کافه هدایت
9.24K subscribers
1.49K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
روز اول بازداشتم، اول مرا به اتاقی بردند که چند زندانیِ دیگر از پیش در آن‌جا بودند. بیش‌ترشان عرب بودند. وقتی مرا دیدند خندیدند. بعد پرسیدند چرا به زندان افتاده‌ام. گفتم یک عرب را کشته‌ام. همه‌شان ساکت شدند...
🆔:@sadegh_hedayat
________________________
#آلبر_کامو
#بیگانه
همیشه روزهایی هست که انسان در آن، کسانی را که دوست میداشته است، بیگانه می یابد.
🆔: @sadegh_hedayat
#آلبر_کامو
#بیگانه
همیشه،
روزهایی هست
که انسان در آن،
کسانی را که
دوست می داشته است،
بیگانه می یابد.

🆔: @sadegh_hedayat
#بیگانه
#آلبر_کامو
#بیگانه که مهم ترین اثر #آلبر_کامو محسوب می شود، داستان مردی به نام #مورسو است که به پوچی رسیده. او مردی عرب را در یک دعوا می کشد، بدون این که هیچ انگیزۀ خاصی داشته باشد. تنها انگیزه اش، آن چنان که خودش می گوید، این بوده که گرما کلافه اش کرده بود. در صحنه های پایانی رمان، کشیش زندان چندین بار به دیدار او می آید تا بلکه امید او را نجات دهد. سطرهای زیر که از زبان خود #مورسو نقل می شود دربارۀ یکی از همین دیدارهاست.
#عباس_پژمان


پرسید چرا من او را «آقا» صدا می کنم . چرا «پدر» صدا نمی کنم. پاک از کوره دررفتم. گفتم برای این که پدر من نیست. حتی طرف من هم نیست . طرف آن بقیه است.
دستش را بر شانه ام گذاشت و گفت: «نه، فرزندم.من طرف تو هستم. اما تو نمی بینی. چون دلت کور است. برایت دعا می کنم.»
آن وقت، نمی دانم چرا، چیزی در درونم ترکید. با تمام نیرو فریاد زدم. فحش دادم. گفتم لازم نکرده برایم دعا کند. یقۀ ردایش را چسبیدم و در فورانی از خشم و شادی هر چه در دلم بود و در گلویم گیر کرده بود بیرون ریختم. چقدر مطمئن به نظر می رسید! در حالی که هیچ چیزی در این اطمینانش نبود که به یک موی زن بیرزد. حتی با اطمینان نمی شد گفت زنده است چراکه مثل مرده زندگی می کرد...

🆔: @sadegh_hedayat
#آلبر_کامو
#بیگانه
ترجمه #عباس_پژمان
روز اولی که بازداشت شدم، مرا توی اتاقی بردند که چند نفر دیگر هم، که بیشترشان عرب بودند، حضور داشتند. مرا که دیدند زدند زیر خنده. بعد از من پرسیدند چه جرمی مرتکب شده ام. گفتم یک عرب را کشته ام، آن وقت همه ساکت ماندند.

🆔: @sadegh_hedayat
#بیگانه
#آلبر_کامو
مرا بردند پیش بازپرس. بازجویی شروع شد. پیش از هر چیز گفت مردم می گویند من آدمی کم حرف و گوشه گیر هستم.
می خواست بداند من خودم راجع به این مسله چه فکر می کنم.
جواب دادم:"راستش هیچوقت حرف زیادی ندارم که بزنم برای همین ساکت می مانم!"

#آلبر_کامو
#بیگانه
برگردان : خشايار دیهیمی

🆔 @sadegh_hedayat
...همیشه روزهایی هست که انسان در آن، کسانی را که دوست می داشته است بیگانه می یابد.

#بیگانه
#آلبر_کامو
@Sadegh_hedayat
باز دست کرد و کتاب دیگری را که جلد سفید انتشارات گالیمار را داشت بدستم داد. #یک_تکه_زمین_خدا از ارسکین کالدول.
رویم باز شد. پرسیدم آیا از کافکا هم میتوانم چیزی بخوانم؟
- #مسخ
-و از فرانسوی‌ها...
- #بیگانه آلبر کامو
گوهرین که شاهد بود دخالت کرد:
-من فکر می‌کردم که مثل ما از ب بسم‌الله شروع می‌کنی و حالا می‌بینم که داری از اطراف و اکناف دنیا کتاب بدستش میدهی.
هدایت پرخاش کرد:
-مگر اگر کسی حالا بخواهد اتومبیل بسازد از چرخ گاری شروع می‌کند؟ آنچه پایه و اساس کار خواندن و نوشتن است به خودش مربوط میشود. من فقط می‌توانم چیزهائی را بهش بدهم که در دسترس ندارد. چه بهتر که آخرین فریاد این دوره و زمانه باشد. برای چیز نوشتن از چیز خواندن نباید ترسید. ولی نه اینکه مثل دکتر هالو موش کتابخانه بشود و فقط بخواند.
باید خواند،
ترجمه کرد،
نوشت.

#آشنایی_با_صادق_هدایت
#م_ف_فرزانه
@Sadegh_hedayat