کافه هدایت
9.24K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
روی پل رودخانه هدایت پیاده می‌شود و به ‌آن پایین به جریان آب می‌نگرد. بازتاب لرزان ماه در آب. دو هم‌راه پشت سرش پدیدار می‌شوند: سقوط در آب؟ نه؛ تو یک بار امتحان کرده‌ای! دومی تأکید می‌کند: تو در آب نمی‌پری. نه! می‌ترسی یکهو وحشت بگیردت و کمک بخواهی. یکمی کامل می‌کند: تو عارت می‌آید از کسی کمک بخواهی! هدایت راه می‌افتد؛ آن‌ها در پی‌اش. یکمی می‌گوید: تو نقشه‌ای داری! هدایت هم‌چنان می‌رود و دومی به جای او می‌گوید: “از کارهایی که قبلاً نقشه‌اش را بکشند بی‌زارم.” یکمی رد می‌کند: این فقط جمله‌ایست در سین گاف لام لام که می‌تواند تا به حال تصحیح شده باشد. و تند رخ به رخِ هدایت پس پس می‌رود: هوم ـ تو واقعاً داری خداحافظی می‌کنی؛ با همه‌چیز و همه‌جا! تو خیالی داری! هدایت می‌ایستد. یکمی می‌گوید چرا ما را به خانه‌ات نبردی؟ ترسیدی پنبه‌ها را ببینیم؟ دومی فرصت نمی‌دهد: سه روز است پنبه می‌خری. نه؟ برای لای درزها! یکمی دنبال حرف را می‌گیرد: می‌شد از لحاف کش رفت و پول نداد. هدایت می‌گوید: من پول ندادم: من از لحاف کش رفتم. آن دو به هم می‌نگرند: خب، اگر به این‌جا کشیده پس بهترین راه است؛ فقط بپا؛ نباید کبریت بکشی! هدایت لبخند می‌زند: من نقشه‌ای ندارم! آن دو گیج می‌نگرند. هدایت عینکش را برمی‌دارد و به بالا می‌نگرد؛ به ماه، که ابر از روی آن می‌گذرد. یکمی شگفت‌زده تأکید می‌کند: حرفم را پس نمی‌گیرم. آخرین نگاه ـ واقعاً داری خداحافظی می‌کنی! سایه دوم به ماه می‌نگرد و لب باز می‌کند: “نیاکان همه انسان‌ها، به آن نگاه کرده‌اند؛ جلوی آن گریه کرده‌اند؛ و ماه سرد و بی‌اعتنا در آمده و غروب کرده. مثل این است که یادگار آن‌ها، در آن مانده.” هدایت در حالی که عینکش را می‌گذارد. پیش دستی می‌کند: “سین گاف لام لام”، نمی‌دانم چه صفحه‌ای! و راه می‌افتد. آن‌ها در پی‌اش می‌روند: هنوز فکر می‌کنی “ماه تنها و گوشه نشین از آن بالا با لبخند سردش انتظار مرگ زمین را می‌کشد؛ و با چهره‌ای غمگین به اعمال چرک مردم زمین می‌نگرد.”؟ هدایت می‌غرد: ماه در هیروشیما غیر این چه می‌بیند، گرچه روز یا شبی هم نگاهش به فلاکت کاروان علویه‌ خانم بود؛ و ببخشید که نمی‌دانم چه صفحه و چه سطری!

#صادق_هدایت
#روز_آخر
#بهرام_بیضایی
#بخش_هفتم

@sadegh_hedayat©
کافه هدایت
افسانهٔ دیگری شهرت دارد که بعد از مرگ خیام مادرش دایم برای او از درگاه خدا طلب آمرزش می‌کرده و عجز و لابه می‌نموده، روح خیام در خواب به او ظاهر می‌شود و این رباعی را می‌گوید: ای سوختهٔ سوختهٔ سوختنی، ای آتش دوزخ از تو افروختنی؛ تاکی گویی که بر عُمَر رحمت…
در این رباعی افسوس رفتن جوانی را می‌خورد: افسوس که نامهٔ جوانی طی شد! وان تازه‌بهار زندگانی دی شد! حالی که ورا نام جوانی گفتند، معلوم نشد او که کی آمد و کی شد!

شاعر با دست لرزان و موی سپید قصد باده می‌کند. اگر او معتقد به زندگی بهتری دردنیای دیگر بود، البته اظهارندامت می‌کرد تا بقیهٔ عیش و نوش‌های خودرا به جهان دیگرمحول بکند. این رباعی کاملاً تأسف یک فیلسوف مادی را نشان می‌دهد که در آخرین دقایق زندگی سایهٔ مرگ را درکنار خود می‌بیند و می‌خواهد به خودش تسلیت بدهد ولی نه با افسانه‌های مذهبی، و تسلیت خودرا در جام شراب جست‌وجو می‌کند:

من دامن زهد و توبه طی خواهم‌کرد، با موی سپید، قصد می ‌خواهم‌کرد، پیمانهٔ عُمْرِ من به هفتاد رسید، این دم نکنم نشاط کی خواهم‌کرد؟

اگر درست دقت بکنیم خواهیم دید که طرز فکر، ساختمان و زبان وفلسفهٔ گویندهٔ این چهار رباعی که درمراحل مختلف زندگی گفته‌شده یکی است، پس می‌توانیم به طور صریح بگوییم که خیام از سن شباب تا موقع مرگ مادی، بد بین و ریبی بوده ( و یا فقط در رباعیاتش این‌طور می‌نموده ) و یک لحن تراژدیک دارد که به غیر از گویندهٔ همان رباعیات چهارده‌گانهٔ سابق کس دیگری نمی‌تواند گفته‌باشد، و قیافهٔ ادبی و فلسفی او به طور کلی تغییر نکرده‌است. فقط در آخر عمر با یک جبر یأس‌آلودی حوادث تغییرناپذیر دهر را تلقی نموده و بدبینی که ظاهراً خوش‌بینی به نظر می‌آید اتخاذ می‌کند.


#ترانه‌های_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_هفتم

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستان‌نویسی_ایران #بخش_ششم هدایت به همراه بزرگ علوی، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد گروه ربعه را تشکیل داده بود صادق هدایت که در بانک ملی کار می‌کرد در سال ۱۳۱۱ از این کار استعفا داد و در اداره کل تجارت به کار مشغول شد. پس از این کار مدتی…
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستان‌نویسی_ایران
#بخش_هفتم

فرج سرکوهی نویسنده و منتقد ادبی درباره مرگ هدایت چنین می‌گوید: «غروب روز ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ ، ۹ آوریل ۱۹۵۱، صادق هدایت پس از سوزاندن برخی آثار منتشرنشده خود، در آپارتمانی در خیابان شامپیونه پاریس خوکشی کرد اما خودکشی فرهنگی او با مرگ شور نوشتن و شوق خلاقیت در او، از حدود ده سال پیش آغاز شده بود و هدایت در این ده سال، از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰، جز داستان کم‌ارزش "حاج آقا"، چند داستان کوتاه و چند ترجمه اثری درخور آثار پیشین خود خلق نکرده بود. صادق هدایت تنها بزرگ‌ترین و خلا‌ق‌ترین نویسنده معاصر ایران نیست که به علاوه، هم در آثار و هم در زندگی و مرگ خود، چون آهوی معروفی که نقاشی کرده است، نماد محزون و نجیب غربت روشنفکر مستقل، نقاد، خلاق و نوآور ایرانی، نماد زندگی تبعیدی در میهن و نماد انزوایی است که شکاف بین مردم و روشنفکر و بیگانگی فرهنگ غالب بر جامعه با روشنفکران مستقل، بر این گروه کم‌شمار تحمیل و غربت در وطن، انزوا، سرخوردگی، یأس و تنهایی را به سرنوشت محتوم آنان بدل می‌کند.»

#صادق_هدایت
منبع: وبسایت #توانا

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
#روز_آخر #بهرام_بیضایی #بخش_ششم هدایت از کنار آگهی سیرک و چرخ و فلک می‌گذرد؛ از کنار آگهی لاتاری، و راسته نقاشان خیابانی. نقاشی پیش می‌خواندش که چهره‌اش را بکشد. هدایت سر تکان می‌دهد و دور می‌شود. روان میان جمعیت، یکی از دو سایه‌اش از دور می‌گویند: “افسوس…
#روز_آخر
#بهرام_بیضایی
#بخش_هفتم

باران سیل‌آسا. چترها باز می‌شوند. هدایت از زیر درختان برگ نیاورده ی لخت، میان جمعیت می‌رود. دورادور بر سر در سینماها هملت، مهمانان شب، محاکمه، رم شهر بی‌دفاع، اورفه نفرین شدگان، زمین می‌لرزد، همشهری کین، در شهر و سپس تصویری از انفجار بمب اتم در هیروشیما. هدایت ولی به سینمای مقابل می‌رود. سایه‌ای می‌گوید: فیلم‌های مفرح‌تر است چرا فیلم‌های بعد از جنگ اوّل؛ ما بعد از جنگ دومیم! و آن یک می‌گوید: با روح تو سازگارترند. نه؟ با تصور تو از ویرانی کشورت! هدایت بر می‌گردد فحشی بدهد، ولی فقط رفت و آمد مردم است زیر چترها، و پلیسی بارانی‌پوش که از دور به او می‌نگرد. هدایت می‌رود توی سینمای سوت و کوری که چهار تالار کوچک دارد. دری باز می‌شود: روی پرده دانشمند زردوست که از ائیرمن کمک می‌گیرد ناگهان درمی‌یابد که قلعه‌اش آتش گرفته، و غلام گِلی‌اش ـ گولم ـ از میان آتش می‌رود. مردم روستایی به دیدن قلعه آتش گرفته شادی می‌کنند. هدایت لای در به بلیت خود می‌نگرد و صدایی از پشت سر می‌شنود: گجسته‌دژ چنین چیزی می‌شد اگر در آن کشور سینمایی بود. نه؟ هدایت گیج می‌نگرد؛ و می‌داند که از دو همراهش خلاصی ندارد، حتی اگر ظاهراً جلوی چشمش نباشند. دری باز می‌شود: روی پرده بردگان شهر پیشرفته متروپولیس، کارخانه‌ها را می‌گردانند و توسط چشم‌ها و دستگاه‌های پیشرفته نظارت می‌شوند.

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
#روز_آخر #بهرام_بیضایی #بخش_ششم هدایت از کنار آگهی سیرک و چرخ و فلک می‌گذرد؛ از کنار آگهی لاتاری، و راسته نقاشان خیابانی. نقاشی پیش می‌خواندش که چهره‌اش را بکشد. هدایت سر تکان می‌دهد و دور می‌شود. روان میان جمعیت، یکی از دو سایه‌اش از دور می‌گویند: “افسوس…
#روز_آخر
#بهرام_بیضایی
#بخش_هفتم

باران سیل‌آسا. چترها باز می‌شوند. هدایت از زیر درختان برگ نیاورده ی لخت، میان جمعیت می‌رود. دورادور بر سر در سینماها هملت، مهمانان شب، محاکمه، رم شهر بی‌دفاع، اورفه نفرین شدگان، زمین می‌لرزد، همشهری کین، در شهر و سپس تصویری از انفجار بمب اتم در هیروشیما. هدایت ولی به سینمای مقابل می‌رود. سایه‌ای می‌گوید: فیلم‌های مفرح‌تر است چرا فیلم‌های بعد از جنگ اوّل؛ ما بعد از جنگ دومیم! و آن یک می‌گوید: با روح تو سازگارترند. نه؟ با تصور تو از ویرانی کشورت! هدایت بر می‌گردد فحشی بدهد، ولی فقط رفت و آمد مردم است زیر چترها، و پلیسی بارانی‌پوش که از دور به او می‌نگرد. هدایت می‌رود توی سینمای سوت و کوری که چهار تالار کوچک دارد. دری باز می‌شود: روی پرده دانشمند زردوست که از ائیرمن کمک می‌گیرد ناگهان درمی‌یابد که قلعه‌اش آتش گرفته، و غلام گِلی‌اش ـ گولم ـ از میان آتش می‌رود. مردم روستایی به دیدن قلعه آتش گرفته شادی می‌کنند. هدایت لای در به بلیت خود می‌نگرد و صدایی از پشت سر می‌شنود: گجسته‌دژ چنین چیزی می‌شد اگر در آن کشور سینمایی بود. نه؟ هدایت گیج می‌نگرد؛ و می‌داند که از دو همراهش خلاصی ندارد، حتی اگر ظاهراً جلوی چشمش نباشند. دری باز می‌شود: روی پرده بردگان شهر پیشرفته متروپولیس، کارخانه‌ها را می‌گردانند و توسط چشم‌ها و دستگاه‌های پیشرفته نظارت می‌شوند.

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستان‌نویسی_ایران #بخش_ششم هدایت به همراه بزرگ علوی، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد گروه ربعه را تشکیل داده بود صادق هدایت که در بانک ملی کار می‌کرد در سال ۱۳۱۱ از این کار استعفا داد و در اداره کل تجارت به کار مشغول شد. پس از این کار مدتی…
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستان‌نویسی_ایران
#بخش_هفتم

فرج سرکوهی نویسنده و منتقد ادبی درباره مرگ هدایت چنین می‌گوید: «غروب روز ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ ، ۹ آوریل ۱۹۵۱، صادق هدایت پس از سوزاندن برخی آثار منتشرنشده خود، در آپارتمانی در خیابان شامپیونه پاریس خوکشی کرد اما خودکشی فرهنگی او با مرگ شور نوشتن و شوق خلاقیت در او، از حدود ده سال پیش آغاز شده بود و هدایت در این ده سال، از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰، جز داستان کم‌ارزش "حاج آقا"، چند داستان کوتاه و چند ترجمه اثری درخور آثار پیشین خود خلق نکرده بود. صادق هدایت تنها بزرگ‌ترین و خلا‌ق‌ترین نویسنده معاصر ایران نیست که به علاوه، هم در آثار و هم در زندگی و مرگ خود، چون آهوی معروفی که نقاشی کرده است، نماد محزون و نجیب غربت روشنفکر مستقل، نقاد، خلاق و نوآور ایرانی، نماد زندگی تبعیدی در میهن و نماد انزوایی است که شکاف بین مردم و روشنفکر و بیگانگی فرهنگ غالب بر جامعه با روشنفکران مستقل، بر این گروه کم‌شمار تحمیل و غربت در وطن، انزوا، سرخوردگی، یأس و تنهایی را به سرنوشت محتوم آنان بدل می‌کند.»

#صادق_هدایت
منبع: وبسایت #توانا

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
افسانهٔ دیگری شهرت دارد که بعد از مرگ خیام مادرش دایم برای او از درگاه خدا طلب آمرزش می‌کرده و عجز و لابه می‌نموده، روح خیام در خواب به او ظاهر می‌شود و این رباعی را می‌گوید: ای سوختهٔ سوختهٔ سوختنی، ای آتش دوزخ از تو افروختنی؛ تاکی گویی که بر عُمَر رحمت…
در این رباعی افسوس رفتن جوانی را می‌خورد: افسوس که نامهٔ جوانی طی شد! وان تازه‌بهار زندگانی دی شد! حالی که ورا نام جوانی گفتند، معلوم نشد او که کی آمد و کی شد!

شاعر با دست لرزان و موی سپید قصد باده می‌کند. اگر او معتقد به زندگی بهتری دردنیای دیگر بود، البته اظهارندامت می‌کرد تا بقیهٔ عیش و نوش‌های خودرا به جهان دیگرمحول بکند. این رباعی کاملاً تأسف یک فیلسوف مادی را نشان می‌دهد که در آخرین دقایق زندگی سایهٔ مرگ را درکنار خود می‌بیند و می‌خواهد به خودش تسلیت بدهد ولی نه با افسانه‌های مذهبی، و تسلیت خودرا در جام شراب جست‌وجو می‌کند:

من دامن زهد و توبه طی خواهم‌کرد، با موی سپید، قصد می ‌خواهم‌کرد، پیمانهٔ عُمْرِ من به هفتاد رسید، این دم نکنم نشاط کی خواهم‌کرد؟

اگر درست دقت بکنیم خواهیم دید که طرز فکر، ساختمان و زبان وفلسفهٔ گویندهٔ این چهار رباعی که درمراحل مختلف زندگی گفته‌شده یکی است، پس می‌توانیم به طور صریح بگوییم که خیام از سن شباب تا موقع مرگ مادی، بد بین و ریبی بوده ( و یا فقط در رباعیاتش این‌طور می‌نموده ) و یک لحن تراژدیک دارد که به غیر از گویندهٔ همان رباعیات چهارده‌گانهٔ سابق کس دیگری نمی‌تواند گفته‌باشد، و قیافهٔ ادبی و فلسفی او به طور کلی تغییر نکرده‌است. فقط در آخر عمر با یک جبر یأس‌آلودی حوادث تغییرناپذیر دهر را تلقی نموده و بدبینی که ظاهراً خوش‌بینی به نظر می‌آید اتخاذ می‌کند.


#ترانه‌های_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_هفتم

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستان‌نویسی_ایران #بخش_ششم هدایت به همراه بزرگ علوی، مجتبی مینوی و مسعود فرزاد گروه ربعه را تشکیل داده بود صادق هدایت که در بانک ملی کار می‌کرد در سال ۱۳۱۱ از این کار استعفا داد و در اداره کل تجارت به کار مشغول شد. پس از این کار مدتی…
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستان‌نویسی_ایران
#بخش_هفتم

فرج سرکوهی نویسنده و منتقد ادبی درباره مرگ هدایت چنین می‌گوید: «غروب روز ۱۹ فروردین سال ۱۳۳۰ ، ۹ آوریل ۱۹۵۱، صادق هدایت پس از سوزاندن برخی آثار منتشرنشده خود، در آپارتمانی در خیابان شامپیونه پاریس خوکشی کرد اما خودکشی فرهنگی او با مرگ شور نوشتن و شوق خلاقیت در او، از حدود ده سال پیش آغاز شده بود و هدایت در این ده سال، از ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۰، جز داستان کم‌ارزش "حاج آقا"، چند داستان کوتاه و چند ترجمه اثری درخور آثار پیشین خود خلق نکرده بود. صادق هدایت تنها بزرگ‌ترین و خلا‌ق‌ترین نویسنده معاصر ایران نیست که به علاوه، هم در آثار و هم در زندگی و مرگ خود، چون آهوی معروفی که نقاشی کرده است، نماد محزون و نجیب غربت روشنفکر مستقل، نقاد، خلاق و نوآور ایرانی، نماد زندگی تبعیدی در میهن و نماد انزوایی است که شکاف بین مردم و روشنفکر و بیگانگی فرهنگ غالب بر جامعه با روشنفکران مستقل، بر این گروه کم‌شمار تحمیل و غربت در وطن، انزوا، سرخوردگی، یأس و تنهایی را به سرنوشت محتوم آنان بدل می‌کند.»

#صادق_هدایت
منبع: وبسایت #توانا

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
افسانهٔ دیگری شهرت دارد که بعد از مرگ خیام مادرش دایم برای او از درگاه خدا طلب آمرزش می‌کرده و عجز و لابه می‌نموده، روح خیام در خواب به او ظاهر می‌شود و این رباعی را می‌گوید: ای سوختهٔ سوختهٔ سوختنی ای آتش دوزخ از تو افروختنی تاکی گویی که بر عُمَر رحمت کن؟…
در این رباعی افسوس رفتن جوانی را می‌خورد: افسوس که نامهٔ جوانی طی شد! وان تازه‌بهار زندگانی دی شد! حالی که ورا نام جوانی گفتند، معلوم نشد او که کی آمد و کی شد!

شاعر با دست لرزان و موی سپید قصد باده می‌کند. اگر او معتقد به زندگی بهتری دردنیای دیگر بود، البته اظهارندامت می‌کرد تا بقیهٔ عیش و نوش‌های خودرا به جهان دیگرمحول بکند. این رباعی کاملاً تأسف یک فیلسوف مادی را نشان می‌دهد که در آخرین دقایق زندگی سایهٔ مرگ را درکنار خود می‌بیند و می‌خواهد به خودش تسلیت بدهد ولی نه با افسانه‌های مذهبی، و تسلیت خودرا در جام شراب جست‌وجو می‌کند:

من دامن زهد و توبه طی خواهم‌کرد، با موی سپید، قصد می ‌خواهم‌کرد، پیمانهٔ عُمْرِ من به هفتاد رسید، این دم نکنم نشاط کی خواهم‌کرد؟

اگر درست دقت بکنیم خواهیم دید که طرز فکر، ساختمان و زبان وفلسفهٔ گویندهٔ این چهار رباعی که درمراحل مختلف زندگی گفته‌شده یکی است، پس می‌توانیم به طور صریح بگوییم که خیام از سن شباب تا موقع مرگ مادی، بد بین و ریبی بوده ( و یا فقط در رباعیاتش این‌طور می‌نموده ) و یک لحن تراژدیک دارد که به غیر از گویندهٔ همان رباعیات چهارده‌گانهٔ سابق کس دیگری نمی‌تواند گفته‌باشد، و قیافهٔ ادبی و فلسفی او به طور کلی تغییر نکرده‌است. فقط در آخر عمر با یک جبر یأس‌آلودی حوادث تغییرناپذیر دهر را تلقی نموده و بدبینی که ظاهراً خوش‌بینی به نظر می‌آید اتخاذ می‌کند.


#ترانه‌های_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_هفتم

@Sadegh_Hedayat©️