کافه هدایت
9.24K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
کافه هدایت
هدایت آثار برجسته‌ی اروپایی زمان خویش را خوانده بود: در «گروه محکومین و پیام کافکا» به ترجمه و نقد آثار این نویسنده چکسلواکی می‌پردازد. هدایت سه عامل موثر در زندگی فرانتس کافکا را که در نوشته‌هایش تاثیر گذاشت، این گونه معرفی می‌کند: ۱ ـ اختلاف با پدر و مادر…
اعتقاد به دینامیک بودن ادبیات نزد هدایت، امری ذاتی در ادبیات است؛ او نمی‌خواست که ما با داشتن چنین پیشینه‌ی تاریخی ـ فرهنگی از گردونه‌ی ادبیات جهان به دور افتیم. اما جالب این جاست که هدایت نسخه‌ی ادبی ـ فرهنگی را که گروهی از روشنفکران برای وضع آشفته‌ی ادبیات پیچیدند، توصیه نمی‌کرد: اسطوره شدن غرب.

هدایت علی رغم توجه به فرهنگ و ادبیات غرب، به فرهنگ و زبان باستانی و فلکولور خودمان نیز تسلط داشت. « گجسته ابالیش » ( ۱۳۱۸ ) ، « کارنامه اردشیر بابکان » ( ۱۳۱۸ ) و «زندوهومن یسن » ( ۱۹۴۴ م ) از ترجمه های زبان پهلوی به فارسی هدایت است . او در دو مجموعه ی « اوسانه » (۱۳۱۰ ) و « نیرنگستان » ( ۱۳۱۲ ) قصه های عامیانه را که نشانگر فرهنگ توده است، جمع آوری کرد.

هدایت با انتشار طرح طبقه‌بندی قصه‌ها که در مجله ی سخن ( اسفند ۱۳۲۳ و خرداد ۱۳۲۴ ) به چاپ رسید، سعی در تشویق عمومی برای جمع آوری قصه‌ها و توجه به فرهنگ توده داشت، هر چند که وی از اولین کسانی نبود که پروژه جمع‌آوری فولکور را در دستور کار خود داشت، اما بی تردید از پیشگامانی است که به قدر همت خود در این شاخه‌ی علمی مردم شناسی ادای دین کرد. ایرج افشار، کتاب شناس و مصحح می‌گوید: «وقتی هدایت دستورالعمل گردآوری مطالب فرهنگ مردم را نوشت، به جای دو نفر، دویست نفر دنبال تحقیقات فلکلوری رفتند؛ و از این بابت او اثر غیر قابل انکاری بر اوج گیری تحقیقات فرهنگ مردم باقی گذاشت؛ اما او سلسله جنبان این نوع تحقیقات نبود، راهنمایی دلسوز بود.»

هدایت با اقبالی که به فرهنگ و ادبیات خودمان نشان داد و با کسب فنون داستان نویسی و علوم روانکاویی که از غرب وام گرفت، توانست شاهکار داستانی خود را که مورد تشویق آندره برتون ( از بنیانگذاران سوررئالیسم : ۱۸۹۶ ـ ۱۹۶۶ م ) قرار گرفت، بیافریند: « بوف کور » ( ۱۳۱۵ ه. ش ) این اثر که نمونه‌ای از تاریخ فرهنگی ماست با بهره گیری از اساطیر ایرانی ـ هندی و تکنیک‌های مدرن داستان نویسی، شکل گرفت. بهره بهینه از ادبیات شفاهی مردم کوچه و بازار این امکان را به هدایت داد تا روایت‌گر «آگاهی غیررسمی» باشد.

#صادق_هدایت_راوی_آگاهی_غیر_رسمی
#مجید_نصرآبادی
#بخش_سوم

@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
#هدایت_به_روایت_مسکوب #علیرضا_اکبری #بخش_دوم یادداشت‌های شاهرخ مسکوب دربارۀ صادق هدایت را حسن کامشاد در اختیارِ ما قرار داد و ما نیز این یادداشت‌ها را برای بررسی و تحلیلِ بیشتر زیر ذره‌بینِ حورا یاوری پژوهشگر ارشد مرکز مطالعاتِ ایران دانشگاه کلمبیا و مؤلف…
#هدایت_به_روایت_مسکوب
#علیرضا_اکبری
#بخش_سوم

تحلیل حورا یاوری در این‌باره که مسکوب آثار تاریخی هدایت مثل پروین دختر ساسان را «ضد تاریخی» می‌نامد جالب توجه است. و البته مسکوب نه تنها دیدگاه تاریخی هدایت را در آثاری مثل پروین دختر ساسان یا توپ مرواری به نقد می‌کشد و معتقد است شیفته‌گی هدایت به گذشتۀ رمانتیک و غیرواقع‌گرایانه است؛ بلکه داستان‌هایی مثل حاجی آقا و علویه خانم را هم از لحاظ ارزش داستانی به نقد می‌کشد و آن‌ها را بیشتر بیانیه می‌داند تا داستان. جالب آن است که مسکوب با وجود همۀ این قضاوت‌های منفی در جای دیگری از این یادداشت‎ها، هدایت را نقطۀ کمال مدرنیسم ادبی در ایران می‌نامد. چگونه سازگار شدن این قضاوت‌ها در کنار هم و علاوه بر آن، تحلیل این‌که چرا مسکوب تلافی اشرافیت و تجدد را در هدایت تراژیک می‌داند، نکات دیگری‌اند که زیر ذره‌بین تحلیل حورا یاوری قرار گرفته است. تحلیل نکته‌سنجانۀ حورا یاوری از یادداشت‌‌های مسکوب درباره هدایت را در ادامه می‌خوانید.

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
#نوشتاری_درباره #بوف_کور #صادق_هدایت (تحلیلی نمادین) #نوید_چیت_ساز #بخش_دوم #صادق_هدایت در قسمتی از این داستان یا به عبارتی این کابوس؛ راوی، زن اثیری را ميبيند که گل نیلوفر کبودی را به پیرمرد قوزی خنزرپنزری تعارف می کند. گل نیلوفر نماد کمال است. زیرا برگ‌ها…
#نوشتاری_درباره #بوف_کور #صادق_هدایت (تحلیلی نمادین)
#نوید_چیت_ساز
#بخش_سوم
#صادق_هدایت

کوزه نماد دیگری است که صادق هدایت در داستان کابوس گونه خود آنرا بکار می برد.
در قسمتی از داستان پیرمرد گورکن به راوی کوزه ای قدیمی اهدا می کند:
امروز رفتم يه قبر بکنم این گلدون از زیر خاک دراومد...من این کوزه رو بتو میدم، به یادگار من داشته باش.
راوی روی کوزه نقاشی زن اثیری را می بیند که کاملاً مشابه نقاشی خودش از زن اثیری است.

کوزه نماد چرخش زندگی است. انسان از خاک سرشته شده است و پس از مرگ به خاک سپرده می شود، اگر چه از خاکش کوزه می سازند.

در گورستان کوزه ای با نقش معشوق ٍ راوی(زن اثیری) توسط پیرمرد گورکن،که نماد مرگ است،به راوی هدیه میشود تا شاید به او یادآور شود که معشوقش(آنچه نماد زندگی، عشق و آفرینش است) میراست...اما گویی راوی تلویحاً اشاره دارد که او نامیراست، و بصورت نقشی بر کوزه ای از دل خاک آنهم توسط پیرمرد گورکن به او بازمی گردد...

خیام در رباعیاتش از این نماد(کوزه) بسیار بهره برده است:
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دستی که بر گردن او میبینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
این اختلافی است که همیشه در اطراف افکار بزرگ روی می‌دهد. ولی اشتباه مهم از آن‌جا ناشی شده که چنان‌که باید خیام شناخته نشده و افسانه‌هایی که راجع به او شایع کرده‌اند این اشکال را در انتخاب رباعیات او تولید کرده‌است. در این‌جا ما نمی‌خواهیم به شرح زندگی خیام…
قدیم‌ترین کتابی که از خیام اسمی به میان آورده و نویسندهٔ آن هم‌عصر خیام بوده و خودش را شاگرد و یکی از دوستان ارادتمند خیام معرفی می‌کند و با احترام هرچه تمام‌تر اسم او را می‌برد، نظامی عروضی مؤلف «چهارمقاله» است. ولی او خیام را در ردیف منجمین ذکر می‌کند و اسمی از رباعیات او نمی‌آورد. کتاب دیگری که مؤلف آن ادعا دارد در ایام طفولیت (۵۰۷ ) در مجلس درس خیام مشرف شده «تاریخ بیهق» [در اصل کتاب «تاریخ بیهقی» است که غلط آشکار است.] و «تتمهٔ صوان‌الحکمة» نگارش ابوالحسن بیهقی می‌باشد که تقریباً درسنهٔ ۵۶۲ تألیف شده. او نیز از خیام چیز مهمی به دست نمی‌دهد. فقط عنوان او را می‌گوید که: «دستور، فیلسوف و حجة‌الحق» نامیده‌می‌شده! پدران او همه نیشابوری بوده‌اند، در علوم و حکمت تالی ابوعلی بوده ولی شخصاً آدمی خشک، و بدخلق و کم‌حوصله بوده. چند کتاب از آثار او ذکر می‌کند و فقط معلوم می‌شود که خیام علاوه بر ریاضیات و نجوم در طب و لغت و فقه و تاریخ نیز دست داشته و معروف بوده‌است. ولی درآن‌جا هم اسمی از اشعار خیام نمی‌آید گویا ترانه‌های خیام در زمان حیاتش به واسطهٔ تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک‌ دسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته و یا در حاشیهٔ جُنگ‌ها و کتب اشخاص باذوق به طور قلم‌انداز چند رباعی از او ضبط شده، و پس از مرگش منتشر گردیده که داغ لامذهبی و گمراهی رویش گذاشته‌اند و بعدها با اضافات مقلدین و دشمنان او جمع آوری شده. انعکاس رباعیات او را در کتاب «مرصادالعباد» خواهیم دید.

اولین کتابی که در آن از خیام شاعر گفت‌وگو می‌شود کتاب «خریدةالقصر» تألیف عمادالدین کاتب اصفهانی به زبان عربی است که در ۵۷۲ یعنی قریب ۵۰ سال بعد از مرگ خیام نوشته‌شده و مؤلف آن خیام را در زمرهٔ شعرای خراسان نام برده و ترجمهٔ حال او را آورده‌است.


#ترانه‌های_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_سوم

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
کافکای پدر، در وﹸسک، روستایی منحصرن یهودی‌نشین، در ۵۰ مایلی جنوب پراگ بزرگ شد. پدرش، جاکوب، قصاب تشریفات مذهبیِ شهر بود؛ شغلی که خانواده به سختی از آن گذران می‌کرد، و آن‌ها قادر به تهیۀ آن تجملاتی که بعدها هرمان توانست برای فرانتس تهیه کند، نبودند. زمانی که…
نامۀ دردمندانۀ کافکا به پدرش

فرانتس باید زبان آلمانی را می‌آموخت، حال آن‌که پدرش زبان چک را در نوجوانی و جوانی آموخته بود و آلمانی را هم از طبقۀ بورژوا می‌آموخت.
به علت تحریم ضد یهودی که ملی‌گرایان پراگ آن را سازماندهی کرده بودند، اوضاع اقتصادی در پراگ رو به وخامت نهاد. و به راستی فقط شهر پراگ می‌توانست شخصی چون کافکا را بپرورد. شهری متاثر از شرق و غرب و محل تلاقی نژادهای گوناگون. گریز کافکا از خویشانش ـ که در نامه به پدر به روشن‌ترین شکل ممکن و در نقد و تحلیل آثارش قابل توجه است ـ درواقع گریزِ او از پراگ و رهایی از زنجیرِ سنت‌ها و زبان‌های گوناگون است. تجزیه و تحلیلِ کافکا و آثارش نمی‌تواند دقیق باشد، مگر آن‌که محیط خانواده‌گی و اجتماعیِ او نیز مورد نظر گرفته شود. کافکا اسم معمولیِ یهودیان ساکنِ چک‌اسلواکیا در زمان امپراتوری هابسبورگ بوده است و تلفظ آلمانی آن «کاوکا» (Kavka) به معنی زاغچه است. این پرنده نشان تجارت‌خانۀ پدر کافکا در پراگ بود. علامت زاغچه روی لوازم‌التحریر تجارت‌خانه به نوعی تجانسﹺ نام خانواده‌گی کافکا را با این کلمه پیوند می‌دهد.

پس از جنگ جهانی اول، هنگام تولد جمهوری چک، عنوان سر درِ ﹺ این تجارت‌خانه نیز بیش از آن‌که به آلمانی تلفظ شود، به لفظ چک ادا می‌شد. فرانتس کافکا، بعدها در آثارش، با استفاده از کلماتی چون زاغچه، کلاغ سیاه، و کلاغ بزرگ، کلماتی که همه‌گی به خانوادۀ کلاغ‌ها تعلق دارند، از همین علامت برای اهداف ادبی‌اش بهره برد. رابان Raban و گراکوس Graccus، هر دو به معنای کلاغ و زاغچه‌اند. این تمرکز روی نام را می‌توان نشانه‌یی از تکثرگرایی کافکا به میراث پدری‌اش دانست؛ چرا که به نظر می‌آید برخی از این تصاویر معطوف به خود اوست (کافکا اغلب خود را زاغچه می‌نامید). این نوع گرایش به تکثرگرایی در عین وحدت، در دیگر نام‌های داستانی آثار کافکا، البته به شکل دیگری، قابل توجه است. به عنوان مثال، آهنگ تلفظ کافکا و سامسا در مسخ، یا یوزف کا (کافکا) در داستان محاکمه، یا آدمﹺ داستان کاخ به نام صرفاً کا، یا کارل روسمان در رمان امریکا، یا گئورگ بندۀ من در داستان داوری، گئورک Georg در آلمانی همان تعداد حرف دارد که فرانتس Georg=Franz، در ضمن «بنده» از پسوند «من»، همان تعداد حرف دارد که کافکا: Kafka=Bende، به خصوص توجه شود که حرف E در بنده به جای A در کافکا تکرار می‌شود.

#فرانتس_کافکا
#نامه_به_پدر
#بخش_سوم

@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
هدایت البته آغاز این سقوط و انحطاط را در حمله اعراب می‌پنداشت، از آن روزگار که ستاره‌های افسری از شانه‌های مردم فرو ریخت تا سرباز پیاده هجوم‌ها و جنگ‌ها و حکومت‌ها شوند، از آن‌وقت که فره ایزدی از جان این ملت رخت بربست تا گوش به فرمان دساتیر خودشیفتگان باشند،…
بوف کور آینه‌ی تمام‌نمای جامعه ماست. و هدایت در بوف کور، مهمترین و بهترین اثرش، از جامعه‌ای حرف می‌زند که نماد و نمودش دلالی و دروغگویی و دغلبازی و دزدی است، جامعه‌ای منحط که رجاله‌ها و لکاته‌ها عنانش را به دست دارند، و حتا روشنفکرانش کورند و کرند، بلد نیستند جامعه را اداره‌ کنند، چشم‌اندازی ندارند، برنامه‌ای ندارند، رجاله‌ها باری به هرجهت کنترلش می‌کنند و بر منصب‌ها نشسته‌اند.

حکومت رضاشاه که چادر از سر زنان می‌کشد بوف کور را برنمی‌تابد، جالب اینجاست که حکومت ولایت فقیه هم که به زور چادر سر زنان می‌کند بوف کور را برنمی‌تابد. این دو حکومت صدو هشتاد درجه با هم فرق دارند، اما هردو تحمل بوف کور را ندارند. از شلاق طنزش می‌ترسند، به جای آن که عیب‌شان را بپوشانند، صورت مسئله را حذف می‌کنند. اما باید ببینیم آیا به راستی این کتاب صورت مسئله است؟

“حکومت رضاشاه که چادر از سر زنان می‌کشد بوف کور را برنمی‌تابد، جالب اینجاست که حکومت ولایت فقیه هم که به زور چادر سر زنان می‌کند بوف کور را برنمی‌تابد. این دو حکومت صدو هشتاد درجه با هم فرق دارند، اما هردو تحمل بوف کور را ندارند.”

«… همه‌ی درد این بود که یا می‌خواستند آدم را بپوشانند و پنهان کنند، و یا تلاش می‌کردند لباس را به تن آدم جر بدهند، و ما یاد گرفتیم که بگریزیم. اما به کجا؟ کجا باید می‌ایستادیم که نه اسیر منادیان اخلاق باشیم و نه پرپرشده دست درندگان بی اخلاق؟ من که تا آن روز جز کار تکراری تصویر شدن بر قلمدان به هیچ کاری آشنا نبودم، حالا یاد گرفته بودم که از پرده نقاشی یا جلد قلمدان بیرون بیایم و از کار دنیا در حیرت باشم. به جستجوی چشم‌هایی راه بیفتم که به زندگی من معنا داده بود…»

#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینه‌ای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_سوم

@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
هدایت البته آغاز این سقوط و انحطاط را در حمله اعراب می‌پنداشت، از آن روزگار که ستاره‌های افسری از شانه‌های مردم فرو ریخت تا سرباز پیاده هجوم‌ها و جنگ‌ها و حکومت‌ها شوند، از آن‌وقت که فره ایزدی از جان این ملت رخت بربست تا گوش به فرمان دساتیر خودشیفتگان باشند،…
بوف کور آینه‌ی تمام‌نمای جامعه ماست. و هدایت در بوف کور، مهمترین و بهترین اثرش، از جامعه‌ای حرف می‌زند که نماد و نمودش دلالی و دروغگویی و دغلبازی و دزدی است، جامعه‌ای منحط که رجاله‌ها و لکاته‌ها عنانش را به دست دارند، و حتا روشنفکرانش کورند و کرند، بلد نیستند جامعه را اداره‌ کنند، چشم‌اندازی ندارند، برنامه‌ای ندارند، رجاله‌ها باری به هرجهت کنترلش می‌کنند و بر منصب‌ها نشسته‌اند.

حکومت رضاشاه که چادر از سر زنان می‌کشد بوف کور را برنمی‌تابد، جالب اینجاست که حکومت ولایت فقیه هم که به زور چادر سر زنان می‌کند بوف کور را برنمی‌تابد. این دو حکومت صدو هشتاد درجه با هم فرق دارند، اما هردو تحمل بوف کور را ندارند. از شلاق طنزش می‌ترسند، به جای آن که عیب‌شان را بپوشانند، صورت مسئله را حذف می‌کنند. اما باید ببینیم آیا به راستی این کتاب صورت مسئله است؟

“حکومت رضاشاه که چادر از سر زنان می‌کشد بوف کور را برنمی‌تابد، جالب اینجاست که حکومت ولایت فقیه هم که به زور چادر سر زنان می‌کند بوف کور را برنمی‌تابد. این دو حکومت صدو هشتاد درجه با هم فرق دارند، اما هردو تحمل بوف کور را ندارند.”

«… همه‌ی درد این بود که یا می‌خواستند آدم را بپوشانند و پنهان کنند، و یا تلاش می‌کردند لباس را به تن آدم جر بدهند، و ما یاد گرفتیم که بگریزیم. اما به کجا؟ کجا باید می‌ایستادیم که نه اسیر منادیان اخلاق باشیم و نه پرپرشده دست درندگان بی اخلاق؟ من که تا آن روز جز کار تکراری تصویر شدن بر قلمدان به هیچ کاری آشنا نبودم، حالا یاد گرفته بودم که از پرده نقاشی یا جلد قلمدان بیرون بیایم و از کار دنیا در حیرت باشم. به جستجوی چشم‌هایی راه بیفتم که به زندگی من معنا داده بود…»

#شصت_سال_پس_از_خودکشی_هدایت؛
#آینه‌ای_برابر_انحطاط
#عباس_معروفی
#بخش_سوم

@Sadegh_Hedayat©
کافه هدایت
#نوشتاری_درباره #بوف_کور #صادق_هدایت (تحلیلی نمادین) #نوید_چیت_ساز #بخش_دوم #صادق_هدایت در قسمتی از این داستان یا به عبارتی این کابوس؛ راوی، زن اثیری را ميبيند که گل نیلوفر کبودی را به پیرمرد قوزی خنزرپنزری تعارف می کند. گل نیلوفر نماد کمال است. زیرا برگ‌ها…
#نوشتاری_درباره #بوف_کور #صادق_هدایت (تحلیلی نمادین)
#نوید_چیت_ساز
#بخش_سوم
#صادق_هدایت

کوزه نماد دیگری است که صادق هدایت در داستان کابوس گونه خود آنرا بکار می برد.
در قسمتی از داستان پیرمرد گورکن به راوی کوزه ای قدیمی اهدا می کند:
امروز رفتم يه قبر بکنم این گلدون از زیر خاک دراومد...من این کوزه رو بتو میدم، به یادگار من داشته باش.
راوی روی کوزه نقاشی زن اثیری را می بیند که کاملاً مشابه نقاشی خودش از زن اثیری است.

کوزه نماد چرخش زندگی است. انسان از خاک سرشته شده است و پس از مرگ به خاک سپرده می شود، اگر چه از خاکش کوزه می سازند.

در گورستان کوزه ای با نقش معشوق ٍ راوی(زن اثیری) توسط پیرمرد گورکن،که نماد مرگ است،به راوی هدیه میشود تا شاید به او یادآور شود که معشوقش(آنچه نماد زندگی، عشق و آفرینش است) میراست...اما گویی راوی تلویحاً اشاره دارد که او نامیراست، و بصورت نقشی بر کوزه ای از دل خاک آنهم توسط پیرمرد گورکن به او بازمی گردد...

خیام در رباعیاتش از این نماد(کوزه) بسیار بهره برده است:
این کوزه چو من عاشق زاری بوده است
در بند سر زلف نگاری بوده است
این دستی که بر گردن او میبینی
دستی است که بر گردن یاری بوده است

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستان‌نویسی_ایران #بخش_دوم صادق هدایت در ۲۸ بهمن‌ ماه ۱۲۸۱ در تهران به دنیا آمد. بسیاری او را از پیشگامان داستان‌نویسی نوین ایران دانسته‌اند. آنچه بی‌شک موجب شهرت جهانی هدایت شده است، رمان «بوف کور» او است که به زبان‌های مختلف از جمله…
#صادق_هدایت؛ #پیشگام_داستان‌نویسی_ایران
#بخش_سوم

پدرش هدایت قلی‌خان (اعتضاد‌الملک، فرزند نیرالملک وزیر علوم دوره ناصرالدین‌ شاه) بود و مادرش زیورالملوک نام داشت. اجدادش از رجال معروف عصر ناصری بودند و جد اعلایش «رضاقلی‌خان هدایت» از رجال معروف ناصرالدین‌ شاه و صاحب کتاب‌هایی چون «مجمع‌الصفا» و «اجمل‌ التواریخ» بود. صادق کوچک‌ترین فرزند خانواده بود. شش ساله بود که تحصیلات ابتدایی خود را در مدرسه‌ علمیه‌ تهران شروع کرد و دوره‌ متوسطه‌ خود را در دبیرستان «دارالفنون» به پایان رساند. مدتی به دلیل بیماری چشم مدرسه را رها کرد اما در سال ۱۲۹۶ در مدرسه‌ «سن‌ لویی» که مدرسه‌‌ فرانسوی‌ها بود مشغول به تحصیل شد؛ در این مدرسه بود که به گفته‌ خودش با ادبیات جهان آشنایی ابتدایی پیدا کرد. برخلاف آینده‌اش در این مقطع به علوم خفیه و متافیزیک علاقه‌مند بود؛ تا حدی که در آن دوره در این زمینه‌ها مطالبی هم نوشت.

#صادق_هدایت
منبع: وبسایت #توانا

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
این اختلافی است که همیشه در اطراف افکار بزرگ روی می‌دهد. ولی اشتباه مهم از آن‌جا ناشی شده که چنان‌که باید خیام شناخته نشده و افسانه‌هایی که راجع به او شایع کرده‌اند این اشکال را در انتخاب رباعیات او تولید کرده‌است. در این‌جا ما نمی‌خواهیم به شرح زندگی خیام…
قدیم‌ترین کتابی که از خیام اسمی به میان آورده و نویسندهٔ آن هم‌عصر خیام بوده و خودش را شاگرد و یکی از دوستان ارادتمند خیام معرفی می‌کند و با احترام هرچه تمام‌تر اسم او را می‌برد، نظامی عروضی مؤلف «چهارمقاله» است. ولی او خیام را در ردیف منجمین ذکر می‌کند و اسمی از رباعیات او نمی‌آورد. کتاب دیگری که مؤلف آن ادعا دارد در ایام طفولیت (۵۰۷ ) در مجلس درس خیام مشرف شده «تاریخ بیهق» [در اصل کتاب «تاریخ بیهقی» است که غلط آشکار است.] و «تتمهٔ صوان‌الحکمة» نگارش ابوالحسن بیهقی می‌باشد که تقریباً درسنهٔ ۵۶۲ تألیف شده. او نیز از خیام چیز مهمی به دست نمی‌دهد. فقط عنوان او را می‌گوید که: «دستور، فیلسوف و حجة‌الحق» نامیده‌می‌شده! پدران او همه نیشابوری بوده‌اند، در علوم و حکمت تالی ابوعلی بوده ولی شخصاً آدمی خشک، و بدخلق و کم‌حوصله بوده. چند کتاب از آثار او ذکر می‌کند و فقط معلوم می‌شود که خیام علاوه بر ریاضیات و نجوم در طب و لغت و فقه و تاریخ نیز دست داشته و معروف بوده‌است. ولی درآن‌جا هم اسمی از اشعار خیام نمی‌آید گویا ترانه‌های خیام در زمان حیاتش به واسطهٔ تعصب مردم مخفی بوده و تدوین نشده و تنها بین یک‌ دسته از دوستان همرنگ و صمیمی او شهرت داشته و یا در حاشیهٔ جُنگ‌ها و کتب اشخاص باذوق به طور قلم‌انداز چند رباعی از او ضبط شده، و پس از مرگش منتشر گردیده که داغ لامذهبی و گمراهی رویش گذاشته‌اند و بعدها با اضافات مقلدین و دشمنان او جمع آوری شده. انعکاس رباعیات او را در کتاب «مرصادالعباد» خواهیم دید.

اولین کتابی که در آن از خیام شاعر گفت‌وگو می‌شود کتاب «خریدةالقصر» تألیف عمادالدین کاتب اصفهانی به زبان عربی است که در ۵۷۲ یعنی قریب ۵۰ سال بعد از مرگ خیام نوشته‌شده و مؤلف آن خیام را در زمرهٔ شعرای خراسان نام برده و ترجمهٔ حال او را آورده‌است.


#ترانه‌های_خیام
#صادق_هدایت
#مقدمه
#بخش_سوم

@Sadegh_Hedayat©️
کافه هدایت
خانه‌ی رو به ویران صادق هدایت #بخش_دوم خانه‌ی صادق هدایت به آدرس استان تهران، شهر تهران، خیابان سعدی، خیابان شهید سروش‌الدین تقوی(هدایت سابق، کپنهاک اسبق و کوشک دیرین) پلاک ۳ (۱۱ سابق) فی‌مابین خانه‌ی سفیر کبیر دانمارک (سفارت سابق) از غرب و بیمارستان امیر…
خانه‌ی رو به ویران صادق هدایت
#بخش_سوم

در منزل صادق هدایت

در سال ۱۳۵۳ شهبانو فرح پهلوی این خانه را خریداری می‌کند تا به مرکز ادبی صادق هدایت تبدیل بشود و کار مرمت این خانه از همان زمان آغاز می‌شود. در همان سال نامه‌ای از دفتر فرح پهلوی یه کلیه وراث هدایت ارسال می‌شود و از آن‌ها درخواست می‌شود اگر وسیله‌ای از صادق هدایت در اختیار دارند، آن را به صورت امانت در اختیار خانه‌ی موزه‌ی صادق هدایت قرار بدهند تا در معرض دید عموم مردم قرار بگیرد. این کار تا سال ۱۳۵۶ دوام یافت و فهرستی از این وسایل تهیه شد:

«عینک، ۲ عدد ساعت مچی، ۲ عدد قلم خودنویس، کیف چرمی ، ۱تخته قالیچه چهره هدایت کار رضا تبریزی، کتاب عززالملوک الفرس و سیرهم ، دایره‌المعارف Dictionaire Encyclopedique Armand Colin  ،کارت نقاشی با مدادرنگی، کتب و آثار و نوشته‌ها ۶۱ جلد ، قیچی و پاکت‌بازکن در جلد چرمی، چوب سیگار ، دکمه سردست ژاپنی، سنجاق کراوات با علامت S، تابلوی نقاشی از صادق هدایت کار حسین کاظمی، جا سیگاری، ۴ عدد عکس، ۳ عدد نامه ، هزاربیشه، صندلی، تابلوی پیرزن ژاپنی با طفل، تابلوی صورت مردی که روی پا نشسته و دست روی زانو دارد ،تعداد قابل ملاحظه‌ای کتاب‌های صادق هدایت (حدود ۸۰‌جلد) کارت پستال، عکس، نوشته‌های صادق هدایت و اسناد و مدارک دیگر …»

@Sadegh_Hedayat©️