💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh
44.1K subscribers
51 photos
1 video
1.24K files
1.26K links
🔥لینک رمان های انلاین پرطرفدار🦋😻
رمانای ممنوعه جذاب🤤💜

تبلیغات 👇👇

@tabaneh
Download Telegram
رمان آرامش گمشده
#آرامش_گمشده
فصل اول فایل
فصل دوم در حال پارت گزاری 🖊
عاشقانه ،پرهیجان،جذاب😍
نویسنده :طراوت



https://tttttt.me/+RnfAw9EimlZhZWQ8
👍10
از خجالت لال و خشک شده بودم
اولین بار بود با کیارش تنها بودم
اونم تو این وضعیت
پایین تخت نشست
پامو دست کشید و گفت
- درد داری؟
با تکون سر لب زدم نه
سعی کردم خودمو عقب بکشم و با لکنت گفتم
- خخخوبم کککیارش ... بریم...
اخم کرد به من و نذاشت تکون بخورم . شاکی گفت
- ما محرمیم تارا ... بزار ببینم چی شده ؟ بد افتادی رو اون وسایل!
با این حرف دامنم رو بالا داد
رون سرخ و متورمم پیدا شد .
سعی کردم دامنمو بدم پایین بین پام بپوشونم ...
اما کیارش اخمش بیشتر تو هم رفت و گفت
- بزار ببینم تا کجا ملتهب شده
با این حرف دامنمو آروم کنار داد
لب گزیدم
چشم هامو بستم که کیارش گفت
- تارا ... همیشه انقدر خیسی؟

https://tttttt.me/+Qt_b-10WmyPCamBs
ماجرای واقعی واقعی #به_طعم_تمشک . با صحنه های باز 🔞
#کیارش از همسرش جدا شده #بعد_سالها_که_زنی_تحریکش نمیکنه میاد ایران و #دخترعموش رو‌میبینه یه دختر #سربزیر و #خجالتی که #بدنشو بد روشن کرده
👍7612🤯4😁3👎1🤔1
#زرناب
زرناب

https://tttttt.me/+wRtuzhriruM4ODhk

یاسر کبابی...
معروف به پنجه طلا، استاد #مشروب‌سازی❗️❗️❗️

ساقی #عرق‌سگی محل یک شب اتفاقی ناجی زن بیوه‌‌ی همسایه میشه که موهای طلایی و تن سفیدش آروم‌ و قرار رو ازش میگیره و پنهونی اونو...🔥❤️‍🔥❤️‍🔥
👍236🤔1🤩1
#دلدار_بی_دل
دلدار بی دل
خلاصه:
-تو فکر نکن... محض رضای خدا هیچ فکری راجع به من نکن! من نه بگیرم نه پیگیر. یه مدت تحملت کردم الان دیگه نمی‌تونم. آقا نمیتونم! خجالت می‌کشم. تو همین جمع کی می‌دونسته من با این دختر دوستم؟ هیچکس! تو اینقدر سطح پایینی که حتی خجالت می‌کشم به دوستامون بگم با منی! یه نگاه به سر و ریختت بنداز... کلاغ با اون سیاهیش از تو قشنگتره...❗️😢
تحقیرش میکنه اما چرخ گردون تقدیر، درست وقتی که انتظارش رو نداشته تو موقعیتی باهاش روبه روش میکنه که حتی خوابشم نمی‌دیده و حالا.....

https://tttttt.me/+dvF-EQkaKAA0MzY8
https://tttttt.me/+dvF-EQkaKAA0MzY8
👍415🖕1
👍29😢2118
در حال نوشتن است و چشمانم میخ صفحه چت شده اند ...

+ چرا نخوابیدی هنوز ؟

نمی گویم که از تنهایی میترسم .... از تاریکی خانه ... از سکوت ...

_ خوابم نمیاد چون ...

+ تا دیر وقت بیدار بودن باعث میشه دیرتر بزرگ شی ...

حرصم میگیرد ... چرا به من به چشم یک بچه نگاه میکند ؟

_ آقای دکتر من بچه نیستم .‌.

+ نیستی ؟

_ نه

+ یعنی میتونی درو بدون اجازه مامان بابات باز کنی ؟

قلبم ، تپیدن را از یاد میبرد .‌.. آمده بود ؟ برای اینکه تنها نباشم کیلومتر ها رانندگی کرده بود و اینجا بود ؟؟

آنقدر در شوک فرورفته ام که هیچ حرکتی از خود انجام نمیدهم ...

صدایش رنگ نگرانی دارد نه ؟!

+ رها ؟

و هنوز ثانیه ای بیشتر نگذشته که زنگ ایفون گوشم را قلقلک میدهد ...

+ سرده... نمیای درو باز کنی ؟

راه نمیروم ... به سمت در پرواز میکنم ...

آنقدر شگفته زده ام و عجله دارم برای دیدنش که دمپایی هایم را جابه جا میپوشم ...

در را باز میکنم ...

لبخند مهربانی بر لب دارد ... چشمانش میخندند ... خیره خیره نگاهش میکنم ...

دستانش را از هم باز میکند .... اجازه میدهد در آغوشش بگیرم ؟!
دیگر از من دوری نمیکند ؟!

نمی فهمم زمان چه گونه میگذرد یا بر چه اساسی تصمیم میگیرم ...

ثانیه ای بعد ، سر بر روی سینه اش گذاشته ام و اشک هایم پیراهنش را خیس میکند .... با دلتنگی عطرش را به ریه هایم میفرستم و او دست میکشد بر سرم ....


https://tttttt.me/+s4eRpHEaAis1NzZk
👍9711