کافه هدایت
بعد از ظهر در اطاقم باز شد ، برادر کوچکش برادر کوچک همین لکاته در حالی که ناخنش را می جوید وارد شد ، هر کس که آنها را می دید فوراً می فهمید که خواهربرادرند ، انقدر هم شباهت ! دهن کوچک تنگ ، لب های گوشتالوی تر و شهوتی ، پلک های خمیده خمار ، چشم های مورب و متعجب…
درست شبیه آن لکاته بود و یک تکه از روح شیطانی او را داشت.
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🆔: @sadegh_hedayat
#حماد_جواد_زاده
#بوف_کور
~~~~~~~~~~~~~~~~~~
🆔: @sadegh_hedayat
#حماد_جواد_زاده
#بوف_کور
خندۀ عمیقی که معلوم نبود از کدام چالۀ گمشدۀ بدنم بیرون می آمد!
خندۀ تهی که فقط در گلویم می پیچید و از میانِ تهی درمی آمد. من پیرمرد خنزری شده بودم.
🆔: @sadegh_hedayat
#بوف_کور
#حماد_جواد_زاده
خندۀ تهی که فقط در گلویم می پیچید و از میانِ تهی درمی آمد. من پیرمرد خنزری شده بودم.
🆔: @sadegh_hedayat
#بوف_کور
#حماد_جواد_زاده
کافه هدایت
من بطرف خانه ام برگشتم، رفتم در اطاقم و چمدان مُرده را به زحمت تا دم در آوردم. دیدم یک کالسکه نعش کش کهنه و اسقاط دم در است که به آن دو اسب سیاه لاغر مثل تشریح بسته شده بود. پیرمرد قوز کرده آن بالا روی نشیمن نشسته بود و یک شلاق بلند در دست داشت، ولی اصلا برنگشت…
صدای زنگوله های گردن آنها در هوای مرطوب به آهنگ مخصوصی مترنم بود. یک نوع راحتی بی دلیل و نا گفتنی سر تا پای مرا گرفته بود...
~~~~~~~~~~~~~~~~~
🆔: @sadegh_hedayat
#بوف_کور
#صادق_هدایت
#حماد_جواد_زاده
~~~~~~~~~~~~~~~~~
🆔: @sadegh_hedayat
#بوف_کور
#صادق_هدایت
#حماد_جواد_زاده
کافه هدایت
می خواستم این چشم هایی که برای همیشه بسته شده بود روی کاغذ بکشم و برای خودم نگه دارم. این حس مرا وادار کرد که تصمیم خودم را عملی بکنم ، یعنی دست خودم نبود. آنهم وقتی که آدم با یک مرده محبوس است. همین فکر شادی مخصوصی در من تولید کرد. بالاخره چراغ را که دود…
نمیدانم تا نزدیک صبح چند بار از روی صورت او نقاشی کردم ولی هیچکدام موافق میلم نمیشد، هرچه میکشیدم پاره میکردم، از این کار نه خسته میشدم و نه گذشتن زمان را حس میکردم.
@sadegh_hedayat
#حماد_جواد_زاده
@sadegh_hedayat
#حماد_جواد_زاده
کافه هدایت
در دنیای جدیدی که بیدار شده بودم محیط و وضع آنجا کاملا به من آشنا و نزدیک بود، به طوری که بیش از زندگی و محیط سابق به آن انس داشتم. مثل اینکه انعکاس زندگی حقیقی من بود. یک دنیای دیگر ولی به قدری به من نزدیک و مربوط بود که به نظرم می آمد در محیط اصلی خودم برگشته…
مثل اینکه انعکاس زندگی حقیقی من بود. یک دنیای دیگر ولی به قدری به من نزدیک و مربوط بود که به نظرم می آمد در محیط اصلی خودم برگشته ام.
~~~~~~~~~~~~~
🆔: @sadegh_hedayat
#حماد_جواد_زاده
#صادق_هدایت
~~~~~~~~~~~~~
🆔: @sadegh_hedayat
#حماد_جواد_زاده
#صادق_هدایت
همهدوندگی ها ، صداها و همه تظاهرات زندگی دیگران ، زندگی رجّاله ها که همهشان جسماً و روحاً یکجور ساخته شده اند ، برای من عجیب و بی معنی شده بود .
🆔: @sadegh_hedayat
#بوف_کور
طرح از #حماد_جواد_زاده
🆔: @sadegh_hedayat
#بوف_کور
طرح از #حماد_جواد_زاده
شبها بنظرم اطاقم کوچک میشد و مرا فشار میداد آیا در گور همین احساس را نمیکنند؟
آیا کسی از احساسات بعد از مرگ خبر دارد؟
🆔: @sadegh_hedayat
#بوف_کور
#صادق_هدایت
طرح از #حماد_جواد_زاده
آیا کسی از احساسات بعد از مرگ خبر دارد؟
🆔: @sadegh_hedayat
#بوف_کور
#صادق_هدایت
طرح از #حماد_جواد_زاده
خواستم چیزی بگویم ولی ترسیدم گوش او، گوش های حساس او که باید به یک موسیقی دور آسمانی و ملایم عادت داشته باشد، از صدای من متنفر بشود.
🆔: @sadegh_hedayat
#صادق_هدایت
#بوف_کور
طرح از #حماد_جواد_زاده
🆔: @sadegh_hedayat
#صادق_هدایت
#بوف_کور
طرح از #حماد_جواد_زاده
کافه هدایت
می خواستم این چشم هایی که برای همیشه بسته شده بود روی کاغذ بکشم و برای خودم نگه دارم. این حس مرا وادار کرد که تصمیم خودم را عملی بکنم ، یعنی دست خودم نبود. آنهم وقتی که آدم با یک مرده محبوس است. همین فکر شادی مخصوصی در من تولید کرد. بالاخره چراغ را که دود…
نمیدانم تا نزدیک صبح چند بار از روی صورت او نقاشی کردم ولی هیچکدام موافق میلم نمیشد، هرچه میکشیدم پاره میکردم، از این کار نه خسته میشدم و نه گذشتن زمان را حس میکردم.
طراح #حماد_جواد_زاده
طراح #حماد_جواد_زاده
خندۀ عمیقی که معلوم نبود از کدام چالۀ گمشدۀ بدنم بیرون می آمد!
خندۀ تهی که فقط در گلویم می پیچید و از میانِ تهی درمی آمد. من پیرمرد خنزری شده بودم.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
#حماد_جواد_زاده
@Sadegh_Hedayat©
خندۀ تهی که فقط در گلویم می پیچید و از میانِ تهی درمی آمد. من پیرمرد خنزری شده بودم.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
#حماد_جواد_زاده
@Sadegh_Hedayat©
درست شبیه آن لکاته بود و یک تکه از روح شیطانی او را داشت.
#حماد_جواد_زاده
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#حماد_جواد_زاده
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©