عشق چیست ؟ برای همه رجاله ها یک هرزگی. یک ولنگاری موقتی است
عشق رجاله ها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار می کنند پیدا کرد
مثل : دست خر تو لجن زدن و خاک تو سری کردن ؛ ولی عشق نسبت به او برای من چیز دیگر بود.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
عشق رجاله ها را باید در تصنیفهای هرزه و فحشا و اصطلاحات رکیک که در عالم مستی و هشیاری تکرار می کنند پیدا کرد
مثل : دست خر تو لجن زدن و خاک تو سری کردن ؛ ولی عشق نسبت به او برای من چیز دیگر بود.
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat
مردم در این عصر و زمانه ،سراغ دارایی و ثروت را بیش از علم و و معرفت می گیرند و خری که آراسته زر و زیور باشد بیش از اسبی که پالان بر پشتش نهاده باشند جلوه دارد.
#دن_کیشوت
#میگل_د_سروانتس
@Sadegh_Hedayat
#دن_کیشوت
#میگل_د_سروانتس
@Sadegh_Hedayat
Von: Franz Kafka
An: Max Brod
(Kartenbrief. Prag, Stempel: 7. V. 1912)
Lieber Max,
Ich habe eine solche Freude von Deinem Buch gehabt, noch gestern abend, als ich es zuhause durchblatterte. Die gesegnete Eisenbahnfahrt, von der Du erzahlt hast, wirkt darin sichtbar. Du hast gefurchtet, es sei zu ruhig, aber es ist drin Leben, man mochte sagen, bei Tag und Nacht. Wie alles hintereinander zu Arnold hinaufruckt und mit ihm wieder herkommt, alles lebt ohne die geringste eingeblasene Musik. Es ist sicher eine Zusammenfassung und gleichzeitig ein Anschluß
an »Tod den Toten«, von oben her. Ich kusse Dich.
Dein Franz
از: فرانتس کافکا
به: ماکس برود
(پراگ / کارت پستال ممهمور به تاریخ هفتم ماه می ۱۹۱۲)
ماکس عزیزم،
دیروز عصر که کتاب تو را در خانه ورق میزدم، احساس شعف و خوشحالی به من دست میداد. قسمت مربوط به سفر مطبوع با قطار که قبلا از آن حرف زده بودی، به خوبی در این کتاب قابل لمس و رؤیت است. از این میترسیدی که این تردد با قطار در کتابت شاید کمی آرام و دلنشین به نظر آید، اما به نظر من، تمام زندگی در آن خلاصه میشود، بطوری که بتوان گفت، تمام روز و شب به آن منتهی میشود.
همانگونه که زندگی برای آرنولد* قصهی تو با همهی فراز و نشیباش در گذر است، همه چیز حیات دارد، جریان دارد ولی تهی از تزریق موسیقی ملایم به آن. به طور یقین، مخلص و جان کلام است و همزمان به مثابهی پلی ست که مرگ را به مردگان پیوند میدهد؛ از بالا ...
میبوسمت
قربانت
فرانتس
*آرنولد : اشاره به شخصیت کتابی ست از ماکس برود تحت عنوان «آرنولد بیر - سرنوشت یک یهودی»
ترجمه و ارسال: پرویز خزائی
@Sadegh_Hedayat©️
An: Max Brod
(Kartenbrief. Prag, Stempel: 7. V. 1912)
Lieber Max,
Ich habe eine solche Freude von Deinem Buch gehabt, noch gestern abend, als ich es zuhause durchblatterte. Die gesegnete Eisenbahnfahrt, von der Du erzahlt hast, wirkt darin sichtbar. Du hast gefurchtet, es sei zu ruhig, aber es ist drin Leben, man mochte sagen, bei Tag und Nacht. Wie alles hintereinander zu Arnold hinaufruckt und mit ihm wieder herkommt, alles lebt ohne die geringste eingeblasene Musik. Es ist sicher eine Zusammenfassung und gleichzeitig ein Anschluß
an »Tod den Toten«, von oben her. Ich kusse Dich.
Dein Franz
از: فرانتس کافکا
به: ماکس برود
(پراگ / کارت پستال ممهمور به تاریخ هفتم ماه می ۱۹۱۲)
ماکس عزیزم،
دیروز عصر که کتاب تو را در خانه ورق میزدم، احساس شعف و خوشحالی به من دست میداد. قسمت مربوط به سفر مطبوع با قطار که قبلا از آن حرف زده بودی، به خوبی در این کتاب قابل لمس و رؤیت است. از این میترسیدی که این تردد با قطار در کتابت شاید کمی آرام و دلنشین به نظر آید، اما به نظر من، تمام زندگی در آن خلاصه میشود، بطوری که بتوان گفت، تمام روز و شب به آن منتهی میشود.
همانگونه که زندگی برای آرنولد* قصهی تو با همهی فراز و نشیباش در گذر است، همه چیز حیات دارد، جریان دارد ولی تهی از تزریق موسیقی ملایم به آن. به طور یقین، مخلص و جان کلام است و همزمان به مثابهی پلی ست که مرگ را به مردگان پیوند میدهد؛ از بالا ...
میبوسمت
قربانت
فرانتس
*آرنولد : اشاره به شخصیت کتابی ست از ماکس برود تحت عنوان «آرنولد بیر - سرنوشت یک یهودی»
ترجمه و ارسال: پرویز خزائی
@Sadegh_Hedayat©️
حق و عدالت کار انسان است و من به هیچ خدایی نیازمند نیستم که این کار را به من یاد بدهد ،
من خواستم باور کنم که مردمان اینجا را می شود با حرف معالجه کرد ؛دیدی چه به سرم امد ،این مردم بدی خودشان را دوست دارند .
این ملت یک زخم خودمانی نیاز دارند که به دقت از آن مواظبت کنند تا همیشه بتوانند با ناخن های کثیف شان خود را سرگرم خارندان آن نمایند .
زندگی انسان از آن سوی نا امیدی آغاز می شود .
#مگسها
#ژان_پل_سارتر
@Sadegh_Hedayat
من خواستم باور کنم که مردمان اینجا را می شود با حرف معالجه کرد ؛دیدی چه به سرم امد ،این مردم بدی خودشان را دوست دارند .
این ملت یک زخم خودمانی نیاز دارند که به دقت از آن مواظبت کنند تا همیشه بتوانند با ناخن های کثیف شان خود را سرگرم خارندان آن نمایند .
زندگی انسان از آن سوی نا امیدی آغاز می شود .
#مگسها
#ژان_پل_سارتر
@Sadegh_Hedayat
Hachi
Daigo Hanada & Yoko Komatsu
امروز بعدازظهر برای قدم زدن تک و تنها بیرون رفتم...
حال خوبی نداشتم،مجبور بودم مرتباً به خودم بگویم که شاید من همیشه به همینصورت بدحال بودهام.
#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
حال خوبی نداشتم،مجبور بودم مرتباً به خودم بگویم که شاید من همیشه به همینصورت بدحال بودهام.
#نامه_به_فلیسه
#فرانتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat©
گره گوار به پنجره نگاه کرد. صدایِ چکه های باران، که به حلبیِ شیروانی می خورد، شنیده می شد؛ این هوایِ گرفته او را کاملاً غمگین ساخت. فکر کرد: کاش دوباره کمی می خوابیدم تا همهٔ این مزخرفات را فراموش بکنم! ولی این کار به کُلی غیرممکن بود؛ زیرا وی عادت داشت که به پهلویِ راست بخوابد و با وضعِ کنونی نمی توانست حالتی را که مایل بود به خود بگیرد. هرچه دست و پا می کرد که به پهلو بخوابد با حرکتِ خفیفی، مثلِ الاکلنگ، هی به پشت می افتاد. صد بارِ دیگر هم آزمایش کرد و هر بار چشمش را می بست تا لرزشِ پاهایش را نبیند.
#مسخ
#فرانتس_کافکا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#مسخ
#فرانتس_کافکا
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
هر کس به تو گفت :تو کشور ما عدالت برقراره تو بهش بگو :دروغگو و ازش بخواه بهت ثابت کنه که تو کشورش یه سری غذا مخصوص مایه دار و یه سری غذا مخصوص بی پولا نیست .
#نامه_ای_به_کودکم
#اوریانا_فالاچی
@Sadegh_Hedayat
#نامه_ای_به_کودکم
#اوریانا_فالاچی
@Sadegh_Hedayat
صاحبان این نظام ناکار آمد می گویند خب،موقع رای گیری حسابشان را برسیم !
ولی چطور می توانیم چنین کاری کنیم وقتی تنها رقیب انتخاباتی یک احمق بی شرف غیر قابل انتخاب دیگر است و مجبوریم دندان قروچه کنان باز هم به یک مشت دروغگوی دیگر رای بدهیم ؟
#جز_از_کل
#استیو_تولتز
@Sadegh_Hedayat
ولی چطور می توانیم چنین کاری کنیم وقتی تنها رقیب انتخاباتی یک احمق بی شرف غیر قابل انتخاب دیگر است و مجبوریم دندان قروچه کنان باز هم به یک مشت دروغگوی دیگر رای بدهیم ؟
#جز_از_کل
#استیو_تولتز
@Sadegh_Hedayat
Vientuļais Eņģelis (Lonely Angel)
Pēteris Vasks
«اگر به جای او کس دیگری مادر من بود، میتوانستم برایش تعریف کنم که دارم چه دورهای را میگذرانم، ولی برای ماهی مردهای که روزها را در فریزر میگذراند، چه میتوان تعریف کرد؟»
#دل_به_من_بسپار
#سوزانا_تامارو
@Sadegh_Hedayat©
#دل_به_من_بسپار
#سوزانا_تامارو
@Sadegh_Hedayat©
بعد از آنکه مدتها رفتیم نزدیک یک کوه بی آب و علف ، کالسکه ی نعش کش نگهداشت ...
یک جایی که هرگز ندیده بودم و نمیشناختم ، ولی بنظرم آشنا آمد .
پیرمرد کالسکه چی گفت:
" اینجا شاعبدالعظیمه گ جایی بهتر از این برات پیدا نمیشه ، پرنده پر نمیزنه ها ...
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
یک جایی که هرگز ندیده بودم و نمیشناختم ، ولی بنظرم آشنا آمد .
پیرمرد کالسکه چی گفت:
" اینجا شاعبدالعظیمه گ جایی بهتر از این برات پیدا نمیشه ، پرنده پر نمیزنه ها ...
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
خوب نیستم ،با تلاشی که الان میکنم تا به زندگی ادامه بدم؛می توانستم اهرام مصر را بسازم .
#نامه_به_ملینا
#فراتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat
#نامه_به_ملینا
#فراتس_کافکا
@Sadegh_Hedayat
چند ساعت بعد...
روی تخت خواب فنری بزرگ، چهار ساق پا، زیر شمد بی حرکت بودند.
دو ساق پا ظریف و نرم و سفید بود که روی برجستگی پای یکی از آنها جای دو تسمه کفش قدری فرو رفته و سرخ شده بود. ولی دو ساق پای دیگر پشم آلود و زمخت بود. جوراب گل بهی روی صندلی پهلوی تخت، بغل لباس زنانه مغز پسته ای افتاده بود. کفش های تسمه دار زنانه پهلوی کفش های برقی پایین تخت گذاشته شده بود. و گویی خود را در حضور آنها از ترس جمع کرده بودند. بوی عطر ملایمی از ملافه در هوا پراکنده می شد و امواج حرارت خفیفی از ساق های زن بیرون فرستاده می شد. ساق های زن رو به طرف ساق های مرد روی یکدیگر قرار گرفته بودند. اما ساق های مرد به همان حالت سرد و بی اعتنای توی کافه بودند - روی آنها به طرف طاق اطاق بود، و موهای سیاه و درشت آن از زور رطوبت به هم چسبیده بود.
#قضیه_ساق_پا
#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
روی تخت خواب فنری بزرگ، چهار ساق پا، زیر شمد بی حرکت بودند.
دو ساق پا ظریف و نرم و سفید بود که روی برجستگی پای یکی از آنها جای دو تسمه کفش قدری فرو رفته و سرخ شده بود. ولی دو ساق پای دیگر پشم آلود و زمخت بود. جوراب گل بهی روی صندلی پهلوی تخت، بغل لباس زنانه مغز پسته ای افتاده بود. کفش های تسمه دار زنانه پهلوی کفش های برقی پایین تخت گذاشته شده بود. و گویی خود را در حضور آنها از ترس جمع کرده بودند. بوی عطر ملایمی از ملافه در هوا پراکنده می شد و امواج حرارت خفیفی از ساق های زن بیرون فرستاده می شد. ساق های زن رو به طرف ساق های مرد روی یکدیگر قرار گرفته بودند. اما ساق های مرد به همان حالت سرد و بی اعتنای توی کافه بودند - روی آنها به طرف طاق اطاق بود، و موهای سیاه و درشت آن از زور رطوبت به هم چسبیده بود.
#قضیه_ساق_پا
#وغ_وغ_ساهاب
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
همه حرف از دادگاه الهی میزنند !
اما سوال من این است :چرا تنها ما باید متهم این دادگاه باشیم ؟
خلقت نوع بشر به مراتب می تواند از تمام جرم های ما سنگین تر باشد!
حال اگر خود خالق نخواهد به این اعتراض ما رسیدگی کند این خود عین بی عدالتی است .
آیا می شود به دادگاهی که قاضی همان متهم است باور داشت؟
#چنین_گفت_زرتشت
#فریدریش_نیچه
#ترجمه_داریوش_آشوری
@Sadegh_Hedayat
اما سوال من این است :چرا تنها ما باید متهم این دادگاه باشیم ؟
خلقت نوع بشر به مراتب می تواند از تمام جرم های ما سنگین تر باشد!
حال اگر خود خالق نخواهد به این اعتراض ما رسیدگی کند این خود عین بی عدالتی است .
آیا می شود به دادگاهی که قاضی همان متهم است باور داشت؟
#چنین_گفت_زرتشت
#فریدریش_نیچه
#ترجمه_داریوش_آشوری
@Sadegh_Hedayat
مثل خدا عمل کنید و در مقابل تمام فریادها و استغاثه ها کر باشید.
#حکومت_نظامی
#آلبر_کامو
@Sadegh_Hedayat
#حکومت_نظامی
#آلبر_کامو
@Sadegh_Hedayat
One More Word Before I Go
Yawning
دیروز حتی یک کلمه هم نتوانستم بنویسم. امروز هم وضع بهتر نیست. چه کسی نجاتم می دهد؟ و آشوبی که در عمق وجودم است، به سختی دیده می شود؛ من مثل داربست مشبک درختی هستم که جان دارد، داربستی که سفت کار گذاشته شده و می خواهد بیفتد.
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
#Post_Rock #Depressing
@Sadegh_Hedayat©
#یادداشت_ها
#فرانتس_کافکا
#Post_Rock #Depressing
@Sadegh_Hedayat©
تا آنجا که به خودم مربوط است از انسان بودن استعفا میدهم. دیگر نه میخواهم و نه میتوانم انسان باشم. چه باید بکنم؟ خدمت به نظامی اجتماعی و سیاسی؟ بدبخت کردن زنی؟ دنبال نقصان نظامهای فلسفی گشتن؟ جنگیدن برای آرمانهای زیبایی شناسی و اخلاقی؟ این همه بسیار ناچیز است. من انکار میکنم انسان بودنم را، حتی به قیمت تنها ماندن. اما آیا من همین حالا هم تنها نیستم، در این جهانی که دیگر هیچ انتظاری از آن ندارم؟
#امیل_چوران
بر قلههای ناامیدی
برگردان: سپیده کوتی
@Sadegh_Hedayat©
#امیل_چوران
بر قلههای ناامیدی
برگردان: سپیده کوتی
@Sadegh_Hedayat©
خودتان بهتر می دانید که ایران بوی نفت میده؛یک جرقه کافیه که آتش بگیره؛برای جلوگیری از این پیش آمد ما محتاج به ملت احمق ومطیع ومنقاد هستیم. اماتشیکل این احزاب ودسته هایی که راه افتاده دم از آزادی ومنافع کارگر می زنند وزمزمه هایی شنیده میشه خطرناک وخطر مرگ داره.
نباید گذاشت که پشت مردم باد بخوره ویوغ اسارت راازگردنشان بردارند وتکانی بخورند
#صادق_هدایت
#حاجی_آقا
@Sadegh_Hedayat©
نباید گذاشت که پشت مردم باد بخوره ویوغ اسارت راازگردنشان بردارند وتکانی بخورند
#صادق_هدایت
#حاجی_آقا
@Sadegh_Hedayat©
یعنی ....
همه ی اون زمزمه ها....
زندگی ها......
عشق ها.....
همه....
دروغ بود.....؟
#هامون
#داریوش_مهر_جوی
@Sadegh_Hedayat
همه ی اون زمزمه ها....
زندگی ها......
عشق ها.....
همه....
دروغ بود.....؟
#هامون
#داریوش_مهر_جوی
@Sadegh_Hedayat