Weblog
268 subscribers
283 photos
31 videos
3 files
355 links
📄 دست نوشته هایی از دل وبلاگ ها 📄

ارتباط با ادمین @phf1363
Download Telegram
@web_log
شايد اگر بيست سال پيش
يكنفر مى نشست روبرويم و برايم از اين روزها ميگفت،
فقط و فقط ميخنديدم و از كنارش رد ميشدم...
در سالى كه گذشت،
حال هيچكداممان خوب نبود...
سال كه تحويل شد،
سيل خانه هايمان را برد...
همين كه مى آمديم از نو بسازيم،
زلزله مى افتاد به جانمان...
همين كه مى آمديم از نو بسازيم،
آتش ميگرفتيم
همين كه مى آمديم از نو بسازيم،
جيبمان را مى زدند
همين كه مى آمديم از نو بسازيم،
هواى نفس كشيدن نداشتيم
همين كه مى آمديم از نو بسازيم،
دنياى مجازيمان قطع ميشد،فيلترمان ميكردند
همين كه مى آمديم از نو بسازيم،
خطايى ميكردند،انسانى
همين كه مى آمديم از نو بسازيم،
سفره اى نبود كه نان داخلش بگذاريم...
گفتيم زمستان ميرود،
غنچه ها گل ميكنند،
عيد نزديك است،
آمديم با ته مانده ى جانمان از نو بسازيم،
گفتند آغوش ممنوع!
بوسه ممنوع!
لمسِ دست ها ممنوع!
و حالا شرمنده ايم
شرمنده ى پدران و مادرانمان
شرمنده ى آدمهاى دوست داشتنى زندگيمان،
كه قبل ترها در آغوششان بوديم و قدر ندانستيم!
فقط ميدانم سالها بعد،
اگر باشيم،
اگر بتوانيم از نو بسازيم،
براى فرزندانمان بجاى "قصه"،
بايد فقط از "غصه" بگوييم و بس...
لطفاً به ما كمى زمان بدهيد،
تا براى يكبار هم كه شده،
بتوانيم حداقل،
دلهاى شكسته مان را "از نو بسازيم"

#علی_قاضی‌نظام
@web_log
@web_log

در زیباترین عاشقانه های جهان،
همیشه قلب یک زن در میان است!
زن اگر نباشد،
پرنده ی شعر
در شاخه های دفتر هیچ شاعری
پر نمی زند...
#مینا_آقازاده

“هشتم مارس روز جهانی زن بر شما گرامی باد”
@web_log
کسی چه می داند
شاید همین لحظه زنی
برای مرد سیاستمدارش می رقصد
یا پیانو می زند و
آواز می خواند
و جلوی جنگ جهانی بعدی را می گیرد
کسی چه می داند
شاید تنها شرط معشوقه ی هیتلر
به خاک و خون کشیدن دنیا بود
کسی سر از کار زن ها در نمی آورد
با سکوت شان شعر می خوانند
با لب هاشان قطعنامه صادر می کنند
با موهاشان جنگ می طلبند
با چشم هاشان صلح
کسی چه می داند
شاید آخرین بازمانده ی دنیا
زنی باشد
که با شیطان تانگو می رقصد...‏

۸ مارس روز جهانی زنان رو به همه زنان ایرانی تبریک میگیم؛ با آرزوی فردایی بهتر برای تمامی زنان 🌹
@web_log
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
مرسی که انقد قشنگ روحیه میدین به مریضا 😍
@web_log
من هیچوقت دل به نبود نمی‌بندم. درد هم اگر بماند، می ترکاند... روزگار همیشه بر یک قرار نمی‌ماند. روز و شب است، روشنی دارد، تاریکی دارد، پایین دارد بالا دارد! کم دارد، بیش دارد... دیگر چیزی از زمستان باقی نمانده، تمام می‌شود، بهار می‌آید...🌱 #محمود_دولت_آبادی @web_log
@web_log
این بهار، در خانه سبز می‌شویم، در خانه جوانه می‌زنیم، در خانه شکوفه می‌دهیم. این بهار را در خانه می‌مانیم و دعا می‌کنیم برای رسیدن روزهای خوب، برای دوباره سبز شدن...
آگاهیم به اینکه بیرون از این خانه درختان شکوفه زده‌اند، گنجشک‌ها آواز می‌خوانند، پرستوها دنبال آشیانه می‌گردند، آگاهیم به اینکه زندگی ادامه دارد ولی ما بیرون از این خانه در دل سبز بهار، به زردیِ پاییز می‌رسیم! باید صبر کنیم، باید خانه‌هامان را تا سبز شدن تمام شهر و آدم‌ها، سبز نگه داریم.
ما سکوت و تنهاییِ این پیله را به شوق پروانه شدن‌مان به جان می‌خریم،
ما این بهار، جور دیگری سبز می‌شویم...
و می‌دانیم که روزهای خوب خواهند رسید، و می‌دانیم که پس از این تاریکی "آفتاب" انتظار ما را می‌کشد.
روزهای خوب که رسیدند؛ باهم جشن آغوش و لبخند می‌گیریم... و کاش کسی از ما کم نشده‌باشد!
در خانه بمانید که کم نشویم، در خانه بمانید که سبز بمانیم...🌱
در خانه بمانید...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@web_log
@web_log
.
عزیزم! اینبار نگو «سالی که نکوست از بهارش پیداست»،
بگو «سالی که نکوست از وفایش پیداست».
به عشق و امید وفادار بمان و دلگرمی من باش،
به فرداهایی فکر کن که با انگشتانم خورشید را روی صورتت جابه جا می‌کنم،
سایه‌ات می‌شوم، آفتابم می‌شوی، نگاهم می‌شوی، نگهدارت می‌شوم.
عزیزم! افتادن هنر نیست، مردن نبوغ نیست، هنر واقعی ایستادن است، زنده ماندن نبوغ واقعی‌ست.
سعی کن در نبود من با شعر و موسیقی و ترانه روحت را ضدعفونی کنی و با ویروس افسردگی بجنگی.
ما غیر از خودمان کسی را نداریم...
.
#جلال_حاجی‌زاده
.
تقدیم به تمام آن‌هایی که با دوست‌داشتن زنده‌اند ⁦♥️💐
@web_log
@web_log
بهارِ ما انگار اشتباه ورق خورد! امسال به جای دروغ سیزده، حقیقت زندگی را چشیدیم! زندگی بالا بلندی دارد درست، ولی ما به نسل‌های قبل و بعد تاریخ ثابت کردیم با سختی ها هم میشود کنار هم بهتر از بهار ساخت.. از هر فصلی بهتر، فصلی تازه...

ایران ای درخت چهار فصل! ریشه در فصل پنجم بدوان.. همیشه با تو با اشک ها و لبخندها، در این خاک نفس می‌زنیم. وقتی حقیقت را میدانیم همه‌ی دروغ ها هم گذراست..
#علیرضا_مسیحادم
@web_log
@web_log
پدرم فرمودند: «به سلامتی پسرمان عاشق شده است» و مادرم آهسته آهسته به نجوا گفتند: «اسپند دود می‌کنم. عشق در خانه ما شگون دارد.» بعد هم رو به آسمان کردند و گفتند: «خدایا! بارلها! همه بچه‌های این سرزمین عاشق باشند. صدقه سر آن‌ها بچه‌های من هم عاشق باشند.»
#محمد_صالح_اعلا
@web_log
@web_log
اردیبهشت رازی را به من گفت که من با شما در میانش می گذارم ؛ اینکه هیچ زمستانی ابدی نیست همان گونه که هیچ شکوفه ای.
اما هر شکوفه قبل از اینکه بمیرد، اول می رقصد بعد بر خاک می افتد.
اردیبهشت به من گفت: تنها کسانی به بهشت می روند که آفریدن بهشت را در دنیا تمرین کنند. ‌وگرنه با پیراهنی از آتش و غضب هرگز نمی توان به ملاقات فرشتگان رفت. با دامنی از هیزم خشم و خشونت هرگز کسی را به بهشت راه نخواهند داد.
پس من به قدر عمر شکوفه ای شادمانم و به اندازه توان شکوفه ای در آفریدن بهشت می کوشم.
#عرفان_نظرآهاری
@web_log
@web_log
شب‌ها پیش از آنکه به خواب برویم چقدر حرف داشتیم که بزنیم، انگار حرف‌های ما تمامی نداشت.
چند بار پیش آمد که طلوع را دیدیم و رنگ خواب ندیدیم!
آخر چه شد، که حال دیگر می‌آییم و خسته و بی صدا می‌خوابیم؟!
شبها دگرگون شده؟
حرفها تمام شده؟
یا ما تمام شده‌ایم؟!
#نادر_ابراهیمی
@web_log
@web_log
مغز انسان وقتى ميميرى ٧ دقيقه بعدش همه خاطره هاتو يادت مياره برات، زمان اما اون موقع ٧ دقيقه نميگذره كه كند تره،
خلاصش كنم براتون
اگه الان ما تو يكى از خاطره هامون باشيم در واقع چى؟
@web_log
@web_log
برای رومینا و برای تمام دختران سرزمینمان...
.
دخترکم برگرد، حتی اگر هزارسال است که رفته‌ای، برگرد به آغوشم، حتی اگر ده ها هزار بار اشتباه کردی... تو تکه ای از جان منی و من در قبال جان کوچکم مسئولم.
لعنت به من اگر با تو آنقدر بد تا کنم که از بی مهری‌ام به دست‌های سرد غریبه‌ای پناه ببری... برگرد دخترکم، اگر به دنبال نور رفتی و به سیاهی رسیدی، اگر به دنبال عشق رفتی و به داس‌های خون‌آلوده رسیدی، برگرد، من با تمام عشقی که به تو دارم برای چشم‌های معصوم تو، نور می‌سازم...
برگرد دخترم که هوای بیرون از این خانه مسموم است...
هیچ خشمی نیست، هیچ داسی نیست، دستان من خالیست، ببین؛ من پر از عشقم برای تو، درست شبیه به روزهای کودکی‌ات، درست شبیه به اولین باری که نام مرا با لحن شیرین کودکانه صدا کردی، که لبریز شدم از اشتیاق، که بال هایی کم داشتم برای پرواز... دخترکم، خطای تو، خطای من است، برگرد و آغوش مرا محکم‌تر بچسب، که بازهم پناه می‌شوم، که باز تکیه گاه می‌شوم، که خورشید می‌شوم برای روزهای سرد نوجوانی‌ات،
روی آغوش من همیشه حساب کن دختر...
.
#نرگس_صرافیان_طوفان
@web_log
@web_log
داشتم از گرما مي مُردم. به راننده گفتم دارم از گرما مي‌ميرم. راننده كه پير بود گفت: «اين گرما كسي رو نمي‌كشه.» گفتم: «جالبه‌ها، الان داريم از گرما كباب مي‌شيم، شش ماه ديگه از سرما سگ لرز مي‌زنيم.» راننده نگاهم كرد. كمي بعد گفت: «من ديگه سرما رو نمي‌بينم.» پرسيدم: «چرا؟» راننده گفت: «قبل از اينكه هوا سرد بشه مي‌ميرم.» خنديدم و گفتم: «خدا نكنه.» راننده گفت: «دكترا جوابم كردن، دو سه ماه ديگه بيشتر زنده نيستم.» گفتم: «شوخي مي كنيد؟» راننده گفت: «اولش منم فكر كردم شوخيه، بعد ترسيدم بعدش افسرده شدم! ولي الان ديگه قبول كردم.» ناباورانه به راننده نگاه كردم. راننده گفت: «از بيرون خوبم، اون تو خرابه... اونجايي كه نميشه ديد.» به راننده گفتم: «پس چرا دارين كار مي‌كنين؟» راننده گفت: «هم براي پولش، هم براي اينكه فكر و خيال نكنم و سرم گرم باشه، هم اينكه كار نكنم چي كار كنم.» به راننده گفتم: «من باورم نميشه.» راننده گفت: «خودم هم همين طور... باورم نميشه امسال زمستان را نمي‌بينم، باورم نميشه ديگه برف و بارون را نمي‌بينم، باورم نميشه امسال عيد كه بياد نيستم، باورم نميشه اين چهارشنبه، آخرين چهارشنبه ١٧ تير عمرمه.» به راننده گفتم: «اينجوري كه نميشه.» راننده گفت: «تازه الانه كه همه چي رو دوست دارم، باورت ميشه اين گرما رو چقدر دوست دارم؟»... ديگر گرما اذيتم نمي كرد، ديگر گرما نمي كشتم...
#سروش_صحت
@web_log
میخوام با "تو" پیر بشم !

شاه ادوارد هشتم، پادشاه بريتانيا در سال 1936 بخاطر ازدواج با يک زن مطلقه آمريكايى سلطنت را رها كرد و به برادرش آلبرت سپرد.

ادوارد هشتم بزرگترین پادشاهی جهان رو داشت، اون به هشتاد و چند سالگی فکر می‌کردهشتاد و چند سالگی وقتیه که هر چیزی معنای واقعی خودش رو پیدا می‌کنه !

ادوارد هشتم پادشاهی بریتانیا رو واسه بودن با زنی که نمی‌تونست ملکه بشه رها کرد.‌
جای کاخ‌های لندن رو اتاق اون زن گرفت، جای ثروت اسکاتلند رو لبخندش، جای سفرهای دور و دراز رو قدم زدن باهاش، جای مجلل‌ترین رستوران‌ها رو یک فنجان چایِ همراهش...

@web_log
Weblog pinned «@web_log نگاه تو داستان ِ روزگار ِ من است. با ورق خوردن چشم‌هات داستانی شگرف آغاز می‌شود داستان جنگ‌ها و فتح‌ها آغاز و انجام تاریخ داستان ِ محال ِ پیروزی داستان ِ عجیب ِ آزادی. در کتاب چشم‌هات تمام قصه‌های ناممکن ِ جهان داستانی که فهم‌اش را هیچ مترجمی نیازی…»
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
اگر می خواهید یک نفر را بُکُشید
پیشنهاد می کنم اول به او محبت کنید...
خاطره بسازید... ساعت ها با او وقت بگذرانید... غافلگیرش کنید، به هر بهانه ای شادی اش را باعث شوید... برایش سنگ صبور باشید...
اینگونه زنده اش می کنید، و دقیقا زمانی که جز شما کسی را در زندگی اش ندارد رهایش کنید...
او را در بدترین شرایط زندگی اش
درست وقتی که به شما بیش از هر کس دیگری نیاز دارد...
تنها بگذارید!
ترجیحا این رفتنتان هم بدون دلیل باشد...
بی هیچ حرفی ... بدون خداحافظی!
در آخرین مسیجتان هم برایش آرزوی خوشبختی کنید!
شک نکنید او خواهد مُرد... هر روز از نو ..
هر روز از نو می میرد و تا عمر دارد آن آدم سابق نمی شود!
@web_log
@web_log
داستان عجیبی شده. یلدای سال قبل صحبت از این بود که از اینترنت و مجازی و گوشی‌ها فاصله بگیرید و کنار هم باشید، که هیچ چیز بهتر از باهم بودن نیست.
امسال اما؛ فاصله گرفتن ملاک شعور شده و مجازی و اینترنت، ایمن‌ترین پل برای ارتباط.
یلدای سال قبل گوشی‌هامان را توی سبد می‌گذاشتیم تا بیشتر کنار هم باشیم و یلدای امسال، ماسک‌هامان را توی سبد خواهیم گذاشت، گوشی‌هامان را به دست خواهیم گرفت تا از فاصله‌های دور، کنار هم باشیم...
چه دنیای نا متعادلی‌ست که گاه از این سو و گاه از سوی دیگر بوم می‌افتد و ما را به این طرف و آن طرف می‌کشاند و هیچ‌کس حریفش نیست.
چه عزیزانی که سال قبل بودند و امسال نداریمشان و چه دلخوشی‌هایی که سال قبل داشتیم و قدرشان را نداشتیم.
همه چیز به طرز غریبی تغییر کرده و چه باک؟ که باز هم تغییر خواهد کرد. دنیا هرگز بر مدار ثبات نبوده و نیست، مثل کودکی که تازه راه رفتن یاد گرفته، دائم در حال تلاش برای ایستادن و دائما در حال زمین خوردن است. و ما ساکنان ناگزیری هستیم که به جز تماشا و تحمل کار دیگری ازمان ساخته نیست.
امید که یلدای بعد، کنار هم لبخند بزنیم و بدون هراس، در کنار عزیزانمان شاد باشیم...
امید که یلدای بعد از همان سوی همیشگی بوم افتاده باشیم، کنار هم باشیم و دغدغه‌ی دوری و تورم و بیمارشدن نداشته باشیم...
#نرگس_صرافیان_طوفان
@web_log
@web_log
سخن گفتن با تو، برایم پناه بود...
#میلی_دیکینسون
@web_log
داریوش می‌خونه «برای زنده موندن، دلیل آخرینم باش.»؛
گوش می‌دم و به لحن صداش فکر می‌کنم،
که انگار دیگه دستش به جایی بند نیست برای زنده موندن،
انگار واقعا فقط همین آخرین دلیل رو داره که اگه بره، جونش هم باهاش می‌ره.

@web_log