کافه هدایت
9.24K subscribers
1.49K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
... درخواب دیدم انگار
تو شب را روز کردی و مرداب را دریا
بعد انگار مار حقیقت پایم را گزیده باشد از خواب پریدم و چشمم جز تاریکی و سردی و مردابی بدون گل چیزی ندید

تو که بودی عقربه های ساعت روی هم  سر می خوردند
لحظه ها مثل برق و باد می گذشتند و خیالی نبود
حالا عقربه ها به هم گیر می کنند 
هر ثانیه  مثل سوزنی که در اسفنج  فرو کنند،  در قلبم فرو می رود  و دم بر نمی زنم

نمی خواهم بدانند چه جهنم هولناک و سیاهی در دلم می جوشد

#نامه_به_ماهک
#آبتین_پوریا

@abtinpouria
راستی چرا همه‌جا جار می‌زنند خدا بزرگ است
و هیچ‌کس نمی‌پرسد این خدای بزرگ اگر می‌خواست راه‌حلی بفرستد، چرا از اول جلو مشکل را نگرفت؟

این را مخصوصن در بیمارستان که بودم زیاد دیدم

ماهک بهت نگفتم که بستری شدم؟

حالم که خراب شد، در یک بیمارستان روانی  همین نزدیکی‌ها گوشه عزلت گزیدم.
راستش را بخواهی از  زندگی آنجا ناراضی هم نبودم و شاید خاطراتم را روزی برایت بنویسم.

آنجا هم همه می‌گفتند انشالله خداوند  شفا می‌دهد

هیچکس نمی‌پرسید خداوند چرا مرض داده.

#نامه_به_ماهک
#آبتین_پوریا

@abtinpouria
گفتم نمی‌دانم کجایی؟
آری نمی‌دانم
اما نه. می‌دانم
می دانم ماهک: تو در قلب منی

چیزی که نمی‌دانم این است که تپش‌های مختل شده قلبم، هق‌هق  گریه َهای تو هستند یا قاه‌قاه خنده هایت.
و این بیخبری دارد مرا مثل خوره می‌خورد.

از همان خوره‌هایی که صادق هدایت می‌گفت و  خوب می شناسی‌اش

روحم را در انزوا آهسته‌آهسته می‌خورد و می‌تراشد.

البته من این درد  را عجیب نمی‌دانم و آن را می‌توانم هم بنویسم و هم بگویم.

#نامه_به_ماهک
#آبتین_پوریا

@abtinpouria
کافه هدایت
ناگهان از سوراخ هواخور رَف چشمم به بیرون افتاد؛ دیدم در صحرای پشت اطاقم پیرمردی قوز کرده، زیر درخت سرو نشسته بود و یک دختر جوان- نه، یک فرشته ی آسمانی- جلوی او ایستاده خم شده بود و با دست راستش گل نیلوفر کبودی به او تعارف میکرد، در حالی که پیرمرد ناخن انگشت…
با خودم عهد بسته بودم تا زمان نشر نامه به ماهک، دیگر چیزی از آن نگذارم. ولی امروز این بریده از #بوف_کور را در کافه هدایت دیدم، دلم نیامد نگویم که این‌ بخش #نامه_به_ماهک، اشاره مستقیم به این بخش از بوف کور دارد:


... افسوس که برای همیشه بسته شد آن روزنه‌ای که تو را از آن می‌دیدم و دهانم از حیرت باز  می‌ماند.
همان‌جا که تو غرق در اندیشه‌های خود بودی و من در پس‌کوچه‌های شهر حیرت، سرگردان از اینکه چطور ساعت‌ساز کور طبیعت، می‌تواند آن‌اندازه خوش‌سلیقه باشد که تو را بیافریند...

#نامه_به_ماهک
#آبتین_پوریا

@abtinpouria