کانال بخش تسوج
با اجازه شما عزیزان برمیگردیم به مرور تاریخ و از سرگیری موضوعاتی که شاید بعد از یک دهه بیان و اشاره به آنها برای تصمیمات و انگیزه های عمومی در تسوج مفید باشد. داستان دیگری از کانال بخش تسوج را در ادامه خواهید خواند.👇🏻 متن در حال نگارش است...
.
جشنواره آلبالوی تسوج / تفرجگاه کلمبور / هر دو را مردم باعث شدند...
✍🏻 رضا اخگرپور
یکی از مسائلی که همه عوامل اجرایی جشنواره آلبالوی تسوج را بهشدت ناراحت و عذاب میداد،
نبود محلی مناسب برای استراحت چند دقیقهای حاضران یا گردشگران و میهمانان این جشنواره بود که از استانهای همجوار میهمان تسوج بودند.
نه سَکویی مناسب، نه سایهساری کافی، و نه گوشهی دنجی برای رفع خستگی.
جوانان، همشهریان و عوامل اجرایی در کنار هم تنها یک هدف را دنبال میکردند:
اجرای بینقص و بدون حاشیهی این جشنواره، تا هر گردشگر و میهمانی که آن روز در تسوج حضور داشت، خاطرات خوشی را ثبت کند.
آنچه در توان بود، همه و همه بهکار گرفتند تا علاوه بر اعتلای نام شهرستان شبستر، ذهنیتی متفاوت از تسوج به هر نحوی در اذهان عمومی شکل بگیرد.
نسبتاً این اهداف اجرایی شد، اما خالی از ایراد و نقص هم نبود.
#استاد_علی_خادم بههمراه تیمی که در اختیار داشت، یک هفته قبل از شروع جشنواره با استفاده از ایدهها و ترفندهای تبلیغاتی محیطی، و با کمک بیش از ۱۰ نفر از جوانان، توانستند حضور جمعیت در این جشنواره را به حداکثر برسانند.
بعد از اتمام دومین جشنواره، جلسات متعددی بهصورت آنلاین با برخی از عوامل و همراهان مردمی برگزار کردیم.
به این نتیجه رسیدیم که بیش از هر موضوع دیگری، باید محلها و مکانهای متعددی را برای اسکان، استراحت، گردش و تفریح میهمانان تدارک ببینیم؛ هرچند اجرای این پروژهها بسیار سخت، جزو برنامههای سنگین و حتی غیرممکن بهنظر میرسید.
دستمان خالی بود و توانی برای اجرا یا حتی پرداختن به این مسائل، بههیچوجه نداشتیم.
در دو رویداد تجربه کردیم که وقتی چنین حرکاتی مردمی میشود، هم لذتش بسیار بالاست و هم اجرای آن بسیار سهل و آسان میشود.
بعد از اتمام جشنواره آلبالو، برای تقدیم فاکتورها و ارائهی گزارشات لازم به اسپانسرهای مالی و افرادی که حمایت سفت و سخت داشتند، اقدام کردم.
کل هزینهی آخرین جشنواره آلبالو چیزی حدود ۱۴ میلیون تومان بود، و مبلغ ۳۵۰ هزار تومان از محل تنخواهی که در اختیار داشتم، باقی مانده بود.
با اسپانسر اصلی تماس گرفتم، همه فاکتورها و گزارشات مکتوب را با پست برایشان ارسال کردم و شماره کارتی درخواست کردم تا الباقی را به حسابشان واریز کنم.
ایشان از پذیرش فاکتورها و گزارشات امتناع کردند و مبلغ باقیمانده را وکالت دادند که هر کجا بهصلاح است، هزینه کنم.
همان شب با چند تن از دوستان که خسته از جشنواره آلبالو بودیم، راهی کلمبور شدیم.
ساعت حدود ۱۱ شب بود. همه بهشدت خسته و رنجور بودیم.
نه حالی برای سرپا ایستادن بود، نه سودای نشستن در داخل ماشین.
کمی کنار آب نشستیم.
جای چند صندلی در این محیط خالی بود؛ تا اگر کسی دوست داشت، چند دقیقهای از صدای آب روان چشمههای جاری در کلمبور لذت ببرد...
برگشتیم.
صبح تا شب خوابم نبرد. به این فکر میکردم که آن مبلغ را برای ساخت چند صندلی در محل کلمبور هزینه کنم، و دنبال طرحهای متفاوت و مقاوم بودم.
ظهر با اوستا نقاش #صمد_پونزائی در این مورد صحبت کردم. ایشان استقبال کرد و قرار شد بعد از ساخت صندلی، آنها را رنگآمیزی کند و برای نصب به محل کلمبور ببریم.
در همسایگی مغازهی ایشان، #سجاد_قلعه، همکلاسی قدیم، مشغول جوشکاری بود.
طرح را نشان دادم و برای خرید آهنآلات به مغازهی آقای #جواد_فرامرزی رفتم.
موضوع را جویا شد و استقبال کرد، و علاوه بر میزان آهنآلات لازم برای یک صندلی، با نیت خیرخواهانه، به میزان ساخت دو صندلی آهنآلات در اختیارم قرار داد.
برگشتم به مغازهی جوشکاری. در حال برشکاری و اجرای طرح اولیهی صندلیها بودیم.
آقایان #جاوید_نصیرزاده، #علی_دلسوزی و #صمد_آهنگر هم در آن حوالی بودند.
برایشان جالب بود که ما چه میکنیم. باز واقعه را توضیح دادم. این سه عزیز نیز، آن زمان ـ اگر اشتباه نکنم ـ هر کدام ۱۰۰ هزار تومان کمک نقدی کردند تا چند عدد صندلی اضافهتر ساخته شود.
بدون اینکه از کسی برای این کار کمک مالی مطالبه شود، هر کسی که سر راه قرار میگرفت، بهنوعی حمایتش را اعلام میکرد... یا مالی یا برای نصب و اجرا و کارهای بنایی جهت نصب چند عدد صندلی
و از آنجا، طرح ساماندهی تفرجگاه کلمبور ناخواسته با پیش قدمی جوانان و همشهریان استارت خورد.
ادامه دارد...
جشنواره آلبالوی تسوج / تفرجگاه کلمبور / هر دو را مردم باعث شدند...
✍🏻 رضا اخگرپور
یکی از مسائلی که همه عوامل اجرایی جشنواره آلبالوی تسوج را بهشدت ناراحت و عذاب میداد،
نبود محلی مناسب برای استراحت چند دقیقهای حاضران یا گردشگران و میهمانان این جشنواره بود که از استانهای همجوار میهمان تسوج بودند.
نه سَکویی مناسب، نه سایهساری کافی، و نه گوشهی دنجی برای رفع خستگی.
جوانان، همشهریان و عوامل اجرایی در کنار هم تنها یک هدف را دنبال میکردند:
اجرای بینقص و بدون حاشیهی این جشنواره، تا هر گردشگر و میهمانی که آن روز در تسوج حضور داشت، خاطرات خوشی را ثبت کند.
آنچه در توان بود، همه و همه بهکار گرفتند تا علاوه بر اعتلای نام شهرستان شبستر، ذهنیتی متفاوت از تسوج به هر نحوی در اذهان عمومی شکل بگیرد.
نسبتاً این اهداف اجرایی شد، اما خالی از ایراد و نقص هم نبود.
#استاد_علی_خادم بههمراه تیمی که در اختیار داشت، یک هفته قبل از شروع جشنواره با استفاده از ایدهها و ترفندهای تبلیغاتی محیطی، و با کمک بیش از ۱۰ نفر از جوانان، توانستند حضور جمعیت در این جشنواره را به حداکثر برسانند.
بعد از اتمام دومین جشنواره، جلسات متعددی بهصورت آنلاین با برخی از عوامل و همراهان مردمی برگزار کردیم.
به این نتیجه رسیدیم که بیش از هر موضوع دیگری، باید محلها و مکانهای متعددی را برای اسکان، استراحت، گردش و تفریح میهمانان تدارک ببینیم؛ هرچند اجرای این پروژهها بسیار سخت، جزو برنامههای سنگین و حتی غیرممکن بهنظر میرسید.
دستمان خالی بود و توانی برای اجرا یا حتی پرداختن به این مسائل، بههیچوجه نداشتیم.
در دو رویداد تجربه کردیم که وقتی چنین حرکاتی مردمی میشود، هم لذتش بسیار بالاست و هم اجرای آن بسیار سهل و آسان میشود.
بعد از اتمام جشنواره آلبالو، برای تقدیم فاکتورها و ارائهی گزارشات لازم به اسپانسرهای مالی و افرادی که حمایت سفت و سخت داشتند، اقدام کردم.
کل هزینهی آخرین جشنواره آلبالو چیزی حدود ۱۴ میلیون تومان بود، و مبلغ ۳۵۰ هزار تومان از محل تنخواهی که در اختیار داشتم، باقی مانده بود.
با اسپانسر اصلی تماس گرفتم، همه فاکتورها و گزارشات مکتوب را با پست برایشان ارسال کردم و شماره کارتی درخواست کردم تا الباقی را به حسابشان واریز کنم.
ایشان از پذیرش فاکتورها و گزارشات امتناع کردند و مبلغ باقیمانده را وکالت دادند که هر کجا بهصلاح است، هزینه کنم.
همان شب با چند تن از دوستان که خسته از جشنواره آلبالو بودیم، راهی کلمبور شدیم.
ساعت حدود ۱۱ شب بود. همه بهشدت خسته و رنجور بودیم.
نه حالی برای سرپا ایستادن بود، نه سودای نشستن در داخل ماشین.
کمی کنار آب نشستیم.
جای چند صندلی در این محیط خالی بود؛ تا اگر کسی دوست داشت، چند دقیقهای از صدای آب روان چشمههای جاری در کلمبور لذت ببرد...
برگشتیم.
صبح تا شب خوابم نبرد. به این فکر میکردم که آن مبلغ را برای ساخت چند صندلی در محل کلمبور هزینه کنم، و دنبال طرحهای متفاوت و مقاوم بودم.
ظهر با اوستا نقاش #صمد_پونزائی در این مورد صحبت کردم. ایشان استقبال کرد و قرار شد بعد از ساخت صندلی، آنها را رنگآمیزی کند و برای نصب به محل کلمبور ببریم.
در همسایگی مغازهی ایشان، #سجاد_قلعه، همکلاسی قدیم، مشغول جوشکاری بود.
طرح را نشان دادم و برای خرید آهنآلات به مغازهی آقای #جواد_فرامرزی رفتم.
موضوع را جویا شد و استقبال کرد، و علاوه بر میزان آهنآلات لازم برای یک صندلی، با نیت خیرخواهانه، به میزان ساخت دو صندلی آهنآلات در اختیارم قرار داد.
برگشتم به مغازهی جوشکاری. در حال برشکاری و اجرای طرح اولیهی صندلیها بودیم.
آقایان #جاوید_نصیرزاده، #علی_دلسوزی و #صمد_آهنگر هم در آن حوالی بودند.
برایشان جالب بود که ما چه میکنیم. باز واقعه را توضیح دادم. این سه عزیز نیز، آن زمان ـ اگر اشتباه نکنم ـ هر کدام ۱۰۰ هزار تومان کمک نقدی کردند تا چند عدد صندلی اضافهتر ساخته شود.
بدون اینکه از کسی برای این کار کمک مالی مطالبه شود، هر کسی که سر راه قرار میگرفت، بهنوعی حمایتش را اعلام میکرد... یا مالی یا برای نصب و اجرا و کارهای بنایی جهت نصب چند عدد صندلی
و از آنجا، طرح ساماندهی تفرجگاه کلمبور ناخواسته با پیش قدمی جوانان و همشهریان استارت خورد.
ادامه دارد...