📆 همچنان خواهم خواند...
🌱 به بهانه ۱۴ مهر، زادروز سهراب سپهری
🖋 کودک شیطانی بود. مدرسه را دوست داشت، اما سر کلاس نقاشی میکشید. معلم با ترکه انار او را زد و گفت: "درسهایت خوب است. تنها عیبات این است که نقاشی میکشی." خودش میگوید این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم.
دبستانی که بود نخستین شعرش را سرود و در ۱۹ سالگی جنگ شعرش را منتشر کرد.
او با رتبه یک از دانشکده هنرهای معاصر فارغالتّحصیل شد.
#یادبود
#سهراب_سپهری
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادامالعمر باشیم:
@TeacherasLLL
🌱 به بهانه ۱۴ مهر، زادروز سهراب سپهری
🖋 کودک شیطانی بود. مدرسه را دوست داشت، اما سر کلاس نقاشی میکشید. معلم با ترکه انار او را زد و گفت: "درسهایت خوب است. تنها عیبات این است که نقاشی میکشی." خودش میگوید این نخستین پاداشی بود که برای نقاشی گرفتم.
دبستانی که بود نخستین شعرش را سرود و در ۱۹ سالگی جنگ شعرش را منتشر کرد.
او با رتبه یک از دانشکده هنرهای معاصر فارغالتّحصیل شد.
#یادبود
#سهراب_سپهری
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادامالعمر باشیم:
@TeacherasLLL
📜 اینجانب سهراب سپهری، داوطلبِ متفرقه
🌱 خط خوش سهراب و درخواست برای شرکت در امتحانات شهریور
#برگی_از_تاریخ
#سهراب_سپهری
منبع:
@sahandiranmehr
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادامالعمر باشیم:
@TeacherasLLL
🌱 خط خوش سهراب و درخواست برای شرکت در امتحانات شهریور
#برگی_از_تاریخ
#سهراب_سپهری
منبع:
@sahandiranmehr
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادامالعمر باشیم:
@TeacherasLLL
📚 معلم ما رویا نداشت و قصه بلد نبود
🔆 سهراب سپهری در «معلم نقاشی ما» (اتاق آبی)، روایتی از سال اول دبستان و تصویری از کلاس درس و معلم آن به دست میدهد که نه تنها غمانگیز است، که درست نقطهی مقابل تعلیم و تربیت بهنجار و کاراست:
دانشآموزان حق نگاه کردن به پاپیز از ورای پنجرهی کلاس را ندارند: «شکوه بیرون کلاس بر ما حرام بود. سرهای من تو کتاب بود. معلم درس پرسیده بود. و گفته بود: دوره کنید. نمیشد سربلند کرد. تماشای آفتاب تخلف بود. دیدن کاج حیاط جریمه داشت؛ از نمرهی گرفته، دو نمره کم میشد.»
سپهری معلم را «آدمی بیرؤیا» توصیف میکند که «قصه بلد نیست» و در حضور او خیالات سهراب «چروک میخورد. وقتی وارد کلاس میشد، ما از اوج خیال میافتادیم. در تن خود حاضر میشدیم. پرهای ما ریخته بود… ترکهی روی میز ادامهی اخلاق او بود.»
سپهری از روزی یاد میکند که مثل همهی بچهها، بدون حاضر کردن درس، سرش در کتاب است. درس را از بَر است. با این وجود، «میان عبارات کتاب هیچ رابطهای نبود. کتاب آلبوم پریشانی از کلمات و مفاهیم بود. شبیه مغز منتقد امروز. و چنین بود همهی کتابهای درسی ما.»
سهرابِ هفتساله شاگرد اول کلاس است، ولی به خاطر نقاشیکردن از معلم کتک میخورد و ملامت میشنود. او از ترسِ خود شاگرد اول است، مرتب است چون مرتب بار آمده و پریشانی او را میترساند: «من نظم را کف نمیدادم. خطا را هم منظم مرتکب میشدم.»
برای او نقاشی سرکوب تکرار بیهودهی درس است: «من اول درس را میخواندم. زیاد هم میخواندم. تا سرحد نفهمی و منگی.» نتیجه معلوم است: «من شاگرد خوبی بودم اما از مدرسه بیزار. مدرسه خراشی بود به رخسار خیالات رنگی خردسالی من. مدرسه خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود.»
مواد درسی فاقد محتوای مناسب و کارکرد بایستهی خودند: «هر مادهای هم که بود، بیمعنی بود. معنی کجا و فرهنگ نااهل. هرچه بود از بر میکردیم. شاگرد کیسهی زباله بود. درس در او خالی میشد… آموزش جدا بود از زندگی. کتاب تفالهی واقعیت بود… و کتاب مخاطب نداشت. خود مخاطب خود بود.»
درست همین وضع و روح فرهنگکش و دانشستیز حاکم بر آن را، غالبا و هنوز، در تمام سطوح آموزشی دانشگاه و حوزه، میتوان سراغ گرفت. یعنی «آموزش» به شیوهای که جدا از «اندیشیدن» فهمیده میشود.
#کتاب #کتابخوانی #مطالعه
#پرورشی #فرهنگی #سهراب_سپهری
#هویت_حرفه_ای #هویت_معلمی
برگرفته از نوشتهای از مهدی خلجی با ارجاع به کتاب اطاق آبی
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
🔆 سهراب سپهری در «معلم نقاشی ما» (اتاق آبی)، روایتی از سال اول دبستان و تصویری از کلاس درس و معلم آن به دست میدهد که نه تنها غمانگیز است، که درست نقطهی مقابل تعلیم و تربیت بهنجار و کاراست:
دانشآموزان حق نگاه کردن به پاپیز از ورای پنجرهی کلاس را ندارند: «شکوه بیرون کلاس بر ما حرام بود. سرهای من تو کتاب بود. معلم درس پرسیده بود. و گفته بود: دوره کنید. نمیشد سربلند کرد. تماشای آفتاب تخلف بود. دیدن کاج حیاط جریمه داشت؛ از نمرهی گرفته، دو نمره کم میشد.»
سپهری معلم را «آدمی بیرؤیا» توصیف میکند که «قصه بلد نیست» و در حضور او خیالات سهراب «چروک میخورد. وقتی وارد کلاس میشد، ما از اوج خیال میافتادیم. در تن خود حاضر میشدیم. پرهای ما ریخته بود… ترکهی روی میز ادامهی اخلاق او بود.»
سپهری از روزی یاد میکند که مثل همهی بچهها، بدون حاضر کردن درس، سرش در کتاب است. درس را از بَر است. با این وجود، «میان عبارات کتاب هیچ رابطهای نبود. کتاب آلبوم پریشانی از کلمات و مفاهیم بود. شبیه مغز منتقد امروز. و چنین بود همهی کتابهای درسی ما.»
سهرابِ هفتساله شاگرد اول کلاس است، ولی به خاطر نقاشیکردن از معلم کتک میخورد و ملامت میشنود. او از ترسِ خود شاگرد اول است، مرتب است چون مرتب بار آمده و پریشانی او را میترساند: «من نظم را کف نمیدادم. خطا را هم منظم مرتکب میشدم.»
برای او نقاشی سرکوب تکرار بیهودهی درس است: «من اول درس را میخواندم. زیاد هم میخواندم. تا سرحد نفهمی و منگی.» نتیجه معلوم است: «من شاگرد خوبی بودم اما از مدرسه بیزار. مدرسه خراشی بود به رخسار خیالات رنگی خردسالی من. مدرسه خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود.»
مواد درسی فاقد محتوای مناسب و کارکرد بایستهی خودند: «هر مادهای هم که بود، بیمعنی بود. معنی کجا و فرهنگ نااهل. هرچه بود از بر میکردیم. شاگرد کیسهی زباله بود. درس در او خالی میشد… آموزش جدا بود از زندگی. کتاب تفالهی واقعیت بود… و کتاب مخاطب نداشت. خود مخاطب خود بود.»
درست همین وضع و روح فرهنگکش و دانشستیز حاکم بر آن را، غالبا و هنوز، در تمام سطوح آموزشی دانشگاه و حوزه، میتوان سراغ گرفت. یعنی «آموزش» به شیوهای که جدا از «اندیشیدن» فهمیده میشود.
#کتاب #کتابخوانی #مطالعه
#پرورشی #فرهنگی #سهراب_سپهری
#هویت_حرفه_ای #هویت_معلمی
برگرفته از نوشتهای از مهدی خلجی با ارجاع به کتاب اطاق آبی
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
معلم: یادگیرنده مادام العمر
📚 معلم ما رویا نداشت و قصه بلد نبود 🔆 سهراب سپهری در «معلم نقاشی ما» (اتاق آبی)، روایتی از سال اول دبستان و تصویری از کلاس درس و معلم آن به دست میدهد که نه تنها غمانگیز است، که درست نقطهی مقابل تعلیم و تربیت بهنجار و کاراست: دانشآموزان حق نگاه کردن به…
📚 معلم ما رویا نداشت و قصه بلد نبود
🔆️️ «شکوه بیرون کلاس بر ما حرام بود. سرهای من تو کتاب بود. معلم درس پرسیده بود. و گفته بود: دوره کنید. نمیشد سربلند کرد. تماشای آفتاب تخلف بود. دیدن کاج حیاط جریمه داشت؛ از نمرهی گرفته، دو نمره کم میشد.»
«من نظم را از کف نمیدادم. خطا را هم منظم مرتکب میشدم.»
«من شاگرد خوبی بودم اما از مدرسه بیزار. مدرسه خراشی بود به رخسار خیالات رنگی خردسالی من. مدرسه خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود.»
#کتاب #کتابخوانی #مطالعه
#پرورشی #فرهنگی #سهراب_سپهری
#هویت_حرفه_ای #هویت_معلمی
برگرفته از نوشتهای از مهدی خلجی با ارجاع به کتاب اطاق آبی
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL
🔆️️ «شکوه بیرون کلاس بر ما حرام بود. سرهای من تو کتاب بود. معلم درس پرسیده بود. و گفته بود: دوره کنید. نمیشد سربلند کرد. تماشای آفتاب تخلف بود. دیدن کاج حیاط جریمه داشت؛ از نمرهی گرفته، دو نمره کم میشد.»
«من نظم را از کف نمیدادم. خطا را هم منظم مرتکب میشدم.»
«من شاگرد خوبی بودم اما از مدرسه بیزار. مدرسه خراشی بود به رخسار خیالات رنگی خردسالی من. مدرسه خوابهای مرا قیچی کرده بود. نماز مرا شکسته بود.»
#کتاب #کتابخوانی #مطالعه
#پرورشی #فرهنگی #سهراب_سپهری
#هویت_حرفه_ای #هویت_معلمی
برگرفته از نوشتهای از مهدی خلجی با ارجاع به کتاب اطاق آبی
🔻🔻🔻
یادگیرنده مادام العمر باشیم:
@TeacherasLLL