtcqPjwCACAjCJYw
👍583🫡2🤩1
#به_موازات_عاشقی
به موازات عاشقی

افسونگر
#افسو‌نگر

https://tttttt.me/joinchat/Sk9O_q-a7805YWVk

پر از عاشقانه ها و کلکلی های جذاب😍👆
پسره وسواسی و دختر لجباز و عاشق🔥
زوج به شدت سمی و دیوونه کننده💦💦
👍8😁21