👍12❤5👏3😁3🤔2
🚨🔥تـــــــــــــــوجـہ تـــــــــــــــــوجـه 🚨🔥
https://tttttt.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
1⃣#ترنسکشوال_عاشقانه_صحنهدار_گی_اجتماعی 😍
#نیپلش رو وارد دهنم میکنم🍼 و مثل بچه ای شروع به ملچ مولوچ میکنم#سیلی آرومی روی گونه ام میزند:بسه پسر کوچولوم🌈با بی میلی ازش جدا میشوم که فرهاد خم شده و بوسه ی نرمی روی گردن #کبودم💋 میزند:#توت_فرنگی شیرینم🍓💦بلند شو که باید ببرمت حمومبا لجبازی نه ای می گویم که بزور بی توجه به تقلا های بی فایده م بغلم میکند:نه نداریم میریم #حموم تا به حسابت برسم پسرک سرکش 😡
🔥کیان ترنسی که عاشق فرهاد همجنسگرا میشه اما کیان از ترس از دست ندادن فرهاد بهش نمیگه که ترنسه و اصلا پسر نیست در این بین با لو رفتن رابطه ی ممنوعه شون همه چیز بهم میریزه . چه سرنوشتی در انتظار کیان است
🏳⚧♥️🏳🌈 دو تا کاپل فوق کیوت 🥺
https://tttttt.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
2⃣
#خشن_تخیلی_روانشناسی_انگیزشی_اسکیزوفرنی
#تجاوز_مرد_سادیسمی_به_دختر_۱۴ساله ❤️🔥
😍
دستش را بالا برده ، #شلاق در هوا چرخیده و محکم بر بدنم فرود می آید. جیغ🚨 میکشیدم . بدنم از #ترس یخ زده است . بلند گریه و التماس میکنم. اما ان مرد ناشناس گوشی برای شنیدن ندارد 💥 با احساس گرمی #خون روی کمرم 🩸چشمانم سیاهی میروند اما چشم بندش اجازه نمیداد تا متجاوزش را ببیند .مرد اما به طرف کمد برگشته و اینبار استوانه ای #یخی بیرون می آورد و با چهره ای که بازتاب روح ابلیس است ، در یک حرکت یخ را بر #بدن رنجور دخترک می کوبد 👿
من آدونیسم. دختری که از زندگی واقعیش متنفره و پا به دنیای مردی میزاره . مردی از جنس تاریکی با تمایلات عجیبش . به زور بهم تجاوز کرد و من رو تو زیرزمین عمارتش زندانی کرد . در زیرزمین عمارت اون مرد عروسک های لولیتا نفس میکشیدن . عروسک های برهنه ای که قربانی هوس های شیطان شده بودند و حالا ماموریت من نجات دادن جون انسان های قربانی شده ای مثل خودم بود .
🍷🖤🍒 چندتا کاپل خفن و خشن 🥺
https://tttttt.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
3⃣
#جنایی_عاشقانه_درام_معمایی_ارباب_رعیتی
عشق دختر ارباب زاده نسبت به خدمتکار شخصیش باعث رسوایی انها شد
🥺😍
#عشقی_که_بوی_خون_میداد
همراه کاوه از راه جنگل #فرار میکردیم . باصدای عجیبی که از دل جنگل برخواست سر بالا آورده و با دیدن #جنازه ی پشت سر کاوه وحشت زده جیغ میکشم جنازه ی #برهنه ی سلطان بانو پر از #کبودی و جای زخمهای عمیق با چشمانی #کور شده از درخت آویزان شده بودکاوه با بدنی که از ترس میلرزید دستم را گرفته و شروع به دویدن میکنیم :
زود باش لیلا باید از این جهنم فرار کنیم 🔥
قاتل سریالی ای که حتی به جنازه های مقتول هاش رحم نمیکنه و با تجاوز به اونها و کور کردن چشماشون روحش رو ارضا میکنه . بعد از کشته شدن کل خاندان سلطنتی ، تنها دختر باقی مانده به دنبال کشف راز این قتل است. دختری که مادرش یکی از مقتول هایی این قاتل روانی بوده و اکنون وقت انتقام است .
🕊🤍🍯دو تا کاپل عاشق و رمانتیک 🥺
https://tttttt.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
❌ محدودیت سنی رعایت شود ❌
📣 سریع جوین شو تا لینکش نپریده 📣
سه رمان خفن و ممنوعه همزمان در چنل زیر
👇🏻😍❤️🔥https://tttttt.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
1⃣#ترنسکشوال_عاشقانه_صحنهدار_گی_اجتماعی 😍
پایان خوش
#نیپلش رو وارد دهنم میکنم🍼 و مثل بچه ای شروع به ملچ مولوچ میکنم#سیلی آرومی روی گونه ام میزند:بسه پسر کوچولوم🌈با بی میلی ازش جدا میشوم که فرهاد خم شده و بوسه ی نرمی روی گردن #کبودم💋 میزند:#توت_فرنگی شیرینم🍓💦بلند شو که باید ببرمت حمومبا لجبازی نه ای می گویم که بزور بی توجه به تقلا های بی فایده م بغلم میکند:نه نداریم میریم #حموم تا به حسابت برسم پسرک سرکش 😡
🔥کیان ترنسی که عاشق فرهاد همجنسگرا میشه اما کیان از ترس از دست ندادن فرهاد بهش نمیگه که ترنسه و اصلا پسر نیست در این بین با لو رفتن رابطه ی ممنوعه شون همه چیز بهم میریزه . چه سرنوشتی در انتظار کیان است
🏳⚧♥️🏳🌈 دو تا کاپل فوق کیوت 🥺
https://tttttt.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
2⃣
#خشن_تخیلی_روانشناسی_انگیزشی_اسکیزوفرنی
#تجاوز_مرد_سادیسمی_به_دختر_۱۴ساله ❤️🔥
😍
پایان خوش
دستش را بالا برده ، #شلاق در هوا چرخیده و محکم بر بدنم فرود می آید. جیغ🚨 میکشیدم . بدنم از #ترس یخ زده است . بلند گریه و التماس میکنم. اما ان مرد ناشناس گوشی برای شنیدن ندارد 💥 با احساس گرمی #خون روی کمرم 🩸چشمانم سیاهی میروند اما چشم بندش اجازه نمیداد تا متجاوزش را ببیند .مرد اما به طرف کمد برگشته و اینبار استوانه ای #یخی بیرون می آورد و با چهره ای که بازتاب روح ابلیس است ، در یک حرکت یخ را بر #بدن رنجور دخترک می کوبد 👿
من آدونیسم. دختری که از زندگی واقعیش متنفره و پا به دنیای مردی میزاره . مردی از جنس تاریکی با تمایلات عجیبش . به زور بهم تجاوز کرد و من رو تو زیرزمین عمارتش زندانی کرد . در زیرزمین عمارت اون مرد عروسک های لولیتا نفس میکشیدن . عروسک های برهنه ای که قربانی هوس های شیطان شده بودند و حالا ماموریت من نجات دادن جون انسان های قربانی شده ای مثل خودم بود .
🍷🖤🍒 چندتا کاپل خفن و خشن 🥺
https://tttttt.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
3⃣
#جنایی_عاشقانه_درام_معمایی_ارباب_رعیتی
عشق دختر ارباب زاده نسبت به خدمتکار شخصیش باعث رسوایی انها شد
🥺😍
پایان خوش و تلخ
باعشق به پسرک رعیت نگاه میکنم زامیاد چند تار از موهایم را کنار زده و به لب هایم خیره میشود با فهمیدن نیتش چشمانم را میبندم و پذیرای گرمای مطلوب لبهایش میشوم
#عشقی_که_بوی_خون_میداد
همراه کاوه از راه جنگل #فرار میکردیم . باصدای عجیبی که از دل جنگل برخواست سر بالا آورده و با دیدن #جنازه ی پشت سر کاوه وحشت زده جیغ میکشم جنازه ی #برهنه ی سلطان بانو پر از #کبودی و جای زخمهای عمیق با چشمانی #کور شده از درخت آویزان شده بودکاوه با بدنی که از ترس میلرزید دستم را گرفته و شروع به دویدن میکنیم :
زود باش لیلا باید از این جهنم فرار کنیم 🔥
قاتل سریالی ای که حتی به جنازه های مقتول هاش رحم نمیکنه و با تجاوز به اونها و کور کردن چشماشون روحش رو ارضا میکنه . بعد از کشته شدن کل خاندان سلطنتی ، تنها دختر باقی مانده به دنبال کشف راز این قتل است. دختری که مادرش یکی از مقتول هایی این قاتل روانی بوده و اکنون وقت انتقام است .
🕊🤍🍯دو تا کاپل عاشق و رمانتیک 🥺
https://tttttt.me/+r2TVMvfNSAkyMDI0
❌ محدودیت سنی رعایت شود ❌
📣 سریع جوین شو تا لینکش نپریده 📣
Telegram
کــانال رسـمے فاطمه رسولیاט
▪︎ رمان / داستان کوتاه
▪︎ شامل : چاپ شده / در دست چاپ/ pdf رایگان و فروشی / در حال تایپ ...
▪︎ ناشناس نویسنده : http://tttttt.me/NoChatRobot?start=sc-qo4ZvfjPlh
⛔ هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع است و پیگرد و مجازات قانونی به همراه دارد…
▪︎ شامل : چاپ شده / در دست چاپ/ pdf رایگان و فروشی / در حال تایپ ...
▪︎ ناشناس نویسنده : http://tttttt.me/NoChatRobot?start=sc-qo4ZvfjPlh
⛔ هرگونه کپی برداری حتی با ذکر نام نویسنده ممنوع است و پیگرد و مجازات قانونی به همراه دارد…
👍136❤15😁4👎1
صدای بلند رعد و برق را میشنود و یک ثانیه بعد همه جا در تاریکی مطلق فرو میرود!
آب دهانش را قورت میدهد و در حالی که تلاش میکند تا نگاهش پرتِ تاریکی اطراف نشود، به سمت میز گرد آشپزخانه میرود.
همان موقع صدایی شبیه بسته شدن در میآید. دستش روی میز خشک میشود و چشمانش کاملا گرد! باید حرکتی کند! سلانه سلانه، با نفسی که از ترس در سینه حبس شده در تاریکی مطلق آشپزخانه به سمت در راه میافتد! اما ورود سایه سیاهی به راهرو کلا رشته افکارش را قطع میکند! یک ثانیه سرجایش خشک میشود و بعد بیمهابا و از ته گلو جیغ میکشد!
در همان حال که جیغ میکشد سایه به سمتش خیز برمیدارد و نزدیک میشود و قبل از اینکه بتواند حرکتی کند، به او میرسد! دستش را جلوی دهانش میگذارد.
_ هیس! چته؟! منم!
کامران دستش را برمیدارد و در تاریکی راهرو به صورتش خیره میشود، نفسهای منقطعش نشان میدهد که واقعا ترسیده است.
صدای آشنای کامران آبی میشود بر آتش ترسش!
نمیفهمد چه میشود، کامران دستش را پشت شانه اش میگذارد، یک قدم جلو میآید و او را به خودش نزدیک میکند، کامل در آغوشش قرار میگیرد! صورتش روی لباس نمدارش قرار میگیرد، بوی خوش ادکلنِ آمیخته با سیگارش تمام حجم ریهاش را پر میکند و تپشهای محکم قلبش را درست زیر گوشش میشنود!
_ فکر نمیکردم بترسی.
خش دلنشین صدایش چیزی را در دلش تکان میدهد! بدون حرف کمی فاصله می گیرد.
_ بیا بریم ببینم چیزی پیدا میشه روشن کنم.
از راهرو خارج میشود و او هم در حالی که تک تک سلولهای تنش غرق در هیجان ناشی از اتفاق یک دقیقه قبل است، در تاریکی به دنبالش روان میشود که به سمت سرویس راحتیِ گوشهای از سالن میرود. چراغ را روی میز میگذارد و جلوی آن زانو میزند. نارگون هم روی دسته ی یکی از مبلها مینشیند و تازه یادش از لباس هایش میآید! نگاه کامران بالا میآید و روی صورتش مینشیند، کمی دستپاچه میشود و خودش را جمعوجور میکند.
_ خیلی وقت بود برق قطع شده بود؟
_ نه... پنج دقیقه هم نیست.
نگاهش را خیره ی صورت او میکند که نور قرمز رنگ زیبایی بیآلایشش را چند برابر کرده است.
_ معنی اسمت چی میشه؟
معنیاش را میداند؛ منتها میخواهد او را به حرف بیاورد. حواسش هست که از همان موقعی که در آغوشش کشید، جز به ضرورت لب از لب نمیگشاید!
_ یعنی مثل انار.
مسلما هیچ اسم دیگری نمیتواند اینقدر به او بیاید! به همین پیچیدگی و مرموزی، در عین حال زیبایی و دلفریبی!
_ بهت میاد.
نارگون لبخند میزند و او ادامه میدهد:
_ قبلا بهت گفته بودم با هم سنوسالهات فرق میکنی.
پلکهایش را به نشانه تایید حرف او باز و بسته میکند.
_ درست مثل فرقی که انار با بقیه میوهها داره.
با دقت نگاهش میکند و گوش میدهد، شاید بهتر منظورش را بفهمد.
_ پیچیدهتره، دسترسی بهش وقتگیرتر و سختتره!
چشمانش حتی در تاریک و روشن سالن برق میزند، برق شیطنت! شاید حتی لب هایش هم فرم خفیفی از لبخند را به خود گرفته باشند! ادامه میدهد:
_ مهمتر از همه اینکه خوشمزه تره!
میداند که دارد معذبش میکند، اما باید بگوید! برای خودش هم راحت نبود و نیست؛ اما سختتر از آن این است که اجازه دهد فرصتها از دست بروند و او بر مبنای گذشته قضاوت شود! باید از احساساتش با او حرف بزند قبل از اینکه دیر شود!
_ بعد اینکه زنمو طلاق دادم، از همه زنا و دخترا بدم اومد، همشون تو نظرم یه جور بودن.... نظرت چیه اگه بگم تو نگرشموتغییر دادی؟
احساس میکند چیزی در دلش فرو میریزد!
https://tttttt.me/+q64lIGBVcZUwYTk8
اگه واقعا دلتون یه رمانِ متفاوت، قوی، پرهیجان و ماندگار میخواد؛ فصلِ انار رو ابه هیچ وجه از دست ندین.❤️
این رمان گارانتی 100% داره! 😉 چون قراره با خوندنش از هر رمان دیگهای دست بکشی!🫠
روایت یک عشق و میراث آبا و اجدادی پر هیجان که بعد از سی سال زنده شده، اگه رمان خونِ حرفهای هستی فصل انار رو به هیچ وجه از دست نده! چون این رمان قراره بترکونه!
https://tttttt.me/+q64lIGBVcZUwYTk8
https://tttttt.me/+q64lIGBVcZUwYTk8
https://tttttt.me/+q64lIGBVcZUwYTk8
آب دهانش را قورت میدهد و در حالی که تلاش میکند تا نگاهش پرتِ تاریکی اطراف نشود، به سمت میز گرد آشپزخانه میرود.
همان موقع صدایی شبیه بسته شدن در میآید. دستش روی میز خشک میشود و چشمانش کاملا گرد! باید حرکتی کند! سلانه سلانه، با نفسی که از ترس در سینه حبس شده در تاریکی مطلق آشپزخانه به سمت در راه میافتد! اما ورود سایه سیاهی به راهرو کلا رشته افکارش را قطع میکند! یک ثانیه سرجایش خشک میشود و بعد بیمهابا و از ته گلو جیغ میکشد!
در همان حال که جیغ میکشد سایه به سمتش خیز برمیدارد و نزدیک میشود و قبل از اینکه بتواند حرکتی کند، به او میرسد! دستش را جلوی دهانش میگذارد.
_ هیس! چته؟! منم!
کامران دستش را برمیدارد و در تاریکی راهرو به صورتش خیره میشود، نفسهای منقطعش نشان میدهد که واقعا ترسیده است.
صدای آشنای کامران آبی میشود بر آتش ترسش!
نمیفهمد چه میشود، کامران دستش را پشت شانه اش میگذارد، یک قدم جلو میآید و او را به خودش نزدیک میکند، کامل در آغوشش قرار میگیرد! صورتش روی لباس نمدارش قرار میگیرد، بوی خوش ادکلنِ آمیخته با سیگارش تمام حجم ریهاش را پر میکند و تپشهای محکم قلبش را درست زیر گوشش میشنود!
_ فکر نمیکردم بترسی.
خش دلنشین صدایش چیزی را در دلش تکان میدهد! بدون حرف کمی فاصله می گیرد.
_ بیا بریم ببینم چیزی پیدا میشه روشن کنم.
از راهرو خارج میشود و او هم در حالی که تک تک سلولهای تنش غرق در هیجان ناشی از اتفاق یک دقیقه قبل است، در تاریکی به دنبالش روان میشود که به سمت سرویس راحتیِ گوشهای از سالن میرود. چراغ را روی میز میگذارد و جلوی آن زانو میزند. نارگون هم روی دسته ی یکی از مبلها مینشیند و تازه یادش از لباس هایش میآید! نگاه کامران بالا میآید و روی صورتش مینشیند، کمی دستپاچه میشود و خودش را جمعوجور میکند.
_ خیلی وقت بود برق قطع شده بود؟
_ نه... پنج دقیقه هم نیست.
نگاهش را خیره ی صورت او میکند که نور قرمز رنگ زیبایی بیآلایشش را چند برابر کرده است.
_ معنی اسمت چی میشه؟
معنیاش را میداند؛ منتها میخواهد او را به حرف بیاورد. حواسش هست که از همان موقعی که در آغوشش کشید، جز به ضرورت لب از لب نمیگشاید!
_ یعنی مثل انار.
مسلما هیچ اسم دیگری نمیتواند اینقدر به او بیاید! به همین پیچیدگی و مرموزی، در عین حال زیبایی و دلفریبی!
_ بهت میاد.
نارگون لبخند میزند و او ادامه میدهد:
_ قبلا بهت گفته بودم با هم سنوسالهات فرق میکنی.
پلکهایش را به نشانه تایید حرف او باز و بسته میکند.
_ درست مثل فرقی که انار با بقیه میوهها داره.
با دقت نگاهش میکند و گوش میدهد، شاید بهتر منظورش را بفهمد.
_ پیچیدهتره، دسترسی بهش وقتگیرتر و سختتره!
چشمانش حتی در تاریک و روشن سالن برق میزند، برق شیطنت! شاید حتی لب هایش هم فرم خفیفی از لبخند را به خود گرفته باشند! ادامه میدهد:
_ مهمتر از همه اینکه خوشمزه تره!
میداند که دارد معذبش میکند، اما باید بگوید! برای خودش هم راحت نبود و نیست؛ اما سختتر از آن این است که اجازه دهد فرصتها از دست بروند و او بر مبنای گذشته قضاوت شود! باید از احساساتش با او حرف بزند قبل از اینکه دیر شود!
_ بعد اینکه زنمو طلاق دادم، از همه زنا و دخترا بدم اومد، همشون تو نظرم یه جور بودن.... نظرت چیه اگه بگم تو نگرشموتغییر دادی؟
احساس میکند چیزی در دلش فرو میریزد!
https://tttttt.me/+q64lIGBVcZUwYTk8
اگه واقعا دلتون یه رمانِ متفاوت، قوی، پرهیجان و ماندگار میخواد؛ فصلِ انار رو ابه هیچ وجه از دست ندین.❤️
این رمان گارانتی 100% داره! 😉 چون قراره با خوندنش از هر رمان دیگهای دست بکشی!🫠
روایت یک عشق و میراث آبا و اجدادی پر هیجان که بعد از سی سال زنده شده، اگه رمان خونِ حرفهای هستی فصل انار رو به هیچ وجه از دست نده! چون این رمان قراره بترکونه!
https://tttttt.me/+q64lIGBVcZUwYTk8
https://tttttt.me/+q64lIGBVcZUwYTk8
https://tttttt.me/+q64lIGBVcZUwYTk8
👍88❤15😁2🤔2
👍19😁5❤4🔥4🥰4
تبادل فایل (PDF) کتاب، رمان و جزوه
بین اعضا🫂
بسترگسترده ای برای شما فراهم کرده ایم تا بتوانید به راحتی فایل (PDF) کتاب، رمان، جزوات و ...مورد نظرتان را بین اعضا جستجو کنید.
برای ورود به گروه کلیک کنید.
بین اعضا🫂
بسترگسترده ای برای شما فراهم کرده ایم تا بتوانید به راحتی فایل (PDF) کتاب، رمان، جزوات و ...مورد نظرتان را بین اعضا جستجو کنید.
برای ورود به گروه کلیک کنید.
👍17❤3🤔2