ولی یک فکر است که دارد مرا دیوانه میکند، نمیتوانم جلو لبخند خودم را بگیرم .
گاهی خنده بیخ گلویم را میگیرد.
#زنده_بگور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
گاهی خنده بیخ گلویم را میگیرد.
#زنده_بگور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
چه فتح بزرگی است که این نطفه مقدس با همه جنایات، زجرها، قشنگی ها و احمقی هایش نابود بشود.
پیدایش بشر در مقابل عمر زمین مانند یکروز بیش نیست و این روز اغتشاش روی کره زمین بود.همه هستی هارا به ستوه اورد.نظم و آرامش طبیعت را بهم زد، بگذار دوباره این آرامش به زمین برگردد.
#سگلل
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
پیدایش بشر در مقابل عمر زمین مانند یکروز بیش نیست و این روز اغتشاش روی کره زمین بود.همه هستی هارا به ستوه اورد.نظم و آرامش طبیعت را بهم زد، بگذار دوباره این آرامش به زمین برگردد.
#سگلل
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
سيد جعفر، پدرشان، كارش معركه گرفتن در مسجد شاه بود. مردم بيكار را دور خودش جمع میكـرد و برايشـان بطور سؤال و جواب مسائل فقهی و تكليفی را بدون پرده و رو دربايستی تشريح می كـرد. بقـدری در فـن خـودش مهارت داشت كه در موقع فروش دعا يک عقرب سياه را دست آموز و زهر او را خنثی كرده بـود و بـا آن نمـايش می داد. اگرچه در اين اواخر كاسبيش خوب نمی چرخيد، ولی بقدر خرج خانه اش در می آورد. پنج سال پيش يک شـب كـه همه خوابيده بودند، مست وارد خانه شد و صـبح صـغرا زنـش را خفـه شـده در اطـاق او پيـدا كردنـد كـه بعلـت ناخوشی مرده است. بغير از ماه سلطان خواهر خوانده صغرا كه سيد جعفر را مسئول مرگ او می دانسـت. دو مـاه بعد سيد جعفر رقيه سلطان را به زنی گرفت.
رقیه سلطان بلای جان اين دو بچه يتيم احمد و ربابه شد و از شكنجه و آزار آنهـا به هيچ وجـه كوتـاهی نمی كـرد. و چيزی كه شگفت آور بود، بجای اينكه سيد جعفر از بچه هايش ميانجيگری بكند، برعكس در آزار آنها با رقيه سـلطان شركت می نمود، چون سيد جعفر از آن مردهائی بود كه سر جوانی اين بچه هـا را پيـدا كـرده بـود، بـه اميـد اينكـه گوينده لااله الا الله پس می اندازد، و دهن باز بی روزی نمی ماند و خدا بچه بدهد سرش را پوسـت هندوانـه می گـذاريم.
اما حالا كه آنها را می ديد تعجب می كرد چطور اين بچه ها مال اوست و همه خيالش اين بود كـه ايـن دو تـا نـان خور زيادی را از سر خودش باز كند و دل فارغ با رقيه خانه را خلوت بكند.
#چنگال
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
رقیه سلطان بلای جان اين دو بچه يتيم احمد و ربابه شد و از شكنجه و آزار آنهـا به هيچ وجـه كوتـاهی نمی كـرد. و چيزی كه شگفت آور بود، بجای اينكه سيد جعفر از بچه هايش ميانجيگری بكند، برعكس در آزار آنها با رقيه سـلطان شركت می نمود، چون سيد جعفر از آن مردهائی بود كه سر جوانی اين بچه هـا را پيـدا كـرده بـود، بـه اميـد اينكـه گوينده لااله الا الله پس می اندازد، و دهن باز بی روزی نمی ماند و خدا بچه بدهد سرش را پوسـت هندوانـه می گـذاريم.
اما حالا كه آنها را می ديد تعجب می كرد چطور اين بچه ها مال اوست و همه خيالش اين بود كـه ايـن دو تـا نـان خور زيادی را از سر خودش باز كند و دل فارغ با رقيه خانه را خلوت بكند.
#چنگال
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
قانون دموکراسی به حد اعلی حکمفرماست و از سانسور و زبان بندان و وقاحت و جاسوسی و مادرقحبگی به شدت هرچه تمامتر بهره برداری می شود . آسوده باشید از این گه ترها هم خواهد شد . هر کس که نمی خواهد برود بمیرد . آب و هوای این ملک اینجور اقتضا کرده و می کند .
#صادق_هدایت
#از_میان_نامه_ها_به_نورایی
دوشنبه ، ۲۳ دی ۱۳۲۵
@Sadegh_Hedayat©
#صادق_هدایت
#از_میان_نامه_ها_به_نورایی
دوشنبه ، ۲۳ دی ۱۳۲۵
@Sadegh_Hedayat©
آیا اتاق من یک تابوت نبود؟ رخت خوابم سردتر از گور نبود؟ رخت خوابی که همیشه افتاده بود و مرا دعوت به خوابیدن می کرد ـ چند ین بار این فکر برایم آمده بود که در تابوت هستم ـ شب ها به نظرم اتاقم کوچک میشد و مرا فشار می داد، آیا در گور همین احساس را نمی کنند؟ آیا کسی از احساسات بعد از مرگ خبر دارد؟
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
#بوف_کور
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©️
چند ماه پس از آن (۱۱ اکتبر ۱۹۴۷) با اشاره و ارجاع به مقالهای که (با تظاهر به قدردانی) بر ضد او نوشته بودند، نوشت:
راستی وقاحت و مادر قحبگی در این ملک تا کجا میرود! چه سرزمین لعنتی پست گندیدهای، و چه موجودات پست جهنمی بدجنسی دارد! حس میکنم که با آنها کوچکترین سنخیت و جنسیت هم نمیتوانم داشته باشم. این شرح حال عجیب (از من) به قلم محسن احتشامی بود. این اسم را برای اولین بار خواندم اما او خودش را دوست صمیمی من معرفی کرده بود! [به احتمال زیاد نام ساختگی بوده تا هویت نویسنده یا نویسندگان پنهان بماند]. به قدری دروغ گفته و بهتان زده بود... که لایق بود زمامدار آینده مملکت بشود. این مقاله با همکاری کیوانی و سرکیسیان و دخالت صبحی نوشته شده بود و روی سخنش با آخوندها بود،
و ادامه میدهد که:
در این محیط بوگندوی بیشرم باید پیه همه چیز را به تن مالید. از طرف دیگر حق کاملا به جانب آنهاست. هر چه بگویند و بکنند کم است. وقتی که آدم میان رجالهها و مادر قحبهها افتاد و با آنها هماهنگی در دزدی و سالوس و تقلب و چاپلوسی و بیشرمی نداشت گناهکار است، تا چشمش کور شود!
#از_میان_نامه_ها_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
راستی وقاحت و مادر قحبگی در این ملک تا کجا میرود! چه سرزمین لعنتی پست گندیدهای، و چه موجودات پست جهنمی بدجنسی دارد! حس میکنم که با آنها کوچکترین سنخیت و جنسیت هم نمیتوانم داشته باشم. این شرح حال عجیب (از من) به قلم محسن احتشامی بود. این اسم را برای اولین بار خواندم اما او خودش را دوست صمیمی من معرفی کرده بود! [به احتمال زیاد نام ساختگی بوده تا هویت نویسنده یا نویسندگان پنهان بماند]. به قدری دروغ گفته و بهتان زده بود... که لایق بود زمامدار آینده مملکت بشود. این مقاله با همکاری کیوانی و سرکیسیان و دخالت صبحی نوشته شده بود و روی سخنش با آخوندها بود،
و ادامه میدهد که:
در این محیط بوگندوی بیشرم باید پیه همه چیز را به تن مالید. از طرف دیگر حق کاملا به جانب آنهاست. هر چه بگویند و بکنند کم است. وقتی که آدم میان رجالهها و مادر قحبهها افتاد و با آنها هماهنگی در دزدی و سالوس و تقلب و چاپلوسی و بیشرمی نداشت گناهکار است، تا چشمش کور شود!
#از_میان_نامه_ها_به_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
همه چیز این خراب شده برای آدم خستگی و وحشت تولید میکند. زندگی را به بطالت میگذرانیم و از هر طرف خواه چپ و یا راست مثل ریگ فحش میخوریم و مثل این است که مسئول همهٔ گه کاریهای دیگران شخص بنده هستم. همه تقاضای وظیفهٔ اجتماعی مرا دارند، اما کسی نمیپرسد آیا قدرت خرید کاغذ و قلم را دارم یا نه؟! یک تخت خواب و یا اتاق راحت دارم یا نه؟! و بعد هم از خودم میپرسم در محیطی که خودم هیچگونه حق زندگی ندارم چه وظیفهای است که از رجالههای دیگر دفاع بکنم؟! این درددلها هم احمقانه شده. همه چیز در این سرزمین گُه بار احمقانه میشود. چه سرزمین لعنتی پست گندیدهای و چه موجودات پست جهنمی بدجنسی دارد! این هم یک جور طرز تفکر احمقانهای است که آبروی میهن حفظ بشود یا نشود. کدام آبرو؟! کدام میهن؟! شاید اگر حفظ نشود بهتر است. لااقل همانجور که هستیم معرفی بشویم! ایرانی متخصص عزاداری است و به زنده اهمیت نمیدهد و بعد از مرگ همیشه خودش را قدردان و وظیفه شناس معرفی میکند. ما همچنان میسوزیم و میسازیم، قسمت مان بوده یا نبوده دیگر اهمیت ندارد. سگ بریند روی قسمت و همه چیز. خیال دارم یک چیز وقیح مسخره درست بکنم که اخ و تف باشد به روی همه. شاید نتوانم چاپ بکنم، اهمیتی ندارد و لکن این آخرین حربهٔ من است تا دست کم توی دلشان نگویند: فلانی خوب خر بود!
#از_صادق_هدایت_به_حسن_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#از_صادق_هدایت_به_حسن_شهید_نورایی
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
جبرائیل پاشا: البته خیلی خوبست اما این جانوران را که از گِل درست می کنید، چطور زندگی می کنند؟
خالق اُف: فکرش را کرده ام. آنها را به جان یکدیگر می اندازم تا همدیگر را بخورند.
#افسانه_آفرینش
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
خالق اُف: فکرش را کرده ام. آنها را به جان یکدیگر می اندازم تا همدیگر را بخورند.
#افسانه_آفرینش
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
یك دكتر داریم كه قدرتی خدا چیزی سرش نمی شود، من اگر به جای او بودم یكشب توی شام همه زهر میریختم میدادم بخورند، آنوقت صبح توی باغ میایستادم دستم را به كمر میزدم، مردهها را كه میبردند تماشا میكردم اول كه مرا اینجا آوردند همین وسواس را داشتم كه مبادا به من زهر بخورانند، دست به شام و ناهار نمیزدم تا اینكه محمد علی از آن میچشید آنوقت میخوردم، شبها هراسان از خواب میپریدم، به خیالم كه آمدهاند مرا بكشند. همهی اینها چقدر دور و محو شده...! همیشه همان آدمها، همان خوراكها ، همان اطاق آبی كه تا كمركش آن كبود است.
#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
#سه_قطره_خون
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©