کافه هدایت
9.24K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
کافه هدایت
#قسمت_اول 🛑تحلیل روانشناختی "سه قطره خون" اولین قدم این است که ببینیم مسئله‌ی اصلی در این داستان کوتاه چیست؟ آیا «سه قطره خون» روایت یک جنایت است؟ یا گزارش یک گناه؟ یا تصویر مکافات؟‌ یا که سوگنامه آرزوی کام نایافته در تنهایی و بی‌اعتمادی؟ یا داستان یک «دام»…
#قسمت_دوم

🛑تحلیل روانشناختی "سه قطره خون"

«فرانمود» چیز دیگری است. «فرانمودی دیداری» که معنی نمادین دارد. از این‌رو، «سه قطره خون» مانند یک خواب است. «احمد» روایتگر این کابوس وحشتناک، در یک بیمارستان روانی بستری است و این‌گونه ذهنیت آشفته و وهم‌زده‌ی خود را به تصویر می‌کشد. «احمد» خود این سه قطره خون است. گویا تمامی عمر به این آرزو نشسته بود تا خود را چنین سرزنش کند و مکافات دهد. به جرم گناهی ناکرده اما گرفتار وسوسه آن بوده… به گناه آرزوی ناممکن در رابطه با آن رخساره– مادر که به ظاهر طعمه‌ای است تا به هوای آن «سیاوش» را صید کند– «سیاوش» خود اوست.
…اما، آرزو خود تنها در «رابطه» مفهوم می‌یابد. در فقدان رابطه، هیچ چیز دارای معنی نیست. شخص در رابطه با «دیگری» (آبژکت) آرزویی دارد. این دیگری می‌خواهد شخصی باشد یا حیوانی یا شیئی یا چیزی در درون خود شخص (که البته این چیز درونی در واقع شکل «درونی شده‌ی» چیزی است بیرونی).حتی بی‌رابطگی، در متن رابطه است که دارای معنی می‌شود و در نهایت، خود انسان در رابطه مفهوم می‌یابد. بدون درک و فهم «رابطه با آبژکت» درک این نکته که «احمد» چه انگیزه و آرزویی دارد و چرا دارد، و چرا زمانی که به آن می‌رسد واپس می‌نشیند، امکان‌پذیر نیست. یعنی که فرد را در انزوا و جدا از دیگران و محیطش نمی‌توان شناخت.
شخصیت فرد در رابطه شکل می‌گیرد و رشد می‌یابد، و این سایه‌ی دیگران است (آبژکت) که بر«من» او می‌افتد. در واقع، «من» فرد از همان اوان زندگی در «جستجوی آبژکت» است، در جستجوی کسی یا چیزی که خود را به آن پیوند دهد. پس، چگونگی رفتار فرد را بایستی در همین رابطه، همین پیوند و من رشدیافته‌ی او جستجو کرد.
اولین کلیشه‌ی این پیوند را رابطه‌ی کودک با مادرش می‌سازد. مادر اولین آبژکتی است که کودک پناه را در وی می‌جوید. مادر در ابتدا ، چیزی نیست مگر کسی که کودک را تغذیه می‌کند. یعنی که در خدمت ارضای نیازهای پایه‌ای اوست، و کودک «بد» و «خوب» مادر را در ارتباط با همین ارضای نیاز می‌بیند و پس از آن، رابطه از مرز رابطه صرفاً زیست‌شناختی می‌گذرد و یک بُعد عاطفی به آن افزوده می‌شود. مادر برای او یگانه‌ای می‌شود متفاوت از همه دیگران، از او جدا نمی‌توان شد. جدایی دردناک و اضطراب‌آور است، زیرا بقای کودک را تهدید می‌کند، یعنی برای کودک جدایی مرگبار است و تنها در همزیستی با مادر است که «من» او رشد می‌یابد. تصویر «خوب» و «بد» مادر، در ارتباط با کامروایی و ناکامی بر «من» او اثر می‌گذارد. من او، انباری از آبژکت‌های «وانهاده»، یعنی آبژکتهای درونی، می‌شود. این رابطه نخست میان او و مادرست و بعد پدر و بعد خانواده و تمامی ساختار اجتماعی. در این گذار، شخصیت کودک شکل می‌گیرد. ظرفیت آن را می‌یابد تا خود را از آبژکت خود جدا کند. این جدایی او را به سوی «فردشوندگی» سوق می‌دهد تا کودک هویت خویش را بیابد و بار دیگر با آبژکت خود مستقل از حالت نیاز رابطه برقرار کند و «من» او چنان ظرفیتی داشته باشد تا بتواند از خود دفاع کند و شیوه‌های غریزی را به شیو‌های غیرغریزی تبدیل کند. هر خللی در این مسیر، اختلالی در کارکردهای «من» و سرانجام در شخصیت و رابطه‌ی او ایجاد می‌کند. اگر فرصت نیابد با آبژکت رابطه برقرار کند، دیگر چنین فرصتی دست نخواهد داد. اگر عشق را در آن رابطه تجربه نکند، ظرفیتِ همدلی، عشق، گناه و افسوس در او رشد نمی‌کند. دیگر نمی‌تواند تصویری خوب از خود داشته باشد. تشکیل هسته‌ی «من» و اعتماد پایه‌ای پریشان می‌شود و جای خود را به آبژکت خود حاوی پرخاشگری «به تمامی بد» می‌دهد. در مراحل بعدی «دلخواه‌سازی» ابتدایی «به تمامی خوب» به عنوان دفاع در برابر تصویر «به تمامی بد» مادر آشکار می‌شود.

#محمد_صنعتی
#تحلیل_سه_قطره_خون

منبع: مجله‌ی «مفید»، ش۵، دوره‌ی جدید، شهریور ۱۳۶۶، ص۱۸-۲۱؛ به نقل از کتاب «سه قطره خون»، صادق هدایت.
کافه هدایت
#قسمت_اول تحلیل روانشناختی "سه قطره خون" اولین قدم این است که ببینیم مسئله‌ی اصلی در این داستان کوتاه چیست؟ آیا «سه قطره خون» روایت یک جنایت است؟ یا گزارش یک گناه؟ یا تصویر مکافات؟‌ یا که سوگنامه آرزوی کام نایافته در تنهایی و بی‌اعتمادی؟ یا داستان یک «دام»…
#قسمت_دوم

تحلیل روانشناختی "سه قطره خون"

«فرانمود» چیز دیگری است. «فرانمودی دیداری» که معنی نمادین دارد. از این‌رو، «سه قطره خون» مانند یک خواب است. «احمد» روایتگر این کابوس وحشتناک، در یک بیمارستان روانی بستری است و این‌گونه ذهنیت آشفته و وهم‌زده‌ی خود را به تصویر می‌کشد. «احمد» خود این سه قطره خون است. گویا تمامی عمر به این آرزو نشسته بود تا خود را چنین سرزنش کند و مکافات دهد. به جرم گناهی ناکرده اما گرفتار وسوسه آن بوده… به گناه آرزوی ناممکن در رابطه با آن رخساره– مادر که به ظاهر طعمه‌ای است تا به هوای آن «سیاوش» را صید کند– «سیاوش» خود اوست.
…اما، آرزو خود تنها در «رابطه» مفهوم می‌یابد. در فقدان رابطه، هیچ چیز دارای معنی نیست. شخص در رابطه با «دیگری» (آبژکت) آرزویی دارد. این دیگری می‌خواهد شخصی باشد یا حیوانی یا شیئی یا چیزی در درون خود شخص (که البته این چیز درونی در واقع شکل «درونی شده‌ی» چیزی است بیرونی).حتی بی‌رابطگی، در متن رابطه است که دارای معنی می‌شود و در نهایت، خود انسان در رابطه مفهوم می‌یابد. بدون درک و فهم «رابطه با آبژکت» درک این نکته که «احمد» چه انگیزه و آرزویی دارد و چرا دارد، و چرا زمانی که به آن می‌رسد واپس می‌نشیند، امکان‌پذیر نیست. یعنی که فرد را در انزوا و جدا از دیگران و محیطش نمی‌توان شناخت.
شخصیت فرد در رابطه شکل می‌گیرد و رشد می‌یابد، و این سایه‌ی دیگران است (آبژکت) که بر«من» او می‌افتد. در واقع، «من» فرد از همان اوان زندگی در «جستجوی آبژکت» است، در جستجوی کسی یا چیزی که خود را به آن پیوند دهد. پس، چگونگی رفتار فرد را بایستی در همین رابطه، همین پیوند و من رشدیافته‌ی او جستجو کرد.
اولین کلیشه‌ی این پیوند را رابطه‌ی کودک با مادرش می‌سازد. مادر اولین آبژکتی است که کودک پناه را در وی می‌جوید. مادر در ابتدا ، چیزی نیست مگر کسی که کودک را تغذیه می‌کند. یعنی که در خدمت ارضای نیازهای پایه‌ای اوست، و کودک «بد» و «خوب» مادر را در ارتباط با همین ارضای نیاز می‌بیند و پس از آن، رابطه از مرز رابطه صرفاً زیست‌شناختی می‌گذرد و یک بُعد عاطفی به آن افزوده می‌شود. مادر برای او یگانه‌ای می‌شود متفاوت از همه دیگران، از او جدا نمی‌توان شد. جدایی دردناک و اضطراب‌آور است، زیرا بقای کودک را تهدید می‌کند، یعنی برای کودک جدایی مرگبار است و تنها در همزیستی با مادر است که «من» او رشد می‌یابد. تصویر «خوب» و «بد» مادر، در ارتباط با کامروایی و ناکامی بر «من» او اثر می‌گذارد. من او، انباری از آبژکت‌های «وانهاده»، یعنی آبژکتهای درونی، می‌شود. این رابطه نخست میان او و مادرست و بعد پدر و بعد خانواده و تمامی ساختار اجتماعی. در این گذار، شخصیت کودک شکل می‌گیرد. ظرفیت آن را می‌یابد تا خود را از آبژکت خود جدا کند. این جدایی او را به سوی «فردشوندگی» سوق می‌دهد تا کودک هویت خویش را بیابد و بار دیگر با آبژکت خود مستقل از حالت نیاز رابطه برقرار کند و «من» او چنان ظرفیتی داشته باشد تا بتواند از خود دفاع کند و شیوه‌های غریزی را به شیو‌های غیرغریزی تبدیل کند. هر خللی در این مسیر، اختلالی در کارکردهای «من» و سرانجام در شخصیت و رابطه‌ی او ایجاد می‌کند. اگر فرصت نیابد با آبژکت رابطه برقرار کند، دیگر چنین فرصتی دست نخواهد داد. اگر عشق را در آن رابطه تجربه نکند، ظرفیتِ همدلی، عشق، گناه و افسوس در او رشد نمی‌کند. دیگر نمی‌تواند تصویری خوب از خود داشته باشد. تشکیل هسته‌ی «من» و اعتماد پایه‌ای پریشان می‌شود و جای خود را به آبژکت خود حاوی پرخاشگری «به تمامی بد» می‌دهد. در مراحل بعدی «دلخواه‌سازی» ابتدایی «به تمامی خوب» به عنوان دفاع در برابر تصویر «به تمامی بد» مادر آشکار می‌شود.

#محمد_صنعتی
#تحلیل_سه‌قطره‌خون
صادق هدایت بیشتر تحت تاثیر سارتر تا هایدگر که اندیشه شان تفاوت زیادی با هم دارد، است. سارتر دیگری را چگونه می بیند؟ سارتر بین سوژه و ابژه فاصله ایی ایجاد می کند و می خواهد از خلال تفکر یا نگاه دیگری را بشناسد تا خود را نیز در این بین بشناسد؛ هر چند این دیگری باعث رنج می شود. گویی سارتر که از دنیای مدرن خسته است و دلش برای بی پناهی انسان می سوزد ترجیح داده است به جای این که در پی شناختی برای تسلط بر طبیعت و دیگری باشد احساسش را نیز درگیر کند هر چند ابزارهای شناختش همانند رویکرد پوزیتویستی نگاه با فاصله است. دقیقا کاری که تحصیل کرده های ایرانی در فضای آشفته ی دوران مشروطه ناچار بودند انجام دهند. ایجاد فاصله بین سوژه و ابژه و احساس عاقل بودن و برتری داشتن به در برابر ابژه؛ رویکردی که در نوشته های هدایت به وفور یافت می شود

#آثار_انسان_شناختی
#صادق_هدایت
#فاطمه_خضری
#ادبیات_معاصر
#قسمت_دوم

@Sadegh_Hedayat©️