Forwarded from مسجد تاریخی آق قلعه - شهرستان جوین (❣↝.ℳ๏̯͡๏ℜፒξŽã. ↜❣)
#یک_داستان_یک_پند
✍دو برادر که مبتلاء به سوزش معده بودند به سفارش طبیب برای خرید عسل وحشیِ کوهستان به روستای دوری سفر کردند. چون به روستا رسیدند پیرزن نیازمندی جلوی آفتاب دیدند که مربای انجیر میفروخت. چون پیرزن توانِ رفتن به کوهستان و گرفتن عسل را نداشت و چون همه برای خرید عسل به آن روستا میآمدند کسی از آن پیرزن مربایی نمیخرید، طوری که پیرزن مأیوس و ناامید در حالی که دست خود روی پیشانیاش گذاشته و سایهبانی برای نور آفتاب به چشمان پیرش ساخته بود در گوشهای نشسته بود. یکی از برادران عسل نخرید و پول عسل به پیرزن داد و سه شیشه مربای انجیر از او خرید. برادر دیگر گفت: طبیب گفته بود عسل بخرید نه مربا، اگر مربا میخواستی چرا این همه راه با من به این روستا آمدی؟! برادر سکوت کرد.
🏘چون به شهر خویش بازگشتند برادری از عسلِ خود خورد و برادر دیگر از مربایِ خود! مربا برادر را شِفاء داد ولی عسل برای برادر کارساز نشد. برادر عسلخورده پناه به مربای انجیر برادر برد ولی بر او اثر نداشت. برادری که مربا خریده بود گفت: من این مربا را خریدم و زمان خرید نیّت کردم خدایا! شفای من در دست توست نه عسل، حتی من از زمین علفی بردارم و بخورم اگر تو اراده کنی از آن علف مرا شِفاء خواهی داد. خدایا! من دل این پیرزن را با خرید مربا برای رضای تو شاد میکنم تو نیز اگر ارادۂ شِفای مرا داری، شِفای مرا از عسل به این مربا منتقل فرما، و چنین شد مربا مرا شِفاء داد و تو را شِفاء نمیدهد چون نیّت تو با نیّت من فرق دارد.👌🌸🌹
✧✾═════✾🔶✾═════✾✧
با اشتراک این لینک ما را به دوستان خود معرفی کنید
مسجد تاریخی آق قلعه جوین👇👇
💐
@valieasr_aghaleh
✍دو برادر که مبتلاء به سوزش معده بودند به سفارش طبیب برای خرید عسل وحشیِ کوهستان به روستای دوری سفر کردند. چون به روستا رسیدند پیرزن نیازمندی جلوی آفتاب دیدند که مربای انجیر میفروخت. چون پیرزن توانِ رفتن به کوهستان و گرفتن عسل را نداشت و چون همه برای خرید عسل به آن روستا میآمدند کسی از آن پیرزن مربایی نمیخرید، طوری که پیرزن مأیوس و ناامید در حالی که دست خود روی پیشانیاش گذاشته و سایهبانی برای نور آفتاب به چشمان پیرش ساخته بود در گوشهای نشسته بود. یکی از برادران عسل نخرید و پول عسل به پیرزن داد و سه شیشه مربای انجیر از او خرید. برادر دیگر گفت: طبیب گفته بود عسل بخرید نه مربا، اگر مربا میخواستی چرا این همه راه با من به این روستا آمدی؟! برادر سکوت کرد.
🏘چون به شهر خویش بازگشتند برادری از عسلِ خود خورد و برادر دیگر از مربایِ خود! مربا برادر را شِفاء داد ولی عسل برای برادر کارساز نشد. برادر عسلخورده پناه به مربای انجیر برادر برد ولی بر او اثر نداشت. برادری که مربا خریده بود گفت: من این مربا را خریدم و زمان خرید نیّت کردم خدایا! شفای من در دست توست نه عسل، حتی من از زمین علفی بردارم و بخورم اگر تو اراده کنی از آن علف مرا شِفاء خواهی داد. خدایا! من دل این پیرزن را با خرید مربا برای رضای تو شاد میکنم تو نیز اگر ارادۂ شِفای مرا داری، شِفای مرا از عسل به این مربا منتقل فرما، و چنین شد مربا مرا شِفاء داد و تو را شِفاء نمیدهد چون نیّت تو با نیّت من فرق دارد.👌🌸🌹
✧✾═════✾🔶✾═════✾✧
با اشتراک این لینک ما را به دوستان خود معرفی کنید
مسجد تاریخی آق قلعه جوین👇👇
💐
@valieasr_aghaleh