"منظور از صحبت کردنهای طولانی اشو همراه با مکثهای فراوان: "
صحبت کردن من درواقع یکی از ابزارهایم برای مدیتیشن است. صحبت کردن هرگز به این شیوه استفاده نشده است: من صحبت نمی کنم تا به شما پیامی بدهم. بلکه صحبت میکنم تا عملکرد ذهن شما را متوقف کنم. من هیچ چیزی برای صحبت کردن آماده نکرده ام. خودم هم نمیدانم کلمۀ بعدی چه خواهد بود. از این رو من هرگز مرتکب هیچ اشتباهی نمی شوم. اگر شخص چیزی آماده کند، مرتکب خطا میشود. من هرگز هیچ چیزی را فراموش نمیکنم زیرا کسی فراموش می کند که به خاطر سپرده باشد. بنابراین من با نوعی آزادی صحبت می کنم که شاید هیچ کسی تاکنون با این مقدار آزادی صحبت نکرده است.
من تلاش نمیکنم که نامتناقض باشم زیرا منظور من آن نیست. مردی که می خواهد از طریق صحبت کردنش شما را متقاعد و دستکاری کند، باید نامتناقض باشد. باید منطقی و عقلانی باشد تا بر منطق شما غلبه کند. او می خواهد از طریق کلمات بر شما مسلط شود.
[...] من هیچ انگیزه ای برای تغییر کیش و آیین شما ندارم. من هیچ آرزویی برای تحت تأثیر قراردادن شما ندارم و آنچه را دیروز گفته ام بیاد ندارم. بنابراین من نمی توانم درمورد نامتناقض بودن به خودم زحمت بدهم. این، نگرانیِ خیلی زیادی است. من به راحتی می توانم خودم را نقض کنم. زیرا من سعی نمی کنم با ذهن منطقی و روشنفکرانۀ شما ارتباط بگیرم.
هدف من بسیار منحصربفرد است: من از کلمات استفاده می کنم فقط برای اینکه شکافهای سکوت ایجاد کنم. کلمات مهم نیستند بنابراین من می توانم هر چیز متناقض، چرند و بی ربطی بگویم زیرا هدف من فقط ایجاد آن شکافها است. کلمات امری ثانوی هستند. سکوتهای بین کلمات امر اولیه است. این به سادگی یک ابزار است تا به شما بارقه ای از مدیتیشن بدهد و یکبار که آنرا بشناسید، برای شما ممکن می شود و در جهت وجود خودتان سفری طولانی کرده اید.
اکثر مردم فکر نمی کنند که برای ذهن امکان دارد که ساکت باشد. از آنجا که فکر نمی کنند که آن ممکن باشد، سعی هم نمی کنند. اینکه چگونه باید به مردم مزه ای از مدیتیشن داد، دلیل اصلی و اساسی من از صحبت کردن است. بنابراین من می توانم تا ابد صحبت کنم. اهمیتی ندارد که چه چیزی می گویم، تنها چیزی که اهمیت دارد این است که به شما چند فرصت سکوت بدهم که در ابتدا برایتان دشوار است که آنرا خودتان بتوانید ایجاد کنید.
من نمی توانم شما را به سکوت وادار کنم، اما می توانم ابزاری ایجاد کنم که در آن، شما به طور خودبخود مجبور به سکوت شوید. من دارم صحبت می کنم و در وسط یک جمله، وقتی شما منتظر هستید که کلمۀ دیگری بیان شود، هیچ چیزی جز یک شکاف ساکت نمی آید؛ و ذهن شما مترصد بود تا گوش دهد و منتظر بود تا چیزی در پی بیاید، و نمی خواهد آنرا از دست بدهد: طبیعتاً ذهن ساکت می شود. ذهن بیچاره چه کار می تواند بکند؟ اگر به خوبی می دانست که من در چه نقطه ای ساکت خواهم بود، اگر به شما اعلام می شد که در فلان نقطه من ساکت خواهم بود، آنگاه میتوانستید از عهدۀ فکر کردن برآیید و ساکت نمی شدید. آنگاه می دانستید: "این نقطه جایی است که او سکوت خواهد کرد، حالا من می توانم کمی با خودم وراجی کنم." اما از آنجا که آن مطلقاً ناگهانی می آید... من خودم هم نمی دانم که در چه نقطۀ خاصی متوقف خواهم شد.
[...] و آن فقط اینجا نیست. بلکه در دوردستها، هرجایی از جهان که مردم به #ویدئوها و #فایلهای_صوتی من گوش دهند، همان سکوت خواهد آمد. موفقیت من این نیست که شما را متقاعد کنم، بلکه موفقیت من اینست که مزه ای واقعی به شما بچشانم طوری که شما بتوانید مطمئن شوید که مدیتیشن یک افسانه نیست و حالت بی ذهنی یک ایدۀ فلسفی نیست، بلکه یک واقعیت است و شما توان آنرا دارید. و آن نیازی به هیچ ویژگی خاصی ندارد.
شما ممکن است یک گنهکار باشید، یا یک قدیس باشید. مهم نیست. اگر گنهکار ساکت شود، به همان آگاهی دست خواهد یافت که یک قدیس دست می یابد.
[...] هر روشنفکری مرا سرزنش خواهد کرد و خواهد گفت «این چه نوع سخنرانی است؟» اما او هدف مرا درک نکرده است. این یک سخنرانی نیست. بلکه صرفاً یک ابزار است تا به شما و به قلب شما اطمینان بدهد که شما میتوانید ساکت باشید. هرچه بیشتر مطمئن شوید، بیشتر قادر خواهید بود ساکت شوید. بدون صحبت کردن من نیز شروع به یافتن ابزارهای خودتان خواهید کرد. برای مثال، می توانید به پرندگان گوش دهید و ناگهان آنها متوقف خواهند شد و ناگهان شروع خواهند کرد. گوش دهید. دلیلی ندارد که چرا این کلاغ باید سروصدا کند و سپس متوقف شود. آن فقط دارد به شما یک فرصت می دهد... می توانید فرصتها را بیابید... همینکه آنرا بشناسید، حتی در بازار که سر و صدای زیادی هست و همه چیز دیوانه وار در جریان است، فرصتهایی می یابید.
صحبت کردن من درواقع یکی از ابزارهایم برای مدیتیشن است. صحبت کردن هرگز به این شیوه استفاده نشده است: من صحبت نمی کنم تا به شما پیامی بدهم. بلکه صحبت میکنم تا عملکرد ذهن شما را متوقف کنم. من هیچ چیزی برای صحبت کردن آماده نکرده ام. خودم هم نمیدانم کلمۀ بعدی چه خواهد بود. از این رو من هرگز مرتکب هیچ اشتباهی نمی شوم. اگر شخص چیزی آماده کند، مرتکب خطا میشود. من هرگز هیچ چیزی را فراموش نمیکنم زیرا کسی فراموش می کند که به خاطر سپرده باشد. بنابراین من با نوعی آزادی صحبت می کنم که شاید هیچ کسی تاکنون با این مقدار آزادی صحبت نکرده است.
من تلاش نمیکنم که نامتناقض باشم زیرا منظور من آن نیست. مردی که می خواهد از طریق صحبت کردنش شما را متقاعد و دستکاری کند، باید نامتناقض باشد. باید منطقی و عقلانی باشد تا بر منطق شما غلبه کند. او می خواهد از طریق کلمات بر شما مسلط شود.
[...] من هیچ انگیزه ای برای تغییر کیش و آیین شما ندارم. من هیچ آرزویی برای تحت تأثیر قراردادن شما ندارم و آنچه را دیروز گفته ام بیاد ندارم. بنابراین من نمی توانم درمورد نامتناقض بودن به خودم زحمت بدهم. این، نگرانیِ خیلی زیادی است. من به راحتی می توانم خودم را نقض کنم. زیرا من سعی نمی کنم با ذهن منطقی و روشنفکرانۀ شما ارتباط بگیرم.
هدف من بسیار منحصربفرد است: من از کلمات استفاده می کنم فقط برای اینکه شکافهای سکوت ایجاد کنم. کلمات مهم نیستند بنابراین من می توانم هر چیز متناقض، چرند و بی ربطی بگویم زیرا هدف من فقط ایجاد آن شکافها است. کلمات امری ثانوی هستند. سکوتهای بین کلمات امر اولیه است. این به سادگی یک ابزار است تا به شما بارقه ای از مدیتیشن بدهد و یکبار که آنرا بشناسید، برای شما ممکن می شود و در جهت وجود خودتان سفری طولانی کرده اید.
اکثر مردم فکر نمی کنند که برای ذهن امکان دارد که ساکت باشد. از آنجا که فکر نمی کنند که آن ممکن باشد، سعی هم نمی کنند. اینکه چگونه باید به مردم مزه ای از مدیتیشن داد، دلیل اصلی و اساسی من از صحبت کردن است. بنابراین من می توانم تا ابد صحبت کنم. اهمیتی ندارد که چه چیزی می گویم، تنها چیزی که اهمیت دارد این است که به شما چند فرصت سکوت بدهم که در ابتدا برایتان دشوار است که آنرا خودتان بتوانید ایجاد کنید.
من نمی توانم شما را به سکوت وادار کنم، اما می توانم ابزاری ایجاد کنم که در آن، شما به طور خودبخود مجبور به سکوت شوید. من دارم صحبت می کنم و در وسط یک جمله، وقتی شما منتظر هستید که کلمۀ دیگری بیان شود، هیچ چیزی جز یک شکاف ساکت نمی آید؛ و ذهن شما مترصد بود تا گوش دهد و منتظر بود تا چیزی در پی بیاید، و نمی خواهد آنرا از دست بدهد: طبیعتاً ذهن ساکت می شود. ذهن بیچاره چه کار می تواند بکند؟ اگر به خوبی می دانست که من در چه نقطه ای ساکت خواهم بود، اگر به شما اعلام می شد که در فلان نقطه من ساکت خواهم بود، آنگاه میتوانستید از عهدۀ فکر کردن برآیید و ساکت نمی شدید. آنگاه می دانستید: "این نقطه جایی است که او سکوت خواهد کرد، حالا من می توانم کمی با خودم وراجی کنم." اما از آنجا که آن مطلقاً ناگهانی می آید... من خودم هم نمی دانم که در چه نقطۀ خاصی متوقف خواهم شد.
[...] و آن فقط اینجا نیست. بلکه در دوردستها، هرجایی از جهان که مردم به #ویدئوها و #فایلهای_صوتی من گوش دهند، همان سکوت خواهد آمد. موفقیت من این نیست که شما را متقاعد کنم، بلکه موفقیت من اینست که مزه ای واقعی به شما بچشانم طوری که شما بتوانید مطمئن شوید که مدیتیشن یک افسانه نیست و حالت بی ذهنی یک ایدۀ فلسفی نیست، بلکه یک واقعیت است و شما توان آنرا دارید. و آن نیازی به هیچ ویژگی خاصی ندارد.
شما ممکن است یک گنهکار باشید، یا یک قدیس باشید. مهم نیست. اگر گنهکار ساکت شود، به همان آگاهی دست خواهد یافت که یک قدیس دست می یابد.
[...] هر روشنفکری مرا سرزنش خواهد کرد و خواهد گفت «این چه نوع سخنرانی است؟» اما او هدف مرا درک نکرده است. این یک سخنرانی نیست. بلکه صرفاً یک ابزار است تا به شما و به قلب شما اطمینان بدهد که شما میتوانید ساکت باشید. هرچه بیشتر مطمئن شوید، بیشتر قادر خواهید بود ساکت شوید. بدون صحبت کردن من نیز شروع به یافتن ابزارهای خودتان خواهید کرد. برای مثال، می توانید به پرندگان گوش دهید و ناگهان آنها متوقف خواهند شد و ناگهان شروع خواهند کرد. گوش دهید. دلیلی ندارد که چرا این کلاغ باید سروصدا کند و سپس متوقف شود. آن فقط دارد به شما یک فرصت می دهد... می توانید فرصتها را بیابید... همینکه آنرا بشناسید، حتی در بازار که سر و صدای زیادی هست و همه چیز دیوانه وار در جریان است، فرصتهایی می یابید.