💜آنلاینکده 🦋anlainkadeh pinned «شنبه تاپنجشنبه🕊🤍 درخواست رمان🔍 18تا24♥️ چت ازادونقد رمان😻❤️🔥 🌚 @aa_zad پنجشنبه ها:مصاحبه(فعلا نداریم)🦋✨️ جمعه ها :تعطیل🔐🥲 انلاینکده🔥🦄 @anlainkadeh لینک گپ👼🏻💞 https://tttttt.me/joinchat/ywPMVo952Zo2MTc0»
_دوست دارم وقتی داری راه میری آبم از بین پاهات بیرون بریزه و روی پاهای برهنه ات ردش خشک شه و
هر ثانیه بهشتت از تخمای من پر باشه تا همه ی قلمرو بدونن این کوچولوی بغلی جفت منه!..
دندونای نیشش رو داخل گردنم برد
که آه پر دردی کشیدم و در همون حین که داشت خونمو میخورد
ضرباتشو داخلم عمیق و محکم تر کرد
_هرچقدر می کنمت بازم بزور داخلت حرکت میکنم..
چرا نمیتونم تو یکیو یکم بازت کنم جوجه؟
_آه..کوین..آروم تر...
دارم پاره میشم
_منم همینو میخوام آئورا..
اوه ملکه کوچولو.. من عاشق وقتاییم که زیرم جیغ میزنی!
عاشق عطر خونت..بدن ریزه میزه ات..
من عاشق این تنگتم آئورا...🔥
https://tttttt.me/+_PADtod_nl9hMjFk
https://tttttt.me/+_PADtod_nl9hMjFk
اونا میگفتن من سوگولی اونم ، سوگولی پادشاه تاریکی!!
هر ثانیه بهشتت از تخمای من پر باشه تا همه ی قلمرو بدونن این کوچولوی بغلی جفت منه!..
دندونای نیشش رو داخل گردنم برد
که آه پر دردی کشیدم و در همون حین که داشت خونمو میخورد
ضرباتشو داخلم عمیق و محکم تر کرد
_هرچقدر می کنمت بازم بزور داخلت حرکت میکنم..
چرا نمیتونم تو یکیو یکم بازت کنم جوجه؟
_آه..کوین..آروم تر...
دارم پاره میشم
_منم همینو میخوام آئورا..
اوه ملکه کوچولو.. من عاشق وقتاییم که زیرم جیغ میزنی!
عاشق عطر خونت..بدن ریزه میزه ات..
من عاشق این تنگتم آئورا...🔥
https://tttttt.me/+_PADtod_nl9hMjFk
https://tttttt.me/+_PADtod_nl9hMjFk
اونا میگفتن من سوگولی اونم ، سوگولی پادشاه تاریکی!!
👍275❤51🖕20🤔9😱9🤣8🤩6👎5😁5🥰4🔥3
#دختره_برای_انتقام_با_پدر_عشقش_ازدواج_میکنه
#پارت_13
#اثری_عاشقانه_به_قلم_پرواM
با صدای نسبتا بلندی میخندم و گونه اش رو میبوسم تا توجه ی همه به ما جلب شه
به آرومی و با لحنی اغواگرانه لب میزنم:
-منظورت شیطونیه؟
با لبخندی مرموز و چشم هایی شیطون نزدیک به گوشم زمزمه میکنه:
-میخوای اغفالم کنی؟
اگرچه که هیچکس به ما نگاه نمیکنه و سعی میکنن خودشون رو سرگرم نشون بدن اما شخص مورد نظرم حتی یک لحظه هم از ما چشم بر نمیداره،در واقع هیچکس به غیر از محمد تهرانی!
پای راستم روی پای چپم و دستم روی مبل میشینه،بدنم با حالتی اغواگرانه به سمت پاشا متمایل و لب هام به گردنش نزدیک میشه
درست جایی بین گردن و گوشش زمزمه میکنم:
-هر طور که خودت بخوای!
نفس هام به گردنش برخورد میکنه و این بار با چشمانی خمار ادامه میدم
-میخوای اغفالت کنم؟
در میان آسمونِ سیاه رنگِ چشماش ماهِ درخشانی روشن میشه و من برای لحظه ای از وجود برقِ نگاهش شگفت زده میشم
از اخرین باری که به همچین چشم هایی زُل زدم یک سال میگذره،انگار همین برقِ درخشان کم بود تا چشم های سیاه رنگش به چشم های پسرش تبدیل شه!
درخششِ این ماه اطمینان میده که پاشا تهرانی اسیر دخترکی 25 ساله شده!
https://tttttt.me/+DmIqiKCyyBdjMTI0
https://tttttt.me/+DmIqiKCyyBdjMTI0
https://tttttt.me/+DmIqiKCyyBdjMTI0
#پارت_13
#اثری_عاشقانه_به_قلم_پرواM
با صدای نسبتا بلندی میخندم و گونه اش رو میبوسم تا توجه ی همه به ما جلب شه
به آرومی و با لحنی اغواگرانه لب میزنم:
-منظورت شیطونیه؟
با لبخندی مرموز و چشم هایی شیطون نزدیک به گوشم زمزمه میکنه:
-میخوای اغفالم کنی؟
اگرچه که هیچکس به ما نگاه نمیکنه و سعی میکنن خودشون رو سرگرم نشون بدن اما شخص مورد نظرم حتی یک لحظه هم از ما چشم بر نمیداره،در واقع هیچکس به غیر از محمد تهرانی!
پای راستم روی پای چپم و دستم روی مبل میشینه،بدنم با حالتی اغواگرانه به سمت پاشا متمایل و لب هام به گردنش نزدیک میشه
درست جایی بین گردن و گوشش زمزمه میکنم:
-هر طور که خودت بخوای!
نفس هام به گردنش برخورد میکنه و این بار با چشمانی خمار ادامه میدم
-میخوای اغفالت کنم؟
در میان آسمونِ سیاه رنگِ چشماش ماهِ درخشانی روشن میشه و من برای لحظه ای از وجود برقِ نگاهش شگفت زده میشم
از اخرین باری که به همچین چشم هایی زُل زدم یک سال میگذره،انگار همین برقِ درخشان کم بود تا چشم های سیاه رنگش به چشم های پسرش تبدیل شه!
درخششِ این ماه اطمینان میده که پاشا تهرانی اسیر دخترکی 25 ساله شده!
https://tttttt.me/+DmIqiKCyyBdjMTI0
https://tttttt.me/+DmIqiKCyyBdjMTI0
https://tttttt.me/+DmIqiKCyyBdjMTI0
👍225❤41👎12😱10🖕6🤣2
خیلی وقته دنبال یه رمان عاشقانه جذاب و خاص میگردی؟
بیا اینجا👇👇👇👇
https://tttttt.me/+XpKBlZwSf8AwZWE0
وقتی رمانش رو میخونی خودت رو اونجا حس میکنی!
هر کی خونده عاشقش شده😍
قسمتی از رمان #ثریا
👇👇👇👇👇👇👇👇
انقدر سوپرایز قشنگی بود که کاملا احساساتی شدم و چیزی نمیگفتم...
ثریا گل رو داد دستمو و شمع روی کیک رو روشن کرد و وارد پذیرایی شد و گذاشت روی مبل جلو مبلی...
اومد سمتم و دستمو گرفت و گفت: کمال جان نمیایی؟
بی هوا بغلش کردم و محکم تو بغلم فشردمش گفتم: ثریا عاشقتم دختر... واقعا سوپرایز شدم... مرسی خیلی مرسی...
خندید و خواست چیزی بگه لبامو گذاشتم رو لباش... چند لحظه بعد از هم جدا شدیم ولی من احساس نیاز شدید داشتم و انگار ثریا هم دست کمی ازم نداشت... دستشو گرفتم و رفتیم سمت اتاق خواب... پالتو و شالش رو درآوردم... بغلش کردم و روی تخت خوابوندمش...
همینطور که لباشو میبوسیدم آروم آروم دکمه های پیرهنم رو باز کرد و با دستاش بدنم رو لمس کرد... منم تیشرتش رو درآوردم و شروع به لمس و بوس کردن تنش کردم... جفتمون هم کاملا د*ا*غ و آماده رابطه بودیم ولی من نمیخواستم بیشتر از این پیش برم... میترسیدم بعدا ثریا از کارش پشیمون بشه و دلخوری پیش بیاد...
بدنش انقدر بی نقص و جذاب بود که نمیتونستم زیاد طاقت بیارم...
کنارش دراز کشیدم و گفتم: حالا که از این لب ها و تن خوشمزه نصیبم شده! نوبت چی رسیده؟
با چشمای خمارش نگاهم کرد و گفت: چی؟
گونه هاش سرخ شده بود و میدونستم داره خجالت میکشه... بوسش کردم و...
نویسنده این رمان، قلم توانایی داره و دوتا رمان دیگه به اسم های #دامون و #شاهو تو کانالش هست که میتونی یکجا بخونی!
مطمئن باش عاشق قلمش میشی🥰
https://tttttt.me/+XpKBlZwSf8AwZWE0
بیا اینجا👇👇👇👇
https://tttttt.me/+XpKBlZwSf8AwZWE0
وقتی رمانش رو میخونی خودت رو اونجا حس میکنی!
هر کی خونده عاشقش شده😍
قسمتی از رمان #ثریا
👇👇👇👇👇👇👇👇
انقدر سوپرایز قشنگی بود که کاملا احساساتی شدم و چیزی نمیگفتم...
ثریا گل رو داد دستمو و شمع روی کیک رو روشن کرد و وارد پذیرایی شد و گذاشت روی مبل جلو مبلی...
اومد سمتم و دستمو گرفت و گفت: کمال جان نمیایی؟
بی هوا بغلش کردم و محکم تو بغلم فشردمش گفتم: ثریا عاشقتم دختر... واقعا سوپرایز شدم... مرسی خیلی مرسی...
خندید و خواست چیزی بگه لبامو گذاشتم رو لباش... چند لحظه بعد از هم جدا شدیم ولی من احساس نیاز شدید داشتم و انگار ثریا هم دست کمی ازم نداشت... دستشو گرفتم و رفتیم سمت اتاق خواب... پالتو و شالش رو درآوردم... بغلش کردم و روی تخت خوابوندمش...
همینطور که لباشو میبوسیدم آروم آروم دکمه های پیرهنم رو باز کرد و با دستاش بدنم رو لمس کرد... منم تیشرتش رو درآوردم و شروع به لمس و بوس کردن تنش کردم... جفتمون هم کاملا د*ا*غ و آماده رابطه بودیم ولی من نمیخواستم بیشتر از این پیش برم... میترسیدم بعدا ثریا از کارش پشیمون بشه و دلخوری پیش بیاد...
بدنش انقدر بی نقص و جذاب بود که نمیتونستم زیاد طاقت بیارم...
کنارش دراز کشیدم و گفتم: حالا که از این لب ها و تن خوشمزه نصیبم شده! نوبت چی رسیده؟
با چشمای خمارش نگاهم کرد و گفت: چی؟
گونه هاش سرخ شده بود و میدونستم داره خجالت میکشه... بوسش کردم و...
نویسنده این رمان، قلم توانایی داره و دوتا رمان دیگه به اسم های #دامون و #شاهو تو کانالش هست که میتونی یکجا بخونی!
مطمئن باش عاشق قلمش میشی🥰
https://tttttt.me/+XpKBlZwSf8AwZWE0
👍209❤43🤣8🖕7😁4
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اینجا کتابایی که لازم نداری و نمیخوانی رو بفروش 📖📖
📚📚📚📚📚📚📚📚
فرصت رو از دست نده
روقسمت رنگی بزن 👍
📚📚📚📚📚📚📚📚
ارزون ترین کتاب هارو بقیه از اینجا میخرن بقیه حسودن بهت نمیگن 📖🧐
اگه شما هم دلتون میخواد کتاب هارو با قیمت مناسب بخرید و به صورت فیزیکی بخونیدشون یا حتی کلی کتاب اضافه داخل کتابخونه دارید و جا برای کتاب جدید ندارید کانال من راه حل مشکلته📚📒
📚📚📚📚📚📚📚📚
فرصت رو از دست نده
روقسمت رنگی بزن 👍
📚📚📚📚📚📚📚📚
ارزون ترین کتاب هارو بقیه از اینجا میخرن بقیه حسودن بهت نمیگن 📖🧐
👍42❤5👎3🖕1
آراز سر بالا آورد و کبودیهای گوشه لب و چانه دخترک عین خاری در چشمش فرو رفت
اخم پررنگی کرد و به سمت سایه رفت
_اینا جای چیه؟
سایه شوکه از این حرکت رئیسش قدمی عقب گذاشت
دستان آراز مشت شد و نعره کشید
_برو بیرووووننننننن
سایه فرار را برقرار ترجیح داد
و معاشقه دیشبش با امیرعلی را به یاد آورد اما آذرمهر جوان با دیدن آنها چرا دیوانه شده بود ؟
سایه رستگار همسر اجباری امیرعلی کفایت متوجه عشق و علاقه آراز آذرمهر مدیرعامل جذاب و خشن شرکتی که در آن کار میکند میشود و دل به عشق آراز میبندد با وحود امیرعلی کفایت ته تغاری حاج غفور!
مثلث عشقی ممنوعه و هات 🔞🔞
رمانی عاشقانه و قلم قوی حکایت عشق و مرانگی ، ایستادن و جا نزدن ☺️
روایت عاشقی آراز آذرمهر و مردانگی هایش😍😍
https://tttttt.me/+pQDbGU2wEbdkOGI8
اخم پررنگی کرد و به سمت سایه رفت
_اینا جای چیه؟
سایه شوکه از این حرکت رئیسش قدمی عقب گذاشت
دستان آراز مشت شد و نعره کشید
_برو بیرووووننننننن
سایه فرار را برقرار ترجیح داد
و معاشقه دیشبش با امیرعلی را به یاد آورد اما آذرمهر جوان با دیدن آنها چرا دیوانه شده بود ؟
سایه رستگار همسر اجباری امیرعلی کفایت متوجه عشق و علاقه آراز آذرمهر مدیرعامل جذاب و خشن شرکتی که در آن کار میکند میشود و دل به عشق آراز میبندد با وحود امیرعلی کفایت ته تغاری حاج غفور!
مثلث عشقی ممنوعه و هات 🔞🔞
رمانی عاشقانه و قلم قوی حکایت عشق و مرانگی ، ایستادن و جا نزدن ☺️
روایت عاشقی آراز آذرمهر و مردانگی هایش😍😍
https://tttttt.me/+pQDbGU2wEbdkOGI8
Telegram
سایه ی خورشید🪐
پارت گذاری منظم و روزانه🤩
تا انتها رایگان
@sarysam
ادمین چنل
https://tttttt.me/+pQDbGU2wEbdkOGI8
لینک کانال برای دعوت دوستانتون🙂
به قلم سارا غروبی😉
تا انتها رایگان
@sarysam
ادمین چنل
https://tttttt.me/+pQDbGU2wEbdkOGI8
لینک کانال برای دعوت دوستانتون🙂
به قلم سارا غروبی😉
👍223❤41🖕13🤩7👎6🤣5😁2😱1
انگشت هام به دور گردنش پیچ میخورن و محکم به دیوار پشت سرش کوبیده شده و توی صورتش فریاد میکشم
+خفه شو
در حالی که سعی داره از فشار دستم به دور گردنش کم کنه لبخندی به زور به روی لب مینشونه
_دوستت دارم
دیوانه وار از سر حرص و خشم قهقهه میزنم و تو فاصله یک سانتی صورتش دندون روی هم میسابم
+تو چی هستی؟
به سختی جواب میده
_یه گرگِ آلفا
+و من چی هستم؟
به خرخر میوفته اما کم نمیاره و با همون نفس های نا منظم میگه
_یه کانِکت
دوباره و بلند تر توی صورتش فریاد میکشم
+میخوام بدونم یه گرگ چطور به خودش جرات داده عاشق من بشه؟
...دردسر...
این بار داستان در مورد دنیای گرگ هاست
روایتی از جدال مرگ و خون داخل دنیای گرگینه ها
گرگ هایی که از اعماق تاریکی برخواستن، گله بزرگی از گرگ های شمالی که چیزی تا سقوط گله باقی نمونده و کل گله در حال فروپاشی و نابودی هست
تنها راه نجات گله از مرگ و ویرانی گیر انداختن موجودی فناناپذیر و نامیرا از نسل بشریت هستش، گیر انداختن موجودی به اسم کانِکت...
جنگیدن مرگ برای مرگ، آلفای جوان و کم سن گله در به در به دنبال گیر انداختن این موجود خونخواره که گفته شده چیزی از یه ماشین کشتار و خونریزی کمتر نداره
اما آیا رام کردن یه ماشین کشتار میتونه کار راحتی باشه؟
کیا رمان گرگینه ای میخواستن!؟🤩🤩🤩
https://tttttt.me/+j0Ts8HtwifYwMDQ0
+خفه شو
در حالی که سعی داره از فشار دستم به دور گردنش کم کنه لبخندی به زور به روی لب مینشونه
_دوستت دارم
دیوانه وار از سر حرص و خشم قهقهه میزنم و تو فاصله یک سانتی صورتش دندون روی هم میسابم
+تو چی هستی؟
به سختی جواب میده
_یه گرگِ آلفا
+و من چی هستم؟
به خرخر میوفته اما کم نمیاره و با همون نفس های نا منظم میگه
_یه کانِکت
دوباره و بلند تر توی صورتش فریاد میکشم
+میخوام بدونم یه گرگ چطور به خودش جرات داده عاشق من بشه؟
...دردسر...
این بار داستان در مورد دنیای گرگ هاست
روایتی از جدال مرگ و خون داخل دنیای گرگینه ها
گرگ هایی که از اعماق تاریکی برخواستن، گله بزرگی از گرگ های شمالی که چیزی تا سقوط گله باقی نمونده و کل گله در حال فروپاشی و نابودی هست
تنها راه نجات گله از مرگ و ویرانی گیر انداختن موجودی فناناپذیر و نامیرا از نسل بشریت هستش، گیر انداختن موجودی به اسم کانِکت...
جنگیدن مرگ برای مرگ، آلفای جوان و کم سن گله در به در به دنبال گیر انداختن این موجود خونخواره که گفته شده چیزی از یه ماشین کشتار و خونریزی کمتر نداره
اما آیا رام کردن یه ماشین کشتار میتونه کار راحتی باشه؟
کیا رمان گرگینه ای میخواستن!؟🤩🤩🤩
https://tttttt.me/+j0Ts8HtwifYwMDQ0
👍262❤37🤣16🖕12😱6👎3😁3
_هیییع، ارمیا...
#part4
دو تا رونم رو محکم دور پهلوهاش سفت می کنه و فشار میده!
_جون ارمیا؟ نکنه می خوای بهت دست نزنم؟ می بینی که! پشت در منتظرن...
دلم هُری می ریزه پایین، دستام دور گردنشه و نگام به چشمای خمار و تبدارش.
_خانوم بزرگ عصبیم کرد انقدر پشت این در کوفتی بالا پایین شد... میگه باید یه دستمال بدی تا این وصلت کامل بشه و جنگ و جدل بین دو طایفه بخوابه 👄
https://tttttt.me/+frWEuM8rVl1lMDdk
https://tttttt.me/+frWEuM8rVl1lMDdk
صدای کِل کشیدن زنای پشت در بلند میشه و احتمالا بخاطر اینکه جیغم بلند تر بوده چنان کِل می کشن که کل عمارت و آدماش کار رو تموم شده می دونن!
_ارمیا، کمرم و شکوندی آخ...
با خیمه زدنش روی هیکلم نفسم پشت سینه ام وایمیسه و نبضم دوباره اوج میگیره...
سر زیر گوشم می بره و صدای زمختش رو تو گوشم پخش می کنه:
_جان... قربونت برم، هنوز هیچی نشده صدای جیغت بلند شده زندگیم؟ منم همین و می خوام صدای جیغت و می خوام!
خیلی طبعش گرمه، خیلی مردِ تُند مزاجیه! یه سر لب میذاره رو قفسه ی سینم.
_امممم چقدر تو خوش بویی جوجه، آدم دوست داره تا صبح علی الطلوع فقط بوت کنه و ببوستت! مگه میشه تو این کار عجله کنم؟
https://tttttt.me/+frWEuM8rVl1lMDdk
https://tttttt.me/+frWEuM8rVl1lMDdk
#فولهیجانی #طغیاناردوان
این رمان دارای صحنه های ممنوعه و اروتیک و بزرگساله که برای هر سنی مناسب نیست... تمنا می کنم زیر -18 عضو نشه 🔞♨️
#part4
دو تا رونم رو محکم دور پهلوهاش سفت می کنه و فشار میده!
_جون ارمیا؟ نکنه می خوای بهت دست نزنم؟ می بینی که! پشت در منتظرن...
دلم هُری می ریزه پایین، دستام دور گردنشه و نگام به چشمای خمار و تبدارش.
_خانوم بزرگ عصبیم کرد انقدر پشت این در کوفتی بالا پایین شد... میگه باید یه دستمال بدی تا این وصلت کامل بشه و جنگ و جدل بین دو طایفه بخوابه 👄
https://tttttt.me/+frWEuM8rVl1lMDdk
https://tttttt.me/+frWEuM8rVl1lMDdk
صدای کِل کشیدن زنای پشت در بلند میشه و احتمالا بخاطر اینکه جیغم بلند تر بوده چنان کِل می کشن که کل عمارت و آدماش کار رو تموم شده می دونن!
_ارمیا، کمرم و شکوندی آخ...
با خیمه زدنش روی هیکلم نفسم پشت سینه ام وایمیسه و نبضم دوباره اوج میگیره...
سر زیر گوشم می بره و صدای زمختش رو تو گوشم پخش می کنه:
_جان... قربونت برم، هنوز هیچی نشده صدای جیغت بلند شده زندگیم؟ منم همین و می خوام صدای جیغت و می خوام!
خیلی طبعش گرمه، خیلی مردِ تُند مزاجیه! یه سر لب میذاره رو قفسه ی سینم.
_امممم چقدر تو خوش بویی جوجه، آدم دوست داره تا صبح علی الطلوع فقط بوت کنه و ببوستت! مگه میشه تو این کار عجله کنم؟
https://tttttt.me/+frWEuM8rVl1lMDdk
https://tttttt.me/+frWEuM8rVl1lMDdk
#فولهیجانی #طغیاناردوان
این رمان دارای صحنه های ممنوعه و اروتیک و بزرگساله که برای هر سنی مناسب نیست... تمنا می کنم زیر -18 عضو نشه 🔞♨️
👍262❤39🤣31🖕14👎8🤩8😁1
_باید امشب تنبیه بشی مارال ، بلای به سرت میارم ، که تا عمر داری امشب رو فراموش نکنی .
از او ترسیدم . میدونستم اگر چیزی رو میگفت دیگه راه فرار از آن رو نداشتم
_مگه تو تاوان تجاوز به خواهرم نبودی . امشب باید همون رو تجربه کنی .
پشتم به دیوار خورد
_خواهش میکنم حامی
بهم مهلت صحبت نداد . از لبم بوسه ی خشنی گرفت و دامنم رو بالا داد و دستش محکم.....
https://tttttt.me/+7H7FzA78KJ40M2Nk
رمان بزرگسال ، و عاشقانه ، زیر ۱۸ سال عضو نشن . رمان اول .
محکم رونم رو چنگ زد .
_داری دیوونم میکنی .
_مگه چیکار کردم ، آمین ؟
فکر نمی کردم پسر مذهبی میلانی ها آنقدر حشری باشه . که با دیدن پاهام به این حال بیافته .
_ کاری میکنی که اختلاف سنی زیاد مون رو نادیده بگیرم و امشب تلافی اینهمه دلبری رو پس بدی .
اومدم فرار کنم .
که با کشیدن حوله ام ، بازش کرد و روی زمین افتاد . حالا لخت جلوی او بودم .
به سمتم حمله ور شد و با گرفتن سینه های سفیدم شروع کرد.
http://tttttt.me/+nhOx6xStzqJhNTE0
رمان دوم
از او ترسیدم . میدونستم اگر چیزی رو میگفت دیگه راه فرار از آن رو نداشتم
_مگه تو تاوان تجاوز به خواهرم نبودی . امشب باید همون رو تجربه کنی .
پشتم به دیوار خورد
_خواهش میکنم حامی
بهم مهلت صحبت نداد . از لبم بوسه ی خشنی گرفت و دامنم رو بالا داد و دستش محکم.....
https://tttttt.me/+7H7FzA78KJ40M2Nk
رمان بزرگسال ، و عاشقانه ، زیر ۱۸ سال عضو نشن . رمان اول .
محکم رونم رو چنگ زد .
_داری دیوونم میکنی .
_مگه چیکار کردم ، آمین ؟
فکر نمی کردم پسر مذهبی میلانی ها آنقدر حشری باشه . که با دیدن پاهام به این حال بیافته .
_ کاری میکنی که اختلاف سنی زیاد مون رو نادیده بگیرم و امشب تلافی اینهمه دلبری رو پس بدی .
اومدم فرار کنم .
که با کشیدن حوله ام ، بازش کرد و روی زمین افتاد . حالا لخت جلوی او بودم .
به سمتم حمله ور شد و با گرفتن سینه های سفیدم شروع کرد.
http://tttttt.me/+nhOx6xStzqJhNTE0
رمان دوم
👍186❤43🖕26🤣11🤩6😁4😱2
«دردم از یار است و درمان نیز هم»:
مچم را چسبید و اجازهی دورتر شدن نداد:
- به حرفهای من گوش نمیکنی عزیزم.
سربسته گفته بود اما من ته کلامش را میدانستم.
- لباس زیاد خُلقَم رو تنگ میکنه.
از در خانه فاصله گرفت:
- لجبازی با من چی؟ خُلقِت رو باز میکنه؟
- قصدم این نبوده.
با نیمچه گامی خودش را به من رساند و به فاصلهی چند انگشت ایستاد:
- میدونم قصدت این نبوده ولی آدم با پیرهن آستین حلقهای، با این موها...
و دستهی باریک و رهای کنار گونهی چپم را پشت گوشم فرستاد:
- میاد تو باغ؟ در باز میکنه؟
- پیام داده بودی که نزدیکی، فکر کردم تویی.
همان دسته موی بلاتکلیف را دوباره بیرون کشید و سرش را به آن نزدیک کرد:
- میشه کمتر اذیتم کنی؟
- معین؟
نگاهم کرد، حالا که یخ احساساتم ذرهذره آب شده بود، دوباره با دیدن نگاههای مستقیمش دلریزهی خفیفی میگرفتم. مردمکهای تیرهاش زیادی نزدیک بودند و در و دیوار کشش و آرامش غریبی داشتند. نور ضعیف راهرو هم داشت کمک میکرد احوالاتم دستخوش تغییر شوند
https://tttttt.me/ghesehayemahsapanahi
مچم را چسبید و اجازهی دورتر شدن نداد:
- به حرفهای من گوش نمیکنی عزیزم.
سربسته گفته بود اما من ته کلامش را میدانستم.
- لباس زیاد خُلقَم رو تنگ میکنه.
از در خانه فاصله گرفت:
- لجبازی با من چی؟ خُلقِت رو باز میکنه؟
- قصدم این نبوده.
با نیمچه گامی خودش را به من رساند و به فاصلهی چند انگشت ایستاد:
- میدونم قصدت این نبوده ولی آدم با پیرهن آستین حلقهای، با این موها...
و دستهی باریک و رهای کنار گونهی چپم را پشت گوشم فرستاد:
- میاد تو باغ؟ در باز میکنه؟
- پیام داده بودی که نزدیکی، فکر کردم تویی.
همان دسته موی بلاتکلیف را دوباره بیرون کشید و سرش را به آن نزدیک کرد:
- میشه کمتر اذیتم کنی؟
- معین؟
نگاهم کرد، حالا که یخ احساساتم ذرهذره آب شده بود، دوباره با دیدن نگاههای مستقیمش دلریزهی خفیفی میگرفتم. مردمکهای تیرهاش زیادی نزدیک بودند و در و دیوار کشش و آرامش غریبی داشتند. نور ضعیف راهرو هم داشت کمک میکرد احوالاتم دستخوش تغییر شوند
https://tttttt.me/ghesehayemahsapanahi
👍148❤52🤣14🤩11🖕7😁2
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
قفل سوتینمو بین انگشتای بزرگش می گیره...
_ اول قول بده..
رو تنِ لختم دراز می کشه و دستامو محکم بالای سرم قفل می کنه 👄
_یادت رفته زیرِ کی خوابیدی؟
هر وقت من بخوام، تمام و کمال برای من میشی، مثل همین الان!
با پیچیدن دردی توی پایین تنم نفسم پشت سینه ام وایمیسه... از درد جیغ بلندم تو اتاق می پیچه! باورم نمیشه بی هیچ مقدمه ای این کار رو کرده
با حرف بعدی که می زنه تمام دردم از یادم میره
__ فکر کردی نفهمیدم دختر اون ح،ر،وم،زاده ای؟؟؟
https://tttttt.me/+6OiiTpat455lYWI0
https://tttttt.me/+6OiiTpat455lYWI0
زن بزرگترین و خشن ترین کله گنده ی خاورمیانه شده، اما با فهمیدن اینکه دختر قاتل مادرشه بلایی به سرش میاره که...
#فووولهیجانی
#فووولعاشقانه 🔞♨️
_ اول قول بده..
رو تنِ لختم دراز می کشه و دستامو محکم بالای سرم قفل می کنه 👄
_یادت رفته زیرِ کی خوابیدی؟
هر وقت من بخوام، تمام و کمال برای من میشی، مثل همین الان!
با پیچیدن دردی توی پایین تنم نفسم پشت سینه ام وایمیسه... از درد جیغ بلندم تو اتاق می پیچه! باورم نمیشه بی هیچ مقدمه ای این کار رو کرده
با حرف بعدی که می زنه تمام دردم از یادم میره
__ فکر کردی نفهمیدم دختر اون ح،ر،وم،زاده ای؟؟؟
https://tttttt.me/+6OiiTpat455lYWI0
https://tttttt.me/+6OiiTpat455lYWI0
زن بزرگترین و خشن ترین کله گنده ی خاورمیانه شده، اما با فهمیدن اینکه دختر قاتل مادرشه بلایی به سرش میاره که...
#فووولهیجانی
#فووولعاشقانه 🔞♨️
👍163❤42🤣12🖕11😁1🤩1💔1
برشی از «دَردَم از یار اَست و دَرمان نیز هَم»:
نمیدانم چقدر گذشته بود که با صدای تقههای آرامی که به در میخورد، هشیار شدم و در بدون جواب من باز شد:
- بیداری؟
خودم را در آن هوای گرم بیشتر زیر پتو جمع کردم که پا به اتاق گذاشت.
- برو بیرون، سرما میخوری. فکر کردم بخوابم بهتر میشم ولی صدام در نمیآد.
برخلاف سخنرانی کوتاهم نزدیکتر آمد و دستهایش را دو طرف بالش زیر سرم گذاشت. پلکهایم هنوز سنگین بودند، پس همانطور با چشمهای بسته به پهلو ماندم و «میگم سرما میخوری!» را تکرار کردم که پشت پلک راستم، گوشهی راست پیشانیام، گونهام و پایین چانهام هدف سطح نرمی قرار گرفتند. «عزیزم؟!» گرفته و پر خشی گفتم.
- جانم؟
- میگم سرما میخوری.
- اشکال نداره.
و بلافاصله حجم عظیمی از گرما را پشتم احساس کردم.
- از دیشب تا حالا دلم برات تنگ شده بود.
- هوم.
- دل تو برام تنگ نشده بوده، نه؟
https://tttttt.me/ghesehayemahsapanahi
نمیدانم چقدر گذشته بود که با صدای تقههای آرامی که به در میخورد، هشیار شدم و در بدون جواب من باز شد:
- بیداری؟
خودم را در آن هوای گرم بیشتر زیر پتو جمع کردم که پا به اتاق گذاشت.
- برو بیرون، سرما میخوری. فکر کردم بخوابم بهتر میشم ولی صدام در نمیآد.
برخلاف سخنرانی کوتاهم نزدیکتر آمد و دستهایش را دو طرف بالش زیر سرم گذاشت. پلکهایم هنوز سنگین بودند، پس همانطور با چشمهای بسته به پهلو ماندم و «میگم سرما میخوری!» را تکرار کردم که پشت پلک راستم، گوشهی راست پیشانیام، گونهام و پایین چانهام هدف سطح نرمی قرار گرفتند. «عزیزم؟!» گرفته و پر خشی گفتم.
- جانم؟
- میگم سرما میخوری.
- اشکال نداره.
و بلافاصله حجم عظیمی از گرما را پشتم احساس کردم.
- از دیشب تا حالا دلم برات تنگ شده بود.
- هوم.
- دل تو برام تنگ نشده بوده، نه؟
https://tttttt.me/ghesehayemahsapanahi
👍123❤35🌚6
📒اگه دنبال ی رمانی میگردی که اسمش یادت نیست و دنبالشی🥲🙌
بیا بپر تو این کانال 🤸♂😌
https://tttttt.me/gom_shod_e
اینجا همه با هم به پیدا شدن رمانت کمک میکنیم📝🌻
خلاصه رمانهایی که اسماشون از یادت رفته رو اینجا بفرست و پیگیری کن💛🔍
رمان گمشدتو پیدا کن🥳
بیا بپر تو این کانال 🤸♂😌
https://tttttt.me/gom_shod_e
اینجا همه با هم به پیدا شدن رمانت کمک میکنیم📝🌻
خلاصه رمانهایی که اسماشون از یادت رفته رو اینجا بفرست و پیگیری کن💛🔍
🔗 https://tttttt.me/gom_shod_e
رمان گمشدتو پیدا کن🥳
👍31❤9😱1🤣1
صاحبان رگه :
خلاصه داستان:در سرزمین هیلاکا آشوب به پا شده است مردم عادی یک شب خوابی میبینند و روز بعد به درون آن خواب کشیده میشوند. بدون آن که جسم خود را ببرند! حکومت نام آنها را "خوابمرده" گذاشته است اما طبق گفتهی بعضی از نجات یافتهها آنها در بدن حیوانات بیدار شدهاند. مرز بین واقعیت و خواب، زندگی و پسازندگی بهم ریخته است حکومت "ردای سرخ" را برای حل این مشکل مسئول کرده اما ردای سرخ فسادی ملتهب را در قلب هیلاکا کاشته است فسادی از جنس قلعهای مملو از بدنهای بو گرفته. تا زمانی که یک مرد کودکی را از این خواب درخوابِ مرگ آلود بیدار میکند و اکنون مردم به صاحبان رگه" روی آوردهاند. افرادی با بینشی غریب که میتوانند بعضی از خوابزدگان را درمان کنند اما نیروی صاحبان رگه در برابر تعداد خوابمردهها کم است و شهر هر لحظه خالی و خالیتر میشود. سه جوان، یک دختر و دو پسر عشق و جادو را معنا میکنند. زندگی در دستان چه کسی دوباره جوانه میزند ؟ پایان این خوابها کجا و توسط چه کسی رقم میخورد...
جدیدترین رمان فانتزی، عاشقانه تلگرام 🖤
برای خوندن رمان روی لینک
https://tttttt.me/sahebanrage2728123459kgdschhjkll
خلاصه داستان:در سرزمین هیلاکا آشوب به پا شده است مردم عادی یک شب خوابی میبینند و روز بعد به درون آن خواب کشیده میشوند. بدون آن که جسم خود را ببرند! حکومت نام آنها را "خوابمرده" گذاشته است اما طبق گفتهی بعضی از نجات یافتهها آنها در بدن حیوانات بیدار شدهاند. مرز بین واقعیت و خواب، زندگی و پسازندگی بهم ریخته است حکومت "ردای سرخ" را برای حل این مشکل مسئول کرده اما ردای سرخ فسادی ملتهب را در قلب هیلاکا کاشته است فسادی از جنس قلعهای مملو از بدنهای بو گرفته. تا زمانی که یک مرد کودکی را از این خواب درخوابِ مرگ آلود بیدار میکند و اکنون مردم به صاحبان رگه" روی آوردهاند. افرادی با بینشی غریب که میتوانند بعضی از خوابزدگان را درمان کنند اما نیروی صاحبان رگه در برابر تعداد خوابمردهها کم است و شهر هر لحظه خالی و خالیتر میشود. سه جوان، یک دختر و دو پسر عشق و جادو را معنا میکنند. زندگی در دستان چه کسی دوباره جوانه میزند ؟ پایان این خوابها کجا و توسط چه کسی رقم میخورد...
جدیدترین رمان فانتزی، عاشقانه تلگرام 🖤
برای خوندن رمان روی لینک
https://tttttt.me/sahebanrage2728123459kgdschhjkll
👍100❤33🤣7
_ تنگه، حتی برای انگشتمم تنگی کوچولو؟ نکنه پلمپی؟؟؟
بالشتو گذاشت زیر باسنم، و مردونگیشو کوبید روی پف کرده ام
_ ولم کن، باکره ام... گفتم نمی دونستم تو روی تخت دراز کشیدی!!!!!
با حرص خودشو هل داد تو بهشتم، و پر قدرت خودشو کوبید توی رحمم که چشمام از درد سیاهی رفت🍑💦
_ خوبه که گیر خودم افتادی وگرنه می خواستی بری زیر اون حرومزاده؟ هاااا؟؟؟زیر رقیب کاریم؟؟؟ پس خودم فیلم هرزگیت و برای بابات می فرستم عروسک کوچولوم! 🔞
https://tttttt.me/+JuqAQZvBhJU1OWVk
https://tttttt.me/+JuqAQZvBhJU1OWVk
بالشتو گذاشت زیر باسنم، و مردونگیشو کوبید روی پف کرده ام
_ ولم کن، باکره ام... گفتم نمی دونستم تو روی تخت دراز کشیدی!!!!!
با حرص خودشو هل داد تو بهشتم، و پر قدرت خودشو کوبید توی رحمم که چشمام از درد سیاهی رفت🍑💦
_ خوبه که گیر خودم افتادی وگرنه می خواستی بری زیر اون حرومزاده؟ هاااا؟؟؟زیر رقیب کاریم؟؟؟ پس خودم فیلم هرزگیت و برای بابات می فرستم عروسک کوچولوم! 🔞
https://tttttt.me/+JuqAQZvBhJU1OWVk
https://tttttt.me/+JuqAQZvBhJU1OWVk
👍91❤31🤣27🤩26👎10🖕7💔2