کافه هدایت
9.24K subscribers
1.48K photos
183 videos
202 files
540 links
● کافه هدایت ●

فیسبوک :
www.facebook.com/sadegh.hedayat.official/
Download Telegram
‏ﺁﺑﮑﺶ ﺑﻪ ‌ ﮐﻔﮕﯿﺮ ﻣﯽﮔﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺩﺍﺭﯼ! ﺯﻧﯿﮑﻪ ﻟﻮﻧﺪِ ﭘﺘﯿﺎﺭﻩٔ ﭘﺎﺭﺩﻡ ﺳﺎﺑﯿﺪﻩ ! ﻧﺬﺍﺭ ﺩﻫﻨﻢ ﻭﺍﺯ ﺑﺸﻪ، ﻫﻤﯿﻦﺟﺎ ﻫﺘﮏ ﻫﻮﺗﮑِﺖ ﺭﻭ ﺟﺮ ﻣﯽﺩﻡ . ﺣﺎﻻ ﻭﺍﺳﯿﻪ ﻣﻦ ﻧﺠﯿﺐ ﺷﺪﻩ ! ﮐﻼﻏﻪ ﮐﻮﻧﺶ ﭘﺎﺭﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩ ﻣﻦ ﺟﺮﺍﺣﻢ ! ﻣﺮﺍﺩﻋﻠﯽ ﮐﺠﺎﺱ؟ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﻪ ﻗﺎﯾﻢ ﺷﺪﻩ؟ ﻣﯽﺧﻮﺍﻡ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﮐﻨﻢ . ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﯾﺸﺐ ﺑﺎ ﺁﻗﺎﻣﻮﭼﻮﻝ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ؟ ﺁﻗﺎﻣﻮﭼﻮﻟﻢ ﺍﻻﻥ ﺣﻘﺶ ﺭﻭ ﮐﻒ ﺩﺳﺶ ﻣﯽﺫﺍﺭﻡ . ﺁﻫﺎﯼ ﭘﻨﺠﻪﺑﺎﺷﯽ ! ﭘﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻗﺎﻣﻮﭼﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮ .

#صادق_هدایت
#علویه_خانوم

🆔 @sadegh_hedayat
یراق را بریدند و اسبی که در برف زمین خورده بود بضرب قنوت بلند کردند . حیوان از شدت درد به خود میلرزید یال و دُم اسبها و جاهای ضرب خورشان را حنا بسته بودند ، نظر قربانی و کجی آبی به گردنشان آویزان کرده بودند برای اینکه از چشم بد محفوظ باشند ، اسبهای لاغر و مسلول که خاموت گردن آنها را خم کرده بود و عرق و برف بهم آغشته شده از تنشان می چکید . شلاق سیاه زهی تر در هوا صدا میکرد و روی لنبر آنها پائین می آمد . گوشت تنشان میلرزید ولی بقدری پیر و ناتوان بودند که جرأت شورش و حرکت از آنها رفته بود . به هر ضربت شلاق همدیگر را گاز میگرفتند و به هم لگد میزدند . سرفه که میکردند کف خونین از دهانشان بیرون می آمد .

#صادق_هدایت
#علویه_خانوم
@sadegh_hedayat©
‏ﺁﺑﮑﺶ ﺑﻪ ﮐﻔﮕﯿﺮ ﻣﯽﮔﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺩﺍﺭﯼ! ﺯﻧﯿﮑﻪ ﻟﻮﻧﺪِ ﭘﺘﯿﺎﺭﻩٔ ﭘﺎﺭﺩﻡ ﺳﺎﺑﯿﺪﻩ! ﻧﺬﺍﺭ ﺩﻫﻨﻢ ﻭﺍﺯ ﺑﺸﻪ، ﻫﻤﯿﻦﺟﺎ ﻫﺘﮏ ﻫﻮﺗﮑِﺖ ﺭﻭ ﺟﺮ ﻣﯽﺩﻡ . ﺣﺎﻻ ﻭﺍﺳﯿﻪ ﻣﻦ ﻧﺠﯿﺐ ﺷﺪﻩ! ﮐﻼﻏﻪ ﮐﻮﻧﺶ ﭘﺎﺭﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺩ ﻣﯿﺰﺩ ﻣﻦ ﺟﺮﺍﺣﻢ! ﻣﺮﺍﺩﻋﻠﯽ ﮐﺠﺎﺱ؟ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﻪ ﻗﺎﯾﻢ ﺷﺪﻩ؟ ﻣﯽﺧﻮﺍﻡ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﮐﻨﻢ. ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﯾﺸﺐ ﺑﺎ ﺁﻗﺎﻣﻮﭼﻮﻝ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ؟ ﺁﻗﺎﻣﻮﭼﻮﻟﻢ ﺍﻻﻥ ﺣﻘﺶ ﺭﻭ ﮐﻒ ﺩﺳﺶ ﻣﯽﺫﺍﺭﻡ. ﺁﻫﺎﯼ ﭘﻨﺠﻪﺑﺎﺷﯽ! ﭘﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻗﺎﻣﻮﭼﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮ.

#صادق_هدایت
#علویه_خانوم

@sadegh_hedayat©
یراق را بریدند و اسبی که در برف زمین خورده بود بضرب قنوت بلند کردند . حیوان از شدت درد به خود میلرزید یال و دُم اسبها و جاهای ضرب خورشان را حنا بسته بودند ، نظر قربانی و کجی آبی به گردنشان آویزان کرده بودند برای اینکه از چشم بد محفوظ باشند ، اسبهای لاغر و مسلول که خاموت گردن آنها را خم کرده بود و عرق و برف بهم آغشته شده از تنشان می چکید . شلاق سیاه زهی تر در هوا صدا میکرد و روی لنبر آنها پائین می آمد . گوشت تنشان میلرزید ولی بقدری پیر و ناتوان بودند که جرأت شورش و حرکت از آنها رفته بود . به هر ضربت شلاق همدیگر را گاز میگرفتند و به هم لگد میزدند . سرفه که میکردند کف خونین از دهانشان بیرون می آمد .

#صادق_هدایت
#علویه_خانوم
@sadegh_hedayat©
علویه : « الاهی آتیش به ریشه عمرتون بگیره ، پس حالا معلوم میشه تو نمی خواسی منه سیّد زمین مونده رو برا ثواب بیاری زیارت ، می خواسی آب کمرت رو تو دل زوار امام رضا خالی کنی ! »

یوزباشی رو کرد به مشدی معصوم : « چون من در زندگیم زیاد عرق خورده بودم ها ، میخواسم محض ثواب یه زن سیّد بی بضاعت بگیرم ، بچه سیّد پیدا بکنم تا گناهام آمرزیده بشه ! »


#علویه_خانوم
#صادق_هدایت
@sadegh_hedayat©
یراق را بریدند و اسبی که در برف زمین خورده بود بضرب قنوت بلند کردند . حیوان از شدت درد به خود میلرزید یال و دُم اسبها و جاهای ضرب خورشان را حنا بسته بودند ، نظر قربانی و کجی آبی به گردنشان آویزان کرده بودند برای اینکه از چشم بد محفوظ باشند ، اسبهای لاغر و مسلول که خاموت گردن آنها را خم کرده بود و عرق و برف بهم آغشته شده از تنشان می چکید . شلاق سیاه زهی تر در هوا صدا میکرد و روی لنبر آنها پائین می آمد . گوشت تنشان میلرزید ولی بقدری پیر و ناتوان بودند که جرأت شورش و حرکت از آنها رفته بود . به هر ضربت شلاق همدیگر را گاز میگرفتند و به هم لگد میزدند . سرفه که میکردند کف خونین از دهانشان بیرون می آمد .

#صادق_هدایت
#علویه_خانوم
@Sadegh_Hedayat©️
یراق را بریدند و اسبی که در برف زمین خورده بود بضرب قنوت بلند کردند . حیوان از شدت درد به خود میلرزید یال و دُم اسبها و جاهای ضرب خورشان را حنا بسته بودند ، نظر قربانی و کجی آبی به گردنشان آویزان کرده بودند برای اینکه از چشم بد محفوظ باشند ، اسبهای لاغر و مسلول که خاموت گردن آنها را خم کرده بود و عرق و برف بهم آغشته شده از تنشان می چکید . شلاق سیاه زهی تر در هوا صدا میکرد و روی لنبر آنها پائین می آمد . گوشت تنشان میلرزید ولی بقدری پیر و ناتوان بودند که جرأت شورش و حرکت از آنها رفته بود . به هر ضربت شلاق همدیگر را گاز میگرفتند و به هم لگد میزدند . سرفه که میکردند کف خونین از دهانشان بیرون می آمد .

#صادق_هدایت
#علویه_خانوم
@Sadegh_Hedayat©
علویه : « الاهی آتیش به ریشه عمرتون بگیره ، پس حالا معلوم میشه تو نمی خواسی منه سیّد زمین مونده رو برا ثواب بیاری زیارت ، می خواسی آب کمرت رو تو دل زوار امام رضا خالی کنی ! »

یوزباشی رو کرد به مشدی معصوم : « چون من در زندگیم زیاد عرق خورده بودم ها ، میخواسم محض ثواب یه زن سیّد بی بضاعت بگیرم ، بچه سیّد پیدا بکنم تا گناهام آمرزیده بشه ! »


#علویه_خانوم
#صادق_هدایت
@Sadegh_Hedayat©
یراق را بریدند و اسبی که در برف زمین خورده بود بضرب قنوت بلند کردند . حیوان از شدت درد به خود میلرزید  یال و دُم اسبها و جاهای ضرب خورشان را حنا بسته بودند ، نظر قربانی و کجی آبی به گردنشان آویزان کرده بودند برای اینکه از چشم بد محفوظ باشند ، اسبهای لاغر و مسلول که خاموت گردن آنها را خم کرده بود و عرق و برف بهم آغشته شده از تنشان می چکید . شلاق سیاه زهی تر در هوا صدا میکرد و روی لنبر آنها پائین می آمد . گوشت تنشان میلرزید ولی بقدری پیر و ناتوان بودند که جرأت شورش و حرکت از آنها رفته بود . به هر ضربت شلاق همدیگر را گاز میگرفتند و به هم لگد میزدند . سرفه که میکردند کف خونین از دهانشان بیرون می آمد .

#صادق_هدایت
#علویه_خانوم
@Sadegh_Hedayat©
‏ﺁﺑﮑﺶ ﺑﻪ ‌ ﮐﻔﮕﯿﺮ ﻣﯽﮔﻪ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺳﻮﺭﺍﺥ ﺩﺍﺭﯼ! ﺯﻧﯿﮑﻪ ﻟﻮﻧﺪِ ﭘﺘﯿﺎﺭﻩ‌ی ﭘﺎﺭﺩﻡ ﺳﺎﺑﯿﺪﻩ! ﻧﺬﺍﺭ ﺩﻫﻨﻢ ﻭﺍﺯ ﺑﺸﻪ، ﻫﻤﯿﻦﺟﺎ ﻫﺘﮏ ﻫﻮﺗﮑِﺖ ﺭﻭ ﺟﺮ ﻣﯽﺩﻡ . ﺣﺎﻻ ﻭﺍسه‌ی ﻣﻦ ﻧﺠﯿﺐ ﺷﺪﻩ! ﮐﻼﻏﻪ ﮐﻮﻧﺶ ﭘﺎﺭﻩ ﺑﻮﺩ ﺩﺍﺩ می‌زﺩ ﻣﻦ ﺟﺮﺍﺣﻢ! ﻣﺮﺍﺩﻋﻠﯽ ﮐﺠﺎﺱ؟ ﭼﺮﺍ ﺭﻓﺘﻪ ﻗﺎﯾﻢ ﺷﺪﻩ؟ ﻣﯽﺧﻮﺍﻡ ﻫﻤﯿﻦ ﺍﻻﻥ ﺭﻭﺑﺮﻭ ﮐﻨﻢ. ﺗﻮ ﺧﻮﺩﺕ ﺩﯾﺸﺐ ﺑﺎ ﺁﻗﺎﻣﻮﭼﻮﻝ ﮐﺠﺎ ﺑﻮﺩﯼ؟ ﺁﻗﺎﻣﻮﭼﻮﻟﻢ ﺍﻻﻥ ﺣﻘﺶ ﺭﻭ ﮐﻒ ﺩستش ﻣﯽﺫﺍﺭﻡ. ﺁﻫﺎﯼ ﭘﻨﺠﻪﺑﺎﺷﯽ! ﭘﺮﺩﻩ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺁﻗﺎﻣﻮﭼﻮﻝ ﺑﮕﯿﺮ .

#صادق_هدایت
#علویه_خانوم

@Sadegh_Hedayat©