این یادبود را
که هر دم در خون تو رشد میکند
چون کودکی سپید
خواهی زاد.
در گرد زندهی پیوستگی
دور از این غروبها
که تو را تا مرز زایش به فریاد وامیدارد
نهال شادی
آنچنان خواهد افراشت
که پوشیده از شاخههای جوان اشک باشد.
و تو خواهی توانست
دوستانه در برابر این کودک بنشینی
و سرگذشت خویش را
بر او بازگویی
بیژن الهی
از «جوانیها»
#یادمان
@adabi_aut
که هر دم در خون تو رشد میکند
چون کودکی سپید
خواهی زاد.
در گرد زندهی پیوستگی
دور از این غروبها
که تو را تا مرز زایش به فریاد وامیدارد
نهال شادی
آنچنان خواهد افراشت
که پوشیده از شاخههای جوان اشک باشد.
و تو خواهی توانست
دوستانه در برابر این کودک بنشینی
و سرگذشت خویش را
بر او بازگویی
بیژن الهی
از «جوانیها»
#یادمان
@adabi_aut
من فکر میکنم
هرگز نبوده قلب من
اینگونه
گرم و سُرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریز
در برکههای آینه لغزیده توبهتو!
من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
من فکر میکنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس میکنم
در چشم من
به آبشرِ اشکِ سُرخگون
خورشیدِ بیغروبِ سرودی کشد نفس؛
احساس میکنم
در هر رگ
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافلهیی میزند جرس.
آمد شبی برهنهام از در
چو روحِ آب
در سینهاش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزهبو، چون خزه بههم.
من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمینهم!»
احمد شاملو
#شعر_معاصر
@adabi_aut
هرگز نبوده قلب من
اینگونه
گرم و سُرخ:
احساس میکنم
در بدترین دقایقِ این شامِ مرگزای
چندین هزار چشمهی خورشید
در دلم
میجوشد از یقین؛
احساس میکنم
در هر کنار و گوشهی این شورهزارِ یأس
چندین هزار جنگلِ شاداب
ناگهان
میروید از زمین.
آه ای یقینِ گمشده، ای ماهیِ گریز
در برکههای آینه لغزیده توبهتو!
من آبگیرِ صافیام، اینک! به سِحرِ عشق؛
از برکههای آینه راهی به من بجو!
من فکر میکنم
هرگز نبوده
دست من
این سان بزرگ و شاد:
احساس میکنم
در چشم من
به آبشرِ اشکِ سُرخگون
خورشیدِ بیغروبِ سرودی کشد نفس؛
احساس میکنم
در هر رگ
به هر تپشِ قلبِ من
کنون
بیدارباشِ قافلهیی میزند جرس.
آمد شبی برهنهام از در
چو روحِ آب
در سینهاش دو ماهی و در دستش آینه
گیسویِ خیسِ او خزهبو، چون خزه بههم.
من بانگ برکشیدم از آستانِ یأس:
«ــ آه ای یقینِ یافته، بازت نمینهم!»
احمد شاملو
#شعر_معاصر
@adabi_aut
«کریه» اکنون صفتی اَبتَر است
چرا که به تنهایی گویای خونتشنگی نیست.
تحمیق و گرانجانی را افاده نمیکند
نه مفتخوارگی را
نه خودبارگی را.
تاریخ
ادیب نیست
لغتنامهها را اما
اصلاح میکند.
از دفتر «مدایح بیصله»
دوم مرداد؛ سالمرگ احمد شاملو
#یادمان
@adabi_aut
چرا که به تنهایی گویای خونتشنگی نیست.
تحمیق و گرانجانی را افاده نمیکند
نه مفتخوارگی را
نه خودبارگی را.
تاریخ
ادیب نیست
لغتنامهها را اما
اصلاح میکند.
از دفتر «مدایح بیصله»
دوم مرداد؛ سالمرگ احمد شاملو
#یادمان
@adabi_aut
«آخر بازی»
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش.
و کوچهها
بیزمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگِ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
□
تو را چه سود
فخر به فلک بَر
فروختن
هنگامی که
هر غبارِ راهِ لعنتشده نفرینَت میکند.
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رُستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
□
فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بیاعتقادِ سربازانِ تو بود
که از فتحِ قلعهی روسبیان
بازمیآمدند.
باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاهپوش
ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند!
احمد شاملو
از دفتر «ترانههای کوچک غربت»
#یادمان
@adabi_aut
عاشقان
سرشکسته گذشتند،
شرمسارِ ترانههای بیهنگامِ خویش.
و کوچهها
بیزمزمه ماند و صدای پا.
سربازان
شکسته گذشتند،
خسته
بر اسبانِ تشریح،
و لَتّههای بیرنگِ غروری
نگونسار
بر نیزههایشان.
□
تو را چه سود
فخر به فلک بَر
فروختن
هنگامی که
هر غبارِ راهِ لعنتشده نفرینَت میکند.
تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاسها
به داس سخن گفتهای.
آنجا که قدم برنهاده باشی
گیاه
از رُستن تن میزند
چرا که تو
تقوای خاک و آب را
هرگز
باور نداشتی.
□
فغان! که سرگذشتِ ما
سرودِ بیاعتقادِ سربازانِ تو بود
که از فتحِ قلعهی روسبیان
بازمیآمدند.
باش تا نفرینِ دوزخ از تو چه سازد،
که مادرانِ سیاهپوش
ــ داغدارانِ زیباترین فرزندانِ آفتاب و باد ــ
هنوز از سجادهها
سر برنگرفتهاند!
احمد شاملو
از دفتر «ترانههای کوچک غربت»
#یادمان
@adabi_aut
نمیتوانم زیبا نباشم
عشوهیی نباشم در تجلیِ جاودانه.
چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهاری نابخویش آذین میکند:
در جهانِ پیرامنم
هرگز
خون
عُریانی جان نیست
و کبک را
هراسناکیِ سُرب
از خرام
باز
نمیدارد.
چنان زیبایم من
که اللهاکبر
وصفیست ناگزیر
که از من میکنی.
زهری بیپادزهرم در معرضِ تو.
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا میگوید. ــ
ابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکارِ تواَم.
از دفتر «مدایح بیصله» | احمد شاملو
#شعر_معاصر
@adabi_aut
عشوهیی نباشم در تجلیِ جاودانه.
چنان زیبایم من
که گذرگاهم را بهاری نابخویش آذین میکند:
در جهانِ پیرامنم
هرگز
خون
عُریانی جان نیست
و کبک را
هراسناکیِ سُرب
از خرام
باز
نمیدارد.
چنان زیبایم من
که اللهاکبر
وصفیست ناگزیر
که از من میکنی.
زهری بیپادزهرم در معرضِ تو.
جهان اگر زیباست
مجیزِ حضورِ مرا میگوید. ــ
ابلهامردا
عدوی تو نیستم من
انکارِ تواَم.
از دفتر «مدایح بیصله» | احمد شاملو
#شعر_معاصر
@adabi_aut
"خواب"
دریا درون بستر من غوطه می خورد
وین های و هوی اوست :
"فریادهای من!
آوازهای من!
رنگین ترانه های دل انگیزِ شادِ من!"
فریادهای من همه از من گریختند
بر گیسوی شکسته ی امواجِ بالدار
یک شط زهر از بر مهتاب ریختند
امشب مرا چه می شود از این شرابِ خواب؟
لرزید در کرانه ی دریا غروبِ سرخ
در جامِ چشمِ من شب تلخی چکید و خفت
اسبان ابر یکسره کندند در هوا
گردونه های باد، سپیدی ز روز رفت
یک سایه در سیاهی آواره ی غروب
خشکید بر افق
دریا غریو می کشد از آشیان هنوز
در های و هوی او
آن گیسوانِ سبز
با رشته های باد
در کار جست و جوست
در سایه ریزِ شام
چشمی شکفته می شود از عمقِ آب ها
آرام و نرم نرم
می بلعدم به کام
مردی خمیده پشت
در قلبِ کوچه ها
فانوس می کشید
تابوتی از برابر چشمانِ من گذشت
بالا گرفت آب
لب های من مکید
"این سایه های خشک به دیوار مانده چیست ؟
تصویرهای کیست ؟
امشب چرا دگر به سرانگشت های موج
یک آشیان تهی است؟"
خورشید ذوب گشت به مردابِ ابرها
اهریمنانِ شب
کندند روی گرده هر موج قبرها
گیسو درون زهر به خود تاب می خورد
می لغزدم به بر
می پیچیدم به گردن و می گیریدم دهان
می رقصدم به چشم
می تابدم به دست
"خاموش!
رامشگرانِ مست!
خنیاگرانِ شوم!
ای دخترانِ وسوسه کافی است رقصِ مار!"
آرام
آرام و بی صدا
یک سایه بر دریچه ی من تاب می خورد
در آسمانِ شب
موی سیاهِ باد به مهتاب می خورد
دریا دوباره می کشدم روی ران خویش
موجی به گِردِ گردنِ من می دود به ناز
افسانه های خواب مرا می برد به پیش
آنجا هزار دختر چنگی به ماهتاب
آشفته اند موی
پوشیده اند روی
آویز گشته اند ز گیسو به چارمیخ
"معشوقگان من ؟
امیدهای من ؟
من می شناسم این همه را ای وای
دریا درون بستر من گریه می کند
خاموش و بی صدا
تابوتِ ماه می گذرد در سکوت شهر
شادند سایه ها
آهسته یک صدای تب آلود و آشنا،
از بین های و هو
می خوانَدم به پیش
گوشم ولی نمی شنود گفته های او
سر می دهم صدا :
"ای دخترانِ شاد برقصید در حَرَم
رامشگرانِ مستِ شبستانِ خلوتم
آرام و دلنشین بنوازید در برم
قلبم شرابخانه ی انگورهای اشک
یک خوشه زندگی است
آذین کنید با همه ی عشق های من
شهرِ سیاه و دیرگدازِ سکوت را "
در دورهای دور، می ریخت بالِ شب
می سوخت آشیانه ی دریا درونِ تب
از عمقِ آبهای سیه، چشمهای مرگ
هر دم بزرگ می شود و باز بیش تر
از پهنه اش ستاره و دریا گریختند
امواج می کِشند مرا باز پیش تر
دریا، به سانِ جامِ پر از زهرِ خوشگوار
می آیدم به لب
می بنددم به موج
می آردم به روی
می سایدم به بسترِ بی انتهای شب
بادِ سیاه چون دَم جادوگران پیر
بر پیکرِ شکسته ی من وِرد می دمد
تابوت، می دود پیِ من با دهانِ باز
گیسو به گِردِ گردن من حلقه می زند
دستی به سانِ ریشه ی خشکِ درخت ها
از پشتِ سر به دامنِ من پنجه می کشد
پاهای من به قیر
دستان من به گِل
خورشید در سراچه ی قلبم به اشتعال
"یارانِ دردِ من!"
سر می دهم صدا و صدایی نمی کنم
"یارانِ من، سپیده سرایان شامِ من!"
یارانِ درد من همه از هم گریختند
"الماس های اشک درآیید از نگین!
ای اسبِ بالدار رهایم کن از زمین!"
دریا درونِ بسترِ من بال می زند
امواج می روند
امواج می رمند
امواج می شکوفند
امواج می پرند
تا شاخه می کشند به دامانِ آسمان
من در میانِ بسترِ مغروقِ خود، به خواب
با شب چراغِ قلب
قلبِ مشوّشم
در لا به لای جنگل امواج می دوم
فریاد می کشم، فریاد می کشم
روز از میانِ پنجره پیداست بر افق
زندهیاد سیاوش کسرایی
شهریور ۱۳۳۲ | از دفتر آوا
#شعر_معاصر
@adabi_aut
دریا درون بستر من غوطه می خورد
وین های و هوی اوست :
"فریادهای من!
آوازهای من!
رنگین ترانه های دل انگیزِ شادِ من!"
فریادهای من همه از من گریختند
بر گیسوی شکسته ی امواجِ بالدار
یک شط زهر از بر مهتاب ریختند
امشب مرا چه می شود از این شرابِ خواب؟
لرزید در کرانه ی دریا غروبِ سرخ
در جامِ چشمِ من شب تلخی چکید و خفت
اسبان ابر یکسره کندند در هوا
گردونه های باد، سپیدی ز روز رفت
یک سایه در سیاهی آواره ی غروب
خشکید بر افق
دریا غریو می کشد از آشیان هنوز
در های و هوی او
آن گیسوانِ سبز
با رشته های باد
در کار جست و جوست
در سایه ریزِ شام
چشمی شکفته می شود از عمقِ آب ها
آرام و نرم نرم
می بلعدم به کام
مردی خمیده پشت
در قلبِ کوچه ها
فانوس می کشید
تابوتی از برابر چشمانِ من گذشت
بالا گرفت آب
لب های من مکید
"این سایه های خشک به دیوار مانده چیست ؟
تصویرهای کیست ؟
امشب چرا دگر به سرانگشت های موج
یک آشیان تهی است؟"
خورشید ذوب گشت به مردابِ ابرها
اهریمنانِ شب
کندند روی گرده هر موج قبرها
گیسو درون زهر به خود تاب می خورد
می لغزدم به بر
می پیچیدم به گردن و می گیریدم دهان
می رقصدم به چشم
می تابدم به دست
"خاموش!
رامشگرانِ مست!
خنیاگرانِ شوم!
ای دخترانِ وسوسه کافی است رقصِ مار!"
آرام
آرام و بی صدا
یک سایه بر دریچه ی من تاب می خورد
در آسمانِ شب
موی سیاهِ باد به مهتاب می خورد
دریا دوباره می کشدم روی ران خویش
موجی به گِردِ گردنِ من می دود به ناز
افسانه های خواب مرا می برد به پیش
آنجا هزار دختر چنگی به ماهتاب
آشفته اند موی
پوشیده اند روی
آویز گشته اند ز گیسو به چارمیخ
"معشوقگان من ؟
امیدهای من ؟
من می شناسم این همه را ای وای
دریا درون بستر من گریه می کند
خاموش و بی صدا
تابوتِ ماه می گذرد در سکوت شهر
شادند سایه ها
آهسته یک صدای تب آلود و آشنا،
از بین های و هو
می خوانَدم به پیش
گوشم ولی نمی شنود گفته های او
سر می دهم صدا :
"ای دخترانِ شاد برقصید در حَرَم
رامشگرانِ مستِ شبستانِ خلوتم
آرام و دلنشین بنوازید در برم
قلبم شرابخانه ی انگورهای اشک
یک خوشه زندگی است
آذین کنید با همه ی عشق های من
شهرِ سیاه و دیرگدازِ سکوت را "
در دورهای دور، می ریخت بالِ شب
می سوخت آشیانه ی دریا درونِ تب
از عمقِ آبهای سیه، چشمهای مرگ
هر دم بزرگ می شود و باز بیش تر
از پهنه اش ستاره و دریا گریختند
امواج می کِشند مرا باز پیش تر
دریا، به سانِ جامِ پر از زهرِ خوشگوار
می آیدم به لب
می بنددم به موج
می آردم به روی
می سایدم به بسترِ بی انتهای شب
بادِ سیاه چون دَم جادوگران پیر
بر پیکرِ شکسته ی من وِرد می دمد
تابوت، می دود پیِ من با دهانِ باز
گیسو به گِردِ گردن من حلقه می زند
دستی به سانِ ریشه ی خشکِ درخت ها
از پشتِ سر به دامنِ من پنجه می کشد
پاهای من به قیر
دستان من به گِل
خورشید در سراچه ی قلبم به اشتعال
"یارانِ دردِ من!"
سر می دهم صدا و صدایی نمی کنم
"یارانِ من، سپیده سرایان شامِ من!"
یارانِ درد من همه از هم گریختند
"الماس های اشک درآیید از نگین!
ای اسبِ بالدار رهایم کن از زمین!"
دریا درونِ بسترِ من بال می زند
امواج می روند
امواج می رمند
امواج می شکوفند
امواج می پرند
تا شاخه می کشند به دامانِ آسمان
من در میانِ بسترِ مغروقِ خود، به خواب
با شب چراغِ قلب
قلبِ مشوّشم
در لا به لای جنگل امواج می دوم
فریاد می کشم، فریاد می کشم
روز از میانِ پنجره پیداست بر افق
زندهیاد سیاوش کسرایی
شهریور ۱۳۳۲ | از دفتر آوا
#شعر_معاصر
@adabi_aut
Forwarded from کانون هنر های ترسیمی
سلام به همه دوست داران هنر های ترسیمی
🖌 بچه ها مثل هر سال کانون هنرهای ترسیمی برای ادامه پرقدرت فعالیتش نیاز به حضور و فعالیت شما داره.
✏️ برای پیوستن به این خانواده بزرگ تنها کافیه داخل فرم زیر مشخصات تون رو وارد کنید تا به صورت رسمی به کانون ما ملحق بشید تا از امکانات و برنامه های کانون بهرهمند بشید.
🖍 توی فرم از مهارت ها و علایقتون به ما بگید و به ما کمک کنید، تا به میل شما برنامه های سال آتی رو برگزار کنیم. همچنین اگر سوال و یا پیشنهادی دارید به ای دی داخل کانالمون پیام بدید.
📄 لینک فرم عضویت:
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSf9E0n-V_ta-Xqvg1OwqkgMBV6LdQHev1ivO4OoCLx5AQWXng/viewform?vc=0&c=0&w=1
آی دی ایسنتاگراممون:
Tarsimi_aut
خوش ذوق باشید!
🖌 بچه ها مثل هر سال کانون هنرهای ترسیمی برای ادامه پرقدرت فعالیتش نیاز به حضور و فعالیت شما داره.
✏️ برای پیوستن به این خانواده بزرگ تنها کافیه داخل فرم زیر مشخصات تون رو وارد کنید تا به صورت رسمی به کانون ما ملحق بشید تا از امکانات و برنامه های کانون بهرهمند بشید.
🖍 توی فرم از مهارت ها و علایقتون به ما بگید و به ما کمک کنید، تا به میل شما برنامه های سال آتی رو برگزار کنیم. همچنین اگر سوال و یا پیشنهادی دارید به ای دی داخل کانالمون پیام بدید.
📄 لینک فرم عضویت:
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSf9E0n-V_ta-Xqvg1OwqkgMBV6LdQHev1ivO4OoCLx5AQWXng/viewform?vc=0&c=0&w=1
آی دی ایسنتاگراممون:
Tarsimi_aut
خوش ذوق باشید!
میروی نان بخری
چون باز میگردی
دندانهایت را گم کردهای
میروی آب بیاوری
چون باز میگردی
تورا با امعائت دار زدهاند
میروی سیب بخری
چون با سیبی باز میگردی
زنت را گم میکنی
و اورا پاره پاره پشت سر میگذاری
بر دروازهٔ بیمارستانی که بارانِ آتش
آن را ویران میکند....
خروس به هنگام غروب میخواند
و گربهها فریادهای بهمن ماهی را در نیمهٔ شهریور سر دادهاند
مورچهها از شیرهای خشک آب
بیرون میآیند
موشها بر سیمهای مردهٔ برق این سو و آن سو میروند
خوردن، تنعم است
و استحمام ، بلند پروازی
از حفرهات بیرون میآیی
و به ساحل میروی
تا تنفس رایگان را به خاطر آوری
اما چون باز میگردی
در ریهات ترکشیست
عناصر در هم آمیخته
و زندگی در مرگ سکنی گزیده است
اگر تو نبودی
اگر رویای من با تو گرم نمیبود
اگر مرا یقین نبود که تو جوانی بیباک زاده خواهی شد
اگر انتظارِ تو نبود
بر ساحل فرو میافتادم
همچون بمبی یاوه
که به هدف نخورده است
غادة السمان
برگردانِ عبدالحسين فرزاد
#شعر_معاصر
@adabi_aut
چون باز میگردی
دندانهایت را گم کردهای
میروی آب بیاوری
چون باز میگردی
تورا با امعائت دار زدهاند
میروی سیب بخری
چون با سیبی باز میگردی
زنت را گم میکنی
و اورا پاره پاره پشت سر میگذاری
بر دروازهٔ بیمارستانی که بارانِ آتش
آن را ویران میکند....
خروس به هنگام غروب میخواند
و گربهها فریادهای بهمن ماهی را در نیمهٔ شهریور سر دادهاند
مورچهها از شیرهای خشک آب
بیرون میآیند
موشها بر سیمهای مردهٔ برق این سو و آن سو میروند
خوردن، تنعم است
و استحمام ، بلند پروازی
از حفرهات بیرون میآیی
و به ساحل میروی
تا تنفس رایگان را به خاطر آوری
اما چون باز میگردی
در ریهات ترکشیست
عناصر در هم آمیخته
و زندگی در مرگ سکنی گزیده است
اگر تو نبودی
اگر رویای من با تو گرم نمیبود
اگر مرا یقین نبود که تو جوانی بیباک زاده خواهی شد
اگر انتظارِ تو نبود
بر ساحل فرو میافتادم
همچون بمبی یاوه
که به هدف نخورده است
غادة السمان
برگردانِ عبدالحسين فرزاد
#شعر_معاصر
@adabi_aut
هنگامی که بیروت میسوخت
و آتشنشانها لباس سرخ بیروت را میشستند
و تلاش میکردند تا
گنجشککان روی گلهای گچبری را آزاد کنند.
من پابرهنه در خیابانها
بر آتشهای سوزان و ستونهای سرنگون
و تکههای شیشههای شکسته میدویدم
در حالی که چهرهی تو را که بود چون کبوتری محصور
جستجو میکردم
در میان زبانههای شعلهور
میخواستم به هر قیمتی
بیروت دیگرم را نجات دهم
همان بیروتی که تنها… مال تو… و مال من بود
همان بیروتی که ما دو را
در یک زمان آبستن شد
و از یک پستان شیر داد
و ما را به مدرسهی دریا فرستاد
آن جا که از ماهیهای کوچک
اولین درسهای سفر را و
اولین درسهای عشق را یاد گرفتیم
همان بیروتی که آن را
در کیفهای مدرسهمان با خود میبردیم
و آن را در میان قرصهای نان
و شیرینی کُنجد
و در شیشههای ذرت میگذاشتیم
و همانی که آن را
در ساعات عشق بازی بزرگمان
بیروت تو
و بیروت من
مینامیدیم..
نزار قبانی
برگردانِ اسدالله مظفری و محمد فرزبود
#بیروت
#شعر_معاصر
@adabi_aut
و آتشنشانها لباس سرخ بیروت را میشستند
و تلاش میکردند تا
گنجشککان روی گلهای گچبری را آزاد کنند.
من پابرهنه در خیابانها
بر آتشهای سوزان و ستونهای سرنگون
و تکههای شیشههای شکسته میدویدم
در حالی که چهرهی تو را که بود چون کبوتری محصور
جستجو میکردم
در میان زبانههای شعلهور
میخواستم به هر قیمتی
بیروت دیگرم را نجات دهم
همان بیروتی که تنها… مال تو… و مال من بود
همان بیروتی که ما دو را
در یک زمان آبستن شد
و از یک پستان شیر داد
و ما را به مدرسهی دریا فرستاد
آن جا که از ماهیهای کوچک
اولین درسهای سفر را و
اولین درسهای عشق را یاد گرفتیم
همان بیروتی که آن را
در کیفهای مدرسهمان با خود میبردیم
و آن را در میان قرصهای نان
و شیرینی کُنجد
و در شیشههای ذرت میگذاشتیم
و همانی که آن را
در ساعات عشق بازی بزرگمان
بیروت تو
و بیروت من
مینامیدیم..
نزار قبانی
برگردانِ اسدالله مظفری و محمد فرزبود
#بیروت
#شعر_معاصر
@adabi_aut
#یادمان
علَى هَذِهِ الأَرْض
مَا يَسْتَحِقُّ الحَياةْ
عَلَى هَذِهِ الأرضِ
سَيَّدَةُ الأُرْضِ
أُمُّ البِدَايَاتِ أُمَّ النِّهَايَاتِ!
كَانَتْ تُسَمَّى فِلِسْطِين
صَارَتْ تُسَمَّى فلسْطِين
بر این زمین
چیزیست که شایسته ی زیستن است!
بر این زمین که بانوی زمین است
که مادر آغازها و مادر پایان هاست.
نامش فلسطین بوده
و نامش فلسطین خواهد بود!
۱۹ امرداد؛
سالمرگ محمود درویش، شاعر و نویسندهی فلسطینی.
@adabi_aut
علَى هَذِهِ الأَرْض
مَا يَسْتَحِقُّ الحَياةْ
عَلَى هَذِهِ الأرضِ
سَيَّدَةُ الأُرْضِ
أُمُّ البِدَايَاتِ أُمَّ النِّهَايَاتِ!
كَانَتْ تُسَمَّى فِلِسْطِين
صَارَتْ تُسَمَّى فلسْطِين
بر این زمین
چیزیست که شایسته ی زیستن است!
بر این زمین که بانوی زمین است
که مادر آغازها و مادر پایان هاست.
نامش فلسطین بوده
و نامش فلسطین خواهد بود!
۱۹ امرداد؛
سالمرگ محمود درویش، شاعر و نویسندهی فلسطینی.
@adabi_aut
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
#یادمان علَى هَذِهِ الأَرْض مَا يَسْتَحِقُّ الحَياةْ عَلَى هَذِهِ الأرضِ سَيَّدَةُ الأُرْضِ أُمُّ البِدَايَاتِ أُمَّ النِّهَايَاتِ! كَانَتْ تُسَمَّى فِلِسْطِين صَارَتْ تُسَمَّى فلسْطِين بر این زمین چیزیست که شایسته ی زیستن است! بر این زمین که بانوی زمین…
إن ثلاثة أشياء لا تنتهي:
أنت، والحبّ، والموت
قبّلت خنجرك الحلو
ثم احتميت بكفّيك
أن تقتليني
وأن توقفيني عن الموت
هذا هو الحب.
إنّي أحبك حين أموت
وحين أحبّك
أشعر أني أموت
------------------------
سه چیز پایان ناپذیرند:
تو، عشق و مرگ
خنجر شیرینت را بوسیدم
پس به دستانت پناه جُستم
این که مرا بکُشی
یا که از مرگ باز داری،
خودِ عشق است.
دوستت دارم آنگاه که میمیرم
و آنگاه که دوستت دارم
گویی که میمیرم
محمود درويش
برگردانِ فاطمه نعامی
#یادمان
@adabi_aut
أنت، والحبّ، والموت
قبّلت خنجرك الحلو
ثم احتميت بكفّيك
أن تقتليني
وأن توقفيني عن الموت
هذا هو الحب.
إنّي أحبك حين أموت
وحين أحبّك
أشعر أني أموت
------------------------
سه چیز پایان ناپذیرند:
تو، عشق و مرگ
خنجر شیرینت را بوسیدم
پس به دستانت پناه جُستم
این که مرا بکُشی
یا که از مرگ باز داری،
خودِ عشق است.
دوستت دارم آنگاه که میمیرم
و آنگاه که دوستت دارم
گویی که میمیرم
محمود درويش
برگردانِ فاطمه نعامی
#یادمان
@adabi_aut
محمود درویش و نزار قبانی رو در روی هم در بغداد. عکاس هم گویا شربل داغر، شاعر و منتقد ادبی لبنانی است.
#یادمان
@adabi_aut
#یادمان
@adabi_aut
#یادمان
#یادداشت
محمود درویش: شبح پیامبر-روشنفکر عرب 🔻
🔸عرِیب توکان، نقاش و هنرمند فلسطینی، در مقالهای با عنوان «ما روشنفکران»، تأملی دارد بر رابطهی پیچیدهی میان روشنفکران و سیاست نهادهای فرهنگی در جهانِ پس از بهارِعربی. او در این مقاله از واقعهای یاد میکند که در سال ۱۹۹۷ در جلسهی شعرخوانی محمود درویش در مرکز فرهنگی سلطنتی امان روی داد. درویش که برای جمعیت درهمفشرده در سالن شعر «در خانهی ریتسوس» را میخواند وقتی به اینجا رسید که: «آه فلسطین، ای نام زمین، و ای نام آسمان، تو پیروز خواهی شد...»، معدودی از شنوندگان، با شعارهایی که شاید چندان خودجوش نیز نبود، در سخنانش اخلال کردند. اخلالکنندگان شعار میدادند: زنده باد اعلیحضرت ملک حسین.
🔸این نمایش ناسیونالیسم اقتدارگرای اردنی را، که قدرت شاه را در مقابل بشارت پیامبرانهی شاعر از آزادی فلسطین قرار میداد، نمیتوان صرفاً نوعی خرابکاری عمدی در شعرخوانی محمود درویش تعبیر کرد. توکان مینویسد:
درویش تنها با «اِهِنّ» محکمی گلویش را صاف کرد و به بقیه شعر پرداخت: «بر ساحل اقیانوس آرام، در خانهی پابلو نرودا، یانیس ریتسوس را به یاد میآورم.... به او گفتم: شعر چیست؟ گفت: اتفاقی است پیچیده. اشتیاقی است ناگفتنی که اشیاء را به اشباح و اشباح را به اشیاء تبدیل میکند.»
🔸غایت اصلی محمود درویش در آثارش رهایش ملی بود. اما در عین حال به غربت، خانه به دوشی، و تبعید، نظرگاهی انسانگرایانه و جهانشمول داشت. سخنش رو به اعتلای مسائل صرفاً محلی و خاص داشت اما در عوض در کار شاعری به آزادی مطلق متعهد بود. میگفت میخواهد امر ملی را بر امر جهانی حک کند تا فلسطین خود را به فلسطین محدود نکند، بلکه مشروعیت جمالشناختی خود را بر فضای انسانی گستردهتری بنیاد گذارد. درویش با خوانا کردن مسئلهی فلسطین به صورت روایتی انسانی از آوارگی، به امر خصوصی عمومیت میبخشد و در عین حال با نشان دادن این که چگونه میتوانیم داستانی جهانی دربارهی رهایی انسان را در تراژدی فلسطین بخوانیم، مسئلهای کلی و عام را خاص و جزئی میکند. بدین سان، درویش مانند بسیاری از همنسلانش، به میراث روشنگری عربی قرن نوزدهم، یا نهضت، سرسپرده بود.
ادامه در:
https://telegra.ph/%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B4-%D8%B4%D8%A8%D8%AD-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D8%B9%D8%B1%D8%A8-03-10
برگرفته از نشریهی آسو
@adabi_aut
#یادداشت
محمود درویش: شبح پیامبر-روشنفکر عرب 🔻
🔸عرِیب توکان، نقاش و هنرمند فلسطینی، در مقالهای با عنوان «ما روشنفکران»، تأملی دارد بر رابطهی پیچیدهی میان روشنفکران و سیاست نهادهای فرهنگی در جهانِ پس از بهارِعربی. او در این مقاله از واقعهای یاد میکند که در سال ۱۹۹۷ در جلسهی شعرخوانی محمود درویش در مرکز فرهنگی سلطنتی امان روی داد. درویش که برای جمعیت درهمفشرده در سالن شعر «در خانهی ریتسوس» را میخواند وقتی به اینجا رسید که: «آه فلسطین، ای نام زمین، و ای نام آسمان، تو پیروز خواهی شد...»، معدودی از شنوندگان، با شعارهایی که شاید چندان خودجوش نیز نبود، در سخنانش اخلال کردند. اخلالکنندگان شعار میدادند: زنده باد اعلیحضرت ملک حسین.
🔸این نمایش ناسیونالیسم اقتدارگرای اردنی را، که قدرت شاه را در مقابل بشارت پیامبرانهی شاعر از آزادی فلسطین قرار میداد، نمیتوان صرفاً نوعی خرابکاری عمدی در شعرخوانی محمود درویش تعبیر کرد. توکان مینویسد:
درویش تنها با «اِهِنّ» محکمی گلویش را صاف کرد و به بقیه شعر پرداخت: «بر ساحل اقیانوس آرام، در خانهی پابلو نرودا، یانیس ریتسوس را به یاد میآورم.... به او گفتم: شعر چیست؟ گفت: اتفاقی است پیچیده. اشتیاقی است ناگفتنی که اشیاء را به اشباح و اشباح را به اشیاء تبدیل میکند.»
🔸غایت اصلی محمود درویش در آثارش رهایش ملی بود. اما در عین حال به غربت، خانه به دوشی، و تبعید، نظرگاهی انسانگرایانه و جهانشمول داشت. سخنش رو به اعتلای مسائل صرفاً محلی و خاص داشت اما در عوض در کار شاعری به آزادی مطلق متعهد بود. میگفت میخواهد امر ملی را بر امر جهانی حک کند تا فلسطین خود را به فلسطین محدود نکند، بلکه مشروعیت جمالشناختی خود را بر فضای انسانی گستردهتری بنیاد گذارد. درویش با خوانا کردن مسئلهی فلسطین به صورت روایتی انسانی از آوارگی، به امر خصوصی عمومیت میبخشد و در عین حال با نشان دادن این که چگونه میتوانیم داستانی جهانی دربارهی رهایی انسان را در تراژدی فلسطین بخوانیم، مسئلهای کلی و عام را خاص و جزئی میکند. بدین سان، درویش مانند بسیاری از همنسلانش، به میراث روشنگری عربی قرن نوزدهم، یا نهضت، سرسپرده بود.
ادامه در:
https://telegra.ph/%D9%85%D8%AD%D9%85%D9%88%D8%AF-%D8%AF%D8%B1%D9%88%DB%8C%D8%B4-%D8%B4%D8%A8%D8%AD-%D9%BE%DB%8C%D8%A7%D9%85%D8%A8%D8%B1-%D8%B1%D9%88%D8%B4%D9%86%D9%81%DA%A9%D8%B1-%D8%B9%D8%B1%D8%A8-03-10
برگرفته از نشریهی آسو
@adabi_aut
Telegraph
محمود درویش: شبح پیامبر-روشنفکر عرب
محمود درویش، مانند پیامبران، میان سه زمان: گذشتهی تراژیکِ «نکبت» فلسطینی، حالِ اشغال و تبعید، و آیندهای با امید به رهایی قرار دارد. زینت حلبی با قرار دادن او در چارچوب دوران روشنگری عرب و جهان پس-از-بهارِ عربی، رهایی فلسطین را به عنوان راهی برای رستگاری…
گر مردهی من به پیشِ او بردی
یادت نرود قفس
حیرانیِ من در آب و آیینه
یادت نرود
وقتی که بلند،
فریاد زدم که دوستش دارم
یادت نرود
وقتی که کنارِ دستِ او هستم
من نیستم، اختیارِ من دستم نیست
پیغمبرِ وحشیانِ عالم هستم...
رضا براهنی
#شعر_معاصر
@adabi_aut
یادت نرود قفس
حیرانیِ من در آب و آیینه
یادت نرود
وقتی که بلند،
فریاد زدم که دوستش دارم
یادت نرود
وقتی که کنارِ دستِ او هستم
من نیستم، اختیارِ من دستم نیست
پیغمبرِ وحشیانِ عالم هستم...
رضا براهنی
#شعر_معاصر
@adabi_aut
#خاطرات_پلیتکنیک
یاد اون وقتا بخیر
اون موقعهایی که لابلای کلاسها خودمون رو میرسوندیم به پلهها تا بریم پایین و تو اون آلونک دنج زرد ، آرامش رو بغل کنیم
خیلی گذشته از اون خاطرات ولی نذاشتم خاک بگیرن
شاید وقتی برگردم تهران نه اون کوچه دیگه همون کوچه باشه و نه اون آسمون دیگه اونطور لاجوردی
چون اون اتاق دنج زرد رنگ که به قلبامون گرما میداد الان زیر سرمایی سیاهرنگ ، داره میلرزه
اتاق امنِ آرامشم یخ کرده
ولی من خیال باور ندارم
@adabi_aut
یاد اون وقتا بخیر
اون موقعهایی که لابلای کلاسها خودمون رو میرسوندیم به پلهها تا بریم پایین و تو اون آلونک دنج زرد ، آرامش رو بغل کنیم
خیلی گذشته از اون خاطرات ولی نذاشتم خاک بگیرن
شاید وقتی برگردم تهران نه اون کوچه دیگه همون کوچه باشه و نه اون آسمون دیگه اونطور لاجوردی
چون اون اتاق دنج زرد رنگ که به قلبامون گرما میداد الان زیر سرمایی سیاهرنگ ، داره میلرزه
اتاق امنِ آرامشم یخ کرده
ولی من خیال باور ندارم
@adabi_aut
Forwarded from کانونهای فرهنگی پلیتکنیک
بسمالله الرحمن الرحیم
◾️انا لله و انا الیه راجعون◾️
با نهایت تاثر و تأسف درگذشت امیرحسین جدی
دانشجوی ورودی ۹۵ مهندسی مکانیک و دبیر سابق کانون هلال احمر دانشگاه صنعتی امیرکبیر را به جامعه کانونی و تمام دانشجویان دانشگاه تسلیت عرض میکنیم و برای بازماندگان ایشان طلب صبر میکنیم.
◾️انا لله و انا الیه راجعون◾️
با نهایت تاثر و تأسف درگذشت امیرحسین جدی
دانشجوی ورودی ۹۵ مهندسی مکانیک و دبیر سابق کانون هلال احمر دانشگاه صنعتی امیرکبیر را به جامعه کانونی و تمام دانشجویان دانشگاه تسلیت عرض میکنیم و برای بازماندگان ایشان طلب صبر میکنیم.
Forwarded from کانون موسیقی پلیتکنیک
🎶🎻قابل توجه دانشجویان دانشگاه امیرکبیر🎻🎶
📣کانون موسیقی از دوستداران موسیقی و علاقهمندان به فعالیت در این حوزه جهت عضویت در کانون دعوت به عمل میآورد.
کانون موسیقی برای ادامهی فعالیت به همکاری افرادی چون شما نیازمند است!
📝پس هرچه زودتر از طریق فرم الکترونیکی زیر برای به عضویت در آمدن در این اجتماع اقدام نمایید:
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSfxIymZnrqRnt_RaN1Xjuv7hVd_dFOGYB4EFZPL2d8wJaLY5g/viewform?usp=sf_link
برای اطلاعات بیشتر به @AUT_Music_Admin پیام دهید.
ما را در اینستاگرام و توییتر دنبال کنید!
https://instagram.com/aut_music?igshid=7mm3c19mz4x4
https://twitter.com/AUT_Music?s=21
به دوستان خود بگویید!
@AUT_Music
📣کانون موسیقی از دوستداران موسیقی و علاقهمندان به فعالیت در این حوزه جهت عضویت در کانون دعوت به عمل میآورد.
کانون موسیقی برای ادامهی فعالیت به همکاری افرادی چون شما نیازمند است!
📝پس هرچه زودتر از طریق فرم الکترونیکی زیر برای به عضویت در آمدن در این اجتماع اقدام نمایید:
https://docs.google.com/forms/d/e/1FAIpQLSfxIymZnrqRnt_RaN1Xjuv7hVd_dFOGYB4EFZPL2d8wJaLY5g/viewform?usp=sf_link
برای اطلاعات بیشتر به @AUT_Music_Admin پیام دهید.
ما را در اینستاگرام و توییتر دنبال کنید!
https://instagram.com/aut_music?igshid=7mm3c19mz4x4
https://twitter.com/AUT_Music?s=21
به دوستان خود بگویید!
@AUT_Music
Forwarded from AUT FLL
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
کانون زبانهای خارجی دانشگاه امیرکبیر برگزار میکند📣🗣
🖥《کارگاه آنلاین اصول ترجمه》در ۳ساعت
👤مدرس: خانم الهام جمالی پویا، کارشناس رشته مترجمی زبان انگلیسی، کارشناس رشته آهنگسازی، ویراستار و مدرس زبان
مترجم کتابهایی مانند:زنی در کابین شماره ۱۰، مدیریت جبران خدمات ، سازمانها و سازماندهی ، آموزش فلوت، هنر تفکر خلاق، عمارت هلندی
این کارگاه در یک جلسه ۳ساعته برگزار میشود.
سرفصلهای کارگاه شامل:
* اصول کلی ترجمه
* اصول کلی ترجمهٔ فنی
* کلیاتی در مورد ویراستاری
* معرفی انواع فرهنگ لغت های تخصصی
* نمونه تمرین فارسی به انگلیسی
* ترجمهٔ چکیده، مقاله، کتاب
*اصول ترجمه انگلیسی به فارسی
* نمونه تمرین انگلیسی به فارسی
* معرفی نمونه های خوب ترجمه شده
* معرفی مترجمان خوب در این زمینه
⏰ زمان: جمعه ۱۱ مهر ماه ساعت ۱۵:۰۰- ۱۸:۳۰
💰 هزینه ثبتنام: ۱۵ هزار تومان
برای اطلاعات بیشتر میتوانید با ایمیل کانون در ارتباط باشید.
📧 foreignlanguagelab0@gmail.com
ثبتنام از طریق لینک زیر:
📌https://evnd.co/REYLT
@aut_fll
🖥《کارگاه آنلاین اصول ترجمه》در ۳ساعت
👤مدرس: خانم الهام جمالی پویا، کارشناس رشته مترجمی زبان انگلیسی، کارشناس رشته آهنگسازی، ویراستار و مدرس زبان
مترجم کتابهایی مانند:زنی در کابین شماره ۱۰، مدیریت جبران خدمات ، سازمانها و سازماندهی ، آموزش فلوت، هنر تفکر خلاق، عمارت هلندی
این کارگاه در یک جلسه ۳ساعته برگزار میشود.
سرفصلهای کارگاه شامل:
* اصول کلی ترجمه
* اصول کلی ترجمهٔ فنی
* کلیاتی در مورد ویراستاری
* معرفی انواع فرهنگ لغت های تخصصی
* نمونه تمرین فارسی به انگلیسی
* ترجمهٔ چکیده، مقاله، کتاب
*اصول ترجمه انگلیسی به فارسی
* نمونه تمرین انگلیسی به فارسی
* معرفی نمونه های خوب ترجمه شده
* معرفی مترجمان خوب در این زمینه
⏰ زمان: جمعه ۱۱ مهر ماه ساعت ۱۵:۰۰- ۱۸:۳۰
💰 هزینه ثبتنام: ۱۵ هزار تومان
برای اطلاعات بیشتر میتوانید با ایمیل کانون در ارتباط باشید.
📧 foreignlanguagelab0@gmail.com
ثبتنام از طریق لینک زیر:
📌https://evnd.co/REYLT
@aut_fll
باز بانگی از نیستان می رسد
غم به داد غم پرستان می رسد
🥀🥀
درگذشت خسرو آواز ایران را به تمام هنردوستان، تسلیت میگوییم...
@adabi_aut
غم به داد غم پرستان می رسد
🥀🥀
درگذشت خسرو آواز ایران را به تمام هنردوستان، تسلیت میگوییم...
@adabi_aut