پلهها در پيش رويم، يکبهيک ديوار شد
زير هر سقفی که رفتم، بر سرم آوار شد
خرق عادت کردم اما بر عليه خويشتن
تا به گرد گردنم پيچد، عصايم مار شد
اژدهای خفتهای بود، آن زمين استوار
زير پايم ناگه از خواب قرون، بيدار شد
مرغ دستآموز خوشخوان کرکسی شد لاشهخوار
و آن غزال خانگی برگشت و گرگی هار شد
گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت
بس که در گلشن شبيخون خزان تکرار شد
تا بياويزند از اينان، آرزوهای مرا
جابهجا در باغ ويران هر درختی دار شد
زندگی با تو چه کرد، ای عاشق شاعر! مگر
کان دل پر آرزو، از آرزو، بيزار شد
بسته خواهد ماند اين در، همچنان تا جاودان
گرچه بر وی کوبههای مشتمان رگبار شد
زهرهی سقراط با ما نيست روياروی مرگ
ورنه جام روزگار، از شوکران سرشار شد
حسین منزوی
#یادمان
@adabi_aut
زير هر سقفی که رفتم، بر سرم آوار شد
خرق عادت کردم اما بر عليه خويشتن
تا به گرد گردنم پيچد، عصايم مار شد
اژدهای خفتهای بود، آن زمين استوار
زير پايم ناگه از خواب قرون، بيدار شد
مرغ دستآموز خوشخوان کرکسی شد لاشهخوار
و آن غزال خانگی برگشت و گرگی هار شد
گل فراموشی و هر گلبانگ خاموشی گرفت
بس که در گلشن شبيخون خزان تکرار شد
تا بياويزند از اينان، آرزوهای مرا
جابهجا در باغ ويران هر درختی دار شد
زندگی با تو چه کرد، ای عاشق شاعر! مگر
کان دل پر آرزو، از آرزو، بيزار شد
بسته خواهد ماند اين در، همچنان تا جاودان
گرچه بر وی کوبههای مشتمان رگبار شد
زهرهی سقراط با ما نيست روياروی مرگ
ورنه جام روزگار، از شوکران سرشار شد
حسین منزوی
#یادمان
@adabi_aut
چگونه باغ تو باور کند بهاران را؟
که سالها نچشیده است طعم باران را
گمان مبر که چراغان کنند دیگر بار
شکوفهها تن عریان شاخساران را
و یا ز روی چمن بسترد دوباره نسیم
غبار خستگی روز و روزگاران را
درختهای کهن ساقه ساقهدار شدند
به دار کرده بر اینان تن هزاران را
غبار هول به رگهای باغ خشکانید
زلال جاری آواز جویباران را
نگاه کن، گل من! باغبان باغت را
و شانههایش، آن رستگاه ماران را
گرفتم آنکه شکفتی و بارور گشتی
چگونه میبری از یاد، داغ یاران را؟
درخت کوچک من! ای درخت کوچک من!
صبور باش و فراموش کن بهاران را
به خیره گوش مخوابان از اینسوی دیوار
صدای سم سهندان شهسواران را
سوار سبز تو هرگز نخواهد آمد، آه!
به خیره خیره مبر رنج انتظاران را
حسین منزوی
#یادمان
@adabi_aut
که سالها نچشیده است طعم باران را
گمان مبر که چراغان کنند دیگر بار
شکوفهها تن عریان شاخساران را
و یا ز روی چمن بسترد دوباره نسیم
غبار خستگی روز و روزگاران را
درختهای کهن ساقه ساقهدار شدند
به دار کرده بر اینان تن هزاران را
غبار هول به رگهای باغ خشکانید
زلال جاری آواز جویباران را
نگاه کن، گل من! باغبان باغت را
و شانههایش، آن رستگاه ماران را
گرفتم آنکه شکفتی و بارور گشتی
چگونه میبری از یاد، داغ یاران را؟
درخت کوچک من! ای درخت کوچک من!
صبور باش و فراموش کن بهاران را
به خیره گوش مخوابان از اینسوی دیوار
صدای سم سهندان شهسواران را
سوار سبز تو هرگز نخواهد آمد، آه!
به خیره خیره مبر رنج انتظاران را
حسین منزوی
#یادمان
@adabi_aut
#یادمان
بعد از تو کوچه بی تپش و سوت و کور ماند
سوگت به چشم پنجرهها خاک غم فشاند
بعد از تو هیچ حنجره از هیچ پنجره
شعر بلند و دلکش ناقوس را نخواند
بعد از تو ای ستون توانای سرنگون
آوار خستگی کمر خانه را شکاند
بر خاک خفت دست تو آن رأیت بلند
شاخی که گل به گیسوی خورشید مینشاند
تاریک شد چه زود جهان بین روشنت
چشمی که از ستاره و مه باج میستاند
در خون نشست آوخ و خاموش شد دریغ
آن حنجره که نعره به افلاک میرساند
حسین منزوی
@adabi_aut
بعد از تو کوچه بی تپش و سوت و کور ماند
سوگت به چشم پنجرهها خاک غم فشاند
بعد از تو هیچ حنجره از هیچ پنجره
شعر بلند و دلکش ناقوس را نخواند
بعد از تو ای ستون توانای سرنگون
آوار خستگی کمر خانه را شکاند
بر خاک خفت دست تو آن رأیت بلند
شاخی که گل به گیسوی خورشید مینشاند
تاریک شد چه زود جهان بین روشنت
چشمی که از ستاره و مه باج میستاند
در خون نشست آوخ و خاموش شد دریغ
آن حنجره که نعره به افلاک میرساند
حسین منزوی
@adabi_aut
در نظربازی ما بیخبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
حافظ
@adabi_aut
من چنینم که نمودم دگر ایشان دانند
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
جلوه گاه رخ او دیده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آینه میگردانند
عهد ما با لب شیرین دهنان بست خدا
ما همه بنده و این قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داریم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آینه صاحب نظران حیرانند
لاف عشق و گله از یار زهی لاف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از اندیشه ما مغبچگان
بعد از این خرقه صوفی به گرو نستانند
حافظ
@adabi_aut
Ghazaleh- Hasan AAlizadeh.pdf
244.2 KB
به بهانهی سالروز درگذشت غزاله علیزاده، نویسندهی معاصر
«سفر برگذشتنی»
یادداشتی از حسن عالیزاده به یاد غزاله علیزاده در شمارهی ۵۹ مجلهی سینما و ادبیات
#یادمان
@adabi_aut
«سفر برگذشتنی»
یادداشتی از حسن عالیزاده به یاد غزاله علیزاده در شمارهی ۵۹ مجلهی سینما و ادبیات
#یادمان
@adabi_aut
ای شب
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش ؟
یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
دیری ست
که در زمانه ی دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
نه بخت بد مراست سامان
و ای شب ،نه توراست هیچ پایان
چندین چه کنی مرا ستیزه
بس نیست مرا غم زمانه ؟
دل می بری و قرار از من
هر لحظه به یک ره
و فسانه
بس بس که شدی تو فتنه ای سخت
سرمایه ی درد و دشمن بخت
این قصه که می کنی تو با من
زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست
خوبست ولیک باید از درد
نالان شد و زار زار بگریست
بشکست دلم ز بی قراری
کوتاه کن این فسانه ،باری
آنجا که ز شاخ گل
فروریخت
آنجا که بکوفت باد بر در
و آنجا که بریخت آب مواج
تابید بر او مه منور
ای تیره شب دراز دانی
کانجا چه نهفته بد نهانی ؟
بودست دلی ز درد خونین
بودست رخی ز غم مکدر
بودست بسی سر پر امید
یاری که گرفته یار در بر
کو آنهمه
بانگ و ناله ی زار
کو ناله ی عاشقان غمخوار ؟
در سایه ی آن درخت ها چیست
کز دیده ی عالمی نهان است ؟
عجز بشر است این فجایع
یا آنکه حقیقت جهان است ؟
در سیر تو طاقتم بفرسود
زین منظره چیست عاقبت سود ؟
تو چیستی ای شب غم انگیز
در جست و
جوی چه کاری آخر ؟
بس وقت گذشت و تو همانطور
استاده به شکل خوف آور
تاریخچه ی گذشتگانی
یا رازگشای مردگانی؟
تو آینه دار روزگاری
یا در ره عشق پرده داری ؟
یا دشمن جان من شدستی ؟
ای شب بنه این شگفتکاری
بگذار مرا به حالت خویش
با جان
فسرده و دل ریش
بگذار فرو بگیرد دم خواب
کز هر طرفی همی وزد باد
وقتی ست خوش و زمانه خاموش
مرغ سحری کشید فریاد
شد محو یکان یکان ستاره
تا چند کنم به تو نظاره ؟
بگذار بخواب اندر آیم
کز شومی گردش زمانه
یکدم کمتر به یاد آرم
و
آزاد شوم ز هر فسانه
بگذار که چشم ها ببندد
کمتر به من این جهان بخندد
نیما یوشیج
#شعر_معاصر
@adabi_aut
هان ای شب شوم وحشت انگیز
تا چند زنی به جانم آتش ؟
یا چشم مرا ز جای برکن
یا پرده ز روی خود فروکش
یا بازگذار تا بمیرم
کز دیدن روزگار سیرم
دیری ست
که در زمانه ی دون
از دیده همیشه اشکبارم
عمری به کدورت و الم رفت
تا باقی عمر چون سپارم
نه بخت بد مراست سامان
و ای شب ،نه توراست هیچ پایان
چندین چه کنی مرا ستیزه
بس نیست مرا غم زمانه ؟
دل می بری و قرار از من
هر لحظه به یک ره
و فسانه
بس بس که شدی تو فتنه ای سخت
سرمایه ی درد و دشمن بخت
این قصه که می کنی تو با من
زین خوبتر ایچ قصه ایچ نیست
خوبست ولیک باید از درد
نالان شد و زار زار بگریست
بشکست دلم ز بی قراری
کوتاه کن این فسانه ،باری
آنجا که ز شاخ گل
فروریخت
آنجا که بکوفت باد بر در
و آنجا که بریخت آب مواج
تابید بر او مه منور
ای تیره شب دراز دانی
کانجا چه نهفته بد نهانی ؟
بودست دلی ز درد خونین
بودست رخی ز غم مکدر
بودست بسی سر پر امید
یاری که گرفته یار در بر
کو آنهمه
بانگ و ناله ی زار
کو ناله ی عاشقان غمخوار ؟
در سایه ی آن درخت ها چیست
کز دیده ی عالمی نهان است ؟
عجز بشر است این فجایع
یا آنکه حقیقت جهان است ؟
در سیر تو طاقتم بفرسود
زین منظره چیست عاقبت سود ؟
تو چیستی ای شب غم انگیز
در جست و
جوی چه کاری آخر ؟
بس وقت گذشت و تو همانطور
استاده به شکل خوف آور
تاریخچه ی گذشتگانی
یا رازگشای مردگانی؟
تو آینه دار روزگاری
یا در ره عشق پرده داری ؟
یا دشمن جان من شدستی ؟
ای شب بنه این شگفتکاری
بگذار مرا به حالت خویش
با جان
فسرده و دل ریش
بگذار فرو بگیرد دم خواب
کز هر طرفی همی وزد باد
وقتی ست خوش و زمانه خاموش
مرغ سحری کشید فریاد
شد محو یکان یکان ستاره
تا چند کنم به تو نظاره ؟
بگذار بخواب اندر آیم
کز شومی گردش زمانه
یکدم کمتر به یاد آرم
و
آزاد شوم ز هر فسانه
بگذار که چشم ها ببندد
کمتر به من این جهان بخندد
نیما یوشیج
#شعر_معاصر
@adabi_aut
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
احد بی زن و جفتی ملک کامروایی
نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت
تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
سنایی
#شعر_کهن
@adabi_aut
نروم جز به همان ره که توام راه نمایی
همه درگاه تو جویم همه از فضل تو پویم
همه توحید تو گویم که به توحید سزایی
تو زن و جفت نداری تو خور و خفت نداری
احد بی زن و جفتی ملک کامروایی
نه نیازت به ولادت نه به فرزندت حاجت
تو جلیل الجبروتی تو نصیر الامرایی
تو حکیمی تو عظیمی تو کریمی تو رحیمی
تو نمایندهٔ فضلی تو سزاوار ثنایی
بری از رنج و گدازی بری از درد و نیازی
بری از بیم و امیدی بری از چون و چرایی
بری از خوردن و خفتن بری از شرک و شبیهی
بری از صورت و رنگی بری از عیب و خطایی
نتوان وصف تو گفتن که تو در فهم نگنجی
نتوان شبه تو گفتن که تو در وهم نیایی
نبد این خلق و تو بودی نبود خلق و تو باشی
نه بجنبی نه بگردی نه بکاهی نه فزایی
همه عزی و جلالی همه علمی و یقینی
همه نوری و سروری همه جودی و جزایی
همه غیبی تو بدانی همه عیبی تو بپوشی
همه بیشی تو بکاهی همه کمی تو فزایی
احد لیس کمثله صمد لیس له ضد
لمن الملک تو گویی که مر آن را تو سزایی
لب و دندان سنایی همه توحید تو گوید
مگر از آتش دوزخ بودش روی رهایی
سنایی
#شعر_کهن
@adabi_aut
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر
🔸کانون شعر و ادب برگزار میکند: 🔻حلقه مطالعاتی (بصورت مجازی) 🔺هزینه دوره رایگان میباشد 🔹برای اطلاعات بیشتر و پیوستن به گروه این دوره در تلگرام و دیسکورد به آیدی کانون شعر و ادب در تلگرام پیام دهید. @adabi_aut_admin1 ⚪️این دوره با همکاری دوستان باتجربهمان…
📚جلسه ی دوم "حلقه ی مطالعاتی"
به تاریخِ پنجشنبه، بیست و پنجم اردیبهشت ماه
کتاب: مزرعه ی حیوانات- جورج اورول
#صورت_جلسه : در این جلسه پس از بیان خلاصه ای از کتاب، به تحلیل شخصیت های داستان، دیالوگ ها و اتفاقات مهم کتاب پرداختیم. همچنین ارتباط کتاب را با حقایق تاریخ بررسی کردیم. قدری کتاب مزرعه ی حیوانات را با کتاب دیگر آقای اورول -۱۹۸۴- مقایسه کردیم و تفاوت ها و شباهت های این دو را تحلیل کردیم. و در آخر به نظرات و نقد های منتقدین درباره ی کتاب پرداختیم.
کتاب جلسه ی بعد: دختر کشیش- جورج اورول
🔺هزینه دوره رایگان میباشد
🔹برای اطلاعات بیشتر و پیوستن به گروه این دوره در تلگرام و دیسکورد، به شناسهی کانون شعر و ادب در تلگرام پیام دهید.
@adabi_aut_admin1
@adabi_aut
به تاریخِ پنجشنبه، بیست و پنجم اردیبهشت ماه
کتاب: مزرعه ی حیوانات- جورج اورول
#صورت_جلسه : در این جلسه پس از بیان خلاصه ای از کتاب، به تحلیل شخصیت های داستان، دیالوگ ها و اتفاقات مهم کتاب پرداختیم. همچنین ارتباط کتاب را با حقایق تاریخ بررسی کردیم. قدری کتاب مزرعه ی حیوانات را با کتاب دیگر آقای اورول -۱۹۸۴- مقایسه کردیم و تفاوت ها و شباهت های این دو را تحلیل کردیم. و در آخر به نظرات و نقد های منتقدین درباره ی کتاب پرداختیم.
کتاب جلسه ی بعد: دختر کشیش- جورج اورول
🔺هزینه دوره رایگان میباشد
🔹برای اطلاعات بیشتر و پیوستن به گروه این دوره در تلگرام و دیسکورد، به شناسهی کانون شعر و ادب در تلگرام پیام دهید.
@adabi_aut_admin1
@adabi_aut
شبهای نیشابور
آمد سحری ندا ز میخـانه ی ما
کـای رنـد خـراباتـی دیوانه ی ما
برخیز که پر کنی پیمانه ی می
زان پیش کـه پر کنند پیمـانه ی ما
وقت سحراست خیز ای مایه ی ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کـانان که بجـاینـد نپاینـد بسی
وآنان که شدند کس نمی آید باز
برخیز و مخور غم جهان گذرا
خوش باش و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نـوبت به تـو خود نیـامدی از دگران
جامیست که عقل آفرین میزندش
صد بوسه زمهر بر جبین میزندش
این کوزه گردهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین میزندش
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم
پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم
خیزیم و دمی زنیم پیش ازدم صبح
کین صبح بسی دمد که ما دم نزنیم
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
یا از پس صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
از من رمقی به سعی ساقی مانده است
از صحبت خلق بی وفاقی مانده است
از باده ی دوشین قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی مانده است
حکیم عمر خیام
#روز_خیام
@adabi_aut
آمد سحری ندا ز میخـانه ی ما
کـای رنـد خـراباتـی دیوانه ی ما
برخیز که پر کنی پیمانه ی می
زان پیش کـه پر کنند پیمـانه ی ما
وقت سحراست خیز ای مایه ی ناز
نرمک نرمک باده خور و چنگ نواز
کـانان که بجـاینـد نپاینـد بسی
وآنان که شدند کس نمی آید باز
برخیز و مخور غم جهان گذرا
خوش باش و دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نـوبت به تـو خود نیـامدی از دگران
جامیست که عقل آفرین میزندش
صد بوسه زمهر بر جبین میزندش
این کوزه گردهر چنین جام لطیف
می سازد و باز بر زمین میزندش
تا دست به اتفاق بر هم نزنیم
پایی ز نشاط بر سر غم نزنیم
خیزیم و دمی زنیم پیش ازدم صبح
کین صبح بسی دمد که ما دم نزنیم
این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب میگذرد
ای کاش که جای آرمیدن بودی
یا این ره دور را رسیدن بودی
یا از پس صد هزار سال از دل خاک
چون سبزه امید بر دمیدن بودی
از من رمقی به سعی ساقی مانده است
از صحبت خلق بی وفاقی مانده است
از باده ی دوشین قدحی بیش نماند
از عمر ندانم که چه باقی مانده است
حکیم عمر خیام
#روز_خیام
@adabi_aut
برخیز و بیا بتا برای دل ما
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزهها کنند از گل ما
خیام
#رباعی
@adabi_aut
حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بهم نوش کنیم
زان پیش که کوزهها کنند از گل ما
خیام
#رباعی
@adabi_aut
يک بار ديگر عشق ، يک بار ديگر تو
شور مجّدد تو ، شوق مکّرر تو
ای ذات معناها ! پنهان پيداها !
جان مجسّم تو ، روح مصّور تو
آنان که با تکرار ما را «عَرَض» گفتند
هر بار در هر کار گفتند:«جوهر» تو !
هم می نویسیّ و هم می نویسانی
ای نامه و خامه ، ای شعر و دفتر تو
از بهترین تمثیل از افضل التّفضیل
زیباترین ها را زیباترین تر تو
جز تو نفهميديم ، ديديم و سنجيديم
هم قهر را از تو ، هم مهر را در تو
زآبم بریدیّ و بر آتشم دادی
ای کرده با حسرت ، ماهی سمندر تو
ای جان هر واژه ، در جمله ي دريا !
ساحل تو ، توفان تو ، کشتي تو ! لنگر تو !
تو برکت باغ و بيداري جنگل
صبح گشايش را ، شبنم تو ! شبدر تو !
ای آتش پنهان در زير خاکستر !
شهريوری سوزان ، با نام آذر تو
حسین منزوی
#شعر_معاصر
@adabi_aut
شور مجّدد تو ، شوق مکّرر تو
ای ذات معناها ! پنهان پيداها !
جان مجسّم تو ، روح مصّور تو
آنان که با تکرار ما را «عَرَض» گفتند
هر بار در هر کار گفتند:«جوهر» تو !
هم می نویسیّ و هم می نویسانی
ای نامه و خامه ، ای شعر و دفتر تو
از بهترین تمثیل از افضل التّفضیل
زیباترین ها را زیباترین تر تو
جز تو نفهميديم ، ديديم و سنجيديم
هم قهر را از تو ، هم مهر را در تو
زآبم بریدیّ و بر آتشم دادی
ای کرده با حسرت ، ماهی سمندر تو
ای جان هر واژه ، در جمله ي دريا !
ساحل تو ، توفان تو ، کشتي تو ! لنگر تو !
تو برکت باغ و بيداري جنگل
صبح گشايش را ، شبنم تو ! شبدر تو !
ای آتش پنهان در زير خاکستر !
شهريوری سوزان ، با نام آذر تو
حسین منزوی
#شعر_معاصر
@adabi_aut
شبها كه دريا، میکوفت سر را
بر سنگ ساحل، چون سوگواران
شبها كه میخواند، آن مرغ دلتنگ
تنهاتر از ماه، بر شاخساران
شبها که میريخت، خون شقايق
از خنجر ماه، بر سبزهزاران
شبها كه میسوخت، چون اخگر سرخ
در پای آتش، دل های ياران
شبها كه بوديم، در غربت دشت
بوی سحر را، چشم انتظاران
شبها كه غمناک، با آتش دل،
ره میسپرديم، در زير باران
غمگينتر از ما، هرگز نمیديد
چشم ستاره، در روزگاران !
اي صبح روشن! چشم و دل من
روی خوشت را آیینهداران!
بازآ كه پر كرد، چون خندهی تو
آفاق شب را، بانگِ سواران
فریدون مشیری
#شعر_معاصر
@adabi_aut
بر سنگ ساحل، چون سوگواران
شبها كه میخواند، آن مرغ دلتنگ
تنهاتر از ماه، بر شاخساران
شبها که میريخت، خون شقايق
از خنجر ماه، بر سبزهزاران
شبها كه میسوخت، چون اخگر سرخ
در پای آتش، دل های ياران
شبها كه بوديم، در غربت دشت
بوی سحر را، چشم انتظاران
شبها كه غمناک، با آتش دل،
ره میسپرديم، در زير باران
غمگينتر از ما، هرگز نمیديد
چشم ستاره، در روزگاران !
اي صبح روشن! چشم و دل من
روی خوشت را آیینهداران!
بازآ كه پر كرد، چون خندهی تو
آفاق شب را، بانگِ سواران
فریدون مشیری
#شعر_معاصر
@adabi_aut
علَى هَذِهِ الأَرْض
مَا يَسْتَحِقُّ الحَياةْ
عَلَى هَذِهِ الأرضِ
سَيَّدَةُ الأُرْضِ
أُمُّ البِدَايَاتِ أُمَّ النِّهَايَاتِ!
كَانَتْ تُسَمَّى فِلِسْطِين
صَارَتْ تُسَمَّى فلسْطِين
بر این زمین
چیزیست که شایسته ی زیستن است!
بر این زمین که بانوی زمین است
که مادر آغازها و مادر پایان هاست.
نامش فلسطین بوده
و نامش فلسطین خواهد بود!
محمود درویش
برگردانِ موسی اسوار
#شعر_معاصر
@adabi_aut
مَا يَسْتَحِقُّ الحَياةْ
عَلَى هَذِهِ الأرضِ
سَيَّدَةُ الأُرْضِ
أُمُّ البِدَايَاتِ أُمَّ النِّهَايَاتِ!
كَانَتْ تُسَمَّى فِلِسْطِين
صَارَتْ تُسَمَّى فلسْطِين
بر این زمین
چیزیست که شایسته ی زیستن است!
بر این زمین که بانوی زمین است
که مادر آغازها و مادر پایان هاست.
نامش فلسطین بوده
و نامش فلسطین خواهد بود!
محمود درویش
برگردانِ موسی اسوار
#شعر_معاصر
@adabi_aut
#شعر_معاصر
غمِ گندم ، خطرِ"باز" ، کبوتر این است
کمترین دردسرِ داشتنِ پر این است!
دام را دید کبوتر ولی از وحشتِ"باز"
باخودش گفت:فرودآی که بهتر این است!
گرچه ازپشت زدن رسمِ جوانمردان نیست
غم نداریم اگر خصلتِ خنجر این است!
اولین درسِ پیمبر شدنش بود، عجب...
یوسف آموخت تهِ چاه، برادر این است!
معنیِ تخته ی توفان زده در ساحل چیست؟
آخرِ کشتیِ در موج شناور این است!
شعله آهسته به خاکسترِ حیرتزده گفت:
غم مخور! عاقبتِ سرو و صنوبر این است!
حسین جنتی
@adabi_aut
غمِ گندم ، خطرِ"باز" ، کبوتر این است
کمترین دردسرِ داشتنِ پر این است!
دام را دید کبوتر ولی از وحشتِ"باز"
باخودش گفت:فرودآی که بهتر این است!
گرچه ازپشت زدن رسمِ جوانمردان نیست
غم نداریم اگر خصلتِ خنجر این است!
اولین درسِ پیمبر شدنش بود، عجب...
یوسف آموخت تهِ چاه، برادر این است!
معنیِ تخته ی توفان زده در ساحل چیست؟
آخرِ کشتیِ در موج شناور این است!
شعله آهسته به خاکسترِ حیرتزده گفت:
غم مخور! عاقبتِ سرو و صنوبر این است!
حسین جنتی
@adabi_aut
#شعر_کهن
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
ور نسازد میبباید ساختن با خوی دوست
گر قبولم میکند مملوک خود میپرورد
ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست
هر که را خاطر به روی دوست رغبت میکند
بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست
دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
هر کسی بی خویشتن جولان عشقی میکند
تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست
دشمنم را بد نمیخواهم که آن بدبخت را
این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست
هر کسی را دل به صحرایی و باغی میرود
هر کس از سویی به دررفتند و عاشق سوی دوست
کاش باری باغ و بستان را که تحسین میکنند
بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست
سعدی
@adabi_aut
صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست
دوست گر با ما بسازد دولتی باشد عظیم
ور نسازد میبباید ساختن با خوی دوست
گر قبولم میکند مملوک خود میپرورد
ور براند پنجه نتوان کرد با بازوی دوست
هر که را خاطر به روی دوست رغبت میکند
بس پریشانی بباید بردنش چون موی دوست
دیگران را عید اگر فرداست ما را این دمست
روزه داران ماه نو بینند و ما ابروی دوست
هر کسی بی خویشتن جولان عشقی میکند
تا به چوگان که در خواهد فتادن گوی دوست
دشمنم را بد نمیخواهم که آن بدبخت را
این عقوبت بس که بیند دوست همزانوی دوست
هر کسی را دل به صحرایی و باغی میرود
هر کس از سویی به دررفتند و عاشق سوی دوست
کاش باری باغ و بستان را که تحسین میکنند
بلبلی بودی چو سعدی یا گلی چون روی دوست
سعدی
@adabi_aut
Pajoheshi.pdf
1.4 MB
به بهانهی سالروز مرگ عباس نعلبندیان، نمایشنامهنویس و رماننویس معاصر
نمایشنامهی «پژوهشی ژرف و سترگ و
نو، در سنگوارههای دورهی
بیستوپنجم زمینشناسی»
#یادمان
@adabi_aut
نمایشنامهی «پژوهشی ژرف و سترگ و
نو، در سنگوارههای دورهی
بیستوپنجم زمینشناسی»
#یادمان
@adabi_aut
📣 به جمع کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر بپیوندید!
🔴 ویژهی امیرکبیریها!
🔸 با عضویت در کانون شعر و ادب دانشگاه صنعتی امیرکبیر، از تخفیف ویژهی اعضای کانون برای شرکت در کارگاه ها، کلاس ها، جلسات و ... برخوردار شوید.
📌درضمن میتوانید ایده ها و پیشنهاد هایتان را اینجا با کمک دیگر اعضای کانون عملی کنید.
✏ در صورت عضویت قادر به شرکت در انتخابات شورای مرکزی کانون شعر و ادب و دریافت حق رأیدهی خواهید بود.
⚜️ در صورت تمایل به عضویت، به لینک زیر مراجعه بفرمایید:
Google form
👤 جهت کسب اطلاعات بیشتر با ادمین کانون در ارتباط باشید.
@Adabi_AUT_admin1
🔴 ویژهی امیرکبیریها!
🔸 با عضویت در کانون شعر و ادب دانشگاه صنعتی امیرکبیر، از تخفیف ویژهی اعضای کانون برای شرکت در کارگاه ها، کلاس ها، جلسات و ... برخوردار شوید.
📌درضمن میتوانید ایده ها و پیشنهاد هایتان را اینجا با کمک دیگر اعضای کانون عملی کنید.
✏ در صورت عضویت قادر به شرکت در انتخابات شورای مرکزی کانون شعر و ادب و دریافت حق رأیدهی خواهید بود.
⚜️ در صورت تمایل به عضویت، به لینک زیر مراجعه بفرمایید:
Google form
👤 جهت کسب اطلاعات بیشتر با ادمین کانون در ارتباط باشید.
@Adabi_AUT_admin1
Google Docs
فرم عضویت در کانون شعر و ادب 📚
کانون شعر و ادب دانشگاه امیرکبیر