کافه هدایت
9.25K subscribers
1.53K photos
188 videos
204 files
557 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
gerdaab.mkv
655.3 MB
فیلم سینمایی #گرداب
به کارگردانی حسن هدایت
نوشتهٔ #صادق_هدایت
بازیگران :
#شهاب_حسینی
#لاله_اسکندری و ...
محصول سال 1383

@sadegh_hedayat
...شبها اغلب وقتیکه دختر میخوابید چراغ را بالا می گرفت ، صورت ، سینه ، پستان و بازوهای او را مدتها تماشا میکرد . بعد مانند دیوانه میرفت بیرون در کوه و کمر و خیلی دیر بخانه برمیگشت . زندگی او میان بیم و امید میگذشت و ترس مانع میشد که باو عشق خودش را ابراز بکند.
#صادق_هدایت
#لاله
@sadegh_hedayat
...شاید "لولیتا"ی استنلی کوبریک و آدریان لین اقتباسی آزاد باشد از #لاله ی #صادق_هدایت

@sadegh_hedayat
شبها اغلب وقتیکه دختر میخوابید چراغ را بالا میگرفت،صورت،سینه، پستان و بازوهای او را مدتها تماشا میکرد. بعد مانند دیوانه میرفت بیرون در کوه و کمر و خیلی دیر بخانه برمیگشت.

#لاله
#هدایت
@sadegh_hedayat
 ننه عباس دو بار به خواستگاری لاله برای پسرش آمده بود ولی هر دفعه خداداد بهانه آورد كه لاله هنوز بچه است وپیش خودش اینطور دلیل میآورد كه این عباس تنبل وارث او خواهد شد و دارائی كه در مدت پنجاه سال گرد آورده به او تعلق خواهد گرفت.آنوقت روح نیاكانش چه باو میگفتند كه بجای وارث یكنفر بی سر وپا را اختیار كرده كه نمی تواند زمین را بكارد . از این گذشته دختری كه او در آلونك خودش پناه داده، غذا داده، لباس پوشانیده، به پایش زحمت كشیده وبزرگ كرده بود، برایش حكم یك درخت میوه را داشت كه او پرورانیده وبعرصه رسانیده ویكنفر بیگانه میوه آنرا بچیند، آیا سیب سرخ برای دست چلاق بد است؟ نمی تواند لاله را خودش بگیرد؟ چراكه نه؟ ولی او حس می كرد كه موضوع به این سادگی نبود و رضایت دختر هم شرط بود و بعد هم این عادت بدی كه دختر داشت و او را پدر خودش مینامید بیشتر او را نا امید می كرد . شبها اغلب وقتیكه دختر می خوابید چراغ را بالا می گرفت، صورت، سینه،پستان وبازوهای او را مدتها تماشا می كرد . بعد مانند دیوانه ها می رفت بیرون در كوه و كمر و خیلی دیر به خانه بر میگشت. زندگی او میان بیم و امید می گذشت و ترس مانع میشد كه به او عشق خودش را ابراز بكند. اگر لاله میگفت: نه. تو پیری. او دیگر چاره ای نداشت مگر اینكه خودش را بكشد.

#لاله
#صادق_هدایت

@sadegh_hedayat
از صبح زود ابرها جابجا ميشدند و باد موذي سردي ميوزيد.
پايين درختها پر از برگ مرده بود ، برگهاي نيمه جاني كه فاصله بفاصله در هوا چرخ ميزدند بزمين ميافتادند.
يكدسته كلاغ با همهمه و جنجال بسوي مقصد نامعلومي مي رفت .
خانه هاي دهاتي از دور مثل قوطي كبريت كه رويهم چيده باشند با پنجره هاي سياه و بدون در دمدمي و موقت بنظر ميامدند.

#لاله
#صادق_هدايت

@sadegh_hedayat©
دختری که خداداد در آلونک خودش پناه داده، غذا داده، لباس پوشانیده، به پاش زحمت کشیده و بزرگ کرده بود، برایش حکم یک درخت میوه را داشت که او پرورانیده و بعرصه رسانیده و یک نفر بیگانه میوهٔ آن را بچیند، آیا سیب سرخ‌ برای دست چلاق بد است؟ نمیتواند لاله را خودش بگیرد؟ چرا که نه؟ ولی او حس میکرد که موضوع به این سادگی نبود و رضایت دختر هم شرط بود و بعد هم این عادت بدی که دختر داشت و او را پدر خودش مینامید بیشتر او را ناامید میکرد. شبها اغلب وقتی که دختر میخوابید، چراغ را بالا میگرفت، صورت، سینه، پستان و بازوهای او را مدتی تماشا میکرد. بعد مانند دیوانه میرفت بیرون در کوه و کمر و خیلی دیر به خانه برمیگشت. زندگی او میان بیم و امید میگذشت و ترس مانع میشد که به او عشق خودش را ابراز کند. اگر لاله میگفت: «نه، تو پیری!» او دیگر چاره‌ای نداشت مگر اینکه خودش را بکُشد.

#لاله
#صادق_هدایت
@sadegh_hedayat©
gerdaab.mkv
655.3 MB
فیلم سینمایی #گرداب
به کارگردانی حسن هدایت
بازیگران :
#شهاب_حسینی
#لاله_اسکندری
محصول سال 1383
@sadegh_hedayat©
Audio
دختری که خداداد در آلونک خودش پناه داده، غذا داده، لباس پوشانیده، به پاش زحمت کشیده و بزرگ کرده بود، برایش حکم یک درخت میوه را داشت که او پرورانیده و بعرصه رسانیده و یک نفر بیگانه میوهٔ آن را بچیند، آیا سیب سرخ‌ برای دست چلاق بد است؟ نمیتواند لاله را خودش بگیرد؟ چرا که نه؟ ولی او حس میکرد که موضوع به این سادگی نبود و رضایت دختر هم شرط بود و بعد هم این عادت بدی که دختر داشت و او را پدر خودش مینامید بیشتر او را ناامید میکرد. شبها اغلب وقتی که دختر میخوابید، چراغ را بالا میگرفت، صورت، سینه، پستان و بازوهای او را مدتی تماشا میکرد. بعد مانند دیوانه میرفت بیرون در کوه و کمر و خیلی دیر به خانه برمیگشت. زندگی او میان بیم و امید میگذشت و ترس مانع میشد که به او عشق خودش را ابراز کند. اگر لاله میگفت: «نه، تو پیری!» او دیگر چاره‌ای نداشت مگر اینکه خودش را بکُشد.

#لاله
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
دختری که خداداد در آلونک خودش پناه داده، غذا داده، لباس پوشانیده، به پاش زحمت کشیده و بزرگ کرده بود، برایش حکم یک درخت میوه را داشت که او پرورانیده و بعرصه رسانیده و یک نفر بیگانه میوهٔ آن را بچیند، آیا سیب سرخ‌ برای دست چلاق بد است؟ نمیتواند لاله را خودش بگیرد؟ چرا که نه؟ ولی او حس میکرد که موضوع به این سادگی نبود و رضایت دختر هم شرط بود و بعد هم این عادت بدی که دختر داشت و او را پدر خودش مینامید بیشتر او را ناامید میکرد. شبها اغلب وقتی که دختر میخوابید، چراغ را بالا میگرفت، صورت، سینه، پستان و بازوهای او را مدتی تماشا میکرد. بعد مانند دیوانه میرفت بیرون در کوه و کمر و خیلی دیر به خانه برمیگشت. زندگی او میان بیم و امید میگذشت و ترس مانع میشد که به او عشق خودش را ابراز کند. اگر لاله میگفت: «نه، تو پیری!» او دیگر چاره‌ای نداشت مگر اینکه خودش را بکُشد.

#لاله
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
از صبح زود ابرها جابجا ميشدند و باد موذي سردي ميوزيد.
پايين درختها پر از برگ مرده بود ، برگهاي نيمه جاني كه فاصله بفاصله در هوا چرخ ميزدند بزمين ميافتادند.
يكدسته كلاغ با همهمه و جنجال بسوي مقصد نامعلومي مي رفت .
خانه هاي دهاتي از دور مثل قوطي كبريت كه رويهم چيده باشند با پنجره هاي سياه و بدون در دمدمي و موقت بنظر ميامدند.

#لاله
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat©
دختری که خداداد در آلونک خودش پناه داده، غذا داده، لباس پوشانیده، به پاش زحمت کشیده و بزرگ کرده بود، برایش حکم یک درخت میوه را داشت که او پرورانیده و بعرصه رسانیده و یک نفر بیگانه میوهٔ آن را بچیند، آیا سیب سرخ‌ برای دست چلاق بد است؟ نمیتواند لاله را خودش بگیرد؟ چرا که نه؟ ولی او حس میکرد که موضوع به این سادگی نبود و رضایت دختر هم شرط بود و بعد هم این عادت بدی که دختر داشت و او را پدر خودش مینامید بیشتر او را ناامید میکرد. شبها اغلب وقتی که دختر میخوابید، چراغ را بالا میگرفت، صورت، سینه، پستان و بازوهای او را مدتی تماشا میکرد. بعد مانند دیوانه میرفت بیرون در کوه و کمر و خیلی دیر به خانه برمیگشت. زندگی او میان بیم و امید میگذشت و ترس مانع میشد که به او عشق خودش را ابراز کند. اگر لاله میگفت: «نه، تو پیری!» او دیگر چاره‌ای نداشت مگر اینکه خودش را بکُشد.

#لاله
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
شبها اغلب وقتیکه دختر میخوابید چراغ را بالا میگرفت،صورت،سینه، پستان و بازوهای او را مدتها تماشا میکرد. بعد مانند دیوانه میرفت بیرون در کوه و کمر و خیلی دیر بخانه برمیگشت.

#لاله
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
از صبح زود ابرها جابجا ميشدند و باد موذي سردي ميوزيد.
پايين درختها پر از برگ مرده بود ، برگهاي نيمه جاني كه فاصله بفاصله در هوا چرخ ميزدند بزمين ميافتادند.
يكدسته كلاغ با همهمه و جنجال بسوي مقصد نامعلومي مي رفت .
خانه هاي دهاتي از دور مثل قوطي كبريت كه رويهم چيده باشند با پنجره هاي سياه و بدون در دمدمي و موقت بنظر ميامدند.

#لاله
#صادق_هدايت

@Sadegh_Hedayat©