کافه هدایت
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستاننویسی_ایران #بخش_سوم پدرش هدایت قلیخان (اعتضادالملک، فرزند نیرالملک وزیر علوم دوره ناصرالدین شاه) بود و مادرش زیورالملوک نام داشت. اجدادش از رجال معروف عصر ناصری بودند و جد اعلایش «رضاقلیخان هدایت» از رجال معروف ناصرالدین…
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستاننویسی_ایران
#بخش_چهارم
پاریس، ۱۳۰۷، پس از خودکشی اول، در خانه برادرش عیسی
هدایت اولین مقاله خود را در مجله هفتگی، که مدیریت آن را نصرالله فلسفی عهدهدار بود، به چاپ رساند و به عنوان جایزه اشتراک موقت این مجله را به دست آورد. در همین دوره بود که گیاهخوار شد. در سال ۱۳۰۳ در حالی که هنوز دانشآموز دبیرستان بود کتاب کوچک «انسان و حیوان» را منتشر کرد. همچنین در همین سال داستان «شرح حال یک الاغ هنگام مرگ» را در مجله وفا منتشر کرد. هدایت میگفت: «اگر انسان بخواهد دست از جنگ بردارد باید اول دست از کشتن و خوردن حیوانات بردارد.» (فوائد گیاهخواری، فصل هفتم ص ۵۷)
صادق هدایت در ۱۳۰۳ تحصیل در مدرسه سن لویی را به پایان برد و در سال ۱۳۰۵ با اولین گروه دانشآموزان اعزامی به خارج، راهی کشور بلژیک شد. هدایت برای بار اول در سال ۱۳۰۷ دست به خودکشی زد؛ او قصد کرد که خود را در رودخانه مارن در فرانسه غرق کند. به درون آب پرید اما سرنشینان یک قایق او را نجات دادند. در نامهای به برادرش درباره خودکشیاش میگوید: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.» در این زمان «گروه رَبعه» شکل گرفته بود؛ گروهی متشکل از بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. «جریان اصحاب ربعه هم از این قرار بود که پیش از این چند ادیب کهنهکار که تعداد آنها هفت نفر میشد شامل: محمدتقی بهار، عباس اقبال آشتیانی، رشید یاسمی، سعید نفیسی، محمد قزوینی و بدیعالزمان فروزانفر به ادبای سبعه مشهور شده بودند و به گفته مینوی هر مجله، کتاب و روزنامهای که به فارسی منتشر میشد از آثار قلم آنها خالی نبود.» (مجتبی مینوی، یاد صادق هدایت، به کوشش علی دهباشی، نشر ثالث، ۱۳۸۰)
#صادق_هدایت
منبع: وبسایت #توانا
@Sadegh_Hedayat©️
#بخش_چهارم
پاریس، ۱۳۰۷، پس از خودکشی اول، در خانه برادرش عیسی
هدایت اولین مقاله خود را در مجله هفتگی، که مدیریت آن را نصرالله فلسفی عهدهدار بود، به چاپ رساند و به عنوان جایزه اشتراک موقت این مجله را به دست آورد. در همین دوره بود که گیاهخوار شد. در سال ۱۳۰۳ در حالی که هنوز دانشآموز دبیرستان بود کتاب کوچک «انسان و حیوان» را منتشر کرد. همچنین در همین سال داستان «شرح حال یک الاغ هنگام مرگ» را در مجله وفا منتشر کرد. هدایت میگفت: «اگر انسان بخواهد دست از جنگ بردارد باید اول دست از کشتن و خوردن حیوانات بردارد.» (فوائد گیاهخواری، فصل هفتم ص ۵۷)
صادق هدایت در ۱۳۰۳ تحصیل در مدرسه سن لویی را به پایان برد و در سال ۱۳۰۵ با اولین گروه دانشآموزان اعزامی به خارج، راهی کشور بلژیک شد. هدایت برای بار اول در سال ۱۳۰۷ دست به خودکشی زد؛ او قصد کرد که خود را در رودخانه مارن در فرانسه غرق کند. به درون آب پرید اما سرنشینان یک قایق او را نجات دادند. در نامهای به برادرش درباره خودکشیاش میگوید: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.» در این زمان «گروه رَبعه» شکل گرفته بود؛ گروهی متشکل از بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. «جریان اصحاب ربعه هم از این قرار بود که پیش از این چند ادیب کهنهکار که تعداد آنها هفت نفر میشد شامل: محمدتقی بهار، عباس اقبال آشتیانی، رشید یاسمی، سعید نفیسی، محمد قزوینی و بدیعالزمان فروزانفر به ادبای سبعه مشهور شده بودند و به گفته مینوی هر مجله، کتاب و روزنامهای که به فارسی منتشر میشد از آثار قلم آنها خالی نبود.» (مجتبی مینوی، یاد صادق هدایت، به کوشش علی دهباشی، نشر ثالث، ۱۳۸۰)
#صادق_هدایت
منبع: وبسایت #توانا
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
اعتقاد به دینامیک بودن ادبیات نزد هدایت، امری ذاتی در ادبیات است؛ او نمیخواست که ما با داشتن چنین پیشینهی تاریخی ـ فرهنگی از گردونهی ادبیات جهان به دور افتیم. اما جالب این جاست که هدایت نسخهی ادبی ـ فرهنگی را که گروهی از روشنفکران برای وضع آشفتهی ادبیات…
هدایت سعی کرد افکار ، گفتار و متلک های عامیانه را وارد ادبیات مکتوب کند و به خصوص در داستان از این گنجینه ی عامیانه بهره گیرد . استفاده از لحن مردم سر گذر ، در قالب دیالوگ یا لحن راوی ، نه تنها از ارزش آثار هدایت نکاست ، بلکه مایه ی ارتباطی موثرتر با قشر عوام گردید . هدایت در داستان کوتاه « میهن پرست » که طنزی برای ادبیان ملانقطی ـ چون علی اصغر حکمت ، وزیر وقت اداره فرهنگ و هنر ـ است ، در مقام نویسنده / راوی ، توصیه به بهره گیری از زبان عامیانه در نوشتن فرهنگ لغات می کند : « … عضو فرهنگستان درست می کرد تا لغت های مضحک بی معنی بسازند و به زور به مردم حقنه بکنند . در صورتی که همه جای دنیا لغت را بعد از استعمال مردم و نویسندگان داخل می نمایند . »
ادبیات شفاهی مردم کوچه و بازار که آکنده از عناصری مربوط به بخش های پایین تنه ای ، مدفوعات ، روابط عریان جنسی ، کلمات رکیک و مستهجن ، قسم و دعا ، نفرین و تهمت ، شایعه و غیبت ، پرده دری ، خشم و عصیان ، بیماری و مرگ و … است و به تعبیر « میخائیل باختین » منتقد و نظریه پرداز ادبی و زبان شناس روسی ( ۱۸۹۵ ـ ۱۹۷۵ م ) « زبان سر گذر » یا زبانی پر از اسامی غیر رسمی « است ؛ این زبان غیر رسمی از گذشته ی نچندان دور وجود داشته است و چون شیئی گرانبها هنوز هم در پستوی ذهنمان از این واژگان تحریمی و زبان غیر رسمی نگهداری می کنیم ، چرا که در مواجهه با زبان رسمی احساس شرمندگی می کنیم . این احساس صحیح یا غلط بودن واژگان و در حقیقت « ملاک ارزیابی ، منحصر به قابل قبول بودن در بعضی از طبقات اجتماع می شود ، یعنی طبقاتی که در اجتماع حاکمند و رفتار آنان برای دیگران سرمشق قرار می گیرند »
همین طبقه ی اجتماع ـ که غالباً حاکمان بوروژواها و گروهی از اصحاب دانش و ادب هستند در شکل گیری «کلمات تحریم » نقش مهمی دارند و تعیین می کنند که چه چیزی پذیرفته است و چه چیزی پذیرفته نیست ؛ مسائلی از قبیل مسئله جنسی ، دفع ضایعات بدن و … را ساماندهی می کنند و به قول میشل فوکو « نظمی را بر گفتار » اعمال می نمایند که تحت سیطره سامانه های قدرتی ـ دینی است که از بالادستی ها به پایین دستی ها اعمال می شود و بدی این کلمات ناسزا و تحریم « از این حقیقت ناشی می شود که بعضی مردم ، یعنی آن ها که در جامعه دست برتری دارند ، از شنیدن این کلمات خوششان نمی آید و نسبت به کسانی که آن ها را به کار می برند ، واکنش نامطلوب نشان می دهند . »
#صادق_هدایت_راوی_آگاهی_غیر_رسمی
#مجید_نصرآبادی
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©
ادبیات شفاهی مردم کوچه و بازار که آکنده از عناصری مربوط به بخش های پایین تنه ای ، مدفوعات ، روابط عریان جنسی ، کلمات رکیک و مستهجن ، قسم و دعا ، نفرین و تهمت ، شایعه و غیبت ، پرده دری ، خشم و عصیان ، بیماری و مرگ و … است و به تعبیر « میخائیل باختین » منتقد و نظریه پرداز ادبی و زبان شناس روسی ( ۱۸۹۵ ـ ۱۹۷۵ م ) « زبان سر گذر » یا زبانی پر از اسامی غیر رسمی « است ؛ این زبان غیر رسمی از گذشته ی نچندان دور وجود داشته است و چون شیئی گرانبها هنوز هم در پستوی ذهنمان از این واژگان تحریمی و زبان غیر رسمی نگهداری می کنیم ، چرا که در مواجهه با زبان رسمی احساس شرمندگی می کنیم . این احساس صحیح یا غلط بودن واژگان و در حقیقت « ملاک ارزیابی ، منحصر به قابل قبول بودن در بعضی از طبقات اجتماع می شود ، یعنی طبقاتی که در اجتماع حاکمند و رفتار آنان برای دیگران سرمشق قرار می گیرند »
همین طبقه ی اجتماع ـ که غالباً حاکمان بوروژواها و گروهی از اصحاب دانش و ادب هستند در شکل گیری «کلمات تحریم » نقش مهمی دارند و تعیین می کنند که چه چیزی پذیرفته است و چه چیزی پذیرفته نیست ؛ مسائلی از قبیل مسئله جنسی ، دفع ضایعات بدن و … را ساماندهی می کنند و به قول میشل فوکو « نظمی را بر گفتار » اعمال می نمایند که تحت سیطره سامانه های قدرتی ـ دینی است که از بالادستی ها به پایین دستی ها اعمال می شود و بدی این کلمات ناسزا و تحریم « از این حقیقت ناشی می شود که بعضی مردم ، یعنی آن ها که در جامعه دست برتری دارند ، از شنیدن این کلمات خوششان نمی آید و نسبت به کسانی که آن ها را به کار می برند ، واکنش نامطلوب نشان می دهند . »
#صادق_هدایت_راوی_آگاهی_غیر_رسمی
#مجید_نصرآبادی
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
#هدایت_به_روایت_مسکوب #علیرضا_اکبری #بخش_سوم تحلیل حورا یاوری در اینباره که مسکوب آثار تاریخی هدایت مثل پروین دختر ساسان را «ضد تاریخی» مینامد جالب توجه است. و البته مسکوب نه تنها دیدگاه تاریخی هدایت را در آثاری مثل پروین دختر ساسان یا توپ مرواری به نقد…
#هدایت_به_روایت_مسکوب
#علیرضا_اکبری
#بخش_چهارم
یادداشتهای مسکوب بر آثار هدایت هم از نظر هدایتشناسی و هم از نظر مسکوبشناسی اهمیتِ فراوان دارند و برای آشنایان با آثار مسکوب ناآشنا به نظر نمیرسند. سالیانی از عمر مسکوب مثل خیلی از همروزگارانش و مثل هدایت، در حسرت دنیایی آرمانی سپری شد. اما هدایت و مسکوب برخلاف بسیاری از همروزگارانشان در آوردگاه درون و خلوت دلِ خودشان هم زندهگی میکردند و به جای به دار کشیدن دیگران، لبۀ تیز شمشیر را به طرفِ خودشان برمیگرداندند، و به جای محکوم کردن دیگران خودشان را به چوبۀ دار میسپردند. یادداشتهای مسکوب در مورد آثار هدایت همدلیِ او را با هدایت و توجه و تمرکز او را بر همین جنبه از شخصیت هدایت به روشنی نشان میدهد. هدایت در سالیانی از زندهگیاش در افسون ناسیونالسیم وارداتی روزگارش غوطهور بود و بازسازی شکوه از دست رفتۀ دیروز را درمانِ دردهای ناگفتنی روزگارش تصور میکرد.
ولی او هم مثل مسکوب، که پس از یک دورۀ دهساله همکاری با حزب توده از آن حزب جداشده و راه دیگری در پیش گرفته بود، مدت زمانِ زیادی دربند افسون این دنیای آرمانی باقی نماند. میدانیم که هدایت به هند میرود، با نوشتههای ایرانشناسان اروپایی آشنا میشود. زبان پهلوی یاد میگیرد، چند متن کهن را به فارسی امروز برمیگرداند، نگاهش به تاریخ دگرگون میشود، با شباهتهای دیروز و امروز آشناتر میشود و در پایان این راه دراز رنجخیز، بوف کور را مینویسد. کتابی که به نظر مسکوب، همینطور که در نوشتههایش میبینیم، مرثیه هدایت است بر آن جهان آرمانی. این درست همان راهی است که مسکوب هم پشت سر گذاشت.
@Sadegh_Hedayat©️
#علیرضا_اکبری
#بخش_چهارم
یادداشتهای مسکوب بر آثار هدایت هم از نظر هدایتشناسی و هم از نظر مسکوبشناسی اهمیتِ فراوان دارند و برای آشنایان با آثار مسکوب ناآشنا به نظر نمیرسند. سالیانی از عمر مسکوب مثل خیلی از همروزگارانش و مثل هدایت، در حسرت دنیایی آرمانی سپری شد. اما هدایت و مسکوب برخلاف بسیاری از همروزگارانشان در آوردگاه درون و خلوت دلِ خودشان هم زندهگی میکردند و به جای به دار کشیدن دیگران، لبۀ تیز شمشیر را به طرفِ خودشان برمیگرداندند، و به جای محکوم کردن دیگران خودشان را به چوبۀ دار میسپردند. یادداشتهای مسکوب در مورد آثار هدایت همدلیِ او را با هدایت و توجه و تمرکز او را بر همین جنبه از شخصیت هدایت به روشنی نشان میدهد. هدایت در سالیانی از زندهگیاش در افسون ناسیونالسیم وارداتی روزگارش غوطهور بود و بازسازی شکوه از دست رفتۀ دیروز را درمانِ دردهای ناگفتنی روزگارش تصور میکرد.
ولی او هم مثل مسکوب، که پس از یک دورۀ دهساله همکاری با حزب توده از آن حزب جداشده و راه دیگری در پیش گرفته بود، مدت زمانِ زیادی دربند افسون این دنیای آرمانی باقی نماند. میدانیم که هدایت به هند میرود، با نوشتههای ایرانشناسان اروپایی آشنا میشود. زبان پهلوی یاد میگیرد، چند متن کهن را به فارسی امروز برمیگرداند، نگاهش به تاریخ دگرگون میشود، با شباهتهای دیروز و امروز آشناتر میشود و در پایان این راه دراز رنجخیز، بوف کور را مینویسد. کتابی که به نظر مسکوب، همینطور که در نوشتههایش میبینیم، مرثیه هدایت است بر آن جهان آرمانی. این درست همان راهی است که مسکوب هم پشت سر گذاشت.
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
نامۀ دردمندانۀ کافکا به پدرش فرانتس باید زبان آلمانی را میآموخت، حال آنکه پدرش زبان چک را در نوجوانی و جوانی آموخته بود و آلمانی را هم از طبقۀ بورژوا میآموخت. به علت تحریم ضد یهودی که ملیگرایان پراگ آن را سازماندهی کرده بودند، اوضاع اقتصادی در پراگ رو…
البته وجود چنین رموزی در داستانهای او به این معنا نیست که آثارش بدلی از یک زندهگینامهاند، بلکه میتوانند به منزلۀ نشانههای کاربردییی برای شناخت بیشتر هنرمند در راستای تحلیل آثارِ او محسوب شوند.
کافکا احساس میکرد شخصیتش بیشتر تحت تاثیر خانوادۀ مادری ـ لوویی ـ قرار دارد، اما گرایش شدیدش به استفاده از میراثش از نام کافکا ـ به شکل دگرگونشده در آثارش ـ نشان از احساس پیچیدۀ اوست نسبت به پدر: احساسی توﺃمان از تنفر و ستایش، گناه و جذبه. در مقایسۀ خود با پدر در نامهاش مینویسد:
مقایسه کن: من با جرح و تعدیل بسیار، گویی لووی یی هستم که در اعماق وجود کمی از کافکاها را به ارث برده، اما از میلی که دیگر کافکاها را به زندهگی ترغیب میکند، چون بازرگانی و حرص پیروز شدن تهی است. این لووی ـ کافکا با اعمالی رازآلودتر و سر به زیرتر، در جهتی دیگر گام برمیدارد، البته اغلب بیآنکه به ثمر رسد، خاتمه مییابد و خاموش میشود. تو برعکس یک کافکای واقعی هستی سرشار از نیرو، سلامتی، اشتها، توانایی در سخن گفتن، رضایت از خویشتن، احساس برتری داشتن بر همۀ دنیا، حضور ذهن، شناخت انسانها و سخاوت. آری تو دارای اینهمه هستی، لیکن خطاها و ضعفهایی نیز داری که گاه این حسنها را می پوشانند و اغلب از روی خلقوخوی تند و عصبانیت از این نیکیها فاصله میگیری.
حضور مستبدانه و دیوپیکرِ جسم و روح پدر بر کافکا، او را به ورطۀ خودکشی سوق میدهد، به طوری که در نوامبر ۱۹۱۷ در نامهیی به ماکس برود، اولین افکار خود در مورد خودکشی را مطرح و مقولاتی را وصف میکند که از اقدام به خودکشی مانعش شد: «میتوانی خود را بکشی، اما به یک معنا در حال حاضر به انجام این کار مجبور نیستی».
کافکا در مورد فشار سنگینِ شخصیت پدر بر تمام ابعاد زندهگیاش میگوید:
«پدر همیشه او را ریشخند میکرده، و همواره فعالیتهای خود را به رﹸخش میکشیده است، در حالی که درست ضد این، یعنی دربارۀ آثار و کارها و دوستانش، بیاهمیت از کنار آنها میگذشته است.» میگوید پدر را از هر جهت یک انسان معیار میدانسته که خودش به فرمانهایی که میداده عمل نمیکرده، و به همین جهت او یک دنیای فرماندهندۀ پدر و یک دنیای بندهگیِ او و دیگر دنیای دیگران که خوشبخت و آزاد از دستور دادنها و اطاعت کردنها هستند را میشناسد. به عقیدۀ او، چون پدر در واقع تنها مربیِ او بود، این در همه جای زندهگیاش تاثیر گذاشته است.
#فرانتس_کافکا
#نامه_به_پدر
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©
کافکا احساس میکرد شخصیتش بیشتر تحت تاثیر خانوادۀ مادری ـ لوویی ـ قرار دارد، اما گرایش شدیدش به استفاده از میراثش از نام کافکا ـ به شکل دگرگونشده در آثارش ـ نشان از احساس پیچیدۀ اوست نسبت به پدر: احساسی توﺃمان از تنفر و ستایش، گناه و جذبه. در مقایسۀ خود با پدر در نامهاش مینویسد:
مقایسه کن: من با جرح و تعدیل بسیار، گویی لووی یی هستم که در اعماق وجود کمی از کافکاها را به ارث برده، اما از میلی که دیگر کافکاها را به زندهگی ترغیب میکند، چون بازرگانی و حرص پیروز شدن تهی است. این لووی ـ کافکا با اعمالی رازآلودتر و سر به زیرتر، در جهتی دیگر گام برمیدارد، البته اغلب بیآنکه به ثمر رسد، خاتمه مییابد و خاموش میشود. تو برعکس یک کافکای واقعی هستی سرشار از نیرو، سلامتی، اشتها، توانایی در سخن گفتن، رضایت از خویشتن، احساس برتری داشتن بر همۀ دنیا، حضور ذهن، شناخت انسانها و سخاوت. آری تو دارای اینهمه هستی، لیکن خطاها و ضعفهایی نیز داری که گاه این حسنها را می پوشانند و اغلب از روی خلقوخوی تند و عصبانیت از این نیکیها فاصله میگیری.
حضور مستبدانه و دیوپیکرِ جسم و روح پدر بر کافکا، او را به ورطۀ خودکشی سوق میدهد، به طوری که در نوامبر ۱۹۱۷ در نامهیی به ماکس برود، اولین افکار خود در مورد خودکشی را مطرح و مقولاتی را وصف میکند که از اقدام به خودکشی مانعش شد: «میتوانی خود را بکشی، اما به یک معنا در حال حاضر به انجام این کار مجبور نیستی».
کافکا در مورد فشار سنگینِ شخصیت پدر بر تمام ابعاد زندهگیاش میگوید:
«پدر همیشه او را ریشخند میکرده، و همواره فعالیتهای خود را به رﹸخش میکشیده است، در حالی که درست ضد این، یعنی دربارۀ آثار و کارها و دوستانش، بیاهمیت از کنار آنها میگذشته است.» میگوید پدر را از هر جهت یک انسان معیار میدانسته که خودش به فرمانهایی که میداده عمل نمیکرده، و به همین جهت او یک دنیای فرماندهندۀ پدر و یک دنیای بندهگیِ او و دیگر دنیای دیگران که خوشبخت و آزاد از دستور دادنها و اطاعت کردنها هستند را میشناسد. به عقیدۀ او، چون پدر در واقع تنها مربیِ او بود، این در همه جای زندهگیاش تاثیر گذاشته است.
#فرانتس_کافکا
#نامه_به_پدر
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
بوف کور آینهی تمامنمای جامعه ماست. و هدایت در بوف کور، مهمترین و بهترین اثرش، از جامعهای حرف میزند که نماد و نمودش دلالی و دروغگویی و دغلبازی و دزدی است، جامعهای منحط که رجالهها و لکاتهها عنانش را به دست دارند، و حتا روشنفکرانش کورند و کرند، بلد نیستند…
به جز حکومتها کسانی هم بودهاند که بوف کور را عامل بدبختی و حتا باعث خودکشی جوانهای مأیوس معرفی کردهاند. من خودم در سالهای جوانی با دو تن از این نویسندگان آشنایی داشتم؛ دکتر حکیم الهی و دکتر محمد مقدسی در سالهای قبل از انقلاب مقالهها و حتا جزوههایی انتشار دادند که بوف کور را عامل تیرهبختی جامعه و خودکشی جوانهای سرخورده معرفی کردند. اما جالب است که هردو آنها نه سواد درست و حسابی داشتند، و نه تعادل روانی. همه عمرشان مصروف این بود که هدایت و بوف کور را بکوبند.
فاصله هدایت با روشنفکران ایران چیزی حدود شصت سال است، او به عنوان یک نویسنده خلاق انحطاط جامعه را در بوف کور به تصویر میکشد، و تازه شصت سال بعد روشنفکران شروع میکنند که از انحطاط جامعه سخن بگویند و پدیده را مورد ارزیابی قرار دهند، اما همچنان همان راه را میکوبند، و همچنان رمان و داستان نمیخوانند، حتی بوف کور را نمیخوانند. به همین خاطر چراغهای رابطه نویسندگان آثار خلاقه با روشنفکران (اعم از دینی و سکولار) خاموش است.
روزی یکی از رهبران بسیار چپ به کتابفروشیام در برلین آمده بود، و لابلای کتابها میگشت. به رسم عادت با خوشخیالی چند رمان از جمله رگتایم و آمریکایی آرام را به او معرفی کردم و پرسیدم اینها را خواندهاید؟ چپ چپ نگاهم کرد و با لبخندی که از صدتا فحش بدتر بود گفت: «آن زمان که جوان بودیم رمان نمیخواندیم، حالا که عمری از ما گذشته. هه!»
دردم آمد. کجا زندگی میکنیم؟ اینها کی اند؟ با جامعه من چکار دارند؟ چرا ما باید تحلیلهای سیاسی و سیاهمشقهای دوران مختلفشان را بخوانیم و آنها حاضر نیستند شاهکارهای ادبی ایران و جهان را بخوانند؟
گاهی جامعه به نقطهای میرسد که جز سکوت یا ریشخند کردن تصویرهای گذران کاری از آدم برنمیآید. فوقش مثلاً اثری که روزگارت را تصویر کند، حتا اگر کسی نتواند رمزها و رازهای آن را بگشاید. بوف کور جامعه پویا را تصویر نمیکند، بلکه از جامعه منحط عکسهای رنگی و ماندگار میگیرد. و من هم در همین جامعه رشد کردهام، در همین جامعه نویسنده شدهام، و انگیزههای نوشتن برای من همین موجودی بوده است. یادم هست زمانی که دست به کار نوشتن رمان پیکر فرهاد شدم میخواستم ببینم شصت سال پس از بوف کور کجاییم، دوربین راوی داستانم چه میبیند؟
#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینهای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©
فاصله هدایت با روشنفکران ایران چیزی حدود شصت سال است، او به عنوان یک نویسنده خلاق انحطاط جامعه را در بوف کور به تصویر میکشد، و تازه شصت سال بعد روشنفکران شروع میکنند که از انحطاط جامعه سخن بگویند و پدیده را مورد ارزیابی قرار دهند، اما همچنان همان راه را میکوبند، و همچنان رمان و داستان نمیخوانند، حتی بوف کور را نمیخوانند. به همین خاطر چراغهای رابطه نویسندگان آثار خلاقه با روشنفکران (اعم از دینی و سکولار) خاموش است.
روزی یکی از رهبران بسیار چپ به کتابفروشیام در برلین آمده بود، و لابلای کتابها میگشت. به رسم عادت با خوشخیالی چند رمان از جمله رگتایم و آمریکایی آرام را به او معرفی کردم و پرسیدم اینها را خواندهاید؟ چپ چپ نگاهم کرد و با لبخندی که از صدتا فحش بدتر بود گفت: «آن زمان که جوان بودیم رمان نمیخواندیم، حالا که عمری از ما گذشته. هه!»
دردم آمد. کجا زندگی میکنیم؟ اینها کی اند؟ با جامعه من چکار دارند؟ چرا ما باید تحلیلهای سیاسی و سیاهمشقهای دوران مختلفشان را بخوانیم و آنها حاضر نیستند شاهکارهای ادبی ایران و جهان را بخوانند؟
گاهی جامعه به نقطهای میرسد که جز سکوت یا ریشخند کردن تصویرهای گذران کاری از آدم برنمیآید. فوقش مثلاً اثری که روزگارت را تصویر کند، حتا اگر کسی نتواند رمزها و رازهای آن را بگشاید. بوف کور جامعه پویا را تصویر نمیکند، بلکه از جامعه منحط عکسهای رنگی و ماندگار میگیرد. و من هم در همین جامعه رشد کردهام، در همین جامعه نویسنده شدهام، و انگیزههای نوشتن برای من همین موجودی بوده است. یادم هست زمانی که دست به کار نوشتن رمان پیکر فرهاد شدم میخواستم ببینم شصت سال پس از بوف کور کجاییم، دوربین راوی داستانم چه میبیند؟
#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینهای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©
کتاب دیگری که خیام شاعر را تحت مطالعه آورده «مرصادالعباد» تألیف نجمالدین رازی میباشد که در سنه ۶۱۰ - ۶۲۱ (هجری) تألیف شده. این کتاب وثیقهٔ بزرگی است زیرا نویسندهٔ آن صوفی متعصبی بوده و از این لحاظ به عقاید خیام به نظر بطلان نگریسته و نسبت فلسفی و دهری و طبیعی به او میدهد و میگوید:
(ص ۱۸) « ... که ثمرهٔ نظر ایمان است و ثمرهٔ قدم عرفان. فلسفی و دهری و طبایعی از این دو مقام محروماند و سر گشته و گمگشتهاند. یکی از فضلا که به نزد نابینایان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است، از غایت حیرت و ضلالت این بیت را میگوید، رباعی:
در دایرهای کامدن و رفتن ماست، آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست؛ کس مینزند دمی درین عالم راست، کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!
رباعی: دارنده چه ترکیب طبایع آراست. باز از چه سبب فکندش اندر کموکاست؟ گر زشت آمد این صور، عیب کراست؟ ور نیک آمد، خرابی از بهر چه خاست؟»
(ص ۲۲۷) «... اما آنچه حکمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده کردن بعد از ممات چه بود، تا جواب به آن سرگشتهٔ غافل و گمکشتهٔ عاطل میگوید: «دارنده چو ترکیب طبایع آراست ...»
قضاوت این شخص ارزش مخصوصی در شناسانیدن فکر و فلسفهٔ خیام دارد. مؤلف صوفیمشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خودداری نکردهاست. البته به واسطهٔ نزدیک بودن زمان، از هر جهت مؤلف مزبور آشناتر به زندگی و افکار و آثار خیام بوده، و عقیدهٔ خودرا در بارهٔ او ابراز میکند. آیا این خود دلیل کافی نیست که خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده، بلکه بر عکس یکی ازدشمنان ترسناک این فرقه به شمار میآمده؟
اسناد دیگر در بعضی از کتب قدما مانند، نزهةالارواح، تاریخالحکماء، آثارالبلاد، فردوسالتواریخ و غیره دربارهٔ خیام وجود دارد که اغلب اشتباهآلود و ساختگی است. و از روی تعصب و یا افسانههای مجعول نوشتهشده و رابطهٔ خیلی دور با خیام حقیقی دارد. ما در اینجا مجال انتقاد آنها را نداریم.
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست میباشد، عبارت است از رباعیات سیزدهگانهٔ «مونسالاحرار» که در سنهٔ ۷۴۱ هجری نوشتهشده، و در خاتمهٔ کتاب رباعیات روزن استنساخ و دربرلین چاپ شده (رجوع شود به نمرات: ۸، ۱۰،۲۷، ۲۹، ۴۱، ۴۵، ۵۹، ۶۲، ۶۴، ۶۷، ۹۳، ۱۱۵، ۱۲۷) رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی، روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور میآیند و انتقاد مؤلف «مرصادالعباد» به آنها نیز وارد است. پس دراصالت این سیزده رباعی ودو رباعی «مرصادالعباد» که یکی از آنها در هر دو تکرار شده (نمرهٔ ۱۰) شکی باقی نمیماند و ضمناً معلوم میشود که گویندهٔ آنها یک فلسفهٔ مستقل و طرز فکر و اسلوب معین داشته، و نشان میدهد که ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سروکار داریم. از این رو با کمال اطمینان میتوانیم این رباعیات چهاردهگانه را از خود شاعر بدانیم و آنها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©️
(ص ۱۸) « ... که ثمرهٔ نظر ایمان است و ثمرهٔ قدم عرفان. فلسفی و دهری و طبایعی از این دو مقام محروماند و سر گشته و گمگشتهاند. یکی از فضلا که به نزد نابینایان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است، از غایت حیرت و ضلالت این بیت را میگوید، رباعی:
در دایرهای کامدن و رفتن ماست، آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست؛ کس مینزند دمی درین عالم راست، کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!
رباعی: دارنده چه ترکیب طبایع آراست. باز از چه سبب فکندش اندر کموکاست؟ گر زشت آمد این صور، عیب کراست؟ ور نیک آمد، خرابی از بهر چه خاست؟»
(ص ۲۲۷) «... اما آنچه حکمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده کردن بعد از ممات چه بود، تا جواب به آن سرگشتهٔ غافل و گمکشتهٔ عاطل میگوید: «دارنده چو ترکیب طبایع آراست ...»
قضاوت این شخص ارزش مخصوصی در شناسانیدن فکر و فلسفهٔ خیام دارد. مؤلف صوفیمشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خودداری نکردهاست. البته به واسطهٔ نزدیک بودن زمان، از هر جهت مؤلف مزبور آشناتر به زندگی و افکار و آثار خیام بوده، و عقیدهٔ خودرا در بارهٔ او ابراز میکند. آیا این خود دلیل کافی نیست که خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده، بلکه بر عکس یکی ازدشمنان ترسناک این فرقه به شمار میآمده؟
اسناد دیگر در بعضی از کتب قدما مانند، نزهةالارواح، تاریخالحکماء، آثارالبلاد، فردوسالتواریخ و غیره دربارهٔ خیام وجود دارد که اغلب اشتباهآلود و ساختگی است. و از روی تعصب و یا افسانههای مجعول نوشتهشده و رابطهٔ خیلی دور با خیام حقیقی دارد. ما در اینجا مجال انتقاد آنها را نداریم.
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست میباشد، عبارت است از رباعیات سیزدهگانهٔ «مونسالاحرار» که در سنهٔ ۷۴۱ هجری نوشتهشده، و در خاتمهٔ کتاب رباعیات روزن استنساخ و دربرلین چاپ شده (رجوع شود به نمرات: ۸، ۱۰،۲۷، ۲۹، ۴۱، ۴۵، ۵۹، ۶۲، ۶۴، ۶۷، ۹۳، ۱۱۵، ۱۲۷) رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی، روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور میآیند و انتقاد مؤلف «مرصادالعباد» به آنها نیز وارد است. پس دراصالت این سیزده رباعی ودو رباعی «مرصادالعباد» که یکی از آنها در هر دو تکرار شده (نمرهٔ ۱۰) شکی باقی نمیماند و ضمناً معلوم میشود که گویندهٔ آنها یک فلسفهٔ مستقل و طرز فکر و اسلوب معین داشته، و نشان میدهد که ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سروکار داریم. از این رو با کمال اطمینان میتوانیم این رباعیات چهاردهگانه را از خود شاعر بدانیم و آنها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
بوف کور آینهی تمامنمای جامعه ماست. و هدایت در بوف کور، مهمترین و بهترین اثرش، از جامعهای حرف میزند که نماد و نمودش دلالی و دروغگویی و دغلبازی و دزدی است، جامعهای منحط که رجالهها و لکاتهها عنانش را به دست دارند، و حتا روشنفکرانش کورند و کرند، بلد نیستند…
به جز حکومتها کسانی هم بودهاند که بوف کور را عامل بدبختی و حتا باعث خودکشی جوانهای مأیوس معرفی کردهاند. من خودم در سالهای جوانی با دو تن از این نویسندگان آشنایی داشتم؛ دکتر حکیم الهی و دکتر محمد مقدسی در سالهای قبل از انقلاب مقالهها و حتا جزوههایی انتشار دادند که بوف کور را عامل تیرهبختی جامعه و خودکشی جوانهای سرخورده معرفی کردند. اما جالب است که هردو آنها نه سواد درست و حسابی داشتند، و نه تعادل روانی. همه عمرشان مصروف این بود که هدایت و بوف کور را بکوبند.
فاصله هدایت با روشنفکران ایران چیزی حدود شصت سال است، او به عنوان یک نویسنده خلاق انحطاط جامعه را در بوف کور به تصویر میکشد، و تازه شصت سال بعد روشنفکران شروع میکنند که از انحطاط جامعه سخن بگویند و پدیده را مورد ارزیابی قرار دهند، اما همچنان همان راه را میکوبند، و همچنان رمان و داستان نمیخوانند، حتی بوف کور را نمیخوانند. به همین خاطر چراغهای رابطه نویسندگان آثار خلاقه با روشنفکران (اعم از دینی و سکولار) خاموش است.
روزی یکی از رهبران بسیار چپ به کتابفروشیام در برلین آمده بود، و لابلای کتابها میگشت. به رسم عادت با خوشخیالی چند رمان از جمله رگتایم و آمریکایی آرام را به او معرفی کردم و پرسیدم اینها را خواندهاید؟ چپ چپ نگاهم کرد و با لبخندی که از صدتا فحش بدتر بود گفت: «آن زمان که جوان بودیم رمان نمیخواندیم، حالا که عمری از ما گذشته. هه!»
دردم آمد. کجا زندگی میکنیم؟ اینها کی اند؟ با جامعه من چکار دارند؟ چرا ما باید تحلیلهای سیاسی و سیاهمشقهای دوران مختلفشان را بخوانیم و آنها حاضر نیستند شاهکارهای ادبی ایران و جهان را بخوانند؟
گاهی جامعه به نقطهای میرسد که جز سکوت یا ریشخند کردن تصویرهای گذران کاری از آدم برنمیآید. فوقش مثلاً اثری که روزگارت را تصویر کند، حتا اگر کسی نتواند رمزها و رازهای آن را بگشاید. بوف کور جامعه پویا را تصویر نمیکند، بلکه از جامعه منحط عکسهای رنگی و ماندگار میگیرد. و من هم در همین جامعه رشد کردهام، در همین جامعه نویسنده شدهام، و انگیزههای نوشتن برای من همین موجودی بوده است. یادم هست زمانی که دست به کار نوشتن رمان پیکر فرهاد شدم میخواستم ببینم شصت سال پس از بوف کور کجاییم، دوربین راوی داستانم چه میبیند؟
#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینهای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©
فاصله هدایت با روشنفکران ایران چیزی حدود شصت سال است، او به عنوان یک نویسنده خلاق انحطاط جامعه را در بوف کور به تصویر میکشد، و تازه شصت سال بعد روشنفکران شروع میکنند که از انحطاط جامعه سخن بگویند و پدیده را مورد ارزیابی قرار دهند، اما همچنان همان راه را میکوبند، و همچنان رمان و داستان نمیخوانند، حتی بوف کور را نمیخوانند. به همین خاطر چراغهای رابطه نویسندگان آثار خلاقه با روشنفکران (اعم از دینی و سکولار) خاموش است.
روزی یکی از رهبران بسیار چپ به کتابفروشیام در برلین آمده بود، و لابلای کتابها میگشت. به رسم عادت با خوشخیالی چند رمان از جمله رگتایم و آمریکایی آرام را به او معرفی کردم و پرسیدم اینها را خواندهاید؟ چپ چپ نگاهم کرد و با لبخندی که از صدتا فحش بدتر بود گفت: «آن زمان که جوان بودیم رمان نمیخواندیم، حالا که عمری از ما گذشته. هه!»
دردم آمد. کجا زندگی میکنیم؟ اینها کی اند؟ با جامعه من چکار دارند؟ چرا ما باید تحلیلهای سیاسی و سیاهمشقهای دوران مختلفشان را بخوانیم و آنها حاضر نیستند شاهکارهای ادبی ایران و جهان را بخوانند؟
گاهی جامعه به نقطهای میرسد که جز سکوت یا ریشخند کردن تصویرهای گذران کاری از آدم برنمیآید. فوقش مثلاً اثری که روزگارت را تصویر کند، حتا اگر کسی نتواند رمزها و رازهای آن را بگشاید. بوف کور جامعه پویا را تصویر نمیکند، بلکه از جامعه منحط عکسهای رنگی و ماندگار میگیرد. و من هم در همین جامعه رشد کردهام، در همین جامعه نویسنده شدهام، و انگیزههای نوشتن برای من همین موجودی بوده است. یادم هست زمانی که دست به کار نوشتن رمان پیکر فرهاد شدم میخواستم ببینم شصت سال پس از بوف کور کجاییم، دوربین راوی داستانم چه میبیند؟
#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینهای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
#نوشتاری_درباره #بوف_کور #صادق_هدایت (تحلیلی نمادین) #نوید_چیت_ساز #بخش_سوم #صادق_هدایت کوزه نماد دیگری است که صادق هدایت در داستان کابوس گونه خود آنرا بکار می برد. در قسمتی از داستان پیرمرد گورکن به راوی کوزه ای قدیمی اهدا می کند: امروز رفتم يه قبر بکنم…
#نوشتاری_درباره #بوف_کور #صادق_هدایت (تحلیلی نمادین)
#نوید_چیت_ساز
#بخش_چهارم
#صادق_هدایت
بوف کور: عنوان کتاب؛ نمادی که نویسنده برای کتابش برگزیده است.
نخست نگاهی بیندازیم به نماد بوف یا همان جغد و مفهوم آن در اندیشه ها و اساطیرِ فرهنگ های مختلف...
در دانشنامه بریتانیکا آمده است که جغد به دلیل حضورش در شب و صدای جیغ وارش سمبل رازآمیزی و آن جهانی بودن بوده است. عادات مرموز جغدان، پرواز بیصدا و آمد و شد روحوار است که آنها را به موضوعی برای خرافات و حتی ترس در بسیاری از نقاط جهان تبدیل کرده است. از سوی دیگر همین آنجهانی بودن جغد، این باور را تقویت کرده است که جغد میتواند پیشگویی کند، به عبارت دیگر به دلیل ارتباط وهمآورش با آن جهان، دیدار او میتواند خوشیمن و یا بدشگون باشد. به این ترتیب جغدها مظهر هوشی خاموش، دانشی ویرانگر و یا برعکس، مظهر خوشیمنی بودهاند. آنان برای انسان که در سکوت به رفتار و صدای ایشان گوش میداده یادآور شب، ماه و حتی زن بودهاند چه، آنان رازآمیز و دورویه مینمودهاند. بسیاری در جهان به قدرت درمانگری بزرگ جغد و دارویی که از بدن و بهویژه چشمهای او تهیه میشود، ایمان داشتهاند.
در باور مردمان یونان باستان، الههای به نام آتنا وجود داشته که همواره جغدی کوچک تصویر او را همراهی میکرده است. این الهه که ایزدبانوی تمدن، خرد، قدرت، فنون، مهارت و دادگری بوده، موجب شده است که جغد نیز به نشانهی دانایی در یونان باستان تبدیل شود.
در روم باستان، مینروا شکل دیگری از ایزدبانوی آتنا محسوب میشده که همان کارکردهای او را داشته است. او نگاهبان مردم آتن بوده و آتنیها پانتئون آکروپولیس را به نام او ساختند، پس باورهای یونانی در مورد جغد که به ایزدبانوی آتنا بازمیگشت در روم نیز پذیرفته شد. از سوی دیگر رومیان جغد را پرندهای در ارتباط با مراسم تدفین میشناختند و دیدن جغد را در روز، بدیمن میدانستند. از سوی دیگر رومیان جغد را پرندهای در ارتباط با مراسم تدفین میشناختند و دیدن جغد را در روز، بدیمن میدانستند. در کتاب دوازدهم آنائید ویرژیل، پیش از آن که ترنس به سوی آخرین مبارزهاش برود، جغدی ظاهر میشود که نشان از مرگ وی در این مبارزه دارد.
در اسطورههای هندو، لکشمی، الهه ثروت، بر جغدی سوار است، بر این اساس میتوان گفت که جغد پرندهای خوش یمن محسوب میشده است و اگر در کنار خانهای مسکن میگرفته، نشان اقبال خوب بوده است، اما چنان که در دایرهًْالمعارف جهان اسلام آمده است، در اساطیر هند و ایرانی، جغد نماینده یمه (همان جم در ایران باستان و خدای مرگ در میان هندیان) بوده است.
در مصر باستان جغد راهنمای ارواح مردگان به جهان زندگان محسوب میشده است، پس مصریان او را با پای شکسته نشان میدادهاند تا بدین ترتیب از بازگشت پرنده مرگ به زندگی جلوگیری کنند. در هیروگلیف مصری جغد پاشکسته نشانگر حرف«ام» بوده است. در کنیا نیز چون مصر بر این باور بودند که جغد نشانهی مرگ است و اگر کسی جغدی میدید یا صدایش را میشنید، باور داشت که کسی میمیرد.
در باور مردم فرانسه جغد گوش دار(تالابی) سمبل خرد بوده و جغد بدون گوش بدیمن محسوب میشده است. مردم ولز در بریتانیای کنونی اسطورهای در مورد جغد دارند که در این اسطوره جغد زنی جفاکار محسوب میشود که توسط همسرش به صورت جغد درآمده است و به عنوان مجازات و پادافره مورد نفرت دیگر پرندگان قرار گرفته است. در کشور اسکاندیناوی فنلاند جغد مظهر دو ضد است هم خرد و دانایی و هم کندذهنی. در فرهنگ ژاپنی نیز جغد بسته به گونهاش از هر دو جنبه مثبت و منفی دیده شده است.
در قاره امریکا نیز عموماً جغد سمبل مرگ محسوب میشده است. در قبایل آزتک خدای مرگ معمولاً به شکل جغد نمایش داده میشد. اما مردم باستانی پرو جغد را پرستش میکردند و او را به تصویر میکشیدند.
در میان اعراب پیش از اسلام چنانکه در دانشنامه جهان اسلام آمده است، جغد خرافات و افسانههایی ویژه خود و در ارتباط با مرگ داشته است. آنان باور داشتند که وقتی کسی میمیرد روانش به صورت جغد بر بالای گور او شیون میکند (اشاره به صدای مویهوار جغد). اعراب پس از اسلام نیز، اگرچه نقل است که پیامبر اسلام ایشان را از این خرافات پرهیز داده بوده است؛ اما همچنان به پرواز و آواز پرندگان بدیمن، چون کلاغ و بوم، فال بد (طیره) میزدهاند.
@Sadegh_Hedayat©️
#نوید_چیت_ساز
#بخش_چهارم
#صادق_هدایت
بوف کور: عنوان کتاب؛ نمادی که نویسنده برای کتابش برگزیده است.
نخست نگاهی بیندازیم به نماد بوف یا همان جغد و مفهوم آن در اندیشه ها و اساطیرِ فرهنگ های مختلف...
در دانشنامه بریتانیکا آمده است که جغد به دلیل حضورش در شب و صدای جیغ وارش سمبل رازآمیزی و آن جهانی بودن بوده است. عادات مرموز جغدان، پرواز بیصدا و آمد و شد روحوار است که آنها را به موضوعی برای خرافات و حتی ترس در بسیاری از نقاط جهان تبدیل کرده است. از سوی دیگر همین آنجهانی بودن جغد، این باور را تقویت کرده است که جغد میتواند پیشگویی کند، به عبارت دیگر به دلیل ارتباط وهمآورش با آن جهان، دیدار او میتواند خوشیمن و یا بدشگون باشد. به این ترتیب جغدها مظهر هوشی خاموش، دانشی ویرانگر و یا برعکس، مظهر خوشیمنی بودهاند. آنان برای انسان که در سکوت به رفتار و صدای ایشان گوش میداده یادآور شب، ماه و حتی زن بودهاند چه، آنان رازآمیز و دورویه مینمودهاند. بسیاری در جهان به قدرت درمانگری بزرگ جغد و دارویی که از بدن و بهویژه چشمهای او تهیه میشود، ایمان داشتهاند.
در باور مردمان یونان باستان، الههای به نام آتنا وجود داشته که همواره جغدی کوچک تصویر او را همراهی میکرده است. این الهه که ایزدبانوی تمدن، خرد، قدرت، فنون، مهارت و دادگری بوده، موجب شده است که جغد نیز به نشانهی دانایی در یونان باستان تبدیل شود.
در روم باستان، مینروا شکل دیگری از ایزدبانوی آتنا محسوب میشده که همان کارکردهای او را داشته است. او نگاهبان مردم آتن بوده و آتنیها پانتئون آکروپولیس را به نام او ساختند، پس باورهای یونانی در مورد جغد که به ایزدبانوی آتنا بازمیگشت در روم نیز پذیرفته شد. از سوی دیگر رومیان جغد را پرندهای در ارتباط با مراسم تدفین میشناختند و دیدن جغد را در روز، بدیمن میدانستند. از سوی دیگر رومیان جغد را پرندهای در ارتباط با مراسم تدفین میشناختند و دیدن جغد را در روز، بدیمن میدانستند. در کتاب دوازدهم آنائید ویرژیل، پیش از آن که ترنس به سوی آخرین مبارزهاش برود، جغدی ظاهر میشود که نشان از مرگ وی در این مبارزه دارد.
در اسطورههای هندو، لکشمی، الهه ثروت، بر جغدی سوار است، بر این اساس میتوان گفت که جغد پرندهای خوش یمن محسوب میشده است و اگر در کنار خانهای مسکن میگرفته، نشان اقبال خوب بوده است، اما چنان که در دایرهًْالمعارف جهان اسلام آمده است، در اساطیر هند و ایرانی، جغد نماینده یمه (همان جم در ایران باستان و خدای مرگ در میان هندیان) بوده است.
در مصر باستان جغد راهنمای ارواح مردگان به جهان زندگان محسوب میشده است، پس مصریان او را با پای شکسته نشان میدادهاند تا بدین ترتیب از بازگشت پرنده مرگ به زندگی جلوگیری کنند. در هیروگلیف مصری جغد پاشکسته نشانگر حرف«ام» بوده است. در کنیا نیز چون مصر بر این باور بودند که جغد نشانهی مرگ است و اگر کسی جغدی میدید یا صدایش را میشنید، باور داشت که کسی میمیرد.
در باور مردم فرانسه جغد گوش دار(تالابی) سمبل خرد بوده و جغد بدون گوش بدیمن محسوب میشده است. مردم ولز در بریتانیای کنونی اسطورهای در مورد جغد دارند که در این اسطوره جغد زنی جفاکار محسوب میشود که توسط همسرش به صورت جغد درآمده است و به عنوان مجازات و پادافره مورد نفرت دیگر پرندگان قرار گرفته است. در کشور اسکاندیناوی فنلاند جغد مظهر دو ضد است هم خرد و دانایی و هم کندذهنی. در فرهنگ ژاپنی نیز جغد بسته به گونهاش از هر دو جنبه مثبت و منفی دیده شده است.
در قاره امریکا نیز عموماً جغد سمبل مرگ محسوب میشده است. در قبایل آزتک خدای مرگ معمولاً به شکل جغد نمایش داده میشد. اما مردم باستانی پرو جغد را پرستش میکردند و او را به تصویر میکشیدند.
در میان اعراب پیش از اسلام چنانکه در دانشنامه جهان اسلام آمده است، جغد خرافات و افسانههایی ویژه خود و در ارتباط با مرگ داشته است. آنان باور داشتند که وقتی کسی میمیرد روانش به صورت جغد بر بالای گور او شیون میکند (اشاره به صدای مویهوار جغد). اعراب پس از اسلام نیز، اگرچه نقل است که پیامبر اسلام ایشان را از این خرافات پرهیز داده بوده است؛ اما همچنان به پرواز و آواز پرندگان بدیمن، چون کلاغ و بوم، فال بد (طیره) میزدهاند.
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستاننویسی_ایران #بخش_سوم پدرش هدایت قلیخان (اعتضادالملک، فرزند نیرالملک وزیر علوم دوره ناصرالدین شاه) بود و مادرش زیورالملوک نام داشت. اجدادش از رجال معروف عصر ناصری بودند و جد اعلایش «رضاقلیخان هدایت» از رجال معروف ناصرالدین…
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستاننویسی_ایران
#بخش_چهارم
پاریس، ۱۳۰۷، پس از خودکشی اول، در خانه برادرش عیسی
هدایت اولین مقاله خود را در مجله هفتگی، که مدیریت آن را نصرالله فلسفی عهدهدار بود، به چاپ رساند و به عنوان جایزه اشتراک موقت این مجله را به دست آورد. در همین دوره بود که گیاهخوار شد. در سال ۱۳۰۳ در حالی که هنوز دانشآموز دبیرستان بود کتاب کوچک «انسان و حیوان» را منتشر کرد. همچنین در همین سال داستان «شرح حال یک الاغ هنگام مرگ» را در مجله وفا منتشر کرد. هدایت میگفت: «اگر انسان بخواهد دست از جنگ بردارد باید اول دست از کشتن و خوردن حیوانات بردارد.» (فوائد گیاهخواری، فصل هفتم ص ۵۷)
صادق هدایت در ۱۳۰۳ تحصیل در مدرسه سن لویی را به پایان برد و در سال ۱۳۰۵ با اولین گروه دانشآموزان اعزامی به خارج، راهی کشور بلژیک شد. هدایت برای بار اول در سال ۱۳۰۷ دست به خودکشی زد؛ او قصد کرد که خود را در رودخانه مارن در فرانسه غرق کند. به درون آب پرید اما سرنشینان یک قایق او را نجات دادند. در نامهای به برادرش درباره خودکشیاش میگوید: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.» در این زمان «گروه رَبعه» شکل گرفته بود؛ گروهی متشکل از بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. «جریان اصحاب ربعه هم از این قرار بود که پیش از این چند ادیب کهنهکار که تعداد آنها هفت نفر میشد شامل: محمدتقی بهار، عباس اقبال آشتیانی، رشید یاسمی، سعید نفیسی، محمد قزوینی و بدیعالزمان فروزانفر به ادبای سبعه مشهور شده بودند و به گفته مینوی هر مجله، کتاب و روزنامهای که به فارسی منتشر میشد از آثار قلم آنها خالی نبود.» (مجتبی مینوی، یاد صادق هدایت، به کوشش علی دهباشی، نشر ثالث، ۱۳۸۰)
#صادق_هدایت
منبع: وبسایت #توانا
@Sadegh_Hedayat©️
#بخش_چهارم
پاریس، ۱۳۰۷، پس از خودکشی اول، در خانه برادرش عیسی
هدایت اولین مقاله خود را در مجله هفتگی، که مدیریت آن را نصرالله فلسفی عهدهدار بود، به چاپ رساند و به عنوان جایزه اشتراک موقت این مجله را به دست آورد. در همین دوره بود که گیاهخوار شد. در سال ۱۳۰۳ در حالی که هنوز دانشآموز دبیرستان بود کتاب کوچک «انسان و حیوان» را منتشر کرد. همچنین در همین سال داستان «شرح حال یک الاغ هنگام مرگ» را در مجله وفا منتشر کرد. هدایت میگفت: «اگر انسان بخواهد دست از جنگ بردارد باید اول دست از کشتن و خوردن حیوانات بردارد.» (فوائد گیاهخواری، فصل هفتم ص ۵۷)
صادق هدایت در ۱۳۰۳ تحصیل در مدرسه سن لویی را به پایان برد و در سال ۱۳۰۵ با اولین گروه دانشآموزان اعزامی به خارج، راهی کشور بلژیک شد. هدایت برای بار اول در سال ۱۳۰۷ دست به خودکشی زد؛ او قصد کرد که خود را در رودخانه مارن در فرانسه غرق کند. به درون آب پرید اما سرنشینان یک قایق او را نجات دادند. در نامهای به برادرش درباره خودکشیاش میگوید: «یک دیوانگی کردم به خیر گذشت.» در این زمان «گروه رَبعه» شکل گرفته بود؛ گروهی متشکل از بزرگ علوی، مسعود فرزاد، مجتبی مینوی و صادق هدایت. «جریان اصحاب ربعه هم از این قرار بود که پیش از این چند ادیب کهنهکار که تعداد آنها هفت نفر میشد شامل: محمدتقی بهار، عباس اقبال آشتیانی، رشید یاسمی، سعید نفیسی، محمد قزوینی و بدیعالزمان فروزانفر به ادبای سبعه مشهور شده بودند و به گفته مینوی هر مجله، کتاب و روزنامهای که به فارسی منتشر میشد از آثار قلم آنها خالی نبود.» (مجتبی مینوی، یاد صادق هدایت، به کوشش علی دهباشی، نشر ثالث، ۱۳۸۰)
#صادق_هدایت
منبع: وبسایت #توانا
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
قدیمترین کتابی که از خیام اسمی به میان آورده و نویسندهٔ آن همعصر خیام بوده و خودش را شاگرد و یکی از دوستان ارادتمند خیام معرفی میکند و با احترام هرچه تمامتر اسم او را میبرد، نظامی عروضی مؤلف «چهارمقاله» است. ولی او خیام را در ردیف منجمین ذکر میکند و…
کتاب دیگری که خیام شاعر را تحت مطالعه آورده «مرصادالعباد» تألیف نجمالدین رازی میباشد که در سنه ۶۱۰ - ۶۲۱ (هجری) تألیف شده. این کتاب وثیقهٔ بزرگی است زیرا نویسندهٔ آن صوفی متعصبی بوده و از این لحاظ به عقاید خیام به نظر بطلان نگریسته و نسبت فلسفی و دهری و طبیعی به او میدهد و میگوید:
(ص ۱۸) « ... که ثمرهٔ نظر ایمان است و ثمرهٔ قدم عرفان. فلسفی و دهری و طبایعی از این دو مقام محروماند و سر گشته و گمگشتهاند. یکی از فضلا که به نزد نابینایان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است، از غایت حیرت و ضلالت این بیت را میگوید، رباعی:
در دایرهای کامدن و رفتن ماست، آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست؛ کس مینزند دمی درین عالم راست، کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!
رباعی: دارنده چه ترکیب طبایع آراست. باز از چه سبب فکندش اندر کموکاست؟ گر زشت آمد این صور، عیب کراست؟ ور نیک آمد، خرابی از بهر چه خاست؟»
(ص ۲۲۷) «... اما آنچه حکمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده کردن بعد از ممات چه بود، تا جواب به آن سرگشتهٔ غافل و گمکشتهٔ عاطل میگوید: «دارنده چو ترکیب طبایع آراست ...»
قضاوت این شخص ارزش مخصوصی در شناسانیدن فکر و فلسفهٔ خیام دارد. مؤلف صوفیمشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خودداری نکردهاست. البته به واسطهٔ نزدیک بودن زمان، از هر جهت مؤلف مزبور آشناتر به زندگی و افکار و آثار خیام بوده، و عقیدهٔ خودرا در بارهٔ او ابراز میکند. آیا این خود دلیل کافی نیست که خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده، بلکه بر عکس یکی ازدشمنان ترسناک این فرقه به شمار میآمده؟
اسناد دیگر در بعضی از کتب قدما مانند، نزهةالارواح، تاریخالحکماء، آثارالبلاد، فردوسالتواریخ و غیره دربارهٔ خیام وجود دارد که اغلب اشتباهآلود و ساختگی است. و از روی تعصب و یا افسانههای مجعول نوشتهشده و رابطهٔ خیلی دور با خیام حقیقی دارد. ما در اینجا مجال انتقاد آنها را نداریم.
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست میباشد، عبارت است از رباعیات سیزدهگانهٔ «مونسالاحرار» که در سنهٔ ۷۴۱ هجری نوشتهشده، و در خاتمهٔ کتاب رباعیات روزن استنساخ و دربرلین چاپ شده (رجوع شود به نمرات: ۸، ۱۰،۲۷، ۲۹، ۴۱، ۴۵، ۵۹، ۶۲، ۶۴، ۶۷، ۹۳، ۱۱۵، ۱۲۷) رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی، روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور میآیند و انتقاد مؤلف «مرصادالعباد» به آنها نیز وارد است. پس دراصالت این سیزده رباعی ودو رباعی «مرصادالعباد» که یکی از آنها در هر دو تکرار شده (نمرهٔ ۱۰) شکی باقی نمیماند و ضمناً معلوم میشود که گویندهٔ آنها یک فلسفهٔ مستقل و طرز فکر و اسلوب معین داشته، و نشان میدهد که ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سروکار داریم. از این رو با کمال اطمینان میتوانیم این رباعیات چهاردهگانه را از خود شاعر بدانیم و آنها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©️
(ص ۱۸) « ... که ثمرهٔ نظر ایمان است و ثمرهٔ قدم عرفان. فلسفی و دهری و طبایعی از این دو مقام محروماند و سر گشته و گمگشتهاند. یکی از فضلا که به نزد نابینایان به فضل و حکمت و کیاست معروف و مشهور است و آن عمر خیام است، از غایت حیرت و ضلالت این بیت را میگوید، رباعی:
در دایرهای کامدن و رفتن ماست، آن را نه بدایت، نه نهایت پیداست؛ کس مینزند دمی درین عالم راست، کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست!
رباعی: دارنده چه ترکیب طبایع آراست. باز از چه سبب فکندش اندر کموکاست؟ گر زشت آمد این صور، عیب کراست؟ ور نیک آمد، خرابی از بهر چه خاست؟»
(ص ۲۲۷) «... اما آنچه حکمت در میرانیدن بعد از حیات و در زنده کردن بعد از ممات چه بود، تا جواب به آن سرگشتهٔ غافل و گمکشتهٔ عاطل میگوید: «دارنده چو ترکیب طبایع آراست ...»
قضاوت این شخص ارزش مخصوصی در شناسانیدن فکر و فلسفهٔ خیام دارد. مؤلف صوفیمشرب از نیش زبان و فحش نسبت به خیام خودداری نکردهاست. البته به واسطهٔ نزدیک بودن زمان، از هر جهت مؤلف مزبور آشناتر به زندگی و افکار و آثار خیام بوده، و عقیدهٔ خودرا در بارهٔ او ابراز میکند. آیا این خود دلیل کافی نیست که خیام نه تنها صوفی و مذهبی نبوده، بلکه بر عکس یکی ازدشمنان ترسناک این فرقه به شمار میآمده؟
اسناد دیگر در بعضی از کتب قدما مانند، نزهةالارواح، تاریخالحکماء، آثارالبلاد، فردوسالتواریخ و غیره دربارهٔ خیام وجود دارد که اغلب اشتباهآلود و ساختگی است. و از روی تعصب و یا افسانههای مجعول نوشتهشده و رابطهٔ خیلی دور با خیام حقیقی دارد. ما در اینجا مجال انتقاد آنها را نداریم.
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست میباشد، عبارت است از رباعیات سیزدهگانهٔ «مونسالاحرار» که در سنهٔ ۷۴۱ هجری نوشتهشده، و در خاتمهٔ کتاب رباعیات روزن استنساخ و دربرلین چاپ شده (رجوع شود به نمرات: ۸، ۱۰،۲۷، ۲۹، ۴۱، ۴۵، ۵۹، ۶۲، ۶۴، ۶۷، ۹۳، ۱۱۵، ۱۲۷) رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی، روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور میآیند و انتقاد مؤلف «مرصادالعباد» به آنها نیز وارد است. پس دراصالت این سیزده رباعی ودو رباعی «مرصادالعباد» که یکی از آنها در هر دو تکرار شده (نمرهٔ ۱۰) شکی باقی نمیماند و ضمناً معلوم میشود که گویندهٔ آنها یک فلسفهٔ مستقل و طرز فکر و اسلوب معین داشته، و نشان میدهد که ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سروکار داریم. از این رو با کمال اطمینان میتوانیم این رباعیات چهاردهگانه را از خود شاعر بدانیم و آنها را کلید و محک شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم.
#ترانههای_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_چهارم
@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
خانهی رو به ویران صادق هدایت #بخش_سوم در منزل صادق هدایت در سال ۱۳۵۳ شهبانو فرح پهلوی این خانه را خریداری میکند تا به مرکز ادبی صادق هدایت تبدیل بشود و کار مرمت این خانه از همان زمان آغاز میشود. در همان سال نامهای از دفتر فرح پهلوی یه کلیه وراث هدایت…
خانهی رو به ویران صادق هدایت
#بخش_چهارم
انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید این خانه مصادره شد و در اختیار دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار داده شد و پس از آن به عنوان مهد کودک کارکنان «مهد کودک صادقیه» مورد استفاده قرار گرفت.
جهانگیر هدایت برادرزادهی صادق هدایت در گفتوگویی با بیبیسی در اسفندماه سال ۱۳۸۶ در مورد وضعیت این خانه چنین میگوید:
«متاسفانه این خانه که باید قاعدتا محلی باشد برای بازدید نه تنها مردم ایران بلکه تمام دوستداران هدایت از سراسر جهان به محلی تبدیل شده که اصلا در شان هدایت نیست. این خانه در حال حاضر انبار بیمارستانی است و هر چقدر هم ما در این مورد اقدام می کنیم هیچ کس پاسخگو نیست. جالب اینجاست که اصلا این اثر باید ثبت ملی شود چون خانه ای بازمانده از دوران قاجار است و جزو میراث فرهنگی است اما هیچ کدام این اتفاق ها نمی افتد. این خانه را قبل از انقلاب دفتر فرح پهلوی خرید تا آن را به مرکز ادبی هدایت تبدیل کند ،طبعا تعمیر و آماده شد و بعد هم آمدند تمام لوازمی که نزد وراث هدایت مانده بود را گرفتند تا موزه درست کنند. تنها کسی که لوازم را نداد من بودم که گفتم این مال عموی من است و نمی دهم و چه کار خوبی کردم . باقی لوازم سرنوشت بسیار نابسامانی پیدا کردند چون بعد از دست به دستچرخیدن بالاخره تحویل داده شد به موزه رضا عباسی و موزه هم تمام اینها را در زیرزمین انبار کرد. آثاری که دنیا تشنه دیدن آنهاست.»
@Sadegh_Hedayat©️
#بخش_چهارم
انقلاب اسلامی که به پیروزی رسید این خانه مصادره شد و در اختیار دانشگاه علوم پزشکی تهران قرار داده شد و پس از آن به عنوان مهد کودک کارکنان «مهد کودک صادقیه» مورد استفاده قرار گرفت.
جهانگیر هدایت برادرزادهی صادق هدایت در گفتوگویی با بیبیسی در اسفندماه سال ۱۳۸۶ در مورد وضعیت این خانه چنین میگوید:
«متاسفانه این خانه که باید قاعدتا محلی باشد برای بازدید نه تنها مردم ایران بلکه تمام دوستداران هدایت از سراسر جهان به محلی تبدیل شده که اصلا در شان هدایت نیست. این خانه در حال حاضر انبار بیمارستانی است و هر چقدر هم ما در این مورد اقدام می کنیم هیچ کس پاسخگو نیست. جالب اینجاست که اصلا این اثر باید ثبت ملی شود چون خانه ای بازمانده از دوران قاجار است و جزو میراث فرهنگی است اما هیچ کدام این اتفاق ها نمی افتد. این خانه را قبل از انقلاب دفتر فرح پهلوی خرید تا آن را به مرکز ادبی هدایت تبدیل کند ،طبعا تعمیر و آماده شد و بعد هم آمدند تمام لوازمی که نزد وراث هدایت مانده بود را گرفتند تا موزه درست کنند. تنها کسی که لوازم را نداد من بودم که گفتم این مال عموی من است و نمی دهم و چه کار خوبی کردم . باقی لوازم سرنوشت بسیار نابسامانی پیدا کردند چون بعد از دست به دستچرخیدن بالاخره تحویل داده شد به موزه رضا عباسی و موزه هم تمام اینها را در زیرزمین انبار کرد. آثاری که دنیا تشنه دیدن آنهاست.»
@Sadegh_Hedayat©️