کانال بخش تسوج
دلنوشته/ مرگ یک زندگی! روزهای خوش زندگیبا خاطرات دریاچه ارومیه https://tttttt.me/tasuj ادامه متن در پست زیر👇🏻
#مرگ_یک_زندگی!
نگین زیبای #شمال_غرب کشورم!
بمان!
آنقدر پای ماندنت بمان تا #دل_آسمان بر فرازت بشکند، سیراب شوی.
بمان و بجنگ
با سدهایی که سهم آبت را ذخیره کردهاند، تا از خساستشان دست برداشته و کمی آب روانه جگر سوخته و تن رنجورت کنند.
#آرام_جان من
چه تابستانهایی که التیام بخش روح و تن میهمانان بودی که عاشقانه تورا به آغوش میکشیدند...
# دریاچه غمناکم !
ای لعل تابناک #آذربایجان، به خاطر پرواز پرندههای مهاجر بخواه و بمان.
من آن #عاشق مهاجرم که هزاران فرسنگ بال گشودهام و در آرزوی دیدن ساحل آبیت به خیال پرداختهام تا در کرانه دل انگیزت آسوده آرام بگیرم.
میخواهمت، همیشه #آرام و تا ابد #زیبا
افسوس کابوس تلخی است که اکنون تا چشم مینگرد، شوره زار زخم دلت را به درد میآورد.
ای خفته در #نمک، چه بی رحم است
دستانی که الماسی چون تو را به شوری گرانید
زیبای من، تو بر ماتم چه گریستی که چنین بیجان فتاده در میان دستهای آلودهای؟
آرام خفته آذربایجان،
روزی زنده بودی و دی میربودی و یادگاری بودی که روزگاری #اسپوتا و #چیچست نامیده شدی...
تو مهد ظهور #زرتشت بودهای
تو یادآور #جمشید بودهای
و #نوروز این سالها
شیره جانت را به کدام دیار خشک هدیه دادهای که حال چنین تشنه ماندهای؟
تنها طبیب پا دردهای #مادر_بزرگ....
نفس بکش
به کدامین گناه ساحلت تب کرده؟
گویند
آن سوی آبهای دور
از خبر بیماری ات
دلها پریشان محزون گشته
در پی درمانت ای عشق
نسخهها بحر شفا پیچیدهاند
و من اینجا با دلی رنجورو پر غم
چشم بر راه #شفا دوختهام.
چشمها بستند بر زخم دلت
گوشها کر شد زِ فرجام تنت
مرگ #میراث است این بیدقتی
سالیان سال شد غم بسترت
در عجبم...
آخر مگر میشود به این سادگی گذشت
در عصر علم و فنون زندگی؟!
📝مریم حیدرخانی
کانال بخش طسوج
نگین زیبای #شمال_غرب کشورم!
بمان!
آنقدر پای ماندنت بمان تا #دل_آسمان بر فرازت بشکند، سیراب شوی.
بمان و بجنگ
با سدهایی که سهم آبت را ذخیره کردهاند، تا از خساستشان دست برداشته و کمی آب روانه جگر سوخته و تن رنجورت کنند.
#آرام_جان من
چه تابستانهایی که التیام بخش روح و تن میهمانان بودی که عاشقانه تورا به آغوش میکشیدند...
# دریاچه غمناکم !
ای لعل تابناک #آذربایجان، به خاطر پرواز پرندههای مهاجر بخواه و بمان.
من آن #عاشق مهاجرم که هزاران فرسنگ بال گشودهام و در آرزوی دیدن ساحل آبیت به خیال پرداختهام تا در کرانه دل انگیزت آسوده آرام بگیرم.
میخواهمت، همیشه #آرام و تا ابد #زیبا
افسوس کابوس تلخی است که اکنون تا چشم مینگرد، شوره زار زخم دلت را به درد میآورد.
ای خفته در #نمک، چه بی رحم است
دستانی که الماسی چون تو را به شوری گرانید
زیبای من، تو بر ماتم چه گریستی که چنین بیجان فتاده در میان دستهای آلودهای؟
آرام خفته آذربایجان،
روزی زنده بودی و دی میربودی و یادگاری بودی که روزگاری #اسپوتا و #چیچست نامیده شدی...
تو مهد ظهور #زرتشت بودهای
تو یادآور #جمشید بودهای
و #نوروز این سالها
شیره جانت را به کدام دیار خشک هدیه دادهای که حال چنین تشنه ماندهای؟
تنها طبیب پا دردهای #مادر_بزرگ....
نفس بکش
به کدامین گناه ساحلت تب کرده؟
گویند
آن سوی آبهای دور
از خبر بیماری ات
دلها پریشان محزون گشته
در پی درمانت ای عشق
نسخهها بحر شفا پیچیدهاند
و من اینجا با دلی رنجورو پر غم
چشم بر راه #شفا دوختهام.
چشمها بستند بر زخم دلت
گوشها کر شد زِ فرجام تنت
مرگ #میراث است این بیدقتی
سالیان سال شد غم بسترت
در عجبم...
آخر مگر میشود به این سادگی گذشت
در عصر علم و فنون زندگی؟!
📝مریم حیدرخانی
کانال بخش طسوج