👍17❤7🔥4👏2🖕1
👍32👏7❤6😁6🤔6🔥5🥰2🤯1
👍15❤1
👍17😱8❤7😢7🫡7👎1
#قسمت_۱۹۷
با دیدن شهریار، نامزد سابقم، رنگ از رخسام پرید و تمام بدنم به رعشه افتاد. وحشتزده بازوی آرشان را چنگ زدم تا مانع از سقوطم شود. با گامهای آرامی به سویمان آمد و با تعجب و هراس خاصی خطاب به من لب زد: لیلی! خودتی؟
قبل از آنکه فرصت کنم جوابش را بدهم آرشان با عصبانیت رو به شهریار
گفت: تو لیلی رو از کجا میشناسی پاشا؟
بهتزده به آرشان خیره شدم و ناباورانه زمزمه کردم: پاشا دیگه کیه؟
آرشان چشمغرهای به من رفت و با دست به شهریار اشاره کرد و گفت: با من ایشونم... آقا پاشا، رفیق صمیمی و چندین سالهی من...
چشم ریز کرد و سرش را به سمتم برگرداند: تو پاشا رو میشناسی لیلی؟ چطوری با هم آشنا شدین که من خبر ندارم؟
هیستریک خندیدم و با بیحالی لبهی پله نشستم. آرشان فورا به سمتم آمد و بیمحابا دستش را به دیوار تکیه زد و به سمتم خم شد. با لحنی آکنده از ترس و نگرانی پرسید: خوبی لیلی؟ چت شد یکدفعه؟
از کوره در رفتم و با عصبانیت بر سرش فریاد زدم: اون مردی که میبینی، همون مردی که رفیق صمیمی خودت خطابش میکنی، همون شهریار پارسا، نامزد عوضی و سابق منه!
همچون مجسمه سر جایش خشک شد و با ناباوری نگاهم کرد. بعد از چند لحظه با صدای لرزانی گفت: یعنی، یعنی رفیق من، همون نامزد سابق توه لیلی؟ آره؟!
نفسم بالا نمیآمد و حالم قابل توصیف نبود. به سختی زمزمه کردم: آره...
ازدواج قراردادی عروس فراری با خوانندهای معروف بیخبر از آنکه آن مرد همان رفیق صمیمی نامزد سابقش است...😱💔
https://tttttt.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
https://tttttt.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
https://tttttt.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
پارت واقعی رمان💯❗️
سرچ کن نبود لف بده♨️❌
با بیش از ۲۰۰ پارت آماده🔥❤️🔥
با دیدن شهریار، نامزد سابقم، رنگ از رخسام پرید و تمام بدنم به رعشه افتاد. وحشتزده بازوی آرشان را چنگ زدم تا مانع از سقوطم شود. با گامهای آرامی به سویمان آمد و با تعجب و هراس خاصی خطاب به من لب زد: لیلی! خودتی؟
قبل از آنکه فرصت کنم جوابش را بدهم آرشان با عصبانیت رو به شهریار
گفت: تو لیلی رو از کجا میشناسی پاشا؟
بهتزده به آرشان خیره شدم و ناباورانه زمزمه کردم: پاشا دیگه کیه؟
آرشان چشمغرهای به من رفت و با دست به شهریار اشاره کرد و گفت: با من ایشونم... آقا پاشا، رفیق صمیمی و چندین سالهی من...
چشم ریز کرد و سرش را به سمتم برگرداند: تو پاشا رو میشناسی لیلی؟ چطوری با هم آشنا شدین که من خبر ندارم؟
هیستریک خندیدم و با بیحالی لبهی پله نشستم. آرشان فورا به سمتم آمد و بیمحابا دستش را به دیوار تکیه زد و به سمتم خم شد. با لحنی آکنده از ترس و نگرانی پرسید: خوبی لیلی؟ چت شد یکدفعه؟
از کوره در رفتم و با عصبانیت بر سرش فریاد زدم: اون مردی که میبینی، همون مردی که رفیق صمیمی خودت خطابش میکنی، همون شهریار پارسا، نامزد عوضی و سابق منه!
همچون مجسمه سر جایش خشک شد و با ناباوری نگاهم کرد. بعد از چند لحظه با صدای لرزانی گفت: یعنی، یعنی رفیق من، همون نامزد سابق توه لیلی؟ آره؟!
نفسم بالا نمیآمد و حالم قابل توصیف نبود. به سختی زمزمه کردم: آره...
ازدواج قراردادی عروس فراری با خوانندهای معروف بیخبر از آنکه آن مرد همان رفیق صمیمی نامزد سابقش است...😱💔
https://tttttt.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
https://tttttt.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
https://tttttt.me/+RLIrvzZYN6FlMTA0
پارت واقعی رمان💯❗️
سرچ کن نبود لف بده♨️❌
با بیش از ۲۰۰ پارت آماده🔥❤️🔥
👍107❤8🔥1
👍16
👍13❤7🤩6🤔5😁2😱1
👍10❤4
❤6👍6👏4😁3👎1🔥1
👍23❤6🤔5👏4😁4